تقديم به شاعران ملی و آزاديخواه سيمين بهبهانی و منير طه
دريغ است ايران که ويران شود
کنام پلنگان و شيران شود
فردوسی
توصيهء بهار در روزگار جوانی ، آنگاه که در مجلّه ای که به نام دانشکده تاسيس کرده بود ، ضمن بر شمردن ارزش های اجتماعی شعر و معرفی شاعران فارسی زبانی که جوهر هنری بيشتری داشتند ، به خوانندگان شعر دوست خود چنين است :
« هر شعری که شما را تکان ندهد ، به آن گوش ندهيد. هر شعری که شما را نخنداند و يا به گريه نيندازد ، آن را دور بيندازيد. هر نظمی که به شما يک يا چند چيز خوب تقديم ننمايد ، بدان اعتماد ننمائيد. تا شما را يک هيجان وحشی حرکت ندهد ، بيهوده شعر نگوئيد. اوٌل فکر کنيد که چه چيز سايق شعر گفتن شماست ؛ آيا کسی را دوست داريد ، کسی را دشمن داريد ، مظلوميد ، فقيريد ، شجاعيد و می خواهيد تشجيع کنيد ، گِله داريد ، امتنان داريد ، خبر تازه يا سرگذشت قشنگی به خاطر داريد ، نکتهء حکيمانه و فلسفهء خوش و دقيقی در نظر گرفته ايد ، چه چيزی است که شما را و طبع شما را می خواهد به خود مشغول کرده و به لباس يک يا چند شعر خودش را به مردم نشان دهد ؟ هر چيزی که هست ، همان را با هر قدر فکر و عقل و ذوقی که داريد همان طور که هست ، بدون گزافه و با حقيقت و صدق به نظم در آورده، يا به نثر بنويسيد. شاعر آن است که در وقت تولد شاعر باشد. به زور علم و تتبٌع نمی توان شعر گفت. تقليد الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزديدن مفردات و مضامين مختلفهء مردم و با هم ترکيب کردن ، کار زشت و نالايقی است و نمی شود نام آن را شعر گذاشت. کسی که طبع ندارد ، کسی که از کودکی شاعر نيست ، کسی که اخلاق او از مردم عصرش عالی تر و بزرگوارتر نيست و بالاخره کسی که هيجان و حسٌ رقيق و عاطفهء تکان دهنده ندارد ، آن کس نمی تواند شاعر باشد ولو مثل قاآنی صد هزار شعر بگويد ، يا مثل فتحعلی خان صبا چند کتاب پر از شعر از خود به يادگار بگذارد. شاعر رودکی است ، فردوسی است ، خیٌام است ، مسعود است ، منوچهری است ، سعدی است ،شاعر ويکتور هوگو است ، ولتر است ، که در مشرق و مغرب همه جا و همه وقت زنده اند. فردوسی و خیٌام شاعر دنيا ومال همهء جهان اند، ويکتور هوگو ، شيلر و ولتر، همه وقت از آن همهء ملل بوده و خواهند بود. ايران، فرانسه، آلمان، نمی توانند آن ها را به خود اختصاص دهند، چنان که انگليس نمی تواند شکسپير را مختصٌ به خود بداند و عرب هم ابوالعلاء معٌری را بايد شاعر و فيلسوف روی زمين بشناسد.»
محمد تقی بهار ، فرزند حاجی ميرزا محمد کاظم ، ملک الشعرای آستان قدس رضوی ، متخلص به صبوری است. او در ۱۸ آذرماه ۱۲۶۵ شمسی در محل سرشور شهر مشهد به دنيا آمد.
« از سن چهار سالگی مرا به مکتب سپردند. معلم من زن عمويم بود که در محلهء خود ما منزل داشت. من قرآن را نزد زن عمويم خواندم و وقتی در سن شش سالگی به مکتب مردانه رفتم ، فارسی و قرآن را به خوبی می خواندم ... »
بهار از کودکی طبعی لطيف و شاعرانه دارد :
« از کودکی به گل و نقاشی ميل مفرطی داشتم. بهترين تعارفی که مرا در ایٌام صباوت خشنود و شاد می نمود گل بود.در نقاشی ذوق مفرطی داشتم. کتاب هايی که دارای تصاوير بود يگانه مونس من بود...خود قلم بر گرفته ، در پشت و روی صفحات کاغذ و هر چه به دست می افتاد نقاشی می کردم. از همان اوان کودکی از باغ و کوه خيلی محظوظ می شدم...از گنجشک آمخته و کبوتر خوشم می آمد...»
