دکتر مجید شریف، روشن فکری بود که با تأسی از آموزه های دکتر علی شریعتی، گام های مؤثری در مسیر نا تمام او برداشت.
او از عرفان، برابری و آزادی، به سوی دو مؤلفه ترویج عرفان در راه مبارزه و ضرورت دموکراسی خواهی و برابری طلبی در جامعه ایرانی حرکت کرد.
اگر چه شریف توانست در اتمام پروژه ای که آغاز آن با نداهای حق طلبانه شریعتی در حسینیه ارشاد شروع شد، اندیشه ها و آثار ماندگاری از خود به یادگار بگذارد، اما به همه نشان داد که هزینه دست یابی به آن حقیقت پنهان گاهی تا مرز جان آدمی بالا می رود.
آن چه می خوانید، گفت و گوی ما با علی طهماسبی، دین پژوه و عضو دفتر پژوهش های شریعتی است. او یکی از آخرین همکاران زنده یاد مجید شریف محسوب می شود. طهماسبی هنوز هم از فقدان این دوست هم فکر، با اندوهی سنگین سخن می گوید.
نامه: آقای طهماسبی! شما یکی از آخرین افرادی هستید که در دوره های پایانی عمر مجید شریف جلسات متعددی با وی داشتید. در مراسم ششمین سالگرد درگذشت او نیز مطرح کردید که شریف به تأسی از شریعتی، الگوی ویژه ای از عرفان – دموکراسی را تجویز می کرد. می خواهم از شما بپرسم با توجه به شناختی که از اندیشه های شریف داشتید؛ اولاً ویژگی های عرفان – دموکراسی مد نظر او چیست؟ ثانیاً این که آیا می توانیم نمونه هایی نظیر این اندیشه را در عرصه سیاست و قدرت، در افکار اندیشمندان دیگر ببینیم؟
طهماسبی: من فکر می کنم قبل از هر چیز باید مقوله عرفان را باز کنیم؛ یعنی همان عرفانی که شریعتی تا حدودی آن را باز خوانی کرد و شریف به آن دست یافت و از آن عبور کرد و سعی کرد تا دموکراسی را در آن بگنجاند. ابتدا ببینیم این عرفان چیست و چه تفاوت هایی با جریان عرفان کلاسیک دارد؟ عرفان دوران قدیم به نوعی رویکرد مردمی داشته است، البته نه در همه زمان ها. عرفای خراسانی از جمله ابوسعید ابوالخیر یا شیخ خرقانی از این زمره اند، در حالی که عرفان نحله عراقی، رویکردی نیمه فلسفی دارد و در بعضی نقاط به تصوفی اعتزال گونه رسیده است. البته باید بگویم که تصوف، میوه عرفان در مقطع خاصی از تاریخ است و عرفان الزاماً با تصوف ختم نمی شود. تنها در یک دوره از تاریخ که عرفا قدرت دخالت در امور اجتماعی را نداشتند و قدرت های زمانه نیز چنان مستبدانه حکومت می کردند که فکر دخالت به ذهن هیچ عارفی خطور نمی کرد، نخبگان یا باید جذب دستگاه حاکمیت می شدند تا به عنوان وزیر و مشاوران حاکم یا فقیه و قاضی خدمت کنند یا این که از چارچوب گریخته و به عزلت بنشینند و همان عرفانی را پیشه کنند که در نهایت امر به تصوف می انجامد. بنابراین، تصوف در مرحله ای خاص از تاریخ ظاهر می شود یا به تعبیر بهتر، عرفان همواره میوه ای به نام تصوف نمی دهد، بلکه میوه این درخت گاهی می تواند برابری یا آزادی نیز باشد و حتی در خت عرفان میوه ای به نام مبارزه یا از آن بالاتر دموکراسی نیز دارد. من قصد دارم از همین جا به اندیشه مجید شریف برسم.
