چهارشنبه 16 شهریور 1384

ول کن بابا، اسدالله!


من فکر نمی کنم که رهبری دلش بخواهد این بازی را عوض کند. شما هم بهتر است به جای زدن حرف هایی که اندازه شما نیست، قبل از اظهارنظر در مورد اصلاح طلبان و مسیح و از این جور چیزهای خطرناک با بیت تماس بگیرید تا بیت شما هم هم قافیه بیت ایشان باشد.

وقتی حرکتی در جامعه از 22 میلیون رای به 1 میلیون رای برسد مشخص می شود شکست خورده و مرده است و برای زنده شدنش باید حضرت مسیح(ع) بیاید، اما این مرده ها از آن جا که گیر حضرت مسیح(ع) هم نمی افتند زنده نمی شوند. جریان اصلاح طلبی در ایران مرده، اگر اعضای آن بخواهند فعالیت کنند باید به مردم نشان دهند که افکار گذشته را ندارند و راه جدیدی در پیش گرفته اند. ... اسدالله بادامچیان

حضور محترم جناب آقای اسدالله بادامچیان!
مصاحبه دلنشین و جذاب شما را در مورد اصلاح طلبی و حضرت مسیح و ادامه شرایط ایران و آنچه در ایران اتفاق خواهد افتاد، خواندم و در شگفت شدم. این شگفتی از آن رو نبود که انتظار حرف نامعقول ازشما ندارم و نداشتم، نه، هنوز مرتکب چنین خبطی نشده ام، شگفتی من به این دلیل بود و هست که چطور آدمی که در کوران تغییرات اجتماعی زندگی کرده و بالا و پائین سیاست ایران را دیده چنین حرفی می زند؟

کسی که از مسیر دهه چهل و حزب ملل اسلامی عبور کرده و به یاس و سرخوردگی شرایط بعد از پانزدهم خرداد 1342 رسیده و از آن عبور کرده، چطور چنین نظری می دهد؟ کسی که در زندان رژیم گذشته تجربه تنهایی و بی پناهی را تا آنجا داشته که با ابراز ندامت آزاد شده و بعد از مدتی کوتاه شاهد تغییرات بنیادین سیاسی رژیم ظاهرا مقتدر گذشته شده، چگونه چنین نظری می دهد؟ کسی که بعد از انقلاب توسط رهبری و بزرگان قوم کنار گذاشته شده و به عنوان جناح بی عرضه ای که قدرت اداره یک نانوایی را هم ندارند شناخته شده، و مدتی بعد مسوولیتی بیشتر از اداره یک نانوایی داشته است، چگونه چنین نظری ارائه می دهد؟ کسی که سالها شاهد تمرکز قدرت در دست هاشمی رفسنجانی بوده و بعدها شاهد این بوده است که هاشمی رفسنجانی در انتخابات شهرتهران هم نتوانست در فهرست بیست نفر اول قرار بگیرد، چگونه چنین نظری می دهد؟ چطور کسی که 24 میلیون رای خاتمی را دیده و بعد شاهد تغییر رویکرد اجتماعی بوده و روی کارآمدن احمدی نژاد را در پس دولت اصلاحات دیده، چگونه می تواند از مرگ یک شیوه فکری حرف بزند؟ چطور وقتی 6 میلیون رای آقای ناطق نوری در انتخابات خرداد 76 می تواند با معجزات مسیح آسای بداخلاق های انتخاباتی به رای 17 میلیونی تبدیل شود، چرا رای 10 میلیونی هاشمی نمی تواند در انتخابات بعدی تبدیل به رای 25 میلیونی شود؟ یا چرا رای 4 میلیونی معین در مرحله اول انتخابات، نمی تواند به رای سی میلیونی اصلاح طلبان در انتخابات 1388 تبدیل شود؟ چرا؟ آیا شما جامعه ایران را نمی شناسید یا چنان غرق در تاریخ دو ماهه اخیر هستید که تاریخ سی سال گذشته را بکلی از یاد برده اید؟

