عبدالعلی دستغيب معتقد است: نويسندگان ما هنوز تجربهی ايجاد فرم تازهای را نداشتهاند و همواره متأثر از فرم داستاننويسان غرب، کار خود را دنبال کردهاند.
اين منتقد ادبی در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، در ارزيابی وضعيت داستاننويسی در دههی ۸۰، عنوان کرد: مشکل اول، مشکل خواننده است. تيراژ انتشار کتابها خيلی کم است و به توقعات ناشران و نويسندگان جواب نمیدهد. در کشور ما که نزديک ۷۰ ميليون جمعيت دارد، شمارگان کتاب خوب، اگر به طور مطلوب به فروش برسد، از هزار و دوهزار تجاوز نمیکند، که اين از لحاظ فرهنگی و هنری خيلی آسيبرسان است. بعد هم تعداد خوانندگان از اين کمتر است. چهل، پنجاه سال پيش کتاب خوب بيشتر از هزارتا چاپ نمیشد؛ اما شايد بيش از ده تا بيستهزار نفر آن را دست به دست میکردند.
او در ادامه يادآور شد: اين در حالی است که امروز به واسطهی مشکلات اقتصادی، کتاب کمتر به فروش میرود، کمتر خوانده میشود و کمتر هم به بحث و نقد گذاشته میشود و اين باعث دلسردی نويسنده میشود.
نويسندهی «در آينهی نقد» تصريح کرد: مشکل ديگر، مشکل مميزی است؛ چون در داستان، توجه داستاننويس به جزييات است و میدانيم که نوشتن جزييات، از نظری مشکلساز است.
فرض کنيد نويسنده، کارمند ادارهی خاطی را روی صحنه بياورد؛ در بررسی کتاب به بهانهی اينکه به کل آن تأسيسات اداری حمله و انتقاد شده است، به نويسنده میگويند اين قسمت را حذف کنيد؛ در نتيجه، ميدان عمل او بسيار محدود است.
دستغيب مشکل ديگر را به نويسنده مربوط دانست و افزود: نويسندگان ما هنوز غالبا نتوانستهاند فرم تازهی که خيلی تازگی داشته باشد، به وجود بياورند و فرمهای داستاننويسان ما در داستاننويسی، مدتها پيش، ساختار و فرم کارهای فاکنر و همينگوی بود. مدتی بعد عدهای کوشيدند به فرم آلن ربگريه داستان بنويسند و الآن فرمهای پستمدرن و نويسندگان چند دههی اخير، سرمشق نويسندان ما هستند. البته اگر اين مشکلات رفع شود، با استعدادی که نويسندگان ما، بويژه نويسندگان زن ما، دارند، آثار بهتری در ابيات فارسی خواهيم داشت.
او در ادامه خاطرنشان کرد: من فرمگرايی افراطی در ادبيات داستانی نمیبينم و آنچه هست، برگزيده است؛ چون کار خيلی مشکل است و ناشر هم چنين کتابی را چاپ نمیکند که فرمگرايی افراطی باشد. آنچه فرمگرايی افراطی میگويند، فرمهای جديد است. ديگر در دنيا به آن فرمهای قديمی مانند «کليدر» محمود دولتآبادی، «درخت انجير معابد» احمد محمود و به شيوههای صادق چوبک و ابراهيم گلستان نمینويسند، که آنها مال قرن بيستم بود. اما از نيمهی دوم قرن بيستم به بعد، فرمهای تازهای در ادبيات پديد آمده است، که يکی از آنها، فرم مدور است؛ يعنی از يک جايی شروع میشود و پايانش دوباره به آغازش ارجاع داده میشود، که در کارهای بورخس هم اين ديده میشود و در ادبيات دههی ۸۰ هم رواج پيدا کرد. يکی از نويسندگانی که به اين سبک نوشت، محمدرضا کاتب است، که يکسری آثار خيلی خوب به وجود آورده است.
وی متذکر شد: موضوعات را نمیشود از فرم کار جدا دانست؛ ديگر مانند پند و اندرز نيست که گاهی به صورت نثر و گاهی به صورت شعر بيان میشود. فرم همان محتواست و محتوا همان فرم. موتيفی که در بسياری از آثار اين دهه تکرار شد، دربارهی زن و رابطهی زن و مرد است. همچنين دربارهی شهر است و شهروندانی که در فضای بسته و محصوری به سر میبرند و میخواهند راه خروجی از اين بنبست پيدا کنند. نمونههای خوبی از اينگونه آثار، کتاب ناباکوف است به نام «دعوت به مراسم گردنزنی». در قديم فکر میکردند محتوا مانند لوبياست و قالب و فرم مانند کيسه، که اين لوبيا را در کيسه بريزند. ممکن هم هست برخی داستانها اخلاقی و پند و اندرز باشند و آنچنان پيوند ارگانيک داشته باشند که از فرم جداناشدنی باشند. تازگی آن موتيفهای زندگانی که در لحظههای عمر تکرار میشوند، گاهی برجستگی خاصی پيدا میکنند و در همين موتيفها، شکل تازه میيابند؛ مانند «به سوی فانوس دريايی» ويرجينيا وولف.