افسانه صادقى كه موسيقى كلاسيك را تحصيل كرده و صدايش در اين حوزه تعليم ديده، طى چند سال گذشته پس از انتشار آلبوم «رز سپيد» و ورود عملى به حوزه «موسيقى ملل»، برخى از ترانههاى خود را با رنگآميزى موسيقى «تانگو» به روى صحنه برد و همچنين به اجراى برخى از كارهاى Piazzolla پرداخت. و حال اجراى Jazz كارهاى پيشيناش كه براى آشنايان با كارهاى قبلى او هم چيزى تازه مىنمايد.
براستى افسانه صادقى در اين جستجوهاى بىپايان به دنبال چيست؟ خودش مىگويد: ”شاید اين همان جستجوهاییست که هر فردی در درون خودش دارد. شاید به این وسیله من دنبال پاسخی برای آن ناآرامیها و یا سوالهای درونی خودم هستم که در هر رابطهای از کار موسیقی، به گوشهای از آن نزدیک میشوم و وقتی این نزدیکی را حس میکنم، انگار بیان تازهای از آن حسهای درونی روحی خودم را دارم میدهم“.
روشن است وقتى كسى مسير جستجو و كشف گوشههاى ناآشنا و پنهان هنر را برگزيند، طبعا مخاطب ثابت، آشنا و قابل پيشبينىيى را نخواهد داشت. مخاطب در اينجا قابل محاسبه نيست. اما افسانه صادقى مشكل مخاطب را براى خود حل كرده است. او به دنبال مخاطبى محاسبهناپذير است، مخاطبى كه از پيش نمىتوان حدس زد كه كيست.
افسانه صادقى بهخوبى دريافته كه هنر جوهر و منطقى گفتوگويى دارد. در هنر «مونولوگ» يعنى «ديالوگ»: ”در روی صحنه من فقط بهعنوان یک سولیست و خواننده تک، تکروی نمیکنم که بخواهم آنجا بگویم، من. من اینجا میآیم میگذارم که هر نوازندهای مثل یک گفتگو روی صحنه خودش بهتنهایی ارزش کارش را بیان کند و عرضه کند. آن لحظهایست که من در واقع در سایه قرار میگیرم و پیانیست من پاسخ میدهد. مثل حسهای درونی که حتا در قطعهاى موسیقی آنجا روی صحنه نوازندهها با هم یکی میشوند و یگانه میشوند“.
او هنرمندىست كه جستجو و كشف ناشناختهها را هدف خود قرار داده و براى آن پايان و نهايتى نمىشناسد، حركت را برمىگزيند و آينده موسيقى خود را نيز به همان آينده مىسپارد: ”حقیقتش در زندگی به این رسیدهام که امروز و در این لحظه زندگی کنم. حس من امروز این است و اینطور دارم کار میکنم. اینکه تا کجا این ادامه داشته باشد و آیا حتما میخواهم همین باشد، نمىدانم“.
بدين اعتبار موسيقى افسانه صادقى را آنگونه كه برخى منتقدان ارزيابى كردهاند، مىتوان «موسيقى حركت» ناميد، نوعى از موسيقى كه پيشداورى ندارد و از سنت و پيشدادهها و برگذشتن از آنها هم نمىهراسد.
جوهرى كه از دل اين نوع از موسيقى برمىآيد، با اضطراب و هراس از واكنشهاى منفى احتمالى بيگانه است، و آنچه اين نوع از هنر عرضه مىكند با هيچكس و هيچ چيز بيگانه نيست.
بهنام باوندپور