چهارشنبه 20 شهريور 1387

انديشه‌ سياسی سعدی، نيما طاهری

زمينه و زمانه‌ی سعدی
سعدی شيرازی ( ۶۰۶- ۶۹۰ ه. ق) در دوره‌ای پای به عرصه‌ی حيات نهاد، که ايران زمين از هر سو عرصه‌ی تاخت و تاز نيروهای ويران‌گرحيات اجتماعی قرار گرفته بود. از سوی غرب صليبيان حکومت در حال زوال سلجوقيان را هر چه بيش‌تر به سوی نابودی می‌کشاندند. از سوی شرق مغولان از کشته‌ها پشته می‌ساختند، و از درون نيز، اميران و حاکمان محلی با باج و خراج و در گيری‌های خون‌بار داخلی، عرصه‌ی زيست اجتماعی را به جهنمی سوزان تبديل کرده بودند. سعدی از زمانه‌ی خويش چنين ياد می‌کند:
ای محمد گر قيامت می برآری سر زخاک/ سر برآور وين قيامت در ميان خلق بين
زينهار از دور گيتی و انقلاب روزگار/ در خيال کس نيامد کانچنان گردد چنين
درنيک انديشی و بزرگ منشی سعدی همين بس، که در چنين زمانه‌ی خون ريزی از آموزه‌ی بنی آدم اعضای يک پيکرند/ که در آفرينش ز يک گوهرند/ چو عضوی بدرد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت ديگران بی غمی/ نشايد که نامد نهند آدمی؛ سخن به ميان آورده است. هر چند نبايد از ياد بُرد که نه سعدی خود توانست به اين آموزه همواره پای‌بند بماند و نه در جامعه‌ی آن روز ايران اين آموزه قابل تحقق بود. نکته‌ی مهم اما اين بود که سعدی با اين آموزه، افقی بسيار انسانی فرا راه ذهن و زبان جامعه گشود. سعدی که آموزش‌های ابتدايی را در زادگاه خود فرا گرفته بود، در حدود سال ۶۲۰ ه. ق، يعنی زمانی که دوسالی ازيورش مغولان به ايران می‌گذشت و به قول سعدی، جهان چون موی زنگی آشفته و درهم شده بود، و اقليم آرام فارس هم ميدان تاخت و تاز پير شاه، پسر محمد خوارزم‌شاه، شده بود؛ برای ادامه‌ی آموزش راهی بغداد شد و در مدرسه نظاميه‌ی بغداد به فراگيری دانش پرداخت. اما چندی نگذشت که شور سوزان جهان گردی، هوای آموختن در مدرسه را از سر وی بدر کرد و از بغداد راهی ديگر سرزمين‌های عربی شد. سفر به کوفه، بصره، طرابلس، شام، صنعا و حجـــازهر يک برای او خاطرات و تجربه های فراوانی به همراه داشت و از طرفی موجب انس سعدی بـا زبان وادب عربی گشت. او علاوه بر سرزمين های عربی به روم و شرق عالم اسلام نیـز سفر کرد. ره آورد اين جهان گردی برای سعدی، افزون بر تجربه‌ی بی واسطه‌ی زيست جهان‌های متفاوت، آشنايی با انبوهی از روايت‌ها، قصه‌ها و اندوخته‌های متنوع مردمان سرزمين‌های گوناگونی بود که با اين روايت‌ها و قصه‌ها زنده‌گی کرده بودند. شايد به همين علت است که هر حکايت گلستان، پنجره ای رو به فهم زندگی می گشايد و گويی هر حکايت‌اش جمع بندی هزاران تجربه و آزمون زنده‌گی عملی است. سعدی خود در اين باره می‌گويد:

