شنبه 11 فروردين 1386

"اعترافی بيش از اين ندارم"، گفت‌وگوی نيما حسنی‌نسب و فاطمه معتمدآريا، سينمای ما

ماه‌های پايانی سال ۱۳۸۵ بود که فاطمه معتمدآريا با بازی فوق‌العاده در سريال «زير تيغ» يک بار ديگر ثابت کرد چه بازيگر درجه‌يکی است و چه طيف متنوعی از نقش‌ها و احساس‌ها را می‌تواند با بيان و صورتش اجرا کند. گفت‌وگويی که امروز در سايت می‌بينيد، زمانی انجام دادم که خانم معتمدآريا در رای‌گيری بهترين بازيگران زن تاريخ سينمای ايران از نگاه منتقدان در کتاب سال ۱۳۸۳ مجله فيلم، رتبه‌ی چهارم را به دست آورد. حضور با انرژی و سرزندگی و جواب‌های صريحش موقع انجام مصاحبه باعث شد تا خاطره‌اش تا امروز با من بماند. اگر دوست داشتيد، شما هم می‌توانيد در اين احساس دلنشين شريک شويد.

* اولين‌بار کِی و کجا بود که با مفهوم «بازيگری» در زندگی آشنا شديد. موقعی که برای بار اول فهميديد يکی دارد نقش بازی می‌کند و ادايی در می‌آورد.
+ اولين باری که به نظرم رسيد کسی دارد بازی می‌کند مال دوران کودکی است. سه يا شايد چهار سالم بود که همرام پدر و مادرم در ساختمان پلاسکو نمايش خيمه‌شب بازی ديدم و مادرم برايم توضيح داد که اين عروسک اسمش مبارک است و اين آقا فلانی است و... آن موقع نمی‌دانستم يکی آن پشت نشسته و دارد اين‌ها را تکان می‌دهد و جايشان حرف می‌زند. اولين خاطره‌ام از بازيگری و تماشای شکلی از نمايش به اين خيمه‌شب بازی برمی‌گردد. پدر و مادرم به عنوان بيننده به کار نمايش خيلی علاقه داشتند و من از حرف‌های آن‌ها درباره شکل‌های مختلف نمايش سنتی ايرانی با اين مقوله بيش‌تر آشنا شدم. بعدها با خواهر بزرگ‌ترم همديگر را گريم می‌کرديم و نقش بازی می‌کرديم. اين مسير رسيد به سيزده سالگی که با کار جدی و عملی روی صحنه تئاتر آشنا شدم.
* اين گرايش و علاقه به بازيگری از ديدن همان خيمه‌شب بازی شروع شد؟ يعنی ريشه‌اش را می‌شود در اين اتفاق کودکی جست‌وجو کرد يا اين ميل مال بعدهاست؟
+ شايد من جزو نادر آدم‌های خوشبختی هستم که در کودکی با اين مقوله آشنا شدم و در نوجوانی تصميم گرفتم برای همه عمر فقط بازيگر باشم. راستش تا يکی دو سال پيش هيچ‌وقت نمی‌خواستم حافظه کودکی‌ام را در بازيگری دخالت بدهم. تا پيش از اين هميشه شروع ميل و گرايش به بازيگری را در نوجوانی جست‌وجو می‌کردم؛ وقتی در آن سن و سال رفتم کلاس تئاتر و فکر کردم رسما می‌خواهم بازيگر شوم. حتی روز و تاريخ آن را يادم هست.
* برای ثبت در تاريخ اين ساعت سعد را بگوييد.
+ تيرماه ۱۳۵۴. در آخرين روزهای ماه خرداد بود که رفتم و خواهش کردم مرا در کلاس‌های تئاتر راه بدهند و بعد از يک ماه با گروهی که حدود يک سال بود داشتند با هم کار می‌کردند همراه شدم و در نمايش‌شان بازی کردم.
* تصور و تجسمی که از بازيگری در ذهن يک دختر سيزده چهارده ساله بود، با چيزی که بعدها بهش رسيديد چه‌قدر فرق داشت؟
+ چهارده سالگی ما با چهارده سالگی امروز يک تفاوت عظيم داشت. يک دختر چهارده ساله آن روزها ـ به دلايل متعدد گذشته و امروز ـ پخته‌تر از الان بود. آن‌چه در ذهن من بود از جای درستی اتفاق افتاد، يعنی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، و آن‌جا همه جور امکانات در اختيارمان بود تا ذهن خلاق‌مان باز شود. تمام دانش و ديدگاه امروز من متاثر از چيزهايی است که در کانون ياد گرفتم و به دست آوردم.
* تاثير کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دوره‌هايی از هنر و نمايش در ايران خيلی جدی و قابل‌بررسی است. به عنوان يکی از محصولات اين دوره شکوفايیِ تاثيرگذار و از حال و هوای آن‌جا بگوييد. کانون چه داشت که اين تاثيرها را بعد از اين‌همه سال در ذهن و کار شما برجا گذاشته است.
