جز با پر عشق...
با يادمحموداعتمادزاده{به آذين}:
چهره ی درخشان ادبيات کارگری
ايران
در وادی عشق جز نکو راه نبرد
آدم رخسار ديوهو را نبرد
آن ره که گشودی تو به پرواز بلند
جز با پر عشق کس بدو راه نبرد
عمری است به راه عشق پويانی و بس
جوينده ی راه دير رندانی و بی
سوسن صفت ار به خامشی کردی روی
در خلوت خود نويد توفانی و بس
در راه تو بس خار دل آزار که بود
بس ديو و ددان آدمی خوار که بود
همپای تو ای بس گل بی خار که رفت
همراز تو بس يار وفادار که بود
ياد آورم از روز شگفتی که گذشت
شعری و سرودی و دری باز به دشت
صدگل بشکفت و غنچه ای بسته نماند
داسی درويد جمله گل ها و گذشت.
صدراز شگفت اندر اين پرده بماند
در جام درخت نوش پرورده بماند
هيزم شکن سنگدل از باغ برفت
در باغ درخت سر بر آورده بماند.
علی رضا جباری(آذرنگ)
۱۶ /۱۱/۸۳(۰۵/۳/۷)