- می خواهم خودم و مخاطب ايرانی ام را از چارچوب تنگ جامعه ی ايرانی به يک دنيای رنگارنگ تر منتقل کنم
- مسئله ی زنان يکی از درگيريهای محوری زندگی و افکار من است
- پراکندگی هنرمندان تئاتر و تماشاگران تئاتر، سختی شرايط کار هنری در غربت و عوامل بسيار ديگری، شرايط کار تئاتريها را سخت کرده است
نيلوفر بيضايی مدام در تلاش و تکاپوست. در کنار مقالاتی که درباره مسايل سياسی و اجتماعی می نويسد از سال ۱۹۹۵ تا به امروز کوشش های چشمگيری هم در تئاتر داشته است. او نويسنده و هنرمندی جستجوگرست و چه در مقالات و چه در نمايش هايش شوق کشف، ابداع ، ابتکار و عرضه ديدگاه ها و افکار نو موج می زند.
پيش از اين يک بار با نيلوفر به مناسبت حرکت شجاعانه اش برای اجرای "بوف کور" هدايت گفت وگو کرده ام که در شماره ۹۳۱ شهروند (۲۲ اکتبر ۲۰۰۴) منتشر شد.
اين بار به مناسبت دو نمايش تازه اش "بيگانه چون من و تو" و "آوای سکوت" با وی گفت وگو کردم . هر دو اين کارها به زبان آلمانی اجرا خواهند شد. "بيگانه چون من و تو" غروب روز جمعه ۲۰ اکتبر در تئاتر بين المللی فرانکفورت گشايش می يابد و "آوای سکوت" که به همت ميترا زاهدی ( گروه تئاتر نار) ميسر شده اولين اجرايش سه شنبه شب ۱۴ نوامبر در برلين خواهد بود.
ماريا پينی يلا (اسپانيا)، شکريه دونمتز (ترکيه)، انعام والی (عراق) و پروانه حميدی و فرهنگ کسرايی در کارهای تازه نيلوفر با وی همکاری دارند. موسيقی هر دو نمايش کار "رضا نوروز بيگی" است.
***
شما تا کنون عمدتا هشت تجربه اجرايی در تئاتر داشته ايد، ممکن است با مروری بر آنها يعنی از اجرای "بانو در شهر آينه" (۱۹۹۵) تا "بوف کور" هدايت (۲۰۰۵-۲۰۰۴) بگوييد به نظر خودتان چه سيری را در زمينه هنر نمايش طی کرده ايد؟
ــ اگر اجرای دوزبانه ی "بوف کور" را که کار مشترک من و يک کارگردان آلمانی و بر اساس کار بود را به اين هشت تجربه اضافه کنيم، در مجموع نه تجربه ی کارگردانی می شود. سه نمايش اول من "بانو در شهر آينه"، "مرجان، مانی و چند مشکل کوچک" و "بازی آخر" که به ترتيب در سالهای ۹۵ ، ۹۶ و ۹۷ اجرا شد، يک "تريلوژی نمايشی" بود که در اولی از سرگذشت زن ايرانی در مسير تاريخ آغاز کردم و در دومی و سومی به زنان مشخصی يعنی به "مرجان" در دومی و "مانا" در سومی رسيدم. زنانی که بر قراردادهای يکسويه که همواره به زيان رشد شخصيت انسانی و اجتماعی آنها بوده است، می شورند و از مرحله ی "نه" گفتن به عنوان عکس العمل "بايد"ها به مرحله ی انديشيدن و کاوش، به جستجوی هويت گم شده ی خود می رسند. زنانی که در تب و تاب "تمرين دمکراسی" باز می روند تا ناديده گرفته شوند، اما اينبار به صدای بلند حضور خويش را اعلام می کنند. زنانی که حضورشان را ديگر نمی شود ناديده گرفت. نمايش چهارمم "سرزمين هيچکس" (۱۹۹۸) که بر خلاف نمايشهای پر بازيگر قبلی ام، يک نمايش سولو ( تک نفره) بود، از زبان زنی تبعيدی به همين جستجو و بحران