+ مهم‌ترين ويژگی‌اش اين بود که در بهترين سال‌های رشد و فراگيری نوجوانی، بيش‌ترين امکان را در اختيارمان می‌گذاشت. فرقی هم نمی‌کرد که منِ نوعی از شهرستان دورافتاده‌ای به کانون آمده باشم يا از کتابخانه نياوران. نوع آموزش، امکانات و سرويس کانون برای سراسر ايران يک‌جور بود و تفکيکی بين افراد قائل نمی‌شدند. کانون هويت شخصيتی فوق‌العاده‌ای به يک نوجوان می‌بخشيد که بازتاب‌هايش تا ابد در آن فرد ديده می‌شود. بچه‌ای که شايد از طبقه‌های خيلی پايين جامعه بود و نان شب نداشت، در کانون شعرهای حميد حمزه را با موسيقی و آهنگ حسين عليزاده تمرين می‌کرد و می‌رفت در جشن‌ها و فستيوال‌های مختلف بين‌المللی آن را اجرا می‌کرد. در نتيجه ديدگاه طبقاتی ميان اين بچه‌ها از بين می‌رفت و همه به وحدتی می‌رسيدند و مطمئن می‌شدند می‌شود به جايی رسيد. حالا استعداد و ذوق فردی هر کس کمک می‌کرد که بازيگر شود يا فرضا موسيقی و نقاشی را ادامه بدهد.
* يکی از نکات مهم کار کانون امکان کار عملی و گروهی در زمينه‌های مختلف و پرهيزش از آموزش خشک تئوريک بود.
+ اصلا شيوه کانون عملی بود. هر کاری که می‌خواستيد شروع کنيد، از همان ابتدا به‌صورت عملی بود. يعنی يک نوجوان ممکن بود به تعدلد سال‌های حضور در کانون فيلم ساخته باشد، تئاتر بازی کرده باشد يا کار چاپی داشته
باشد.
* چون به هرحال نوجوان دوست دارد کار انجام دهد و خيلی در قيد کيفيت نيست، اين امکان گسترده کار عملی باعث نمی‌شد از ديدن و شنيدن و يادگيری پيش از اجرا غافل بمانيد؟ مثلا خود شما در آن سال‌های کانون رابطه‌تان با فيلم ديدن و خواندن چه‌طور بود؟
+ خوشبختانه جهت و مسير کانون کاملا روشنفکرانه بود و کسانی که رشته‌های مختلف را درس می‌دادند از دانشجويان نخبه هنر آن موقع بودند که الان جزو استادان خوب اين رشته‌ها و بعضی‌هاشان از نوابغ تاريخ هنر معاصر ايران هستند. بخشی از کار موظف ما در کانون، ديدن بود و تئوری و عمل در کنار هم پيش می‌رفت. نکته اين بود که از دانشی که به هر کس داده می‌شد، محصول و نتيجه عملی می‌خواستند تا آن آموزش‌ها محک بخورد و ثمر بدهد.
* شما اولين بار در زندگی با عروسک خيمه‌شب بازی نمايش‌گری را شناختيد و کار عملی نمايش را هم با کارهای عروسکی شروع کرديد. اين‌ها را بايد به هم ربط بدهيم يا اتفاقی بوده است؟
+ گمان نمی‌کنم خيلی به هم مربوط باشد، ضمن اين‌که اولين کار نمايشی من عروسکی نبود. شايد اگر کلاس‌های نمايش عروسکی در کانون وجود نداشت مسير ديگری می‌رفتم و از جای ديگری بازيگری را شروع می‌کردم. اين گرايش‌ها برای من از کودکی به عنوان خميره‌ای شکل نگرفته و با حضور در کتابخانه کانون در تابستان همراه برادرم شروع شد و بعد رسيد به کلاس‌های نقاشی و چاپ و موسيقی و نمايش کانون.
* از بين اين همه کار، شما بازيگری و نمايش را انتخاب کرديد.
+ چون برايم جاذبه بيش‌تری داشت.
* گرايش عمده روشنفکری آن سال‌ها به تئاتر بيش‌تر بها می‌داد و دوران رونق نمايش بود. کسانی که با گرايش‌ها و علايق جدی‌تر وارد اين عرصه می‌شدند بيش‌تر جذب تئاتر بودند و به سينما فکر نمی‌کردند. شما هم جزو اين دسته بوديد؟
+ قطعا. اگر انقلاب نمی‌شد، من اصلا بازيگر سينما نمی‌شدم. تئاتر آن‌قدر جاذبه داشت، آن‌قدر غنی بود و ديدگاه روشنفکرانه به بازيگری تئاتر نسبت به سينما به قدری جدی‌تر بود که ابدا قابل مقايسه نبودند. آن دوران هيچ رويايی از سينما در سر نداشتم، تا وقتی کارهای مکتب نئورئاليسم ايتاليا را ديدم. بخشی از کار ما در کانون همين فيلم ديدن بود و يکی از کارهای موظف‌مان اين بود که هر هفته فيلم‌های جمعه صبح سينما بلوار را ببينيم.
