حقيقت امر اين است كه سياستهاي كلان ايالات متحده در خاورميانه_ نظير حمايت همهجانبه از اسرائيل، تسلط بر منابع انرژي منطقه و مقابله با خطر تروريسم اسلامي – اصولي نيستند كه با تغيير دولتهاي اين كشور دچار تغييرات بنيادين شود.
------------------------------
در هنگامه جنگ جهاني اول، زماني كه اروپا در آتش جنگ و خون ميسوخت، در سوي ديگر عالم و در ميان ملل سرزمينهاي خاور نزديك نيز به ناگاه شور و ولولهاي برپا شد. اخبار، حاكي از نبردها و پيروزيهاي درخشان نيروهاي دول محور به رهبري ويلهلم دوم امپراتور آلمان در مقابل ارتش نيرومند انگلستان و ساير دولتهاي همپيمان با اين نيروي استعماري بود و براي مردم اين منطقه كه سالها تحت سيطره امپراتوري بريتانيا قرار داشتند، هيچ مژدهاي نميتوانست خوشتر از افول قدرت استعماري اين كشور باشد. سياستگزاران و دولتمردان آلماني نيز كه از نفرت و كينه تاريخي مردم منطقه از انگلستان به خوبي آگاه بودند، تلاش ميكردند حداكثر استفاده را از موقعيت نموده و معادله قدرت را در منطقهاي كه از نظر تاريخي حوزه نفوذ بريتانيا محسوب ميشد به نفع خود بر هم زنند. براين اساس تبليغات گستردهاي را عليه انگلستان و به نفع امپراتوري آلمان و دولت عثماني در كشورهاي منطقه آغاز كردند. اين تبليغات در ايران نيز كه در كشاكش رقابتهاي استعماري روسيه و انگلستان قرار داشت؛ با شور و هيجان فراوان و استقبال گسترده مردم روبرو شد. عموم مردم با اميد بسيار از نيرويي قدرتمند سخن ميگفتند كه پس از سالها در اروپا سر برآورده و ايران را از چنگال دشمنان ديرينه آزاد خواهد كرد. روشنفكران و طبقات تحصيلكرده نيز پيشتاز و قافلهسالار اين خيل اميدواران شده و در تحريك و تهييج مردم در جهت حمايت از آلمان و متحدانش از هيچ كوششي فروگذار نميكردند. «آلمان دوستي» و طرفداري از آلمان رفتهرفته تبديل به يك اپيدمي شد و طبقات مختلف مردم با غرور و افتخار از اينكه آلمانيهاي «همنژاد و همخون!» اروپا را تسخير كردهاند سخن ميگفتند. رفتهرفته كار به جايي رسيد كه شاعران و سخنپردازان در وصف شجاعتها و رشادتهاي جناب ويلهم (امپراتور آلمان) قصايد بلند بالا و مدايح غراء (و البته بيصله!) سرودند. از آن جمله بايد به مثنوي «قيصرنامه» اشاره كرد كه «اديب پيشاوري» از شعراي معروف آن دوران در 14 هزار بيت و بر وزن شاهنامه فردوسي در شرح رشادتها و پهلوانيهاي قيصر آلمان پرداخته بود.
شاعري ديگر از خطه اصفهان به نام «وحيد دستگردي» مسمط بلند و جالبتوجهي در مدح امپراتور آلمان ساخته بود كه در آن روزها نقل محافل و مجالس بود. ذكر ابياتي از اين چامه كه پر است از گزافهگوييهاي رايج دوران و تملقات خاص شعراي ايراني – و البته باب طبع سلاطين فاسد و بيكفايت ايران – خالي از لطف به نظر نميرسد:
... اولين قيصر دانشور ويلهلم دوم
زهره چرخ سوم، مهرسپهر چهارم
آنكه بر چرخ فرستد اگر اولتيماتوم(!)
هفت اختر بسپارند بر او هفت اورنگ
اما داستان به همين جا ختم نشد. در همان روزها دستگاه تبليغاتي ژرمنها شايعهاي عجيب و در عين حال مضحك را در ميان مردم ايران رواج ميداد، كه پذيرش و انتشار آن از سوي مردم، نشان دهنده عمق بيخبري و خوشباوري تودههاي ايراني بود. آن شايعه اين بود كه ويلهلم قيصر آلمان با آئين اسلام آشنايي پيدا كرده و مسلمان شده و نام خود را هم به «محمد ويلهلم» تغيير داده و قصد دارد با جهانگشاييهاي خود اسلام را گسترش دهد! به اين ترتيب جناب ويلهلم در اذهان ملت ايران تبديل به يك پهلوان و اسطوره شكستناپذير ميشود كه به زودي دشمنان اسلام را از ايران بيرون خواهد كرد و آزادي و استقلال را براي اين ملت به ارمغان ميآورد. ناگفته پيداست كه خبر شكست نيروهاي آلماني به دست متفقين و نابودي اين پهلوان خيالي بر روان مردم بيچاره و خوشخيالي كه اميد واهي به او بسته بودند چه اثر وحشتناكي داشته است.