آقای بادامچیان!
آنها که شنیده بودند به آنها که نشنیده بودند گفتند که در دوران مرحوم مصدق اصطلاحی رایج بوده است که می گفتند« ول کن بابا، اسدالله!» لابد این اصطلاح را شما هم شنیده اید. اما مطمئنم بسیاری از کسانی که امروز به گذشته ایران فکر می کنند این اصطلاح را نشنیده اند، اما دلیل نمی شود که این اصطلاح وجود نداشته باشد. امروز می گویند« برو کنار بذار باد بیاد»، اگرچه واژه ها تغییر می کنند، اما فرهنگ و عادات قومی کمابیش تکرار می شود. گفته اید که اصلاح طلبی مرده است و این را با چنان خوشحالی گفته اید که انگار قاتل پدرتان مرده است. این موضوع اگر هم حقیقت داشته باشد که ندارد، نه موجب خوشحالی که باید موجب ناراحتی شود. اصلاح طلبی شیوه ای برای رفتار سیاسی است. شیوه ای که می تواند حکومت را اصلاح کند. به گمانم در متون دینی شیعی و قرآن نیز تنها روش توصیه شده برای تغییرات اجتماعی همین است که به آن اصلاح می گوئیم و برگزیدگان قوم کسانی هستند که به آنان مصلحین می گویند. اصلاح تنها شیوه یک حکومت برای ماندن، بهتر شدن و پاسخ دادن به تقاضاهای متغییر یک جامعه است که دوست دارند حکومت نیز براساس تغییر جامعه متحول شود. اگر فرض کنیم که اصلاح طلبی مرده است و واقعا به این نتیجه برسیم که دیگر در ایران حتی مسیح هم نمی تواند اصلاحات را زنده کند، حتما باید عزای عمومی اعلام کنیم. چرا که معنی دیگر نابودی اصلاحات این است که یا باید منتظر انقلاب یا دخالت خارجی برای تغییر باشیم یا اصولا جلوی هر تغییری را بگیریم. آیا شما قائل به این هستید که می شود جلوی تغییرات جامعه را گرفت؟ و آیا خدای ناکرده این قدر ساده اید که فکر می کنید ممکن است جامعه ایران به رنگ حکومت موجود دربیاید؟ آیا واقعا فکر می کنید مردم ایران اینقدر نکبت اند؟ و آیا این سابقه قبلی داشته است؟

آقای بادامچیان!
درست است که شما قزوینی نیستید ولی جزو جوانهای قدیم که هستید. شما چرا؟ شما چرا باید فکر کنید که جریان اصلاح طلبی یا هر جریان دیگری می میرد و دیگر زنده نمی شود؟ مگر اندیشه آیت الله خمینی مرد؟ مگر اندیشه نواب صفوی مرد؟ مگر اندیشه حزب توده و سوسیالیسم مدل حزب توده مرد؟ مگر همین ده روز پیش آیت الله حکیمی درود بر چه گوارا نفرستاد؟ مگر نهضت آزادی مرد؟ در حالی که سی سال است راست هایی مانند شما و چپ هایی مانند آقای محتشمی تلاش کردند که در قیچی فشارهای سیاسی جریان نهضت آزادی را نابود کنند. آیا در تمام این 45 سال که نهضت آزادی وجود داشته، هرگز تا این حد رسمیت و قدرت نفوذ و قدرت دخالت در سرنوشت سیاسی داشته است؟ مگر اندیشه شریعتی مرد؟ مگر اندیشه حجتیه مرد؟ من هنوز آن مجله ای که عکس آقایان عسگراولادی، امانی، بخارایی و دیگران را چاپ کرد و حکم اعدام و زندان های طویل المدت آنان را نوشت، دارم. اگر کسی آن مجله را ببیند و مثل شما فکر کند لابد باید در قبرستان دنبال قطعه مربوط به آقای عسگراولادی بگردد و یا منتظر باشد که حضرت مسیح(ع) سروکارش به بازار آهن فروشها و یا دعانویس ها بیفتد و نعش آقای عسگراولادی را زنده کند. وقتی اول انقلاب قرار شد که طرفداران سلطنت به زباله دانی تاریخ بیفتند، همه فکر می کردند که دیگر هیچ ایرانی به فکر سلطنت نخواهد بود، اما تصدیق می فرمائید که در تمام این سالها بالاخره عده ای طرفدار سلطنت بودند و هستند، برای زنده ماندن هم نیاز به مسیح نداشتند و ندارند. شما هم حتما یادتان نرفته است که زمانی شما و آن 90 نفر نامه ای برای آیت الله خمینی نوشتید و نارضائی خود را از دولت موسوی اعلام کردید، آیت الله خمینی هم به شما اعلام کرد که شماها نمی توانید یک نانوایی را هم اداره کنید، بعد از آن نامه همه انتظار داشتند که شما دیگر در هیچ صحنه ای از صحنه های سیاسی حضور پیدا نکنید و احتمالا به رمان نوشتن بپردازید یا به بازار برگردید، ولی حضرت مسیح از همان حوالی موتلفه رد شد و دستی به سروگوش شما کشید و فعلاحضرتعالی سرومروگنده مشغول زندگی هستید و تازه پسرتان هفت ساله است و آقازاده هم نیست، منتهی معلوم نیست چرا عروس تان 30 ساله است و سالی چند بار به فرنگ سفر می کند. حتی شما هم که کسی امیدی به زنده ماندنتان نداشت، زنده ماندید، چطور فکر می کنید جریان اصلاح طلبی می میرد؟

