در جامعه ی پيش سرمايه داری که موسوم به جهان سوم بود ـ و شايد هم در همه جای جهان ادبيات بويژه رمان سياسی، پرچم دار، خط و نشان کش، و رمانتيک است. رمانتيک اما معناهای گوناگونی دارد و در اينجا منظور رمانتيک پيش رئاليستی است که خاستگاه قرون ميانه ای دارد و پس از انقلاب فرانسه با تابلوی « پاره کردن اسب توسط شير» اثر «دلاکروا»، آميزه ای ساديستی هم بآن اضافه شد. در رمان رمانتيک و در ادبيات رمانتيک بطور کلی اراده مافوق زمان و مکان است و بيرون از قواعد بازی هر کار دلش بخواهد می کند.
از اين پيش سخن، باينجا می خواهم برسم که رمان « بر فراز مسند خورشيد » با وجود اينکه عنوانی کاملاً رمانتيک است ولی مضمون آن کاملاً رمانتيک باين تعبيير نيست. پرچمی را بر نمی افرازد، خط و نشان نمی کشد، شعاری نمی دهد، برعکس، وارد بازی می شود و در چهار چوب قواعد آن حرکت می کند. پس نه تنها ويژگيهای بر شمرده شده ی رمانتيک سياسی را ندارد بلکه ملانکوليک نيز هست. نه ملانکولیِ مبلی ـ سالونی ـ آنچنان که « اريش کستنر » می گويد بلکه رآليستی. البته با گرته هائی از نثر گرم « رمانتيک بدبينانه » آنچنان که فردريک نيچه آنرا در مورد «واگنر» و «شوپنهاور» بکار می برد. ملانکولی به هنر جذابيت می دهد. به گفتۀ شوبرت «موسيقی بدون ملانکولی وجود ندارد» . اينکه رمان مورد بحث ما گاه به صورت فهرستی از رويداد های بد، يا فاجعه های دراماتيک درمی آيد آنرا غم انگيز تر می کند. و البته چون عاطفه در اين فهرست رويدادها به آنها جان و خون می دهد بار رمانتيک آنرا می افزايد، ولی رمانتيکی که در چهار چوب قواعد بازی و به رسميت شناختن آن محدود و مادی می شود.
راوی در رمان، بر غم حضور در مناسبات، تنها است و اين تنهائی را با رديابی روابط عاطفی جبران می کند. به دنبال عاطفه می گردد، پيدا می کند، ولی رهايش می کند چون جرات نگه داريش را ندارد. بيشتر اهل عاطفه های برشی يا لحظه ای است. و اين برای رفع تنهايی و ملانکولی کافی نيست. حتی اينها ابزاررسيدن به ملانکولی اند. برای همين است که راوی دائماً در انتظار رويدادی يا بدبياری يا فاجعه ای است. اما يک نخ نامرئی همه بدبياری ها و فاجعه ها را به هم مربوط می کند و در آخر سر مانند پرچمی در خفا، در پشت رويدادها به گونه ای طبيعی مثل اينکه بجوشد و برون بيايد ـ بر افراشته می شود، پرچم پايان ادبيات سياسی ! برای اينکه رمان « بر فراز مسند خورشيد» يک رمان سياسی است که تعیّن های ادبيات سياسی را که رئاليسمِ لازمۀ قواعد بازی را رعايت نمی کنند به خود راه نمی دهد و از اين راه به رمانی سياسی تبديل می شود که فاقد تعيين های ادبيات سياسی است. و پايان دوران « مراتی کافر است» را اعلام می کند. با چه چيزهائی؟ با بن بست، شکست، بدبينی و رئاليسم و سازش با واقعيت. با اين همه سازش با واقعيت طليعه است يعنی آغاز شرکت و مشارکت راوی در « بازی» است. اکنون سوال اين است که با اينهمه تعیّن های جديد مانند شکست و بدبينی و بن بست آيا هنوز اين رمانی سياسی است ؟ ! اگر بگوييم آخر بد جوری در گير سياست است. ولی مگر پايان دادن به ادبيات سياسی بدون ادبيات سياسی ممکن است؟ مگر تلاش ضد فلسفه به گفتۀ « فوکر» به جز از راه درگيری با فلسفه امکان دارد؟ رمان مورد بحث ما، حتی از نظر پيام های عمومی اش می توانست يک رمان داستايوفسکی باشد پس از بازگشت او از سياست و پس از تغيير جهان بينی اش. تغيير جهان بينی که در مورد داستايوفسکی برجسته تر از سمت و سوی مسيحیِ تغيير در او بود و اين به نبوغ او دامن زد. اين نشان می دهد که کافی است نويسنده و هنرمند آزاد انديش باقی بماند و در اين صورت هر تغييری صرفنظر از سمت و سوی آن مثبت تر از در جا زدن است. چون آن سمت و سو توسط آزادی خواهی است که تفسير می شود.