نظير همين حكايت در جنگ جهاني دوم جهاني نيز تكرار شد و چه بسيار خانوادههاي ايراني كه تا پاسي از شب را در كنار راديوهاي خود در انتظار شنيدن خبر پيروزيهاي ارتش آلمان – اينبار به رهبري محمد هيتلر! – از راديو برلن سپري كردند و ...
اما اين حوادث مايه عبرت و حكمتي كه نشد هيچ، بلكه در طول سالهاي بعد و به خصوص پس از آنكه حركتهاي آزادي خواهانه و استقلالطلبانه با شكست و بنبست روبرو شدند، «ذهن وابسته» و بيگانهپرست روشنفكر ايراني «محمد»هاي ديگري – از محمد استالين و محمد مائو گرفته تا اخيراً حتي محمد صدام! – خلق كرد و صبورانه در انتظار فرج نشست.
اما حوادث ماههاي اخير و به خصوص جريان انتخابات رياست جمهوري آمريكا بار ديگر نشان داد كه خلق و خوي ايراني در طول سده گذشته دچار تغيير چنداني نشده است:
آنچه قبل از هر چيز در جريان انتخابات اخيرجلب نظر ميكند، توجه بيسابقه و فوقالعادهاي است كه طبقات مختلف مردم ايران به اين رويداد نشان دادهاند. به گونهاي كه شايد بتوان گفت داغترين و پرهيجانترين بحثهاي سياسي را اين روزها در محافل و مجالس مختلف – از صف اتوبوس و نانوايي گرفته تا ميهمانيهاي خانوادگي – ميتوان حول و حوش همين موضوع يافت.
اين اندازه توجه و دلمشغولي نسبت به انتخابات رياست جمهوري كشوري ديگر، آن هم از سوي كساني كه غالباً نسبت به حساسترين و حياتيترين مسائل سياسي و اجتماعي پيرامون خود بياعتنا هستند، البته امر ناپسنديده و نامباركي نيست. اما زماني كه به محتواي بحثها و تحليلهاي اين چنيني توجه ميشود، به محور و زمينهاي اصلي برميخوريم كه ترجيعبند و نتيجهگيري غالب آنها را تشكيل ميدهد و يادآور همان سادهانگاريهاي فوقالاشاره است، و آن اينكه از نظر اين گروه از مردم انتخابات رياست جمهوري آمريكا، يكي از مهمترين و سرنوشتسازترين حوادث سياسي سالهاي اخير بوده و براي «ملت ايران» جنبه حياتي دارد. به گونهاي كه سعادت يا فلاكت مردم ايران يكسره در گرو انتخابات پيشرو است! و تكليف قطعي رژيم حاكم بر ايران نيز در همين انتخابات تعيين خواهد شد: اگر نامزد حزب دموكرات (جان كري) پيروز شود بقاي عمر رژيم تضمين شده است و ديگر اميدي به آزادي نيست! اما چنانچه پيروزي با جمهوريخواهان باشد، البته كار رژيم ساخته است! چرا كه جناب دبليو بوش قول داده است بلافاصله پس از پيروزي در انتخابات با قشونش مستقيماً به سمت تهران بتازد و كار آخوندها را يكسره كرده و از همان «قاقاي آزادي» كه براي همسايگان برده به ملت ايران هم بدهد!
چنين بينش و برداشتي البته متعلق به توده مردمي است كه در آستانه قرن بيست و يكم همچنان از حداقل آگاهيهاي سياسي نيز محرومند. اما طبقات تحصيلكرده و روشنفكران و به خصوص شخصيتهاي برجسته اپوزيسيون نيز، نه تنها در كنار زدن پرده هاي اين پندار عبث و اميد واهي تلاشي نميكنند بلكه برعكس با بزرگنمايي تاثير اين انتخابات در سرنوشت ملي ما، در واقع همان حالت رخوت و سستي و همان «نگاه گدامنشانه» به بيگانه را كه نزديك به دو قرن است ملت ايران را زمينگير و روح و وجدان ملي ما را تخدير كرده است، دوباره زنده ميكنند و اين بار ميخواهند «محمد بوشي» ديگر براي مردم ما خلق كنند. با اين تفاوت كه روشنفكر يك قرن پيش ايران، اگر به دامان امپراتوري آلمان پناه مي برد براي فرار از چنگال دو نيروي استعماري قدرتمند بود كه از شمال و جنوب ايران را در محاصره داشتند. اما ذهن وابسته روشنفكر امروز براي خلاصي از شر رژيمي كه پيش از اين ناتواني اش در برخورد با حركتهاي مردمي به اثبات رسيده است به جاي آنكه از نيروي مردم ياري جويد، دست به دامان پيامبري شده است كه يك چشمه از معجزات خيره كنندهاش را در وضعيت آشفته و فلاكتبار امروز عراق ميتوان ديد.