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دراقــصای عالم بــگشتم بـــسـی/ بســر بردم ایـام با هـر کسی
تـمّتـع ز هـــــر گوشـه¬ای یـافـتــم/ ز¬هـر¬خرمنی خوشه¬ای يافتم
سعدی پس ازگذشت سی و پنج سال در حالی که آتش فتنه‌ی مغول رو به سردی نهاده بود و وی پنجاهمين سال گرم زنده‌گی را تجربه می‌کرد، به گفته‌ی خويش که به قدم از شيراز رفته بود اکنون به سر به شيراز بازمی‌گشت. در ايامی که سعدی به شيراز بازگشت، اتابک ابوبکر، پسر سعد زنگی‌‌، بر اين شهر حکومت می‌کرد. اتابکان توانسته بودند با سياست و چاره انديشی، سرزمين فارس را از گزند ويرانگر تاتار درامان نگهدارند. سعدی باقی عمر خود را در شيراز گذراند و سرانجام در سال ۶۹۰ ه . ق در شيراز جان سپرد و در محلی که امروزه به سعديه معروف است به خاک سپارده شد.

سعدی و دگرديسی گفتمان صوفيانه
هر چند گفتمان صوفيانه‌ی نخستين، که گفتمانی زاهدانه بود، در دوران شکل‌گيری فرهنگ و تمدن اسلامی و در قلم‌رو اقليم عربی نطفه بست. اما هنگامی که اين گفتمان به خراسان راه يافت، دگرگونی‌های بسياری پذيرفت. در اين فضای تازه از سويی با عناصر فرهنگ بودايی و مانوی، درهم آميخته شد و در نتيجه جان و شکل ديگری يافت، و از سوی ديگر روح پهلوانی بازمانده از فرهنگ پارتی در اين خطه از ايران، زمينه ساز رويکرد حماسی به عرفان شد. در تتيجه يک عنصر چشم‌گير در تصوف خراسانی روح و زبان حماسی و شاعرانه آن بود. اين زبان و حال حماسی را می‌توان در سخنان نخستين صوفی بزرگ خراسان، بايزيد بسطامی، و سپس در تمامی سنت گفتار و ادب صوفيانه‌ی پرورش يافته در خراسان ديد. در اين بستر بود که اسطوره‌ی هبوط آدم به سفر حماسی آدم تبديل شد و رابطه‌ی عابد و معبود،به رابطه‌ی عاشق و معشوق تبديل گشت و تا حدودی خوف زاهدانه جای به شور عاشقانه ‌سپارد.اما سرانجام در فضای فرهنگی- تاريخی فارس، به ويژه شيراز است، که ما شاهد دگرديسی تصوف حماسی ِ زاهدانه به عرفان عاشقانه و رندانه هستيم. به عبارت ديگر، در سفر از خراسان به عراق عجم و فارس است که وجه صوفيانه‌، يعنی زاهدانه‌ی اين عرفان هر چه کم رنگ‌تر می‌شود و وجه شاعرانه‌ی آن پر رنگ‌تر می‌شود و شکوه حماسی گفتار صوفيانه‌ی خراسانی جای خود را به غزل‌سرايی عاشقانه می‌سپارد. صوفيان خراسان اهل کشف و کرامات‌ و اهل ارشاد و خانقاه دار و دارای دست‌گاه مريد پروری بودند. اما شاعران عارف درعرفان