* سينما از کِی در ذهن شما جدی شد و به کار در سينما فکر کرديد؟
+ پس از انقلاب. تا قبلش سينما مقوله تکنيکی کاملا متفاوتی بود و آرزوی بازيگر سينما‌ شدن نداشتم، الا موقع ديدن آنا مانيانی در فيلم‌های ايتاليايی. هميشه فکر می‌کردم آن‌قدر در بازيگری تئاتر در اوج هستم که ترجيح می‌دهم فقط از ديدن فيلم‌ها و بازی‌های خوب سينمايی لذت ببرم. انقلاب که پيش آمد، به تبع‌اش انقلاب فرهنگی رخ داد و در اين دوره سالن‌های تئاتر تعطيل شد. من درآن مقطع به شدت نياز داشتم تا اندوخته‌ها و آموزش‌های بازيگری‌ام را به نمايش بگذارم و از آن استفاده کنم. از سال ۱۳۶۰ درِ سالن‌های نمايش بسته شد و فقط امکان چندتا کار محدود عروسکی پيش آمد. فکر کردم چه راهی برای ادامه‌دادن وجود دارد؟ سينمای نوين ايران تازه داشت راه می‌افتاد و من به اين نتيجه رسيدم که نمی‌توانم به نمايش عروسکی و احيانا تله تئاتر اکتفا کنم. با سينما آشتی کردم و کوشيدم با آن آشنا شوم.
* شروع کارتان درسينما هم با عروسک بود؛ شهر موش‌ها اولين تجربه مقابل دوربين اما بدون ديده‌شدن.
+ ما گروهی بوديم که در سال‌های اوائل دهه ۱۳۶۰ مرتب کار عروسکی زنده و تلويزيونی می‌کرديم. در فاصله اين عروسک‌گردانی‌ها با چندتا از دوستان خودمان را مقابل دوربين آزمايش می‌کرديم و از همديگر تست می‌گرفتيم تا بدانيم اگر قرار شد کار زنده تصويری بکنيم، کدام زاويه صورت بهتر است و چه‌طور می‌شود خوشگل يا زشت شد. در واقع در اين دوسه سال با دوربين تمرين غير رسمی می‌کرديم.
* اولين پلانی که در سينما بازی کرديد يادتان هست؟
+ لانگ شاتی بود در فيلم جدال آقای سجادی. فکر کردند با لانگ‌شات شروع کنيم تا ترس‌ام از دوربين بريزد. پرسيدم خُب بعدش می‌خواهيم چه‌کار کنيم؟ بعد رسيد به مديوم‌شات و کلوزآپ‌هايی که می‌خواستند بگيرند. من کاملا می‌دانستم دارم چه‌کار می‌کنم.
* يکی از ويژگی‌های بارز بازی شما اين است که ترس و واهمه و ابايی از دوربين نداريد. همين ترس رايج خيلی وقت‌ها نقطه‌ضعف بازيگران سينماست که جلوی دوربين دچار محدوديت و معذوريت می‌شوند. اين بی‌توجهی به حضور دوربين را از همان لانگ‌شات جدال احساس می‌کرديد؟
+ مسلما. دوربين برای من مشکلی ايجاد نمی‌کرد، چون رابط من بود با مخاطبانی که نمی‌ديدم و به همين دليل خيلی هم دوربين را دوست داشتم و برايش ارزش قائل بودم. هميشه فکر می‌کردم چه‌طور رابطه و دوستی‌ام را با دوربين حفظ کنم تا دوربين هم تصوير و حس مرا راحت و درست منتقل کند.
* تجربه برخورد اول‌ با تصويرتان روی پرده چه‌طور بود؟ از تصويرتان بدتان نيامد و حس نکرديد اين کار را بگذاريد کنار؟
+ من نيامده بودم به سينما که خودم را امتحان کنم. آمده بودم که کار کنم و ادامه بدهم. در اولين برخورد با تصوير خودم روی پرده مرتب داشتم گريه می‌کردم، آن هم با وجودی که راش‌ها را صد بار ديده بودم. گريه‌ام مال اين بود که دوست داشتم جای خودم و با صدای خودم حرف بزنم اما اين اجازه را به من ندادند. تفکر دوبله هنوز وجود داشت و نمی‌دانستند فيلم‌هايی که دارد ساخته می‌شود با سينمای قبل فرق دارد.