اين بيخبري و خوشخيالي البته تنها مخصوص مردم اين سامان نيست. بلكه ساير ملتهاي منطقه نيز كم و بيش دچار همين درماندگي و سردرگمي هستند. وضعيت اعراب اما در اين ميان مضحكتر و در عين حال عبرتآموزتر از ديگران است:
اكثريت قابل توجه عرب تباران آمريكايي درانتخابات سال 2000 از ترس معاون يهودي تبار «ال گور» به جرج بوش راي دارند. ولي امروز كه پس از چهارسال صابون بوش و شارون حسابي به تنشان خورده است از سر ناچاري از «جان كري» حمايت ميكنند و بخش عمده افكار عمومي كشورهاي عرب نيز عليالظاهر حامي كري است. اما قسمت «بانمك» ماجرا آن جاست كه جناب سناتور كري و در واقع حزب دموكرات آمريكا در طرفداري از منافع اسرائيل به مراتب از جمهوري خواهان تندروتر است و تيم انتخاباتي «كري» از ترس آنكه مبادا حمايت موثر يهوديان آمريكا را از دست بدهد، حتي از اعلان رسمي حمايت جامعه اعراب آمريكايي ابا دارد. و از سوي ديگر همگان از اين واقعيت آگاهند كه جان كري و حزب دموكرات نه تنها هرگز با حمله به عراق مخالف نبودهاند بلكه خود از حاميان و حتي طراحان چنين عملياتي محسوب ميشوند.
حقيقت امر اين است كه سياستهاي كلان ايالات متحده در خاورميانه_ نظير حمايت همهجانبه از اسرائيل، تسلط بر منابع انرژي منطقه و مقابله با خطر تروريسم اسلامي – اصولي نيستند كه با تغيير دولتهاي اين كشور دچار تغييرات بنيادين شود.
نهايتاً بايد اذعان كرد كه عليرغم تضاد ظاهري افكار توده ايرانيان و ملتهاي عرب، آن رويكرد و نگرش سادهانگارانه و فرافكنانه كه حل و فصل همه معضلات سياسي و اجتماعي خود را در گرو تحولات بينالمللي ميداند، مبناي هر دو طرز تفكر را تشكيل ميدهد. همانگونه كه روشنفكر ايراني روياي تغيير رژيم را از طريق دست غيب جورج بوش در سر ميپروراند، شهروند عرب نيز آن همه فساد و ظلم و نابساماني را در درون جامعه خود نميبيند و پيش خود ميانديشد كه همه مصائب و مشكلات دنياي عرب و اسلام از روزي شروع شد كه جرج بوش كافر و دار و دسته جنگ طلبش طرح ايجاد خاورميانه بزرگ را روي ميز پنتاگون قرار دادند!
سخن آخر اينكه در همان بحبوحه جنگ جهانگير اول و در حالي كه شعرا و نويسندگان ايراني در مدح قيصر آلمان و سلطان عثماني قلم فرسايي ميكردند؛ محمد فرخي يزدي شاعر آزاديخواه آن روزگار كه همراه ديگر همقطاران خود به اميد حمايت بيگانگان و نبرد با قواي انگلستان راه مهاجرت در پيش گرفته و در عوض شاهد جنايتها و خيانتهاي ارتش عثماني در آذربايجان و نواحي ديگر بود؛ مستزادي سرود كه مضمون آن، نا اميدي از اجانب و دعوت به تحرك و خودباوري ملي بود. ذكر ابياتي از آن قطعه نيز براي آن گروه از ملت ايران كه پس از يك قرن هنوز در همان حالت خمودي و بي خبري در انتظار ظهور حضرت بوش! به سر ميبرند بي فايده به نظر نميرسد:
...من سرگشته چو پرگارجهان گرديدم
رنجها بكشيدم
پا برهنه ره دشت و دره را ببريدم
دست غم بگزيدم
حالت ملت عثماني و ژرمن ديدم
خوب و بد بشنيدم
باز برگشته و از اجنبيان نوميدم
حاليا فهميدم
كه اگر شيخ خورد گول اجانب صبي است
اجنبي اجنبي است!
تو مپندار كند كار كسي بهر كسي
قدر بال مگسي
تو عبث منتظر ناله و بانگ جرسي
كاروان رفت بسي
فارِس فارس تويي از چه نراني فرًسي
پيش آور نه پسي
همه دزدند در اين ملك نديدم عسسي
يا يكي دادرسي
كه عدو دوست نگردد به خدا گر نبي است
اجنبي اجنبي است!
فرهاد نستوه
[email protected]