اولين شعر خود را در هفت سالگی در بحر تقارب می سرايد و از پدر جايزه می گيرد.
تهمتن بپوشيد ببر بيان / بيامد به ميدان چو شير ژيان
تا پانزده سالگی ، محمد تقی جوان در شاعری و نيز شعر و نقاشی طبع خود را آزموده است. امٌا پدر که تا اين هنگام مرٌبی و مشوٌق اوست ، ناگهان عقيده اش عوض می شود و چنين می انديشد که فرزندش با شعر نمی تواند زندگی خود را تاُمين کند و بايد به دنبال کسب و تجارت برود. بنابراين تحصيل او را متوقف می کند و فرزند را برای فرا گرفتن راه و رسم کاسبی ، به دکان بلور فروشی دائی اش می فرستد ؛ امٌا بهار در روح خويش شاعر است و برای دل خود همچنان می سرايد.در سال ۱۲۸۳ شمسی ، در هجدهمين بهار عمر شاعر ، پدرش در می گذرد و مسئوليت سرپرستی خانواده ، يعنی مادر و خواهر و دو برادر کوچک ، به عهدهء شاعر جوان می افتد ؛ به پاداش قصيده ای که در مدح مظفرالدين شاه می نويسد و به تهران می فرستد ، شاه يکصد تومان صله برای بهار می فرستد و لقب پدر ـ ملک الشعرائی آستان قدس رضوی ـ را به وی تفويض می کند.( بهار اين لقب را تا آخر عمر نگه داشت ؛ گر چه از سنين ميانی عمر خود را به عنوان ملک الشعرای مطلق تثبيت کرده بود). اين سخن سرای هجده ساله آنچنان در آثاری که می سرايد مهارت به خرج می دهد که اغلب فضلای معاصر کارش را باور نمی کنند و اشعارش را از سروده های پدرش می دانند ؛ بنا براين بارها در مجامع ادبی با بديهه سرائی مورد آزمايش قرار می گيرد ، تا بالاخره تثبيت می شود.
بهار درعين حال شاعر ، اديب ، سخن سرا ، محقق ، نويسنده ، روزنامه نگار ، استاد دانشگاه ، مرد سياست وهنرمندی پروردهء انقلاب مشروطيت و فرهنگ مردم گرای آن بود. بهار در شعر شيوهء فصيح قدما را به نيکو ترين صورتی بکار برده ، در ضمن از زبان متداول لغات و تعبيرات و اصطلاحاتی رادر اشعار خود به عاريت گرفته است.
او آرزو داشت برای ادامه تحصيل به فرنگ برود و در رشته ای از علوم جديد تخصص به دست آورد ، اما مسئوليت سرپرستی خانواده از يک سو و آغاز انقلاب مشروطيت ، که قالب های ذهنی او را در هم ريخته ، موجب تحول عميقی در انديشه اش می شود از سوئی ديگر ، مانع از اجرای اين تصميم می گردد. بهار وارد در فعاليت های سياسی می شود ، به صف آزاديخواهان و مشروطه طلبان می پيوندد و در بيست سالگی به عضويت انجمن مخفی « سعادت » در می آيد.
در روز ۱۴ مردادماه ۱۲۸۵ شمسی فرمان مشروطيت امضا می شود. بهار در قصيدهء « سرگذشت شاعر » چنين می گويد:
بيست ساله شاعری با چشم های پر فروغ / جز من اندر خاوران ، معروف و نام آور نبود
خانه ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب / آمد و رفتی و ترتيبی ، کز آن خوش تر نبود
مادرم تدبير منزل را نکو می داشت پاس / پاسداری در جهانم بهتر از مادر نبود
شعر می گفتيم و می گشتيم و می بوديم خوش / بزم ما گه گاه ، بی مه روی و خنياگر نبود
شور و شرٌی ناگه اندر توس زاد از انقلاب / فکرت من نيز بی رغبت به شور و شر نبود ...
بهار در بيست سالگی پا به عرصهء فعاليت های سياسی و اجتماعی و همکاری با مراکز انقلابی می گذارد و در سرنوشت ملٌی مردم ايران شريک می شود. در نخستين اشعار سياسی اش ، آنگاه که به زبان تودهء مردم در ستايش مشروطيت سخن می گويد ، چيزی جز مفهوم عام و کلٌی « عدل » از او تراوش نمی کند. امٌا در همين شعرهای آغازين دو مضمون اساسی وجود دارد که تا پايان عمر در آثار فراوان بهار جوانه می زند و شکوفا می شود : آزاديخواهی و ميهن دوستی.