ناشی از آن پرداختم. نمايش پنجم من "چاقو در پشت" (۱۹۹۹)، اولين نمايشی بود که متن آن را من ننوشته بودم (متن از کاوه اسماعيلی) و فقط کارگردانی آن را بر عهده داشتم. صدايی بود از درون ايران و آينه ای در برابر جامعه ای دچار تناقض که در حين بيزاری از مستبد، مولد مکرر استبداد است. در نمايش ششم "روياهای آبی زنان خاکستری"(۲۰۰۰) ، به دو زن بازيگر "سودابه" و "مينا" پرداختم که يکی در وطن مانده و ديگری در تبعيد بسر می برد و هر دو بهای سرکشی و نپذيرفتن چارچوبهای دولتی را با حذف شدن از عرصه ی کار حرفه ای می پردازند. اولی در تبعيد وطنی است و دومی در تبعيد برون مرزی. در نمايش هفتم "سه نظر برای يک مرگ" (۲۰۰۱) برای دومين بار، متنی را برگزيدم که نوشته ی خودم نبود (متن مينا اسدی) و البته متن نمايشی هم نبود. من اين متن ادبی را به نمايشنامه تبديل و کارگردانی کردم. اين نمايش ترکيبی از کلاژهای نمايشی بود که در آن زنانی در مرکز قرار داشتند که "ضد زن" هستند. زنانی که در حين قربانی بودن، در دايره ی رقابت و حذف و دشمنی ورزيدن با زنان ديگر، به دنبال تاييدی مردانه، همان نقش قربانی را بازتوليد می کنند. بعد از پايان اجراهای اين نمايش که يکسال به طول انجاميد، من که تا اين زمان و با وجود همه ی دشواريهای کار تئاتر در تبعيد، بی وقفه کار کرده بودم و نسبت به خستگی مفرط ناشی از کم خوابی ها و در راه بودنها و دشواريهای کار جمعی با گروهی پراکنده بی توجه بودم، يکباره از پا در آمدم و خستگی اين ساليان چنان توان جسمی و روحی ام را از من گرفت که به توصيه ی پزشکان ناچار شدم به وقفه ای ۲ ساله در کار تئاتر تن بدهم.
... و بعد از اين وقفه به "بوف کور" هدايت پرداختيد؟
ــ بله، "بوف کور" هدايت را در سال ۲۰۰۴ به زبان فارسی کارگردانی کردم. البته می دانيد که متن بوف کور نيز نمايشنامه نيست و من می بايست آن را برای اجرای صحنه ای به نمايشنامه تبديل می کردم. در همانسال توسط خانم نسرين اميرصدقی که در شهر ماينز آلمان يک مرکز هنری با هدف ايجاد امکان کار مشترک ميان هنرمندان خارجی و آلمانی دارد، امکانی ايجاد شد که با يک کارگردان آلمانی (تام پايفر) که از متن و اجرای فارسی "بوف کور" بسيار خوشش آمده بود، اين نمايش را برای دو اجرا به طور مشترک برای اجرای دوزبانه فارسی ــ آلمانی آماده کنم. به هر حال اجراهای بوف کور تا پايان سال ۲۰۰۵ ادامه داشت. يک تجربه ی جالب و جديد ديگر هم در سال ۲۰۰۵ داشتم و آن نوشتن متنی برای يک پروژه ی نمايشی سوئيسی (تئاتر مارالام) با موضوع ديدگاههای گوناگون به اسلام بود. در اين پروژه علاوه بر متن من چهار متن نمايشی ديگر از نمايشنامه نويسانی از سوئيس، سوريه، عربستان سعودی و ايران نيز بود که با وجود اينکه هر يک نمايشی جداگانه بود، در يک نمايشنامه اجرا می شدند. کارگردان آن نمايش که "نه بهشت، نه جهنم" نام داشت ، پتر براشلر، کارگردان سوئيسی بود.