* قبول داريد که صدای سرصحنه به بازيگرانی مثل شما که پيشينه تئاتری داريد و تجربه صداپيشگی هم داشتيد، کمک کرد تا بازی‌تان جلوه کند و بهتر ديده شود؟
+ اين را قبول ندارم، اما به يک چيز ديگر به‌شدت معتقدم. نسلی که بعد از انقلاب وارد سينما شد با نسل قبلی خيلی فرق داشت و نمی‌خواست به‌سرعت و زياد کار کند و زمان رسيدگی به خودش را به عنوان بازيگر نداشته باشد. تفکر و صنعت دوبله که از دوبله فيلم‌های ايتاليايی به ايران آمد به تهيه‌کننده و فيلمساز امکان می‌داد که صدا و چهره زيبا و مناسب را با هم داشته باشد و مقوله بازيگری به شکلی که ما امروز می‌شناسيم برايش مطرح نبود. بازيگری پس از انقلاب با ديدگاه ديگری شروع شد، و مثلا برای من که در تئاتر آموخته بودم نصف بازيگری صدا و بيان است قابل تصور نبود که کس ديگری روی تصويرم حرف بزند. قطعا بازی و جذابيت خيلی از بازيگران قبل از انقلاب مديون صدای پرقدرت دوبلورهاست، اما خُب اين مقوله ديگری است. همان موقعی که بازيگر تازه‌کاری بودم، در قرارداد قيد می‌کردم که اگر هم قرار است دوبله کنيد بايد جای خودم حرف بزنم. خيلی هم تلاش و دوندگی و سماجت کردم تا اين قضيه به عنوان يک اصل و قانون جا بيفتد و موفق شدم. اغلب گويندگان هم مرا می‌شناختند و می‌دانستند کار عروسکی کرده بودم، بنابراين ۹۹% آن‌ها با استقبال با من کار می‌کردند. حتی دوسه بار که با تهييه‌کننده‌ها اختلاف پيدا کردم، خانم ژاله کاظمی تماس گرفت و گفت تا خودت اجازه ندهی جای‌ات حرف نمی‌زنم.
* يک جزء غيرقابل تفکيک و ناگزير حرفه نمايش، مقوله «شهرت» و «محبوبيت» است که هميشه برای گروهی از دست‌اندرکاران نمايش يکی از دلايل ورود به اين حرفه بوده و هست. در مقابل گروهی هم هستند که ادعا می‌کنند از اين معروفيت و شهرت بی‌زارند و دارند تحمل‌اش می‌کنند. عده‌ای هم اين قضيه را به عنوان بخش گريزناپذيری از حرفه و هنرشان پذيرفته‌اند. شما جزو کدام دسته‌ايد؟
+ شايد هيچ‌کدام و شايد هم مجموع اين‌ها. وقتی تئاتر بازی می‌کردم، با مخاطب و تماشاگرم چند متر و گاهی چند سانتی‌متر فاصله داشتم و اين بده‌بستان‌های عاطفی و هنری در لحظه و رودررو انجام می‌شد. در اين شرايط ديگر شهرت و علاقه‌مندی و احساسات در سينما معنای چندانی نداشت، چون اتفاقی ورای رابطه بازيگر و تماشاگر سينما قبلا در تئاتر برای من افتاده بود.
* اما نوع مخاطب و ابراز احساسات تئاتری با محبوبيت عام و شهرت سينما و تلويزيون خيلی فرق می‌کند.
+ درست است، اما منظورم اين است که وقتی به عنوان حاکم مطلق صحنه روی سن بازی می‌کنيد و چند دقيقه بعد لباس عوض می‌کنيد و از بين همين تماشاگران عبور می‌کنيد، در واقع شکل کامل‌تر اين اتفاق برای‌تان افتاده و از اين نظر اغنا شده‌ايد. اين رودررويی با مخاطب تئاتر خيلی لذت‌بخش و غنی است و چيزی نمی‌تواند جای اين لذت را بگيرد. چيزی که در سينما پيش می‌آيد از مقوله شهرت است، و همان‌طور که گفتيد بخشی از اين حرفه است؛ يعنی لباس بازيگر، گريم بازيگر، نقش و لوکيشن ، و «شهرت». بقيه‌اش بستگی به اين دارد که با چه دانش و روحيه‌ای به آن نگاه کنيم. اگر اين را بپذيريم آن‌وقت حتی به واکنش‌های ظاهرا سخت و سنگين مردم هم پاسخ مثبت می‌دهيم و اين برخورد به محبوبيت بازيگر منجر می‌شود.
+ اولين بار کجا متوجه شهرت‌تان شديد و فهميديد مردم شما را می‌شناسند و بايد مراقب رفتارهای عادی‌تان هم باشيد.