پنج ماه پس از صدور مشروطيت ، محمد علی شاه به جای پدر می نشيند. شاه جديد از اساس با حکومت مردم مخالف است و اين را همه ، از جمله شاعر جوان ، می دانند. بهار به نام « اندرز به شاه » می گويد : " پادشها چشم خرد باز کن / فکر سرانجام ز آغاز کار کن " و در عين حال از نگاه به سياست منطقه ای و مطامع استعماری دولت های روس و انگليس در ايران غافل نيست. درگيری با سياست بر دانش سياسی او می افزايد ؛ از جمله ، ضمن تحسين و تبريک مشروطه شدن عثمانی ، نخستين بار اصطلاح « حقوق بشر » را به کار می برد :
دانی که يکسان اند نوع بشر / اندر حقوق خودی / غصب حقوق خلق از هر نظر / باشد ز نا بخردی
روز دوٌم تيرماه ۱۲۸۷ شمسی مجلس شورای ملی به فرمان محمد علی شاه به توپ بسته می شود و دورهء کشتار و قلع وقمع آزاديخواهان ، که به « استبداد صغير » معروف است ، آغاز می گردد.
ديوان بهار نشان می دهد که در اواخر دوره استبداد صغير ، که مقاومت تبريز به رهبری ستارخان منجر به سرکشی هائی در گيلان و اصفهان شده بود ، شعرهای سياسی و تبليغی بهار نيز که در ضديت با استبداد و تجليل سران نهضت مقاومت ملٍی سروده شده و به گفتهء خود بهار ، به طور مخفی در دست های مردم شهرها می گشته است ، آشکار تر می شود.؛ از جمله شعر مستزادی با مطلع :
با شه ايران ز آزادی سخن گفتن خطاست / کار ايران با خداست
مذهب شاهنشه ايران ز مذهب ها جداست / کار ايران با خداست
فتح تهران توسط مشروطه طلبان ، فرار محمد علی شاه و پناهنده شدنش به سفارت روس در ۲۶ تيرماه ۱۲۸۸ و سرانجام خلع او از سلطنت و بازگشت حکومت ملٌی زبان شاعر را در گزارش احساسات ملٌی آزاد می کند.
دو شعر معروف بهار « فتح تهران » و « فتح الفتوح » که در بزرگداشت ( ستارخان ) و قهرمان اشراف (سپهدار)است ،تحليل سياسی او را از از اوضاع منطقه نشان می دهد.
شناخت بهار از مرام های سياسی جديد ، به ميزان شايان توجهی مرهون آشنائی او با حيدر خان عمو اوغلی است . حيدر خان در سال ۱۲۸۹ شمسی به قصد تاًسيس شعبهء « حزب دموکرات » ، با هدفهائی که در عمق « سوسياليستی » است ، به مشهد سفر می کند ، با شاعر جوان که مقالات شورانگيزش را قبلا" می شناخت آشنا می شود و بهار به عنوان عضو کميتهء ايالتی اين حزب در خراسان برگزيده می شود.
نخستين شماره روزنامهء نوبنياد نوبهار ، به عنوان ارگان و ناشر افکار حزب دموکرات در مشهد ، به مديريت بهار روز ۲۱ مهر ماه ۱۲۸۹ شمسی منتشر می شود. مقالات روزنامهء نوبهار بيشتر پيرامون اوضاع روز ، خطر بازگشت ارتجاع ، خطر مداخلهء روسيه ء تزاری در امور ايران ، مخالفت با بقای نيروهای نظامی روس در ايران که به شمال کشوروبه ويژه خراسان وارد شده بودند دور می زند ، و انتقادهای شديدی است از سياست های استعماری روسيه در ايران که از مستبدان حمايت می کرد. روز چهارم آذرماه ۱۲۹۰ ، به دستور صريح ژنرال کنسول روس ، روزنامهء بهار توقيف می شود و شاعر و دوستانش از مشهد به تهران تبعيد می گردند.بهار هشت ماه در تهران به حالت تبعيد به سر می برد
در بازگشت بهار به مشهد ، مردم که هوشيار جبهه گيری های ميهنی بهار هستند ، به پاداش مبارزات سياسی او از شهرهای درگزو کلات و سرخس به عنوان نماينده ی خود در مجلس سوم شورای ملٌی انتخابش می کنند ( پائيز ۱۲۹۳ شمسی )و شاعرپا به عرصهء مبارزات پارلمانی می گذارد.