خانم بيضايی در کارهای نمايشی تان در جستجوی چه هستيد؟
ــ آنچه برای من در کارهای نمايشی ام اهميت حياتی داشته و دارد، اين است که در هر کارم امکانات جديدی را کشف و تجربه کنم، هر چند که رئوس و خطوطی در فرم کارهای من ماهيتی ثابت يافته اند و يا به عبارت ديگر امضای شخصی من کارگردان را در پای خود دارند. من از در جا زدن بيزارم و هنر تئاتر را برای خودم و برای تماشاگرم، حوزه ی جستجو و پرسش، حوزه ی تامل، تعمق و تعقل می خواهم. يکی از زمينه هايی که در کارهايم برايم اهميت ويژه دارد، آزمودن توازن و تناسب و گاه تضاد ميان زبان گفتار و زبان تصوير است. برای من در تئاتر زبان تصوير، زبان جذابتری است، چرا که بر خلاف زبان گفتاری و نوشتاری که روال و رئوس مشخصی را می طلبد و با احترام به اينکه اين زبان نيز جای بسياری برای چند لايه بودن دارد، زبان تصوير، از اقتدار ويژه ای برخوردار است. اقتدار در شکستن اقتدار هر کليشه و هر قالبی که بخواهد خود را به مخاطب تحميل کند. تئاتر من تنها خود را موظف به ارائه ی طرحهايی می داند که تماشاگر می بايست آنها را تکميل کند. من نمی خواهم تماشاگر را با پرحرفی در صحنه مغلوب کنم، بلکه او را همچون شريکی می دانم در مسيری که ما به عنوان اجرا کننده ماه ها با آن درگير بوده ايم، با ما همراه می شود و همچون ما درگير می شود، اما نتيجه گيری منحصر به فرد خود را از کار دارد. گاه يک حرکت دست يا يک گردش کوچک سر بسيار گوياتر از صدها جمله است.
تمام اين توضيحات شايد پاسخ مستقيم سئوال شما نباشد. من مسير را برايتان ترسيم کردم، اما بررسی اينکه به لحاظ نمايشی در اين مسير ۱۲ ساله از کجا به کجا رسيده ام کار منتقد تئاتر است و نه کار من به عنوان خالق اين آثار هنری...
همه ی اين آثار بجز اجرای دو زبانه "بوف کور"، به زبان فارسی بوده اند، خودداری شما از اجرای نمايش به زبان آلمانی به چه دلايلی بوده؟
ــ من در ۱۸ سالگی ناچار شده ام سرزمينم را ترک کنم. از جايی کنده و به جايی پرتاب شده ام. برای من کار تئاتر و نوشتن به زبان فارسی، نه از روی حس وظيفه يا تعهد يا شعارهايی از اين دست، بلکه يک ضرورت حياتی بوده است. من از طريق زبان فارسی، وطنم را با خود در غربت حمل می کنم و چون گنجی گرانبها حفظ و مراقبت می کنم. زبان من، وطن من است. در عين حال من سالها در برابر اين واقعيت مقاومت کردم که تا زمانی که به زبان فارسی کار می کنم، امکان شناساندن آثارم را به اروپايی ها نخواهم داشت و اينکه حوزه ی زبان فارسی با توجه به تماشاگر پراکنده حوزه ای بسيار محدود است. من در اين سالها از نياز خودم حرکت کرده ام، به دور از حسابگريهای رايج. امروز نيز که تصميم گرفتم به آلمانی کار کنم، بدين دليل است که بعد از سالها درونا به يک نياز جديد رسيدم که ارتباط برقرار کردن با مخاطبی وسيعتر و رنگارنگ تر است. ترکيبی از تماشاگران مليتهای گوناگون که زبان مشترکشان آلمانی است. آزمودن مسيری ديگر است. می خواهم خودم و مخاطب ايرانی ام را از چارچوب تنگ جامعه ی ايرانی به يک دنيای رنگارنگ تر منتقل کنم، بدون اينکه حاضر باشم از موضوعاتی که در کارم با آنها درگيرم صرف نظر کنم. به هرحال اين مسير به سادگی طی نشده و بهيچوجه نيز بدن معنا نيست که از اين به بعد بخواهم فقط به زبان آلمانی کار کنم.
