1- انسان، يا دست کم انسان غربی، مجبور بود برای ورود به پوليس (يا دولتشهر) يعنی عرصه تحقق حيات نيک يا زندگی خوب مورد نظر ارسطو، حيات برهنه و حيوانيت خويش را پشت دروازه های پوليس جا گذارد. او از طريق حذف برهنگی حيات خويش خود را در جمع آدميان و داخل مرز هايی که بنا بود قلمرو «حيات سياسی» بشر را تعيين کند، ادغام کرد. ما از خودمان بيرون هستيم. «يونانيان برای [رساندن معنای] آنچه ما به مدد مفهوم «حيات» بيانش می کنيم، کلمه ای واحد نداشتند. آنان از دو مفهوم استفاده می کردند که هم به لحاظ ريخت شناختی و هم به لحاظ معناشناختی با يکديگر متفاوت بودند، گرچه می توان اين دو مفهوم را به يک ريشه مشترک بازگرداند: zoe به معنای واقعيت يا امر واقع صرف حيات است که نزد همه موجودات زنده مشترک است (حيوانات، انسان ها، خدايان) در برابر [مفهوم] bios معرف شکل يا سبک و سياقی از حيات است که به يک فرد يا گروه اختصاص دارد.» (هومو ساکر، ص۱۱) مسئله رابطه سياست با حيات يا تن و نحوه ادغام دومی در اولی از مضامين اصلی تفکر ميشل فوکو نيز هست.
فوکو در فصل پايانی «اراده به دانستن» می نويسد: «قدرت قديمی مرگ که نماد قدرت حاکم بود، ديگر جای خود را کاملاً به اداره بدن ها و مديريت حسابگرانه زندگی داد. طی عصر کلاسيک، انضباط های گوناگون _ مدارس، کالج ها، پادگان ها و کارگاه ها _ به سرعت توسعه يافتند... و در نتيجه، تکنيک های گوناگون و پرشماری برای به انقياد درآوردن بدن ها و کنترل جمعيت ها به گونه ای سرسام آور افزايش يافت. بدين ترتيب عصر «زيست _ قدرت» [bio-power] آغاز شد.» (اراده به دانستن، ميشل فوکو، ترجمه نيکو سرخوش و افشين جهانديده، نشر نی ،۱۳۸۳ ص ۱۶۴) بدين سان حيات طبيعی در مکانيسم ها و محاسبات قدرت دولت ادغام شد و سياست به زيست _ سياست (Biopolitik) استحاله يافت. آگامبن از فوکو چنين نقل می کند: «انسان طی هزاران سال همچنان همانی است که برای ارسطو بود: حيوانی زنده و دارای قابليت اضافی زيست سياسی، انسان مدرن حيوانی است که سياست اش زندگی اش را به منزله موجودی زنده مورد سئوال قرار می دهد.» (ترجمه فارسی، ص ،۱۶۴ هومو ساکر، ص ۱۳) فوکو چند سطر پيشتر می نويسد: «بی شک برای نخستين بار در تاريخ، امر زيست شناختی در امر سياسی بازتاب يافت؛ واقعيت حيات ديگر پايه ای دسترس ناپذير نبود که فقط هرازگاهی در اتفاق مرگ و اجتناب ناپذير بودن آن ظهور کند؛ واقعيت حيات تا حدودی در حوزه کنترل دانش و دخالت قدرت وارد شد. قدرت ديگر فقط با سوژه هايی سروکار ندارد که سلطه نهايی بر آنها مرگ است، بلکه با موجودات زنده سروکار دارد که سلطه بر آنها بايد در سطح خود زندگی اعمال شود.» نزد فوکو ميان قدرت مدرن و قدرت حاکم عهد قديم تمايزی وجود دارد. قدرت به امری سراسری و فراگير بدل می شود که در تمام خرده ساختار های زندگی روزمره حضور دارد و به واقع ساختار هستی شناختی سوژه مدرن را بر می سازد. بنابراين فوکو قدرت را، برخلاف تعريف هابزی آن به حاکميت و حوزه اقتدار دولت محدود نمی کند.