همزمان با خدمت نمايندگی در مجلس تهران ، بهار انتشار دورهء سوم نوبهار را از ۱۴ آذرماه ۱۲۹۳ شمسی در تهران آغاز می کند.
بهار در مجلس چهارم از بجنورد و در مجلس پنجم از کاشمر انتخاب می شود و انتشار جديد نوبهار هفتگی را از مهرماه ۱۳۰۱ آغاز می کند ودرآن سلسله مقالاتی در بارهء تاريخچهء اکثريت درمجلس چهارم به چاپ می رساند.
بهار در اين دوره در بارهء تسلط يافتن رضا شاه بر تمام نهادهای مملکتی می نويسد : « مردی قوی با قوای کامل و وسائل داخلی و خارجی بر اوضاع کشور و بر آزادی و مجلس و بر جان و مال همه مسلٌط شد...»
« حيات سياسی من در اين مرحله تقريبا" به کوچهء بن بست رسيده بود...»
بهار می نويسد : « مجلس ششم باز شد ... و من از تهران انتخاب شدم. ...ما دوره ششم را به پايان برديم و در دورهء بعد لايق آن نبوديم که ديگر باره قدم به مجلس شورای ملی بگذاريم...و حيات سياسی من که به خلاف روح شاعرانه و نقيض حالات طبيعی و شخصيت واقعی من بود ، پايان يافت...»
بهار از سال ۱۳۲۰ شمسی ، به نگارش تاريخ مختصر احزاب سياسی و چاپ آن در روزنامه مهر ايران می پردازد. سال بعد بخشی از درسهای سبک شناسی خود را به صورت کتاب در دو جلد به چاپ می رساند.
ملک الشعرا بهار از مدافعان "حقوق زن و کشف حجاب" در ابياتی اين همه را اينگونه روايت کرده است :
اگر تو رخ بگشايی ستم نخواهد شد / زحسن و خوبی تو هيچ کم نخواهد شد
برون ز زلف تو يک حلقه هم نخواهد رفت / کم از دهان تو يک ذره هم نخواهد شد
تو پاک باش و برون آی بی حجاب و مترس / کسی به صيد غزال حرم نخواهد شد
ملک الشعرا بهار در تصنيف سازی نيز دست داشت. در دوران مشروطيت اشعاری با وزن های خاص برای آواز در دستگاههای موسيقی ايرانی سروده است. از آن ميان " مرغ سحر "در دستگاه ماهور با صدای قمرالملوک وزيری شهرت و مقبوليتی فراوان يافت و به تدريج به نوعی سرود ملی و سياسی تبديل شد :
مرغ سحر ناله سر کن / داغ مرا تازه تر کن
زآه شرربار ، اين قفس را / برشکن و زير و زبر کن
بلبل پربسته زکنج قفس درآ / نغمه آزادی نوع بشر سرا
وزنفسی عرصه اين خاک توده را / پرشررکن ، پر شرر کن
ظلم ظالم ، جور صياد / آشيانم داده برباد
ای خدا ، ای فلک ، ای طبيعت / شام تاريک ما را سحر کن
نو بهار است گل به بار است / ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم / تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشين / دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين / بيشترکن ، بيشتر کن ، بيشتر کن
مرغ بی دل، شرح هجران / مختصرکن ، مختصرکن ، مختصر کن
بهار در زندگی اش همواره آزاديخواه و ايران دوست باقی ماند و طرفدار رنجبران و فقرا بود ،امٌا با هوشياری و مهارتی که می توان آن را نوعی صيانت نفس ناميد ، پس از دو بار به زندان افتادن توانست زنده بماند و از تصفيه های خونين نظام رضا شاهی جان به در برد. بهار در زمان سلطنت محمد رضا شاه در کابينه قوام السلطنه وزير فرهنگ شد.
با همهء اين احوال نمی توان حضور مستمرٌ بهار را از مقولهء سازش و تسليم دانست ؛ چرا که ، با توجه به حجم آثار با ارزشی که چه در زمينه شعر و چه در عرصهء تحقيقات ادبی پديد آورده است ، می توان گفت که زندگی بهار خود پديده ای است شايستهء بررسی : به عنوان يک اديب و يک مرد سياسی.
برای چنين جستجوئی مفيد ترين منبع شعرهای خود بهار است ، که بر ميراث پنجاه سال شاعری و کلٌ زندگی صاحب اثر شهادت می دهد.