* نمی‌دانم چه وقت پيش آمده، چون تا به حال بهش فکرهم نکرده‌ام. هنوز همانی هستم که در چهارده سالگی بودم و هيچ ملاحظه‌ای در رفتارها و برخوردم با ديگران ندارم. تنها جاهايی که اين‌طور نبوده روزهای باشکوه جشنواره‌های فجر گذشته است که ناچار می‌شدم با کمک کسی يا کسانی از ميان جمعيت رد شوم. هميشه خودم خريد می‌کنم و کارهای شخصی‌ام را انجام می‌دهم. هنوز هم هربار مردم مرا می‌بينند و همان حرف‌های تکراری هميشگی را به من می‌زنند جوری برخورد می‌کنم که انگار بار اول است که اين‌ها را می‌شنوم. مردم هميشه فکر می‌کنند اين مواجهه فردی است، اما در حقيقت بازيگر يک نفر است در برابر هزاران نفر از مردم. شايد اولين تجربه شهرتی که به ياد دارم مال تئاتر است که در آمفی‌تئاتر نياوران نمايش اجرا می‌کرديم و موقع بيرون‌آمدن از پارک مرا به هم نشان می‌دادند که يعنی اين همان دختره است که نقش فلانی را بازی می‌کرد.
* هيچ‌وقت به‌خاطر اين شهرت دردسری کشيده‌ايد يا به مشکلی برخورده‌ايد؟
+ ابدا. تا حالا که مشکلی برنخورده‌ام و دردسری برايم نداشته چون هرگز مزاحم کارهای شخصی‌ام نبوده؛ فقط فکر کرده‌ام که محبوبيت من پيش مردم از بين نرود.
* چه‌قدر به دوره اوج در کار هنری عقيده داريد؟ قبول داريد اغلب هنرمندان و بازيگران در يک دوره زمانی به دلايل مختلف شخصی يا اجتماعی بهترين کارهايشان را ارائه می‌دهند، اتفاق ‌های خوبی برايشان می‌افتد، پيشنهادها همه عالی است و خلاصه اوضاع روبه راه است و طبعا نتايج کار هم همين‌طور. اين دوره‌ای است که شايد ديگر تکرار نشود و بازيگر به آن اوج قبلی برنگردند. در مورد شما اين دوره اوج از ابتدای دهه ۱۳۷۰ با مسافران شروع می‌شود و در فاصله کمی چند نقش عالی در فيلم‌های خوبِ فيلمسازان صاحب نام کشور بازی می‌کنيد؛ ناصرالدين شاه آکتور سينما، يک بار برای هميشه، همسر ، هنرپيشه، روسری آبی همه مال يک دوره زمانی کوتاه هستند.
+ اين سوال برای من دو بخش دارد. يکی اين‌که به دوره طلايی در کار بازيگر اعتقاد دارم يا نه؟ به نظرم دوره طلايی برای بازيگر از ديد ديگران و شرايط بيرونی وجود دارد وگرنه برای خودم از ابتدا تا امروز دوره طلايی بوده است. کارم مدام در مسيرهای مختلف صيقل می‌خورد و جلوتر می‌رود و مسير سنگين‌تری را انتخاب می‌کند. اين دوره طلايی برای کسانی که به واسطه خصوصيات ظاهری به بازيگری آمده‌اند، با رو به زوال رفتن زيبايی و رسيدن به ميان‌سالی تمام می‌شود. بخش دوم جوابم هم اين است که دوره‌ای را که به عنوان اوج کار من اسم می‌بريد، زمانی است که بهترين فيلم‌های تاريخ سينمای ايران از نگاه من ساخته شده و هر کدام از اين فيلم‌ها در سال خودش بهترين بوده است، از جهات گوناگون که طبعا يکی‌اش هم مقوله بازيگری است. معتقدم که پس از اين دوره و از سال‌های ۱۳۷۵ و ۷۶ به بعد شاهکاری در سينمای ما خلق نشد که فکر کنم می‌توانستم جزئی از آن باشم و الان نيستم. هميشه خودم را در اندازه‌هايی نگه داشتم که به پايين‌تر از آن قناعت نکردم. اگر در سينما فيلمی بالاتر از آن استاندارد و نقشی برای من وجود نداشته، اشکال از کليت سينماست.
* به نظر شما چه ويژگی‌هايی باعث اين اوج در سينمای ايران و به وجودآمدن يک دوره طلايی شد؟
+ گمان می‌کنم در سه چهار سال آينده هم وارد يک دوره طلايی ديگر خواهيم شد، و دليل‌اش حضور نسل تازه با دانش و باانگيزه‌ است که دارند به سينما می‌آيند، يعنی نسل پس از ما. هنوز نه آن‌ها درست جای‌شان را پيدا کرده‌اند و نه نسل من فهميده اندازه‌هايش کجاست. تا ورود و تسلط اين نيروی قوی‌تر کمی زمان نياز داريم و الان در دوره گذر هستيم. آن سال‌هايی هم که ازش به عنوان دوره طلايی اسم برديم زمانی است که دوره گذار از شرايط قبل از انقلاب را گذرانده بوديم و نيروهای جديد و تازه نفس، با تلاش و دانش و کم تنش به سينما آمده بود.
* طبيعی است که نمی‌شود تاثير و نقشِ نگاه و برنامه‌ريزی چند ساله مديريت کلان آن سال‌ها به سينما را هم در اين رشد در نظر نگرفت.