و حالا درباره ی دو کار تازه تان که هر دو به زبان آلمانی است ، چگونه ، با چه انگيزه و هدفی برای اجرای اين آثار پا به ميدان گذاشته ايد؟
ــ ماه ها بود که در جستجوی امکانی بودم تا بتوانم نمايشی با حضور بازيگرانی از مليتهای گوناگون کار کنم، با اين پيش شرط که همگی تجربه ی زندگی در تبعيد و مهاجرت داشته باشند. می دانستم که مهيا کردن شرايط لازم برای چنين کاری ، بسيار به سختی صورت ميگيرد. دليل اصلی هم اين بود که من در اين کار نمی خواستم روال هميشگی نمايشهايم را پی بگيرم که بر طبق آن چند هفته پيش از شروع تمرينها متن آماده را در اختيار بازيگران قرار می دادم و تمرينها بر اساس متن صورت می گرفت. همچنين در کارهای پيشين نمايشی ام، اينکه هر صحنه دقيقا چگونه بايد باشند، از پيش برايم معلوم ، مشخص و برنامه ريزی شده بود. شايد بتوان گفت که کارهای من تاکنون بيشتر بر کارگردانی استوار بوده است .
اما برای اين کار جديد، هدف من برای اين کار اين بود که از تجارب و بيوگرافيهای خود بازيگران و با مشارکت مستقيم آنها متن نوشته شود و بر اساس تمرينهای فشرده، ساختار کار نيز در حين تمرينها شکل بگيرد. می خواستم کاری باشد از يک گروه چند مليتی که در آن هر کس بتواند خلاقيت و تواناييهای هنری خود را به تمامی به کار گيرد و از همان آغاز سهم برابر در ساختن آن بر عهده بگيرد. به هر حال انگار بخت با من اين بار يار بود و به طور غير منتظره ای و به صورت همزمان، دو امکان برايم پيش آمد که بتوانم دو طرح مختلف تئاتری ام را عملی کنم. يکی طرحی درباره ی موضوع "بيگانگی" (بيگانه چون من و تو) که امکان اجرايش تا حدودی در فرانکفورت ايجاد شد و ديگری طرح دومم درباره ی زنان تبعيدی و مهاجر (آوای سکوت) که دوست و همکار عزيزم ميترا زاهدی امکان اجرايش را در برلين برايم فراهم کرد و مرا برای دومين بار به عنوان کارگردان مهمان به برلين دعوت کرد.
درباره اين دو نمايش ... درباره ی ساختار دراماتيک، داستانشان، چگونگی کارتان برای طرح ريزی اجرايی آنها توضيحاتی بدهيد.
ــ در نمايش "بيگانه چون من و تو"، يک رابطه ی عاشقانه محور نمايش را تشکيل می دهد. عشق ميان يک مرد تبعيدی و يک زن مهاجر. عشقی که بناست نقطه ی گريزی باشد از بحران ناشی از سرگردانی و رهاشدگی ناخواسته. اين نمايش پنج بازيگر دارد. به لحاظ دراماتيک، نمايش از چند لايه تشکيل شده است. اولی ديالوگهای ميان زن و مرد که منقطع است و مدام از نقطه ای آغاز و در جايی متوقف می شود، دومی حضور سه زن که در جاهايی صدای درونی اين دو هستند، در جاهايی گزارشگر وقايعی که بر زندگی اين دو سايه انداخته اند و در جايی مفسر گفتگو. لايه ی سوم، حضور اين پنج نفر در صحنه های تصويری است. صحنه های بدون کلام که که در ورای آن داستان زن و مرد نمايش به عنوان يکی از ميليونها روايت ناگفته برجسته می شود.
