پس از قیام دانشجویی هیجده تیر ماه 1378 سرکوب گسترده ای در ایران روی داد. بسیاری از دانشجویان به بند کشیده شده، بسیاری مفقود و بسیاری نیز شدیدا زخمی شدند . اما موج سرکوب در تهران و برخی از شهر های دیگر چون تبریز چنان بود که حوادث شهر های دیگر را تحت الشعاع قرار داد. اهواز شهر گرم وجنوبی ایران یکی از آن شهر ها بود.
مردم اهواز پس از آگاهی از رشادت دانشجویان در شهر های دیگر در برابر مزدوران رژیم صف آرایی کردند.ماشین سرکوب و خشونت در اهواز هم به راه افتاد.بسیاری از جوانان بازداشت و روانه سلول های مخوف رژیم شدند .مهدی حویزی اهوازی بیست و چهار ساله هم یکی از آنها بود. وی حضوری گسترده در تجمعات مردمی داشت و برای دفاع از این جنبش، اقدام به شعار نویسی در سطح شهر اهواز می کرد. اما شاید نمی دانست که این کار هزینه ای بس سنگین برای او و خانواده اش در پی خواهد داشت.
مهدی حویزی در تاریخ 26 تیر ماه 78 به هنگام شعار نویسی دستگیر و آنچنان مورد ضرب و شتم مامورین قرارگرفت ، که پای راستش دچار شکستگی شده و مامورین اجبارا او را به بیمارستان منتقل می کنند. وی پس از سه روز به بازداشتگاه وزارت اطلاعات انتقال یافته ، در آنجا با وجود درد شدید از ناحیه پا ، مورد بازجویی و شکنجه قرار می گیرد. پس از آزادی موقت وی ، پدرش به دلیل فعالیت های سیاسی فرزندش به دادگاه انقلاب اهواز احضار می شود.احضاری که پایانی تلخ در بر دارد. هوشنگ حویزی از دادگاه انقلاب به بازداشتگاه اطلاعات اهواز منتقل شده و در آنجا مورد بازجویی قرار می گیرد. او با وجود این که از فعالیت های سیاسی فرزندش اطلاعی ندارد، شدیدا تحت فشار قرارمی گیرد. اودر نیمه های شب آزاد شده و به منزل مراجعه می کند، اما ساعتی بعد دچار سکته مغزی، قلبی شده و فوت می کند.
در مراسم خاکسپاری او ، مزدوران رژیم برای جلوگیری از هر گونه تجمع اعتراض آمیز حضور می یابند. مهدی حویزی ، پسر مرحوم ، فریاد اعتراض سر می دهد. مزدوران رژیم با فحش های رکیک از او استقبال کرده و در مقابل چشمان گریان مادر ، خواهر و برادرانش دوباره او را بازداشت می کنند. در بازداشتگاه اطلاعات به او گفته می شود، که اگر کوچکترین سخنی از آنچه بر سر او و خانواده اش آمده ، بر زبان بیاورد ، به سرنوشت پدرش دچار خواهد شد. مهدی پس از سه روز تهدید و شکنجه در یکی از خیابان های شهر اهواز رها می شود.
به شهادت کسانی که از نزدیک شکنجه گاه های رژیم اسلامی را دیده اند، بازداشتگاه های شهر های کوچک به مراتب وضعیت اسفبارتری از شهر های بزرگ دارند. ستمی که بر ایرانیان روا داشته می شود ، ستمی ملی است که هیچ کس از آن بی نصیب نیست. اما اگر اقلیتی قومی یا مذهبی باشی، باید خود را برای برخوردهایی شدیدتر آماده کنی. مهدی حویزی و خانواده اش هم یکی از آن اقلیت ها بودند.
جوان اهوازی که از ظلم وستم رژیم به ستوه آمده، فعالیت های گذشته خود را ادامه می دهد و مجددا دستگیر می شود. این بار توسط اطلاعات سپاه پاسداران اهواز بازداشت شده و بیست روز را در سلول انفرادی به سر می برد .در آنجا هم از او با فحش های رکیک و شکنجه پذیرایی می شود.شکنجه ای که منجر به شکستگی پیشانی او می شود.پس از آن با قرار کفالت آزاد شده و تصمیم می گیرد ، در نحوه مبارزه اش تغییراتی ایجاد کند.فیلمبرداری از نقاط محروم استان خوزستان، گورستان های متروک مخالفین سیاسی و اعدام هایی که در ملاء عام صورت می گیرد.
در این راه با همراهی عموی خود، حمید حویزی، عکس ها و فیلم های تهیه شده را در اختیار رسانه ها و سایت های خبری قرار می دهد.منزل عمویش به پایگاهی برای ارسال اخبار و فیلم های جنایات جمهوری اسلامی تبدیل می شود، کاری که چندان عاری از خطر نیست.
صبح روز 31 تیر ماه 1383 ، مهدی حویزی برای فیلمبرداری از یک مراسم اعدام در میدان چهار شیر اهواز از منزل خارج می شود . وی محتاطانه اقدام به فیلمبرداری می کند، اما دو مامور لباس شخصی به او نزدیک می شوند. با وجود سابقه ای که او دارد، خطر جدی است.اما مهم تر از ان وضعیت منزل عمویش است. در آنجا مدارک و فیلم های بسیاری نگهداری می شود.مهدی با استفاده از ازدحام جمعیت از چنگ دو مامور می گریزد و به منزل یکی از دوستانش پناه می برد. سپس از طریق او به یکی از روستا های اهوا ز رفته و مخفی می شود.
اما حادثه اصلی هنوزدر راه است، ماموران امنیتی رژیم که به فعالیت های آنها پی برده اند، به منزل حمید حویزی مراجعه کرده، او را بازداشت می کنند . بازداشتی که به سر انجامی همچون برادر بزرگترش ختم می شود. حمید حویزی در بازداشتگاه رژیم، موردشکنجه وحشتناکی قرار گرفته و جان می سپارد.اما جسد بی جان او را حتی به خانواده اش نیز تحویل نمی دهند و خانواده ستم دیده حویزی پس از روزها جستجو جسد او را در زیر پل سفید اهواز می یابند.
سرانجام خانواده حویزی، سرانجامی است که تاکنون بسیاری از خانواده های ایرانی دچارش شده اند. سرانجامی که واپس گراترین رژیم دنیا بر ملتی بزرگ تحمیل کرده است. براستی تا به کی باید شاهد چنین جنایت های ددمنشانه ای در سرزمین مان باشیم؟
کوروش صحتی
14/8/1383