+ مسلما. سينمای ايران در آن دوره متولی داشت و اين متوليان تفکری غير از رشد سينما نداشتند. حالا ممکن است در اين راه اشتباه‌هايی هم صورت گرفته باشد که قطعا صورت گرفته، اما در مجموع شايد از معدود مديريت‌های اين‌چنينی پس از انقلاب بود که درست عمل کرد و بازدهی مثبت داشت.
* کارنامه بازيگری شما طی يک دوره حدودا پانزده ساله از نقش‌های دختران جوان رسيد به گيلانه که نقش مادر يکی از ستاره‌های جوان اين سينما را برعهده داريد. اين تفاوت با توجه به محاسبات عددی و تقويمی خيلی جور در نمی‌آيد، اما در مجموع در مسير کار شما اتفاق طبيعی و باورپذيری است. حس خودتان از اين تغيير چيست و درباره اين مسير چه نظری داريد؟
+ اين مسيری حدودا بيست ساله است و در اين فاصله دو دهه‌ای فرزند من متولد شده و الان او هم مرد بيست‌ساله‌ای است. برايم چيز عجيبی نيست و تصور خارق‌العاده‌ای از آن ندارم. البته هميشه ترجيح داده‌ام نسل و سن و دوره خودم را بازی کنم. گيلانه برايم يک استثناست و ديگر اين نقش را تکرار نخواهم کرد، حتی آقای تقوايی از من دعوت کردند در فيلم‌شان چنين نقشی بازی کنم و از تست‌ها هم راضی بودند اما راضی نشدم ننه گيلانه را به فاصله يک سال تکرار کنم. بازيگران مناسب آن سن در سينمای ايران وجود دارند و برای چنين نقش‌هايی خيلی بهتر و درست‌تر هستند. ننه گيلانه نقشی استثنايی بود، بعد از ده سال باز با خانم بنی‌اعتماد کار می‌کردم و بازی در اين نقش چالش‌هايی داشت که می‌توانستم اتودهای قبلی خودم را عملی کنم و بابت‌اش پول هم بگيرم؛ طبعا من هم همين کار را کردم. به هر حال سن من در گيلانه و نقش قبل از آن تفاوت فاحشی دارد.
* اين‌جا می‌رسيم به وجهی از کار بازيگری شما که به تعبيری بازيگری جسورانه است. شما معمولا ابايی از گريم‌های اغراق‌شده، خنده و گريه‌هايی که چهره را دفرمه کند، يا حتی کار با لهجه‌های مختلف مثل جنوبی يا شمالی نداريد. اين‌ها کارهايی است که گروهی از بازيگران از آن ابا دارند و با وجه و ملاحظات ستاره‌گی سينما منافات دارد.
+ بازيگری به نظر من مجموعه‌ای از تمام چيزهای خواستنی دنياست. چه‌طور آدم جرات می‌کند و دلش می‌آيد اين‌ها را تفکيک و از هم سوا کند. هميشه فکر می‌کنم اگر در چيزی زيبايی نباشد مطلقا نمی‌شود درباره‌اش حرف زد و زيبايی برای من تنها بخش مطلق کار هنری است. اين زيبايی معنای پيچيده‌ای است که توام می‌شود با تفکر و موضوع و مخاطب. آن‌وقت است که فرضا زشتی و زيبايی چهره در اين وسط اهميتی ندارد و فقط قرار است کاری را که دوست داری، برعهده‌ات است و نسبت به آن حساسيت داری به خوبی انجام بدهی. من خيلی تعجب کردم که چرا در مطبوعات کسی عکسی از ننه گيلانه چاپ نکرد و معمولا از نماهای دور فيلم استفاده می‌کنند تا کلوزآپ ننه گيلانه. اين‌جا بود که فهميدم تفکر حاکم بر مطبوعات ايران هنوز کاملا فنی و تکنيکی و عاقلانه نشده و زيبايی سطحی هنوز اهميت جدی دارد. نقش ننه گيلانه يکی از استثناهای تاريخ سينمای ايران است و ممکن نيست کسی با تماشای فيلم ياد زشتی‌های صورت او بيفتد.
* اين ابا نداشتن و بی‌توجهی که گفتم، در مورد شما گاهی به يک‌جور لج‌بازی می‌رسد. يادم است در ميزگرد مطبوعاتی بعد از اين فيلم به سوالی راجع به گريم ‌سنگين‌تان جواب خيلی بامزه‌ای داديد. گفتيد برای گريم ننه گيلانه گريمور فيلم فقط به من شيرپاک‌کن داد تا آرايش‌ام را پاک کنم!
+ در اين دوره قضيه برايم اين شکلی شده است. اين لج‌بازی که می‌گوييد حاصل دورانی است که می‌بينم همه ارزش‌گذاری‌هايی که در اين بيست ساله نسبت به کار هر کس شده ، دارد برعکس می‌شود. تمام چيزهايی که اين مدت با دانش يا حتی زور و فشار به ما آموخته شده دارند از بين می‌برند. اين کارها يعنی عروسک کوکی نيستم که اجازه بدهم به من بگويند در اين شرايط اگر زيبا نباشی نمی‌توانی بازی کنی.