آقای اسدالله خان!
این دنیا دنیای عجیبی است، روزگاری من آرزو داشتم دروازه بان تیم ملی ایران بشوم، حالا شده ام نویسنده، روزگاری فکر می کردم دلم می خواهد بروم در یک روستا زندگی کنم، اما حالا دارم در بروکسل زندگی می کنم، روزگاری فکر می کردم هاشمی رفسنجانی وقتی برود، دیگر در ایران نمی توان نفس کشید، اما خاتمی آمد و من موفق شدم در مدت چهارسال در دوران خاتمی نه تنها نفس بکشم، بلکه ماهی یک کتاب چاپ کنم، روزگاری فکر می کردم امکان ندارد که بعد از خاتمی مردم ایران تن به حکومت کسی مانند احمدی نژاد بدهند، اما این اتفاق هم افتاد، الآن هم فکر می کنم که احمدی نژاد بعد از دوسه سال توسط خود شما و توسط همین مجلس و با امضای همین رهبر به دلیل عدم کفایت سیاسی برکنار می شود و جریان اصلاح طلب( و نه الزاما جریان مشارکت و مجاهدین انقلاب) قدرت را در دست می گیرند و ایران به سوی بهبود اوضاع خواهد رفت. به عنوان یک برادر کوچکتر به شما نصیحت می کنم اینقدر با قدرت و اعتماد به نفس حرف نزنید، اصولا این مسجد جای این گونه نظر دادن ها نیست. شما دچار یک سوء هاضمه سیاسی شده اید، نمی توانید این غذای انتخاباتی دستپخت بسیج و مصباح و شورای نگهبان را هضم کنید و الآن به نظر من باید فکری جدی برای این سوء هاضمه بکنید. سر ملت را اگر می خواهید کلاه بگذارید به نظر من اشکالی ندارد، همه این کار را می کنند و زیاد هم برای شان مشکل بوجود نمی آید، اما سرخودتان را کلاه نگذارید. اگر فکر می کنید که آرای احمدی نژاد 17 میلیون بوده است، اشکالی ندارد، اینطور فکر کنید، اما حداقل خودتان می دانید که چنین نیست، واقعیت را می توانیم هر جوری که می خواهیم ببینیم. مثلا شما می توانید فرض کنید که تمام آرای هاشمی و احمدی نژاد رای به نظام است و فرض کنید که کسانی که انتخابات را تحریم کردند نهایتا 5 درصد از مردم بودند و بقیه به دلیل بی خیالی و تنبلی در انتخابات حضور پیدا نکردند، اما از سوی دیگر می توانید فرض کنید که اصولا رای احمدی نژاد همان 5.8 میلیون رای مرحله اول است و براساس این رای 17 میلیون به اصلاح طلبان و 12 میلیون به محافظه کاران رای دادند و 20 میلیون هم مخالف نظام بودند که انتخابات را تحریم کردند، یک جور دیگر هم می توان نگاه کرد و آن اینکه طرفداران نظام به هاشمی رای دادند و مخالفان نظام به احمدی نژاد. هزار جور می توان نگاه کرد و نگاهی که شما کرده اید اصلا منطقی تر از بقیه این نگاه ها نیست، من پیشنهاد می کنم در هر نگاهی که می کنید این نکته را در نظر بگیرید که شما دیگر بچه نیستید و الآن سن و سالی از شما گذشته است و مردم انتظار ندارند از شما حرف سیاستمداران ناپخته تازه سال را بشنوند، حتی اگر این حرف را برای دلخوشی سیاستمداران تازه سال می زنید.

