چهارشنبه 26 مهر 1385

لطفا قرصتان را به موقع بخوريد! قصه کوتاهی از رضا علامه زاده

رضا علامه زاده
"ترسم اين است که وقتی از گير دادن به اين و آن خسته شود شروع کند گير دادن به خودش. باور کن راست می‌گويم. ده‌تا از اين مريض‌ها ديده‌ام. شروع می‌کنند جستجو کردن در زندگی خودشان. با همان معيارهای صدتا يک غاز که ديگران را به باد اتهام گرفته‌اند می‌افتند به جان خودشان."

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

دوست روانکاوی از ساکنين آلمان می‌گفت زبانم مو در آورد از بس به يکی از مريض‌هايم گفتم آقا جان، لطفا قرصتان را به موقع بخوريد. دوست من با اين که بعيد نمی‌دانست من نامی از بيمارش شنيده باشم اما به حرمتِ سوگند پزشکی، اسمی از او نبرد. من هم پاپی‌اش نشدم. می‌گفت علاج اين بيماری [که اسمش را به يونانی با لهجه آلمانی چند بار ذکر کرد ولی باز هم در خاطر من نماند] خيلی ساده است، اما به شرطی که بيمار به موقع قرصش را بخورد. پرسيدم خوب حالا اگر به موقع قرصش را نخورد مگر چه می‌شود؟ گفت همين می‌شود که می‌بينی. قلم را برمی‌دارد و هر چه از ذهن بيمارش می‌گذرد روی کاغذ می‌آورد. موضوع بحث هم برايش فرقی نمی‌کند. چشمش به اولين مقاله‌ای در روزنامه که بيافتد می‌نشيند و نويسنده را به باد ناسزا می‌گيرد. حالا در باره سياست باشد يا صحت مزاج، در باره سينما باشد يا دستور آشپزی. گفتم می‌نويسد که بنويسد تو چرا نگرانش می‌شوی؟ دنيا دنيای آزادی است، و هر که بخواهد می‌تواند در باره هر مطلبی بنويسد. گفت انگار تو هم به موقع قرص‌هايت را نمی‌خوری! من که حرفی ندارم اگر بنشيند و بنويسد. اصلا برای سلامتی‌اش بهتر است. من خودم بارها تشويقش کرده‌ام که وقتش را با جروبحث با اين و آن تلف نکند و بنشيند در زمينه‌ای که علاقه و اطلاعاتی دارد مطلب بنويسد. ولی حرف اين است که او اصلا اهل نوشتن نيست. آن وقت که در ايران – دوره شاه فقيد را می‌گويم - دکان و دستگاهی داشت سال تا سال سر قلم نمی‌رفت اما حالا قلم روشَش بند نمی‌آيد!
ديدم دوست روانکاوم دارد زيادی اصطلاحات پزشکی به کار می‌برد سر حرف را گرداندم. گفتم شايد اگر برايش کاری دست و پا کنی سرش گرم بشود و آرام بگيرد. گفت لطفا کُنسه‌های روانپزشکی را بگذار برای عمه‌ات! ديدم انگار خودش هم قرص‌هايش را به موقع نخورده است! حرف ديگری نزدم و فقط به نطق يک طرفه‌اش گوش سپردم.
"ببين! اگر از من بخواهی گور پدر هر چه نويسنده و هنرمند و سياستمدار و سياست‌باز. من يک خال از موی همين مريض بيچاره‌ام را نمی‌دهم به صدتا از اين آدم‌ها. از هر قماش و هر دسته‌شان. فکر نکن دلم برای آن ها می‌سوزد. گور پدرشان. تازه اين جور آدم‌ها فحش‌خورشان مَلَس است. اصلا خيلی‌هاشان کِرم فحش خوردن دارند اگر کسانی مثل اين مريض من گاهی به آن‌ها بند نکند خمار می‌شوند. من دکترم و تنها به سلامت بيمارم فکر می‌کنم. اما آخر اين که اولين و آخرين مريض من نيست. من اين کله را که می‌بينی در همين راه طاس کرده‌ام. من می‌دانم اگر او قرص‌هايش را به موقع نخورد چه بلائی به سر خودش می‌آورد. می‌دانی چه بلائی؟"
سرم را بالا و پائين بردم يعنی که نه. سرش را به چپ و راست گرداند يعنی که چقدر بی‌خبری تو از دنيا! بعد دو باره رفت روی منبر.
"ترسم اين است که وقتی از گير دادن به اين و آن خسته شود شروع کند گير دادن به خودش. باور کن راست می‌گويم. ده‌تا از اين مريض‌ها ديده‌ام. شروع می‌کنند جستجو کردن در زندگی خودشان. با همان معيارهای صدتا يک غاز که ديگران را به باد اتهام گرفته‌اند می‌افتند به جان خودشان. اين يک مرحله پيشرفته در همين بيماری است. مريضی که به اين مرحله می‌رسد ديگر به خودش هم رحم نمی‌کند. اگر مثلا در رژيم گذشته کارمند اداره قند و شکر هم بوده باشد خودش را جيره‌خوار رژيم شاه می‌نامد و از خودش متنفر می‌شود، جه رسد به اينکه روز و روزگاری دهشاهی صناری لفت و ليس کرده باشد. باور کن آخرين بار که عيادتش کردم ازش ترسيدم. عين مريض ديگری که سال‌ها پيش داشتم حرف می‌زد. می‌دانی آن بيچاره چه به سر خودش آورد؟ يک چارپايه گذاشت روی مستراح فرنگی خانه‌اش و خودش را از زنجير سيفون مستراح دار زد!"
ديدم ديگر حوصله بقيه نطق پر مغز دکتر را ندارم. وقتی ديد پا به پا می‌شوم گفت حالا جه عجله‌ای داری؟ دارم برايت حرف می‌زنم. گفتم دکتر جان بايد بروم خانه تا دير نشده قرص‌هايم را به موقع بخورم!

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31781

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'لطفا قرصتان را به موقع بخوريد! قصه کوتاهی از رضا علامه زاده' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016