* با وجود اين جسارت و تنوع در بازی، چرا هيچ وقت نقش منفی در کارنامه‌تان نداريد.
+ مگر چندتا نقش منفی خوب و قابل‌قبول در سينمای ايران داشته‌ايم که يکی‌اش به من برسد و بازی نکرده باشم. در حيطه شخصيت‌پردازی زن در سينمای ما به سختی می‌شود نمونه‌های خوب اين نقش‌ها را پيدا کرد. البته دوتا فيلم دارم که می‌شود رگه‌هايی از نقش منفی و وجوه غيرعاطفی در آن پيدا کرد؛ شوخی و عزيزم من کوک نيستم.
* همين‌ها هم با جنس بازی شما و نحوه اجرای‌تان از قالب نقش منفی درمی‌آيد. درواقع شما همذات‌پنداری بيننده را در اين نقش‌ها هم برمی‌انگيزيد و آدم بد ماجرا از اين حالت درمی‌آيد. خودتان فکر می‌کنيد چرا اين نقش‌ها هم با اجرای شما تغيير ماهيت می‌دهد و اين شکلی می‌شود؟
+ اين يک راز بازيگری است که نمی‌توانم خيلی بشکافم‌اش.
* نمی‌توانيد يا نمی‌خواهيد؟ يعنی برای خودتان هم خودآگاه و واضح نيست؟
+ اتفاقا دقيقا می‌دانم چيست. بهتان می‌گويم که خيلی بدجنس نشده باشم.
* حتی اين‌جا هم نمی‌توانيد يک لحظه به قالب نقش منفی برويد و می‌خواهيد رازتان را افشا کنيد!
+ بازيگری برايم مثل جعبه تقسيم برق است که کليدهای مختلفی دارد و هرکدام يک لامپ يا چراغ را روشن می‌کند. ابزارهايی در دست بازيگر هست که هر لحظه بخواهد می‌تواند اين‌ها را روشن و خاموش کند. اگر بدون فکرکردن قادر باشيد در هر لحظه کليد درست را روشن کنيد، بازيگر موفقی هستيد. اين به تجربه و تمرين و باور شما بستگی دارد. هميشه بايد بدانيد کسی مراقب و ناظر کار شماست که اسمش تماشاگر است؛ اگر بتوانيد با اين مخاطب نامرئی درست ارتباط برقرار کنيد ديگر هيچ‌وقت بد يا خوب مطلق نيستيد و هميشه کسانی هستند که با ويژگی‌ها و وجوه متناقض اين شخصيت‌ها همذات‌پنداری کنند.
* در مورد چندتا سوالی که می‌خواهم بپرسم، اولين گزينه‌هايی را که به ذهن‌تان می رسد بگوييد؛ بهترين فيلمنامه‌ای که بهتان پيشنهاد شد و بازی نکرديد و حالا افسوس می‌خوريد؟
+ فيلمنامه مادر علی حاتمی. نقشی که خانم اکرم محمدی بازی کردند و بازی خوبی هم داشتند.
* چه شد که اين نقش را نپذيرفتيد؟
+ با مرحوم حاتمی به تفاهم نرسيديم، چون بر اثر بی‌تجربگی ازشان فيلمنامه کامل خواستم و ايشان چنين چيزی نداشتند. به من نگفتند روش کارم اين نيست که فيلمنامه کامل داشته باشم، در فرستادن فيلمنامه تاخير کردند و من هم قبول نکردم بازی کنم.
* از پذيرفتن کدام فيلمنامه و بازی در کدام نقش پشيمان هستيد؟
+ نقشی که از قبول‌اش خيلی خيلی پشيمانم، پرنده‌ای از قفس پريد است. اميدوارم اين فيلم هرگز در سينمای ايران اکران نشود.
* يعنی فيلمنامه اوليه با فيلمی که ساخته شد خيلی فرق داشت؟
+ نه. آقای اسدی با کارگردان‌هايی که تا حالا باهاشان کار کرده بودم خيلی فرق داشتند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

* يک فيلمنامه اسم ببريد که موقع خواندنش فکر کرديد يک شاه‌نقش در کار شماست، اما بعد از ساخت هيچ اتفاق خاصی نيفتاد.
+ آسمان پر ستاره.
* سه نقش در سينمای ايران که دوست داشتيد بازيگرش بوديد.
+ يکی همان نقش فيلم مادر و بعد نرگس فيلم نرگس؛ نقش رضوانه در ماديان هم هست که البته دوست نداشتم من بازی می‌کردم از بس خوب و کامل اجرا شده بود. البته آن دو تا هم کامل هستند ولی فکر می‌کنم چه‌قدر خوب می‌شد اگر من بازی‌شان می‌کردم.