نقطه جدايی راه آگامبن و فوکو نيز همين جا است. برای فوکو پارادايم حاکم بر سياست غربی زندان است حال آنکه آگامبن پارادايم و رمز اين سياست را اردوگاه کار اجباری می داند. فوکو درباره زندان، تيمارستان، دارالتاديب، درمانگاه نوشت ولی هيچ گاه به اردوگاه کار اجباری و ساختار نظام های عظيم دولت های توتاليتر نپرداخت.به زعم هر دوی آنها اکنون ديگر تمييز حيات از سياست يا تمييز zoe به عنوان واقعيت صرف حيات و bios در مقام «حيات نيک» در دولتشهر ممکن نيست، يعنی تمايز ميان حيات زيست شناختی مان و هستی سياسی مان. نزد اين دو، واقعه تعيين کننده مدرنيته انتقال اويکو نوميا (اداره يا منزل Oikonomia، يا همان اقتصاد) به سياست (اداره polis يا دولتشهر) و داخل کردن zoe در عرصه پوليس يا «سياسی کردن حيات برهنه» است ولی نقطه افتراق آن دو همان نحوه اين تبدل است. از نظر آگامبن سياست، حيات برهنه را از طريق حذف کردن اش در خود ادغام می کند و اين حذف حيات برهنه در عين ادغام آن در حکم کنش برسازنده دولتشهر شهروندان آ زاد است. آگامبن با تحليل قوانين روم باستان و مفهوم حاکميت (Sovereignty) در هابز، نتيجه می گيرد که قدرت حاکم به واقع همواره بر شالوده حيات برهنه استوار بوده است: سياست غربی از همان بدو امر زيست _ سياست (biopolitics) است. اين نوع ادغام ويژگی انحصاری سياست مدرن نيست بلکه پيشاپيش هسته اصلی قدرت حاکم را برمی سازد. دولت مدرن با مرکزيت بخشيدن به حيات زيست شناختی در محاسبات خود صرفاً اين پيوند مخفی ميان قدرت و زندگی را عيان ساخته است و اتحاد قدرت مدرن با باستانی ترين رازهای حکومت را تصديق کرده است، پيوندی که تامل در باب آن «امر سياسی را از نهفتگی اش به در می آورد و تفکر را به رسالت عملی اش احاله می دهد.» (هوموساکر، ص ۱۴) پيوند پيچيده خشونت و قانون رمز روايت تاريخی و اکنونيت تاريخی ماست. اين پيوند به حيطه تاريخ منحصر نمی شود بلکه تا عرصه زبان و متافيزيک هم گسترش می يابد، و به گفته فرهادپور، حتی نام خاصی هم دارد: سياست. بيهوده نيست که در زبان فارسی سياست هم به معنای امروزی سياست يعنی حکومت و قانون و غيره است و هم به معنای تنبيه و اعمال خشونت جسمانی و اعدام. به قول آگامبن، رمز سياست غربی همان رمز متافيزيک غربی است، و موضوع اصلی سخنرانی نيز بيش از هرچيز واقعيت و جديت و حقيقت سياست است.