شاعرانه، داعيه‌های کشف و کرامات را فرومی‌گذارند و به فضل و هنر خود می‌نازند و حتا دعوی کشف وکرامت را به ريش‌خند می‌گيرند. اينان نه تنها خود را صوفی نمی‌نامند و نمی‌خوانند، بل با صوفی و زهد ريايی سر جنگ دارند. با اين شاعران عارف، زبان شاعرانه‌ی اين عرفان غزل‌سرا تر می‌شود و روح شاعرانه نمايان‌تر می‌شود. سر حلقه‌ی بزرگ اين عرفان شاعرانه شعر سعدی است و کمال شاعرانه و رندانه‌ی آن حافظ. و چنين است که در برابر عرفان پهلوانانه‌ی خراسانی با سنت زهد خانقاهی‌اش، عرفان شاعرانه و رندانه‌ی فارس با دو نماينده‌ی بزرگ آن، سعدی و حافظ، ديدگاه تازه‌ای شکل می‌گيرد. هر چند نبايد از ياد برد که به علت چيره‌گی عرفان زاهدانه و فلسفی‌مابانه و فضای رسمی خانقاهی، که هم‌خوانی و دادو ستد بسياری با بايد و نبايدها و حاکمان زمانه‌ی نابسامان خود داشت، عرفان شاعرانه و رندانه‌ی اين دو شاعر به حاشيه رانده شد و هرگز مورد توجه واقع نشد.
سعدی نخستين شاعر بزرگ فضای فرهنگی- تاريخی فارس، به ويژه شيراز است. او پيش‌رو عرفان رندانه و شاعرانه است. عرفان زنده‌گی دوست و رها از شطح و طامات و ادعای کشف و کرامات، عرفانی مرگ آگاه، نه مرگ پرست. سعدی با آز دنيا پرستی ميانه‌ای ندارد، اما بی قرار کندن از زنده‌گی و زمين نيست، بل زمين، اين جلوه گاه نمود زيبايی ازلی و جای‌گاه شور و مستی زنده گی را با اشتياق تمام و روح شاعرانه ی سرشار خود دوست دارد. به گفته‌ی خود او: به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست. بر خلاف آن صوفيان شاعر، سعدی دريغ‌اش از اين نيست که چرا به دنيا آمده و در غربت اين عالم مانده است. بل گلايه دارد که چرا فرصت زنده‌گی اين همه کوتاه است. آيين اخلاقی او مدارا با خلق است و نيکويی و احسان به آنان و ستيز با خود آزاری زاهدانه و مردم آزاری حاکمان زر و زور پرست. با آموزه های شاعرانه و حکمت عملی اوست که رندی هم چون يک شيوه‌ی زيست، و هم چون يک جهان بينی در تار و پود فرهنگ جامعه تنيده می‌شود و به ويژه به حکمت عملی زنده‌گی بسياری از سرآمدن جامعه بدل می‌شود. با سعدی است که عرفان زمينی‌تر و شاعرانه‌تر می‌شود و درزمينه‌ی ذهن شاعر می‌نشيند. به همين دليل، زنده‌گی روزمره و روابط شخصی و آيين زيستن با ديگران و ساماندهی زنده‌گی جمعی و راه و رسم کشورداری را جدی می‌گيرد و در باب آن‌ها دو کتاب درخشان، گلستان و بوستان، را به رشته‌ی تحرير درمی‌آورد.