* در سينمای جهان چه نقش‌هايی را دوست داشتيد بازی می‌کرديد؟
+ اگر مريلين مونرو بودم دلم می‌خواست نقش شوگر بعضی‌ها داغشو دوست دارن را بازی کنم! همين‌طور آنامانيانی در رم شهر بی‌دفاع و سوفيا لورن در دو زن.
* در کارنامه بازيگری‌تان از نظر خوتان شاه‌نقشی بوده؟
+ نه، اما ننه گيلانه کامل‌ترين نقش دوران بازيگری‌ام است.
* کدام نقش‌تان را از همه بيش‌تر دوست داريد؟
+ همه‌ نقش‌هايم را دوست دارم.
* و کدام فيلم‌ها را، فارغ از نقشی که بازی کرده‌ايد؟
+ ناصرالدين‌شاه آکتور سينما، همسر، روسری آبی و يک‌بار برای هميشه.
* از اين‌که رکوردار بيش‌ترين سيمرغ بلورين بازيگری هستيد چه احساسی داريد. اين رکورد برای‌تان اهميتی دارد و به نظرتان ملاک برتری هست يا نه؟
+ ابدا برايم مهم نيست، چون فکر می‌کنم هميشه دارم بيش‌ترين تلاش را می‌کنم که بهترين نقش را بازی کنم. البته غير از بازيگری هم کلا رکوردار سيمرغ بلورين هستم. فقط گويا آقای ايرج گل‌افشان برای آنونس اندازه من سيمرغ گرفته است. تقريبا برای همه نقش‌هايم کانديدای دريافت جايزه بودم و هفت هشت‌تا نقش هست که فکر می‌کنم بيش‌تر از جايزه برده‌ها مستحق بودند و برايشان سيمرغ نگرفتم.
* در پايان نظر کلی‌تان نسبت به اين رای‌گيری و نتايج آن چيست؟
+ شما از حدود شصت‌تا منتقد در سنين و نسل‌های مختلف نظرخواهی کرده‌ايد و در مورد خانم‌ها پنج نفر اول فهرست متعلق به بيست سال اخير است. با وجود احترامی که به اين آرا و نظرها دارم، اما اين نتيجه نه تنها برايم جای سووال دارد، بلکه با افسوس هم همراه است. تاريخ سينمای ايران غير از ما پنج نفر بازيگران زن خيلی خيلی خوب ديگری داشته. فکر می‌کنم در مجموعه اين پنج نفر فعلی، غير از بازيگری به يک‌جور وجه ستاره‌گی و آرتيستی هم نگاه و توجه شده، حتی شايد بيش‌تر از فن و هنر بازيگری. طبعا هر انتخاب و تشويقی برايم خوشايند و لذت‌بخش است، اما از آن‌طرف شرمنده کسانی می‌شوم که معتقدم اسم‌شان بايد در اين فهرست باشد و الان نيست.
* غير از اين، نکته مهم اين رای‌گيری اين است که بازيگران انتخاب‌شده همه‌شان يک کارنامه بازيگری دارند و اين کارنامه کليتی قابل‌قبول و احترام‌برانگيز است. ضمن اين‌که نمی‌شود تاثير حضور مداوم و در صحنه‌بودن را در هر رای‌گيری اين‌چنينی و يادآوری در ذهن نظردهندگان کتمان کرد.
+ اين نشان می‌دهد ما حافظه تاريخی خوبی نداريم و حافظه‌مان عمدتا در دو دهه اخير کار می‌کند. والا مگر می‌شود بازی‌های درخشان آذر شيوا و حتی فروزان يا جذابيت حضور جميله شيخی را در سينمای ايران از ياد برد. به نظرم کارهای فرهنگی ما هم تحت تاثير روزمرگی زندگی اين روزهامان قرار گرفته و حافظه کوتاه مدت ما فعال‌تر از حافظه تاريخی کار می‌کند. من کلا آدم فضولی هستم و دوست داشتم اين حرف را بزنم تا در دلم نماند، چون از لحظه‌ای که نتايج اين رای‌گيری را شنيدم فکر کردم بازيگران خيلی بهتری از ما هم در اين سينما بوده‌اند و هستند که حق بزرگی به گردن بازيگری سينمای ايران دارند.
* پس سه نفر را اسم ببريد که بی‌تامل جای‌تان را در فهرست بهترين‌ها به آن‌ها می‌دهيد.
+ دوست داشتم با کمال ميل جايم را به خانم پروانه معصومی، خانم فروزان، خانم حميده خيرآبادی و خانم آذر شيوا، و چند نفر ديگر بدهم.
* اگر حرف ديگری هست که می‌خواهيد بگوييد...
+ فعلا که اعترافی بيش‌تر از اين ندارم.

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/33031

فهرست زير سايت هايي هستند که به '"اعترافی بيش از اين ندارم"، گفت‌وگوی نيما حسنی‌نسب و فاطمه معتمدآريا، سينمای ما' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016