ايده اصلی آگامبن درباره ارتباط سياست و متافيزيک يا زبان (لوگوس) چنين است: سياست از طريق حذف ادغامی (inclusive exclusion) حيات برهنه يا همان خشونت شکل می گيرد، زبان يا لوگوس نيز از طريق حذف ادغامی صدای حيوانی. «اين پرسش که موجود زنده به چه شکل واجد زبان است دقيقاً مطابق اين پرسش است که حيات برهنه به چه شکل در دولتشهر سکنی می گزيند. موجود زنده با جدا ساختن و حفظ صدای خويش در لوگوس واجد لوگوس می شود، درست همانگونه که با حذف حيات برهنه خود، به منزله يک استثنا، از دولتشهر در آن سکنی می گزيند. سياست به منزله آستانه ای که رابطه موجود زنده و لوگوش در آن تحقق می يابد ساختار حقيقتاً بنيانی متافيزيک غربی است... دو مقوله اصلی سياست غربی نه دوست/ دشمن بلکه حيات برهنه/ هستی سياسی يا حذف/ ادغام اند. سياست از آن رو وجود دارد که موجود زنده، در زبان، خود را از حيات برهنه خويش جدا و با آن رودررو می کند، و در عين حال در متن نوعی حذف ادغامی، خود را در پيوند با آن حيات سرپا نگه می داد.» (ص ،۱۸ ترجمه ای که در سخنرانی قرائت شد) اين بحث باز به مسئله رابطه کل و جزء و تناقض آن برمی گردد که نزد فيلسوفان مختلف به طرق گوناگون بيرون زده است. در اينجا کل همان قدرت حاکم است و جزء حيات برهنه ای که می توان آن را در قالب نشانه های بيولوژيکی نظير انگشت نگاری و تعيين DNA ثبت کرد. اين همان بحث فوکو درباره biopolitics يا ادغام تن در سازوکار های قدرت است.
۲- رابطه سياست و حيات برهنه يا خشونت چگونه است حال که حيات خود را به مثابه چيزی عرضه می کند که بايد از طريق نوعی حذف، ادغام شود؟دستور العمل مشهور ارسطو در کتاب سياست مبنی بر اينکه پوليس «به خاطر حيات موجوديت يافته ولی ذاتاً به خاطر حيات نيک [يا زندگی خوب] تداوم می يابد» را به زعم آگامبن «نه فقط می توان به منزله ادغام توليدمثل (ginomene) در هستی (ousa) بلکه در مقام نوعی حذف ادغامی (exceptio يا exception به معنی استثنا) zoe از پوليس قرائت کرد، چنان که گويی سياست همان مکانی است که در آن حيات به حيات نيک استحاله می يابد، يا چنان که گويی آنچه بايد سياسی شود همواره همان حيات برهنه است. در سياست غربی، حيات برهنه واجد اين امتياز منحصر به فرد است که همان چيزی باشد که با هم بودگی يا اجتماع آدميان [از قضا] برپايه حذفش شالوده ريزی می شود.» (ص ۱۷) همين فرآيند در مورد تکوين زبان بشری نيز طی می شود. بيهوده نيست که ارسطو قطعه ای از کتاب «سياست» را به جايگاه خاص پوليس در گذار از صدا يا صوت حيوانی به زبان بشری اختصاص داده است. پيوند ميان حيات برهنه و سياست همان پيوندی است که تعريف متافيزيکی انسان به منزله «جانوری که قادر به نطق است» را در رابطه بين phone (آوا) و لوگوس (کلام _ خرد) می جويد. اين پيوند در زبان شناسی مدرن در قالب ايده های فردينان دو سوسور، پدرساختارگرايی، به مثابه تمايز ميان Langue و Parole (نظام انتزاعی زبان و کلام يا گفتار) تجلی می يابد که دومی واجد آوا و جنبه عينی است ولی اولی مستقل از ابژه هاست و براساس تفاوت صرف دلالت ها عمل می کند. لانگ از طريق حذف ادغامی پارول شکل می گيرد درست همان طور که سياست از طريق حذف ادغامی حيات برهنه ساخته می شود. ولی «شاخصه سياست مدرن نه ادغام فی