نمايش "آوای سکوت" از ۱۵ اپيزود تشکيل شده که هر يک مستقل از ديگری است، اما در مجموع و در ساختار دراماتيک نمايش از يک پيوستگی برخوردارند. ساختار صحنه ها در اين کار بسيار متنوع است. فضای نمايش از لحظات سنگين و نفس گير تا لحظات نشاط برانگيز و طنزآميز در نوسان است. محوراصلی کار را چهار زن از چهار مليت تشکيل می دهند که دو نفر آنها تبعيدی و دو نفر مهاجر هستند. ما در اين کار تلاش کرده ايم تا از ورای کليشه ها به هر يک به عنوان يک فرد نگريسته شود و در عين حال داستان زندگی آنها و برخورد ونگاه آنها به محيط پيرامون، به سرزمين مادری و به سرزمين ميزبان، ما را به درک جايگاه امروزی شان نزديکتر کند. در اين نمايش، ما از زبانهای بازيگران بهره گرفته ايم و در عين حال، صحنه های تصويری، آواز، حرکت و موسيقی نقش اساسی دارد.
تمرينهای ما برای اين دو کار به سه مرحله تقسيم شده بود. مرحله ی اول ، سه هفته تمرين فشرده بود که در آن بر اساس موضوعاتی که من به بازيگران می دادم و بدون متن از پيش نوشته شده، بداهه سازی می شد. گاه در گروههای دونفره و گاه همه در يک گروه. در يک دسته بندی کلی، سه نوع بداهه سازی داشتيم: يکی داستانی و بر اساس ديالوگ وديگری داستان سازی بدون کلام و با حرکت و سومی بداهه سازی با آواز.
مرحله ی دوم ، دوهفته تمرين فشرده (هر روز، روزی ۹ ساعت) بر اساس متن ها بود که در آن ساختار صحنه های هر يک از دو کار ساخته شد.
متن نمايش "بيگانه چون تو و من" را از يک مکاتبه ی نامه ای ميان بازيگر زن و مرد در حين تمرينهای مرحله ی اول ( به آنها گفته بودم بناست در کار رابطه ی عاشقانه ی آنها محور اصلی باشد) با تغييراتی در متن بر گرفتم و صحنه های تصويری و گزارشی متنهای خودم را بدان افزودم.
متن نمايش "آوای سکوت" ترکيبی است از متنهای نوشته شده توسط خودم، نقل قولهايی از وبلاگهای زنان جوان ايرانی (در داخل وخارج)، متنی کوتاه از نيچه (که در نمايش سرزمين هيچکس نيز از همان متن استفاده کرده ام)، چهار مونولوگ کوتاه که بازيگران خود نوشته اند و بر آمده از مرحله ی اول تمرينها است.
مرحله ی سوم که هنوز درگير آن هستيم، ده روز به طول می انجامد که بين دو کار تقسيم شده (هر کار، پنج روز). در اين مرحله هر نمايش از ابتدا تا انتها بدون انکه قطع شود، تکرار می شود. در اين مرحله من تغييرات نهايی را در کارها می دهم و تمام ظريف کاريها و پرداخت جزييات در هر دو کار نيز در اين مرحله انجام می شود.
موضوع "زنان" ، و تجربه "زنان در مهاجرت و تبعيد" يکی از موضوعاتی است که شما هم در عمده ی کارهای نمايشی و هم در مقالات خودتان خيلی به آن توجه داريد ، به چه دلايلی؟
ــ هر هنرمندی در کار و اثر هنری، مسايلی را محور قرار می دهد که خودش عميقا و به نحوی با آن درگير است. مسايلی که او را بسيار تحت تاثير قرار می دهند. مسايلی که آنها را عميقا می شناسد يا نياز دارد که بشناسد. مسئله ی زنان يکی از درگيريهای محوری زندگی و افکار من است.
گفته ايد که اين آثار نتايج يک کار "آنسامبل" هستند و شما سعی کرده ايد دست کم تا شکل گيری متن اجرايی "کارگردان بدی" ! باشيد. اين شيوه کار برای شما که يک "کارگردان مولف" هستيد چگونه تجربه ای بوده است؟
ــ من در کارهای پيشينم هميشه متن را از مدتها پيش از شروع تمرين می نوشتم (يا اگر متن خودم نبود، پرداخت نمايشی آن را به پايان می رساندم) و در اختيار بازيگران قرار می دادم.