آثاری که حامل تغييرند معمولا قوی تر ازخالقين آنهايند. سمفونی چهارم گوستاو مالر که عروج را باز می سازد چرخش کاتوليکی در « مالر» را تجريد می کند و در پيچ و خم شکل های باشکوهش آنرا گم می کند. اين گونه آثار يا رمانها حتی رئاليستی تر از نگرش خالقين خويشند. علت هم روشن است. اثر هنری فضائی است که در آن مرز بين دو قلمرو آگاهی و نا آگاهی که در روان هنرمند همچون ديواری بر افراشته است، برداشته می شود و اين راز استقلال اثر از موثر است.
بررسی مجموعه و تسلسل رويدادهای رمان نسيم را که دنبال می کنيم باينجا می رسيم که اين آخرين رمان سياسی نسيم است و باين سبب، يک حرف جديد است. (۱) چون رمان رسماً وارد بازی می شود، قواعد حاکم بر آنرا می پذيرد و از متافيزيک سياست عبور می کند و به قانون علیّت گردن می گذارد. خوب ؟ رمان سياسی اگر باينجا برسد پايان نمی يابد؟ ولی اين تنها آخرين رمان سياسی يک نويسندۀ معين نيست. چون اين به سبب آخرين بودنش اگر از زبان فردريک نيچه سود بجوييم « يک تيپوس : رمان » است. يعنی جنسيت نوعی هم دارد بدون اينکه به خود ويژگی اش آسيب بزند. پس تيپوس = تيپ هم خود ويژگی است و هم، نوع است. ولی نوعيتش تجريد است. اگر به واقعيت تبديل شود، عوض می شود يعنی ديگر تيپوس نيست مانند مسيحيت يا مذهب بوديسم. يعنی آنچه بعد از تيپوس می آيد به درد تيپوس نمی خورد، سهل است که نفی اش می کند. البته اگر تحقق تجريد امکان می داشت خيلی هم عالی می بود. ولی واژه ی «امکان» در اينجا سخت لغزنده است. چون ظرفيت تبديل امکان به واقعيت در تاريخ در اصل اين رابطه به پايان رسيده است، چون روند شکل گيری معنا برای تيپوس بپايان رسيده است و تجريد در اين حوزه از بحث، خود، يک واقعيت تاريخی شده است. يعنی بايد با آن ساخت. تجريد يا تيپوس در اين جا يک تجريد مادی است و نمی شود آنرا دوباره به ماده تبديل کرد. چون « پايان » اصلا هم تجريد است و هم مادی است و در اين ترکيب تنها معنا می يابد.
بگذاريد اکنون « تيپوس ـ رمان » را بيشتر توضيح بدهم. يک رمان هنگامی تيپوس است که پايان چيزی را اعلام می کند و خود توسط چيزی نفی می گردد. تيپوس موجودی است که بين دو منگنه فشرده می شود و به آبستراکت يعنی به هيات يک تجريد در می آيد، يعنی غير قابل تحقق در واقعيت می گردد. اين سرنوشت عيسا ناصری است که پايان يهوديت را اعلام می کند و خود توسط مسيحيت « کاملا » نفی می گردد. پس يعنی عيسا، نه ناجی است و نه قهرمان. چون در اين صورت او آغاز گر مسيحيت می شد. پس سخن از آغاز نيست، سخن از پايان است. آغاز يک تجريد است که از رمان بيرون می آيد و در فاصلۀ بين دو رمان يعنی تا رمان بعدی در فضا معلق ميماند. بايد ديد در آنجا بر سر اين آغازِ پايان چه خواهد آمد ؟ ولی در صورتی تيپوس باقی خواهد ماند که ضمن پايان دادن به ادبيات سياسی، خود توسط سنت ادبيات سياسی نفی شود. يعنی اين مازوخيسم، علامت تيپوس بودن است. همچنانکه علامت عيسا بودن است. ولی اگر عيسا با مسيحيت سازش کند ديگر نه تيپوس است و نه مازوخيست. بلکه قهرمان است، ناجی است، توهم است. پس تيپوس نه راه نشان می دهد، نه بسته بندی می کند، تنها و آزاد است، دلخور است، فحش می دهد و بر بلندای جلجتا هم که می ايستد از تصور آينده وحشت می کند. ميان دو منگنه است. گذشته می خواهد طغيانش را ببلعد و آينده ميخواهد پشت سرش راه بيافتد، تيپوس اما فريب نمی خورد، چون اگر آينده پشت سرش راه بيفتد ادبيات سياسی دوباره آغاز می شود. يعنی تاريخ دوباره تکرار ميشود. نميدانم شايد هم تکرار بشود. يعنی دوران ناجی ها دوباره بيايد. بالاخره ۵ ميليارد سال هنوز مانده است. ولی نه. به نظرم تناسخ قوی تر از تکرار است. چون انسانی تر است. بالاخره « انسان ـ روح » که « انسان ـ جسم » را تغيير می دهد خود نيز مدرن ميشود. يعنی اينجا باز يک تيپوس مطرح می شود. بودا که به گفتۀ نيچه صد بار ليبرال تر و صد بار اوبژکتيوتر است و بگفتۀ او اصلا بوديسم مذهب نيست چون دگر انديش است و به دگر انديشان حرمت می نهد ( به نقل از نيچه در Anti christ آنتی کريست) امروز اگر بودا زنده می بود با ديدن بوديسم بسته بندی شده از نجات دهنده گی کناره می گرفت و در نتيجه به گونه ای اتوماتيک، تيپوس ميشد، کما اينکه هست. مانند « تيپوس ـ عيسا » يا مانند « تيپوس نيچه» [ اين لابراتوار بزرگ انديشه هائی که به هيچ جای مشخصی راه نمی برند] و درست به همين علت هميشه مدرن باقی می مانند. جملۀ در کروشه از کتاب « نيچه» نوشته زفرانسکی متن آلمانی است.