نفسه کهن zoe در polis و نه صرف اين واقعيت است که حيات به طور کلی به ابژه حائز اولويت محاسبات و دورانديشی های قدرت دولتی بدل شده است، بلکه نکته تعيين کننده اين است که حيات برهنه، که اساساً در حاشيه سامان و نظم [قانونی] ساکن است، همپای فرآيند بدل شدن عام استثنا به قاعده، هر چه بيشتر بر گستره يا فضای سياسی منطبق می شود و بدينسان حذف و ادغام، بيرون و درون، zoe و bios، قانون و امر واقع [صرف]، وارد نوعی منطقه تمييزناپذيری غيرقابل تقليل می شوند. وضعيت استثنا که در آن حيات برهنه همزمان از نظر [قانونی] حذف و در آن گنجانده می شود، از قضا در عين جدايی و گسستش [از اين نظم] شالوده ای پنهان را می سازد که کل نظام سياسی بر آن استوار است.» (ص ۱۹) اين شالوده مخفی همان رمز سياست و پارادايم سياست است: «حکومت نظامی، شرايط استثنايی، اردوگاه کار. بنا بر تعريف مشهور کارل اشميت در آغاز کتاب «الاهيات سياسی»: «حاکم کسی است که در مورد شرايط استثنايی تصميم می گيرد»، هموست که درون و برون قانون يعنی خود قانون و محدوده اعمال آن را مشخص می کند. به زعم آگامبن ويژگی وضعيت فعلی نمود يافتن اين پيوند پنهان و بدل به قاعده شدن بی وقفه استثناست. نمونه آن را می توان در «جنگ عليه ترور» آمريکا و زندانيان گوانتانامو يافت: «امروزه که ساختارهای دولتی عظيم در نوعی فرآيند انحلال گرفتار شده اند و وضعيت اضطراری، همانگونه که بنيامين پيش بينی کرد، به قاعده بدل گشته است، زمان آن رسيده که مسئله مرزها و ساختار بنيادين دولتمندی از نو طرح و از منظری جديد نگريسته شود.» (ص ۲۲)
مورد حکومت نظامی برای تشريح مفهوم «حذف ادغامی» بسيار گوياست. وقتی جامعه چيزی را بيرون از خويش می گذارد اين بدان معنا نيست که فاقد هرگونه رابطه ای با آن است. برعکس، هر رابطه نوعی رابطه با امر بيرون خود يعنی با امری بی ارتباط با حوزه است. هگل اين نکته را به خوبی نشان می دهد. در وضعيت اضطراری چيزی از عرصه قانون حذف می شود ولی رابطه اش را از دست نمی دهد. در اينجا بی قانونی و آنارشی حاکم نيست بلکه قانون با تصميم حاکم به حالت تعليق درمی آيد و به «زور قانون» (force of low) بدل می شود. در اين حالت برای آن سربازی که در ساعات حکومت نظامی کشيک می دهد هر کسی بالقوه هوموساکر است که می تواند کشته شود ولی قانونی بر او اجرا نمی شود. حذف ادغامی به معنای به درون کشاندن بيرون است، نظير داستان «جلوی قانون» کافکا که فرم قانون فرد منتظر پشت در را از طريق حذف اش در خود ادغام می کند.
«بازيگر اصلی اين کتاب حيات برهنه است، يعنی حيات «هومو ساکر» («انسان مقدس») - کسی که می توان او را کشت ولی نمی توان قربانی اش کرد - و نيز کارکرد مهم آن در سياست مدرن... [هومو ساکر] سيمايی تيره و تار در حقوق روم باستان است که طبق آن، حيات بشر صرفاً در قالب حذفش می تواند در نظم [قانونی] ادغام شود.» (ص ۱۸) آگامبن در کتاب خود «هومر ساکر: قدرت حاکم و حيات برهنه» می کوشد به ياری تحليل اصطلاح قضايی «هومر ساکر» در مقام تجلی ماهيت قانون و سياست غربی، رمز اين سياست و پيوند مرموز قانون و خشونت را عيان سازد. او بر رابطه پارادوکسيکال ولی ذاتی ميان حاکميت قانون و وضعيت اضطراری روشنايی می افکند. آگامبن در تقابل با استدلال هايی