برای کارگردانی مثل من، در کار بر خويش و بر بازيگران سختگير و بسيار حساس در پرداختن به حتی جزئی ترين بخشهای کار که در کارهای پيشينم از همان روز نخست تمرين، لحظه به لحظه ی کار را پرداخته و به قولی "دقيقا می دانستم چه می خواهم و به کجا قرار است برسم"، بسيار مشکل است که در کار، خود و بازيگرانش را در موقعيتی قرار بدهد که در آن هيچ چيز از پيش تعيين نشده است و همه با هم از نقطه ی صفر آغاز می کنيم. اين کار ريسک عظيمی است، چرا که اگر در مدت تمرينها اتفاقی نيفتد و انتظار ما بر آورده نشود، نمايشی نيز نمی تواند در کار باشد و ممکن است هفته ها بداهه سازی، فقط انرژيها را به هدر بدهد، بدون اينکه نتيجه ای حاصل شود. می دانستم پذيرفتن کارگردانی که (حتی اگر به قصد) نداند که چه می خواهد، برای بازيگر دشوار خواهد بود و گاه باعث اين سوءتفاهم خواهد شد که اصلا اين کارگردان، کارگردان خوبی نيست. بخصوص که با برخی از اين بازيگران اولين بار است که کار می کنم و آنها شناختی از روال کارهای من تا کنون ندارند، اما من می خواستم به نفع اين کار "کارگردان بدی" باشم. می خواستم سايه ی سنگين کارگردان "همه چيز دان" را از سر بازيگران برگيرم تا آنها بتوانند توانايی های خود را و خلاقيتهای فردی شان را در کار گروهی به تمامی بنمايانند و در اختيار کار قرار بدهند. خوشبختانه در طول کار اين اعتماد متقابل ايجاد شد. يکی از بازيگرانم که تجربه ی کار با کارگردانهای واقعا بدی را داشته که جدا نمی دانند چه می خواهند و فقط به دليل اينکه بودجه ای داشته اند، خواسته اند کاری را به روی صحنه ببرند، در روزهای اول کار در مورد کار من به شک افتاده بود ولی بسيار سريع متوجه شد که اين کنار ايستادن من در مرحله ی اول تمرين، آگاهانه است و سريع به کار من اعتماد پيدا کرد و از آن پس تمام نيروی خلاقه اش را در طبق اخلاص گذاشت و تقديم کار کرد. بازيگر ديگری که در چندين کار من بازی کرده بود و روحيه و شيوه ی کار من را کاملا می شناخت وحتی برای ديگر بازيگران نيز از سختگيری و دقت من و اينکه جزء به جزء کار را از پيش برنامه ريزی کرده ام ، تعريف می کرد (که البته او اين سخت گيری را بسيار دوست می داشت)، در اين کار در ابتدا کاملا غافلگير شد، اما سريع در شرايط جديد، راه نوينی را يافت و با مسئوليت پذيری تمام، اين بار شايد اوج بلوغ کار حرفه ای خود را به نمايش گذاشت. اما بايد به يک نکته ی مهم نيز اعتراف کنم. برای من همين تغيير نقش خود خواسته از کارگردان مولف به کارگردان "جستجوگر"، بسيار بحران زا بود و من نيز در طول کار می بايست علاوه بر بحرانهای ديگر بر اين بحران نيز غلبه می کردم و اين کار آسانی نبود.
دو اثر تازه تان دنباله کارهای پيشين شما هستند؟ اگر اينطور است به چه روال و اگر نه اين آثار در کارنامه هنری شما در کجا قرار می گيرند؟
ــ از يک نظر آری و از يک نظر خير. آری، چرا که بلحاظ موضوعی همان پرسشها و جستجوها را در سطحی گسترده ترادامه می دهم و همانطور که پيشتر نيز اشاره کردم، تلاش می کنم تا افق نگاه خود و مخاطب خود را از يک دنيای محدود به يک دنيای وسيع و متنوع منتقل کنم، بدون اينکه بهای اين انتقال، صرف نظر کردن از علايق، هويت و درگيريهای ما باشد. خير، به اين دليل که اين تجربه ی جديد، ابزار جديدی می طلبد. درک متقابل پيش شرط چنين تلاشی است. در شرايطی که گذشته و گذشتگان چون بختک بر سر امروز ما سايه انداخته اند و هر راهی را به سوی آينده سد می کنند، هنر و برای من تئاتر پلی می شود برای ارائه ی تصويری از امکان اين گذار و فايق آمدن بر هراسها. اين تعريف من است از اين تلاش دوگانه و نوين هنری ام. اما برای نتيجه گرفتن از اين ارزيابی هنوز زود است و شايد يک سال ديگر بتوانم روشن تر در اين مورد صحبت کنم.