+++
کمی به درازا کشيد ولی بايد تيپوس را توضيح می دادم، پس « تيپوس ـ رمان » رمانی است که به ادبيات سياسی پايان ميدهد و توسط آن نفی ميشود. و اين به نیّت خوب يا بدِ هيچ کس وابسته نيست و نويسنده رمان هم ديگر در آن بی تاثير است. چون رمان حرف آخر را زده است و حرف آخر را دوباره نمی شود گفت. پس آينده و دنباله ندارد چون ختم يک جريان را اعلام می کند. اينها ويژگی های « رمان ـ تيپوس » است. پس من به ضعف های رمان کارزيادی ندارم. چون در همه رمان ها کم و بيش وجود دارند « بعضی جاها مقداری کليشه وارد کارها می شود، بعضی جاها صفحه های کتاب کاملا سياه می شوند و همه چيز سياه ديده می شود. رمان شايد می توانست گاه با آدم ها، با همين آدم های سياسی، همچنان که در طبيعت واقعی مناسبات انسانی شان هست به فضاها و افق های کاملا معمولی و غير سياسی برود و آنها را آنجا نيز دنبال کند، و اين همه در فضائی از ماجرا های همه از يک دست و يک جنس محدود نماند. اين البته به مناسبات انسانی خود نويسنده که در اينجا با راوی يکی ميشود هم ارتباط پيدا می کند. راوی حتی بخود من ـ نويسنده ی اين نقد ـ گر چه تا حدی کمتر ولی به هر حال در حوزۀ مناسبات عقب مانده ی انسانی مان بی شباهت نيست، شايد هم اين نقطۀ قوت خود بخودی رمان است که راوی را خيلی محدود ـ رئاليستی ـ در اين عرصه مناسبات انسانی می نماياند. نقطۀ قوت اصلی ولی همان است که راوی پی ببرد که پايش بدجوری در ملاط گذشته گير کرده است و بالاخره پيش از آنکه خيلی دير بشود راه را تغيير می دهد و خواننده نفسی براحتی می کشد ـ نفسی عميق و بلند، آه خدای من !
به ادامۀ اين نوشته در باره رمان نسيم بعداَ خواهم پرداخت ولی در باره تئوری تيپوس دو نکته را هنوز بايد توضيح بدهم !
۱ ـ اهميت عملی اين تئوری اين است که به جای نفی و انهدام ارزش های پيشين، تغيير اين ارزش ها را توضيح ميدهد يعنی umwertung يعنی بحث در اين نيست که ناجی يا قهرمان را از مردم بگيريم و دستشان را کاملا خالی بگذاريم چون بهر حال در خلاء هم نمی توان زيست.
۲ ـ اهميت عملی اين تئوری که در ذات خود آزاديخواهانه است در رابطه با انديشه های مذهبی و ايدئولوژيک در ايران غير قابل انکار است. يعنی رفتن ايده های « تيپوس ـ رمان »، « تيپوس ـ عيسا »، « تيپوس ـ بودا » در جامعه ايرانی ، بر خشونت و کشتار در راه اعتقاد و مذهب که مبنی بر ايده « نجات» و «نجات دهندگی متا فيزيکی» يا خلقی است تاثير مثبت ميگذارد.
ادامه دارد...
ن. کاخسار
جمعه ۱۶ آذر ۱۳۸۶
-------------------------------------------
(۱) يعنی يک رمان سياسی ديگر پس از «بر فراز مسند خورشيد» می تواند تنها جلد بعدی همين رمان تلقی شود وگرنه ناچار است به عقب برگردد يعنی به خود رمان سياسی با همه تعين هايش.