جناب آقای بادامچیان!
این خط، این نشان! روزی که چندان دور نخواهد بود، حداکثر تا دو سه سال دیگر رودررو با شما ملاقات خواهم کرد و به شما خواهم گفت: دیدید این بار هم اشتباه کردید؟ اشتباه شما این است که فکر می کنید این موفقیت در انتخابات که با تقلب و دروغ گویی و عوامفریبی و ایجاد جو فشار به دست آمد، چیزی پایدار است. و شما بر اساس بنیانی دروغین می خواهید خانه ای از حقیقت بنا کنید، براساس این بنیان دروغین، خانه حقیقت بنا نمی شود. این انتخابات شاهکار بزرگ جمهوری اسلامی بود، در این اقدام بی نظیر یک رقیب انتخاباتی موفق شد با بدنام کردن مهم ترین چهره های جمهوری اسلامی( هاشمی، خاتمی، کروبی، حسن روحانی، جوادی آملی و...) و حذف افرادی مانند ناطق نوری، روحانیت و تکنوکرات های نظام و مدیران 25 سال گذشته را نه تنها حذف که بدنام کند تا با بدنام کردن آنها، به مردم و کشورهای جهان اثبات کند که در شانزده سال گذشته کشور با دزدی و فساد اداره شده و جمهوری اسلامی و مدیرانش و نظام اداری اش همه علی الاطلاق فاسد بوده اند. این کاندیدا به مردم قول داد که فقر را ریشه کن می کند، عدالت را بوجود می آورد و فساد را نابود می کند، با رانت خواری مبارزه می کند و در مرحله بعد جهان را نیز نجات می دهد و تحت مدیریت ایران اداره می کند. وی با دروغ گفتن در مورد توانایی خودش، دروغ گفتن در مورد برنامه هایش و دادن وعده کارهایی که نمی توانست بکند و نمی خواست بکند، خود را مخالف حاکمیت، مخالف روحانیت، مخالف فقر و مخالف فساد جازد و توانست آرای کسانی که با نظام مخالف بودند بدست بیاورد، کسانی که دلشان خنک می شد که کسی بیاید که بتواند هاشمی و عسگراولادی و سایر طرفداران فساد مالی - بزعم مردم و گفته های احمدی نژاد- را اعدام کند، به قدرت برسانند. پیروزی ای که در عوض این همه از دست دادن بدست آمد این بود که یک مدیر درجه دوم نوکر آقا شد رئیس جمهور مملکت و علی ماند و حوضش. این پیروزی که سراسر با دروغ بدست آمده است چه افتخاری دارد که شما از اینکه مسیح(ع) هم نمی تواند اصلاحات را زنده کند این همه شادی می کنید؟ اگر بواقع اینکه گفته اند چراغ دروغ بی فروغ است، راست باشد، که هست، از روز آشکار شدن اسرار باید ترسید، البته شما بیشتر باید بترسید، چون حتما من کافر بی دین از دید شما هیچ واهمه ای از خداوند ندارم.