در پايان سال ۱۳۲۵ بهار بيمار بود. بيماری سل ، که در زندانهای دلهره انگيز و در ايام دق مرگی و انزوا در او ريشه دوانده بود ، اينک نخستين علائم خود را آشکار می کرد. شاعر به سرعت کارهای نيمه تمامش را به پايان می برد و از جمله جلد سوم کتاب سبک شناسی را به چاپ می رساند؛ آنگاه از همهء مشاغل استعفا می دهدو به توصيهء پزشکان برای معالجه راهی سويس می گردد. يک سال و اندی در آسايشگاهی در دهکدهء کوهستانی «لزن » سويس به درمان می پردازد. او که فکر می کرد زنده از اين سفر باز نمی گردد زنده ماند ، امٌا درمان نشد و هنگامی که در ارديبهشت ماه سال ۱۳۲۸ از سويس به تهران بازگشت، درست دو سال تا پايان زندگی پر فراز و نشيبش مهلت داشت.
در فصل « بازگشت پدر به ايران » پروانه بهار ، دختر بهار از سالهايی می گويد که بهار پس از مدتها بيماری ، دچار فقر شده و همسر او ناگزير تمام اشيای قيمتی و ارزشمند خانه را که يا از خانه پدری به عنوان جهيزيه به خانه بهار آورده بوده و يا گرد آورده خود بهار است ، به فروش می رساند و تنها همان حياط و خانه ای می ماند که بهار در آن زندگی می کرد.
شاعر بناچار ، دخترش را نزد رئيس بانک ملٌی می فرستد تا در ازای گرو گذاشتن خانه ، ده هزار تومان قرض کند. رئيس بانک موافقت نمی کند. تصور آنکه مردی به بزرگی بهار درمانده ده هزار تومان شود و از بانک جواب منفی بگيرد ، تنها دردناک نيست ، بلکه نشانگر وضع نابسامان کشوری است که وقتی در آن سرنوشت استاد برجسته ای چون بهار چنين است پيداست که دانشکده های ادبيات آن ديگر نخواهد توانست صاحب استادان درجه اولی چون او شود.
نوروز سال ۱۳۳۰ فرا می رسد ، بيمار بهبودی موقت يافته است ، اين آخرين زبانه های سرکش چراغی محکوم به خاموشی است ؛ در آخرين روزهای پيش از مرگ او به چه می انديشد ؟ به عشق های گذرای جوانی ؟ به مبارزه ها و زندانها ؟ به لطف و مهربانی همسر و فرزندان ؟ به ميراث هنريش ، يا به سرگذشت کشورش ؟.
در بيرون خانه ، آوای ملٌتی که مبارزه برای ملٍی شدن نفت را به رهبری و درايت مصدق آغاز می کرد ، نويد فصل تازه ای را می داد.
ساعت هشت صبح اول ارديبهشت ماه ۱۳۳۰ ، در طلوع ماه محبوبی که نامش شعرهای بهار را عطر آگين کرده است ، خاکستر گرم شاعر آخرين دم های خويش را بر می آورد.
بهار در بهار می ميرد و ميراثش برای کشوری که دوست می داشت باقی می ماند.
دکتر پرويز داورپناه
منابع و مآخذ:
۱ ـ سپانلو ، محمد علی ، بهار، محمد تقی ، ملک الشعراء ـ تهران ، طرح نو ۱۳۷۴
۲ ـ بهار ، مهرداد ، ديوان ملک الشعراء بهار( دوجلد ) ، چاپ پنجم ـ تهران ، انتشارات توس ۱۳۶۸
۳ ـ گلبن ، محمد ، بهار و ادب فارسی ( دو جلد ) ، تهران ، کتابهای جيبی ۱۳۵۵
۴ ـ بهار ، پروانه ، مرغ سحر ، خاطرات پروانه بهار ، تهران ، نشر شهاب ۱۳۸۲
۵ ـ مجلهء دانشکده ، چاپ دوم ، تهران ، انتشارات معين ۱۳۷۰
۶ ـ بهار ، محمد تقی ، ديوان ملک الشعرای بهار ، تهران ، نشر آزاد مهر ۱۳۸۲
۷ ـ آرين پور ، يحيی ، از نيما تا روزگار ما ، جلد سوٌم ، تهران ، انتشارات زوٌار ۱۳۸۲
۸ ـ دولت آبادی ، يحيی ، حيات يحيی ، جلد چهارم ، تهران ، انتشارات عطار و فردوسی ۱۳۶۲