که می کوشند اجتماع سياسی را اساساً به منزله «تعلقی» مشترک به يک هويت ملی، قومی، دينی يا اخلاقی بفهمند، چنين استدلال می کند که «رابطه سياسی اصلی همان ban [ممنوعيت يا تبعيد]» است که در آن يک نحوه حيات از عرصه پوليس حذف می شود. تصميم در اين مورد که چه چيزی حياتی را برمی سازد که بناست از پوليس حذف شود، بر عهده حاکم (Sovereign) است. بنابراين حاکميت در حکم يک شکل به لحاظ تاريخی خاص از اقتدار سياسی نيست که از دل دولت _ ملت های مدرن سربرآورده باشد، بلکه به واقع خود جوهر امر سياسی است. اردوگاه های کار اجباری نازی ها صرفاً نوعی انحراف و نابهنجاری سياسی يا واقعه ای يکه و منحصر به فرد نيست بلکه همان مکانی است که در آن سياست به منزله تصميم گيری حاکمانه در مورد حيات، ماهيت خويش را به روشنی آشکار می سازد. «اردوگاه آستانه ای است که در آن افراد بشر به حيات برهنه و صرف فروکاسته می شوند و شکنجه ای که اين حيات از آن در عذاب است چيزی نيست مگر حذف آن از پوليس در مقام يک حيات بشری ممتاز.»(اندرو نوريس در مروری بر «هومو ساکر» www.16beavergroup.org)
3-اکنون با پديدار شدن رمز سياست غربی و مرکزيت «استثنا» در ترسيم مرز های قانون و برون و درون آن، می توان به دو نوع سياست که از دل اين انگاره برمی خيزد اشاره کرد: رئاليسم سياسی و سياست راديکال، کارل اشميت و والتر بنيامين. برای اشميت خشونت ناب کاملاً خارج از قانون وجود ندارد. وضعيت استثنايی و شرايط اضطراری عرصه يا فضای بينابينی است برای حذف و در عين حال ادغام خشونت در نوموس يا قانون. برای بنيامين مسئله اصلی اثبات امکان ظهور خشونتی خارج يا ورای قانون است، خشونتی که اين پيوند مرموز ميان قانون و خشونت را بگسلد و ديالکتيک ميان خشونت سازنده و خشونت حفظ کننده قانون را درهم شکند. او در تز ۸ از تز هايی درباره فلسفه تاريخ می نويسد: «سنت ستمديدگان به ما می آموزد که وضعيت اضطراری يا «شرايط استثنايی» که در آن به سر می بريم قاعده است نه استثنا»- اين بخش گويای وام بنيامين از اشميت و همراهی با او است - ولی بنيامين در ادامه می گويد» بايد به تصوری از تاريخ دست يابيم که با اين بصيرت خواناست آن گاه به روشنی درخواهيم يافت که وظيفه ما ايجاد يک وضعيت اضطراری واقعی است و اين کار موضع ما را در مبارزه با فاشيسم تقويت خواهد کرد.»سياست راديکال به منزله شکاف، حفره يا گسستی در دل رئاليسم سياسی است که بدون آن اين سياست نيز قوام خود را از دست می دهد و در اقتصاد ليبرالی و فرهنگ پست مدرنيستی و نسبی گرايی و سترونی و بی طرفی - يعنی سياست امروزی ليبرال دموکراسی _ حل می شود. به زعم فرهادپور، وجه مشترک اين دو، يعنی واقعيت و حقيقت سياست و رابطه پيچيده ميان خشونت و قانون به مثابه رمز سياست، ما را نسبت به اسطوره های ليبرال و پست مدرنيستی نظير آرای رورتی و فوکوياما و حتی هانتينگتون و نسبی گرايان سوفسطاييان امروزی در باب پايان تاريخ، سوژه، سياست، حقيقت و معرفی ليبرال دموکراسی به عنوان دستاورد نهايی بشر بدگمان می کند. به زعم فرهادپور در حال حاضر در ايران ما نياز به نوعی توهم زدايی و اسطوره زدايی از تفکر و کنش سياسی داريم و اين مستلزم جدی گرفتن سياست و حقيقت آن و حمل آن به مثابه سويه ای حياتی در فرآيند تفکر است.