آقای اسدالله خان!
اصلاحات در ایران یک روش اجتناب ناپذیر است، حکومت ایران باقی می ماند چون قدرتی بزرگ وجود دارد که این حاکمیت را نگه می دارد. این قدرت در شاخصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نیروی انسانی و موقعیت کنونی جهان قابل تعریف است. و چون این حکومت باقی می ماند مجبور به اصلاح خویش است. حتما خودتان می دانید که ناف اصلاح طلبی را به اسم رضاخاتمی و مصطفی تاج زاده نبریده اند، بلکه هر کس که بتواند یا بخواهد جلوی کاستی ها را بگیرد و معایب بیشمار حکومت موجود را رفع کند، اصلاح طلب است. نیازی هم به آمدن حضرت مسیح نیست تا این مرده را زنده کند، چون این موجود نه تنها نمرده است، بلکه حتی اصولگرایان هم برای بقای خودشان چاره ای جز تکرار روش های اصلاح طلبان و انجام همانها ندارند. همین مجلس به زوربرسرکارآمده خودش اصلاحات را پیش خواهد برد، همین دولت ضعیف و غیر مقتدر مجبور است همان کارهایی را بکند که خاتمی می کرد و هرکس می آید باید همین کارها را بکند. وگرنه تصدیق می فرمائید که هنوز کابینه 17 نفری که قرار بود هفتاد میلیونی باشد به سرانجام نرسیده، آقای خامنه ای تلویحا و تصریحا اعلام کرد که احمدی نژاد موظف است که فقط به کار نوکری فقرا و رنجبران بپردازد و سیاست خارجی و امنیت ملی و اطلاعات و سیاست و فرهنگ ربطی به این کوتوله سیاسی ندارد. حالا هم رهبری و محافظه کاران باید فرش قرمز پهن کنند تا اگر خاتمی و هاشمی و کروبی و موسوی و موسوی خوئینی ها دلشان خواست و منت برسر حکومت گذاردند به این بلهای عقب مانده بگویند که دست راستشان کدام است و دست چپ شان کدام. راست ها یا محافظه کاران یا همان هیات نانواهای بی عرضه هم حالا دیگر باید حداقل برای اینکه در آینده سه سال بعد ایران نقش داشته باشند و بتوانند در قدرت باقی بمانند، دیگر لازم نیست برادری شان را ثابت کنند، باید ثابت کنند که در این سه سال نوکر خوبی برای مردم ایران بودند تا مردم این بار هم اگر از ادب و متانت و تمیزی و سروقت کارکردن شان راضی بودند قراردادشان را برای چند سال دیگر تمدید کنند.

آقای بادامچیان عزیز!
کره زمین گرد است و روی این کره گرد دوار سالهاست که دیگر نمی توان با اطمینان سخن گفت. به همان گونه که نمی توان جریان محافظه کار را از بین برد، به همان گونه هم جریان اصلاح طلب از بین نمی رود، البته طبیعی است آنکسی می تواند بیشتر و بهتر بماند که اثبات کند از گذشت زمان و تجربیات تلخ و شیرین روزگار بیشتر آموخته است. و لابد شما که پیری هستید و انشاء الله تا صد وبیست سال دیگر هم پای تان لب گور نخواهد بود نیک می دانید که این سیب تا بالا برود و پائین بیاید هزار چرخ می خورد. در جمهوری اسلامی آیت الله خمینی شیوه ای را بنیاد گذاشت که به آن تئوری رهبران دوگانه می گویند، همیشه دو نفر( هاشمی- خامنه ای) با بازی های قدرت تلاش کردند تا بیشترین نیروهای انقلاب را در حکومت نگاه دارند، گاهی کسانی آمدند و خواستند این بازی را به هم بزنند، اما انگار این بازی به هم خوردنی نیست. در این بازی دوگانه همیشه یکی اوضاع را نگه می دارد، دیگری آنرا اصلاح می کند. این معادله یک راه گریز دارد، و آن اینکه یکی از طرفین بخواهد دیگری را از بازی حذف کند، این بازی دیگر بازی فاشیستی خواهد شد، جمهوری اسلامی در صورت ورود به بازی فاشیستی قدرت مثل دیوی می ماند که شیشه عمرش بشکند، من فکر نمی کنم که رهبری دلش بخواهد این بازی را عوض کند. شما هم بهتر است به جای زدن حرف هایی که اندازه شما نیست، قبل از اظهارنظر در مورد اصلاح طلبان و مسیح و از این جور چیزهای خطرناک با بیت تماس بگیرید تا بیت شما هم هم قافیه بیت ایشان باشد.

و نکته آخر این که بدان ایدک الله فی الدارین که اصلاح طلبی یک خواست اجتماعی است که هرچه جامعه ایران از جوانی هشت سال قبل به سوی جاافتادگی می رود، بیشتر میل به میانه روی می کند و آن ده میلیون نفری که به هاشمی رفسنجانی رای دادند، اینها پشتوانه بزرگ رفتار عقلانی جامعه ایران در سی سال گذشته اند و تا اینها هستند، زنده ماندن جریان اصلاحات کار دشواری نیست. برای آخرین بار تکرار می کنم که منظورم از اصلاحات خاتمی و جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب نیست، بلکه یک شیوه رفتار سیاسی است.
لطف روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد.

سیدابراهیم نبوی
16 شهریور 1384

مطالب ديگر:

دنبالک: http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/26063

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ول کن بابا، اسدالله!' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2008