حکمت عملی و اخلاق وضعيت مند و وظيفه گرايانه‌ی سعدی
گلستان و بوستان سعدی را به جرأت می‌توان از نقش آفرين‌ترين و تاثير گذارترين متن‌های ادب فارسی بر ارزش‌ها و باورهای مردم ايران زمين دانست. تا پيش از سعدی، نگاه غالب انديش‌مندان ايرانی به حکمت عملی و اخلاق، نگاهی مطلق، انتزاعی، تجويزی و آرمانی بود. هر چند پيش از سعدی هم نويسنده‌گانی بودند که در قالب حکايت‌هايی از زبان حيوانات، به بيان ظرايف حکمت عملی پرداخته بودند، کليله و دمنه و مرزبان نامه دو نمونه از اين آثارند. اما اين سعدی بود که برای اولين بار انسان مشخص اجتماعی را، هرچند در قالب تيپ‌های اجتماعی، در بطن شرايط و موقعيت‌های مشخص اجتماعی مد نظر و مخاطب حکمت عملی و اخلاقی خود قرار داد. سعدی آموزه‌های حکمت عملی و اخلاق اجتماعی خود را بر اساس واقعيت‌های روزمره‌ی جامعه و مصلحت اجتماعی افراد استنتاج می‌کرد. از اين رو، به منطق زنده‌گی روزمره و مسائل عملی و اخلاقی زنده‌گی اجتماعی و آن‌چه به معاش و معاد مردمان مربوط بود می‌انديشيد. در نتيجه باکی نداشت که به صراحت اعلام کند دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز است. سعدی در گلستان و بوستان در چند و چون کار پادشاهی و درويشی، عاشقی و بنده‌گی، کسب و کار و حتا آداب هم‌سری، باريک بينانه تأمل می‌کند و از اندرزهای کلی و انتزاعی اخلاق زاهدانه و فيلسوفانه پرهيز می‌کند. سعدی فلسفه‌ی اخلاق ازلی و ابدی نمی‌بافد، از سر انصاف و واقع بينی در طبع بشری خود و ديگران درنگ می‌کند و به گفته‌ی خود از بيم جان و اميد نان انسان سخن می‌گويد. سعدی نه بارگاهی بپا کرد، نه مُراد حلقه ايی مُريد پروربود، نه خلوت نشينی عافيت طلب. سعدی سودای طرحی نو درافکندن نداشت، درنتيجه دل سپرده‌ی هيچ مدينه‌ی فاضله ای نبود، وی به حاکمی فاضل و عادل دل خوش بود. حاکم آرمانی وی نه حکيم شاه، بل شاه اهل حکمت بود.
سعدی مصلح بود، مصلحی راسخ قدم . نه اهل رشوه و عشوه بود، چنان که خود می‌گويد:
بگوی آنچه دانی که حق گفته به/ نه رشوت ستانی نه عشوه ده
نه اهل خوف و طمع، چنان که باز خود می‌گويد:
سعديا چنان که می‌دانی بگو/ حق نبايد گفتن الا باشکار
هرکه را خوف و طمع در کار نيست/ از ختا باک اش نباشد و زتتار
سعدی در پی برآوردن مُراد دل خود نبود، غم‌خوار دل بی مُردان بود:
که مرد ار چه بر ساحل است ای رفيق/ نياسايد و دوستانش غريق
من از بی مُرادی نيم روی زرد/ غم بی مُرادان دلم خسته کرد
چو بينم که درويش مسکين نخورد/ به کام اندرم لقمه زهر است و درد
سعدی چون همه‌ی اصلاح گران با پذيرفتن بنياد نظم موجود بر اين باور بود که تنها راه بسامان کردن نابسامانی‌های نظم موجود، اين است که از درون همين شبکه‌ی سلسله مراتبی و هرم وار قدرت که در راس آن پادشاه قرار دارد و در قاعده‌ی آن رعيت، بايد به اصلاح پندار و کردار شاهان و رعايا پرداخت. سعدی در همين راستا می‌کوشد چون حلقه‌ی واسطی ميان دو قطب فرادستان و فرودستان، به تناوب و اقتضای حال و موقعيت به نماينده‌گی هر سوی اين دو قطب با آن روی دگر سخن بگويد. سعدی به نفی رابط‌ه‌ی شبان- رمه گی نمی‌انديشيد وبا اساس رابطه‌ی سلسله مراتبی و هرم وارفرادستان و فرودستان مخالفتی نداشت. ازين رو می بينيم که وی حتا باب‌های کتاب گلستان را نيز براساس رابطه‌ی سلسله مراتبی فرادستان و فرودستان تنظيم کرده است؛ بدين معنا که نخست به شرح وظايف و اخلاق پادشاهان و حاکمان اشاره می‌کند و سپس به ساير گروه های اجتماعی می‌پردازد. سعدی زنده‌گی اجتماعی را مانند سرودن شعری در قالب رباعی می‌پندارد که دو مصراع اول آن را فرادستان می‌سرايند و دو مصراع بعدی آن را فرودستان. به زعم سعدی فرادستان در بيت خود از اقبال و بی غمی خود سخن می‌گويند و فرودستان نيز از ضرورت لطف و احسان و غم‌خواری