درباره همکارانتان و نقش آنها در اين دو اثر بگوييد.
ــ خوشبختانه گروهی خلاق، توانا در کار بازيگری و بسيار علاقمند به اين دو کار هستند. با وجود اينکه هر يک تجربه ی کار با شيوه ها و در طبقه بندی های بسيار گوناگونی آمده اند، توانسته ايم اين تجارب را و نقاط قوت تواناييهای هر يک را در يک مجموعه به خوبی جا بدهيم. حس همکاری، خلاقيت و سازندگی در اين دو کار از مثبت ترين جوانبی است که توانسته امکان بروز بيابد. در عين حال هر يک از بازيگران در يک يا دو زمينه ی بخصوص، تخصص و توانايی های ويژه دارند که مکمل يکديگر است و بر توانايی های کار می افزايد.
شما آثاری را که تا کنون خلق و به اجرا درآورده ايد، فقط در اروپا عرضه کرده ايد، در تلاش نيستيد به عنوان نمونه آخرين کارتان به زبان فارسی، "بوف کور" را که در اروپا با استقبال روبرو شد در آمريکای شمالی هم اجرا کنيد؟
ــ مسلما آرزوی من اين است که هر يک از نمايشهايم که اينچنين با خون دل ساخته می شود تا به بار نشيند، بتواند هر چه بيشتر و در سطح وسيع تر ديده شود و بازتاب يابد. بخصوص که هر نمايش فقط در مدتی که بر روی صحنه است، زنده است و پس از آن می ميرد. مثل فيلم نيست که هميشه بماند و بتوانی نسخه ی ضبط شده اش را ببينی. هر کجا که امکانی پيش آمده و کسانی ابراز علاقه کرده اند تا کارهايم را در شهرها و کشورهايشان اجرا کنيم، دريغ نکرده ايم و گواهش اين ۱۲ سال در راه بودن است. در مورد آمريکا و کانادا تا به حال بخت با ما يار نبوده و کسانی نيز که ابراز علاقه کرده اند، چندان پيگيری از خود نشان نداده اند، اما اگر فرصتی پيش آيد، با کمال ميل.
با توجه به اينکه شما در دهه اخير يکی از فعال ترين هنرمندان تئاتر ايرانی در غربت بوده ايد، کار و گستره کوشش های هنرمندان تئاتر ايرانی را چگونه ارزيابی می کنيد؟
ــ پراکندگی هنرمندان تئاتر و تماشاگران تئاتر، سختی شرايط کار هنری در غربت و عوامل بسيار ديگری، شرايط کار تئاتريها را سخت کرده است. دوره هايی داشته ايم که گروههای متعدد تئاتری به طور همزمان فعال بوده اند، اما در اين سالهای اخير با نوعی رکود روبرو بوده ايم. البته عرضه به تقاضا بسته است و اصولا جامعه ی ايرانی خارج از کشور به دلايل متعدد در اين سالها از هم گسيخته تر شده است که اين خود جای بررسی های جدی و آسيب شناسی دارد. اگر اينطور پيش برود، شايد ديگر دليلی هم برای کار کردن به زبان فارسی باقی نماند. به هر حال مجموعه ای از مشکلات دست به دست هم داده و کار اهل تئاتر را که يکی از دشوارترين شاخه های کار هنری آنهم در غربت است، مشکل تر ساخته است. اميدوارم از اين دوران رکود بيرون بياييم و نفس تازه ای در اين فضای بيروح دميده شود.