بازگشت به وطن
بيا بازگرديم
به قصه مردان کلاه مخملی
و رقص باسن شهپر يا مهوش
و يا شهرآشوب .
بيا بازگرديم
به فراوانی زنگوله های بی دليل زنگنده
وسگهای پاسبانِ قلاده های بی گردن
بيا بازگرديم
به خانه های بی صاحب و بی پنجره
و گلوله هائی که بی هدف به هدف نشسته اند
بيا بازگرديم
با رنگ و قلم و نردبان
و زمين و آسمان را رنگ تخيل دهيم
بيا بازگرديم
به خيمه های بی فرسب و خرپا
و اقاقيائی که شبها با چشم باز می ميرند
بيا بازگرديم
به حضور خاموش آفتاب
و غمگينی برگهای صنوبر
بيا بازگرديم
به شرمی از نبود ستاره و عاطفه
و مسموميت نخودهای باغچه
بيا بازگرديم
و در غريبی محله مان شنا کنيم
و عطر گيسوان دختران همسايه را
بی صدا بدزديم
بيا بازگرديم
به خاکروبه های پس مانده گربه ها
و جنازه موشهائی که طعم مرگ موش می دهند
بيا بازگرديم
به غروبی که رنگِ خون شط را دارد
و بادی که جستجوگرِ زنبيل پيرزن همسايه است
بيا بازگرديم
به لبخندی بی مزه و کم نمک
و اشکهائی که طعم خروس قندی دارند
بيا بازگرديم
به تماشای شقايق های آبی ، قهوه ای و يا بنفش
و گلهای ميمونی که لبخندشان را بسته اند
بيا بازگرديم
به حاشيه خيابان های در محاصره درخت عرعر
و چمنزاران پر خرچنگ
***
در بيداری نيمه جان هر روزی ام
به قناريهای بی زندان فکر ميکنم
و کبوترانی که بر مجسمه آزادی فضله ميريزند
و رهائی عروسکی
از دست دخترکی لجوج
من بتو فکر می کنم ،
اگر چه هرگز مرا با خود نداری
و به بازگردی نظر دارم
که جاده اش را خرگوش ها خورده اند.
آلمان - ماه می ۲۰۰۸