حاکمان. و آن رباعی اين است: مارا به جهان خوشتر از اين يک دم نيست/ کز نيک و بد انديشه و از کس غم نيست/ ای آن که به اقبال تو در عالم نيست/ گيرم که غمت نيست، غم ما هم نيست. سعدی بر اين باوراست که تاريخ ِاين سپنج سرای، يعنی جامعه‌ی بشری، چيزی جز تاريخ نوبتی حکومت پادشاهان نيست، بر اين پايه اميدوار است که شاهان با توجه به ناپايداری حکومت خود، به عدالت رفتار کنند. به نوبت‌اند ملوک اندر اين سپنج سرای/ کنون که نوبت تُست ای مَلک به عدل گرای. سعدی بر اين باور است که رعيت چو بيخ اند و سلطان درخت، در نتيجه به سلطان نهيب می‌زند که: مکُن تا توانی دل خلق ريش/ و گر می‌کُنی، می‌کَنی بيخ خويش/ دگر کشور آباد بيند بخواب/که دارد دل اهل کشور خراب. و يا در جايی ديگر می‌گويد: آگر جور در پادشاهی کنی پس از پادشاهی گدايی کنی. اما درباره‌ی پادشاهی که پاسدار رعيت است می‌گويد: شهی که پاس رعيت نگاه می‌دارد/ حلال باد خراج‌اش که مزد چوپانی ست. بنابر اين سعدی به پادشاهان توصيه می کند که پاسدار رعيت باشند: برو پاس درويش محتاج دار/ که شاه از رعيت بود تاج‌دار. سعدی ستم بر رعيت را سبب ويرانی عالم و آدم می‌داند و به شاهان گوش زد می‌کند که: خبر داری از خسروان عجم/ که کردند بر زير دستان ستم/ نه آن شوکت و پادشاهی بماند/ نه آن ظلم بر روستايی بماند/ چو خواهد که ويران شود عالمی/ کند مُلک در پنجه ی ظالمی. سعدی تاکيد می‌کند که خلل در ارکان تخت و مُلک نتيجه‌ی بی توجهی شاه در احوال شبان است: در آن تخت و مُلک از خلل غم بُود/ که تدبير شاه از شبان کم بُود. از سوی ديگر پايداری حکومت را، حتا به گاه حمله‌ی خصم، نتيجه‌ی صلح با رعيت و عادل بودن شاه می‌پندارد:
با رعيت صلح کن، وز جنگ خصم ايمن نشين/ زآن که شاهنشاه عادل را رعيت لشکر است.
در يک نگاه کلی شايد بتوان گفت سه اصل عدالت، واقع بينی و اعتدال‌گرايی از مهم‌ترين اصول حکمت عملی و انديشه‌ی سياسی سعدی محسوب می‌شوند. به باور سعدی عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت، موجب امن و استقامت رعيت است و عمارت و زراعت بيش اتفاق افتد. سعدی واقع بينی دشمنان را بهترازنيک بينی غير واقع بينانه ی دوستان می‌داند. از صحبت دوستی برنجم/ که اخلاق بدم حُسن نمايد/ عيبم هنر و کمال بيند/ خارم گُل و ياسمن نمايد/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک/ تا عيب مرا به من نمايد. در جای ديگر نيز می‌گويد: زدشمن شنو سيرت خود که دوست/ هر آن‌چه از تو آيد به چشمش نکوست. سعدی اعتدال‌گرايی و پرهيز از افراط و تفريط را به منزله‌ی معيار و الگوی رفتارفردی- اجتماعی بارها توصيه نموده است. وی در اين باره می‌گويد: زهد و عبادت شايسته است نه چندان که زنده‌گانی بر خود و ديگران تلخ کند. عيش و طرب ناگزير است نه چندان که وظايف طاعت و مصالح رعيت در آن مستغرق شود.
سعدی در زنده‌گی خود کوشيد با عدالت و واقع بينی و اعتدال‌گرايی به وظيفه‌ی انسانی خويش عمل کند. سعدی نمی‌خواست انسان کامل باشد، بل می‌خواست کاملن انسان باشد. از اين رو نام سعدی ثبت است بر جريده‌ی عالم.

jamesharab@gmail.com


در تهيه و تنظيم اين مقاله از اين آثار بهره گرفته‌ام.
آشوری، داريوش: عرفان و رندی در شعر حافظ . ۱۳۸۲. تهران. نشر مرکز
حق جو، سياوش: حکمت سياسی سعدی. پژوهشنامه‌ی علوم انسانی و اجتماعی. سال دوم. شماره‌ی ششم و هفتم. سال ۱۳۸۱. صفحه‌ی ۹۷- ۱۱۷
عباديان، محمود. وقتی، سعدی قانون می‌نويسد. روزنامه ی همشهری. بهمن ۱۳۸۷

در همين زمينه:

28 خرداد » طنز اختراع بزرگ انسان، نيما طاهری
دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/38279

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'انديشه‌ سياسی سعدی، نيما طاهری' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016