من می خواهم روشنائی را ببينم، می خواهم پرواز کنم تا به خورشيد برسم، می خواهم بدانم که هفت رنگ چگونه در ميان ابر خاکستری شکل می گيرد، می خواهم تا بی نهايت اوج بگيرم آن جا که زبان از گفتن باز ايستد و عشقی که تمامی درونم را به آتش کشيده است فراموش کنم.
والدو ساززن، والدو عاشق در روزی خاکستری که قصد می کند اتومبيل خود را پارک کند فرزند خود را زير می گيرد و کودک جان خود را از دست می دهد. موضوعی غم انگيز و متاسفانه تکراری. و دقيقا در نقطه تکرار است که تراژدی آغاز می شود و اين واژه به واژه ای ويرانگر تغيير شکل می دهد: عادت
و
مرگ عادت می شود
فقر عادت می شود
توليد انبوه سلاح های کشتار جمعی عادت می شود
و
عشق نيز عادت می شود
و من فکر می کنم اگر بخواهم از دو مقوله سرمايه و قدرت بگذرم می توان به اين نتيجه رسيد که تمامی اين پديده های زشت معلول تکنولوژی است.
اوپنهايمر می خواست تکنولوژی را برای کاهش رنج های انسانی به کار گيرد اما نتيجه چه بود؟ در چند دقيقه جهنمی ۲۷۳۸۸۴ انسان بی گناه در ناکازاکی و هيروشيما جان خود را از دست دادند...
من سعی کرده ام در اين نمايشنامه جدا از هر گونه شعار و کليشه های رايج و با زبانی شاعرانه اين سئوال اساسی را طرح نمايم: آيا تضمينی وجود دارد که تکنولوژی متعهدانه و با کنترل کامل در جهت کاهش رنج های بشر قرار گيرد؟ اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟
موزيک نمايشنامه را آهنگساز سرشناس آلمانی هريبرت لويشتر (Heribert Leuchter) نوشته است و خود نيز در نقش والدو بازی می کند و با ساز تخصصی اش ساکسيفون زنده می نوازد؛ افا کورته از مدرسه تئاتر کلن در نقش پگا، ماکسيم ورخوفسکی بازيگر اوکرائنی در نقش اندی و پائولينه ياکوبز در نقش ماری ظاهر می شوند.
رضا جعفری - کارگردان