نامه: در وجود مجید شریف سیر از عرفان پیشینی به عرفان – دموکراسی چگونه طی شده است؟
طهماسبی: ببینید! در قرن بیستم، گاندی یک عارف است ولی عرفان او با عرفان پانصد سال پیش هند یا ایران تفاوت بسیاری دارد. گاندی صوفی نیست. او عرفان گذشته هند را باز خوانی می کند و در عرصه اجتماعی، محصول تازه ای از این درخت می گیرد. بنابراین، فکر می کنم نشاندن کلمه دموکراسی در کنار عرفان نوعی عبور است. ابتدا باید عرفان، به معنای کلی آن را تجربه و سپس از عرفان صوفیانه عبور کرد تا به میوه امروزی آن یعنی دموکراسی یافت. این جا، هم کلمه عبور معنا می شود و هم کنار هم قرار گرفتن دو واژه عرفان و دموکراسی مفهوم می یابد. اما خود این عرفان چیست؟ در مباحث قدیم دین دو حوزه کاملاً شخصی و مجزا وجود دارد؛ نخست حوزه نقد و دیگری عرفان. در تاریخ ما هم همواره نوعی جدل دیالکتیکی بین این دو حوزه وجود داشته است. مثلاً اگر نگاهی به ادبیاتی که محصول عرفان است. بیندازید، خواهید دید که این ادبیات همیشه به خلق نوعی چشم انداز می پردازد. آن ها همواره به وضع موجود متعرض بودند. از سوی دیگر قدرت مبارزه گسترده با آن وضع هم وجود نداشت، پس قهراً به سمت صوفی گری رانده شدند. اما نکته ای که در این جا مد نظر است؛ این است که عرفان همیشه در تعارض با فقه مصطح قرار داشته است. فقها معمولاً در کنار حاکمیت قرار می گرفتند و به حفظ نظم موجود می اندیشیدند و تلاش می کردند تا از طریق قانون، نظمی را برای ادامه این روند به وجود بیاورند. در حالی که عرفا در نقطه مقابل ایشان قرار داشتند؛ یعنی نسبت به وضع موجود متعرض بودند و سعی در خلق چشم اندازی نو داشتند. چشم اندازی که عارف در آن دوران خلق می کرد، در حوزه ای متافیزیکی طرح می شد؛ "ای عاشقان، ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان / در گوش جانم می رسد، طبل رحیل از آسمان". این عرفان به وضع موجود اعتراض دارد، اما چشم انداز خود را طرح می کند که به کار ما نمی آید.
نامه: اجازه می دهید پرسش را به ویژگی های عرفانی مجید شریف معطوف کنم؟ عرفانی که نسلی از آدم های معاصر مجید شریف و از جمله خودش طرح می کردند؛ چه بود؟
طهماسبی: اگر این را بپذیریم که فقه مصطح به وضع موجود می اندیشد و عرفان به وضع مطلوب؛ بنابراین یکی از ویژگی های این عرفان، نفی وضع موجود و حرکت به سمت وضع مطلوب بود. برای این کار ویژه، فرد باید بسیاری از علایق و تعلقات خود را از دست بدهد و در واقع، اولین شرط عرفان رها کردن است. برای عبور و حرکت به سمت آینده، باید همه چیز را رها کرد. بگذریم از این که فرد چگونه به این مرحله عرفانی می رسد، اما باید بگویم این مرحله همیشه بعد از مدرسه قرار دارد. یعنی هیچ عارفی قبل از مدرسه عارف نمی شود. البته باید مدرسه را طی کرد و وضع موجود را شناخت. همه عرفای ما از مدرسه به خانقاه رسیده اند، در حالی که فقها همیشه در کنار حکومت بوده اند. مدارس نظامیه بغداد و امثالهم زیر نظر حکومت ها بوده اند و از آن جا فقهایی بیرون آمده اند که باید مناسب با تمایلات حکومت ها نظر می دادند. اما عرفا در واقع عصیان گران مدرسه بودند. حالا شما همین خط را تا زمان حال دنبال کنید. در حال حاضر هم عارفان کسانی هستند که به وضع ایده آل برای جامعه و بشریت می اندیشند. آن ها وقتی می بینند که امروز مناسبات تازه ای شکل گرفته است و نظام ارباب و رعیتی که در گذشته وجود داشت به کلی دگرگون شده است و تنها بیل و کلنگ در دستان روستایی امروزی نیست، بلکه قلم هم در آن دستان جای می گیرد؛ بنابراین دموکراسی را به عنوان یک چشم انداز ایده آل و رهایی بخش برای انسان طرح می کنند. طبعاً کسی که دارای تفکر عرفانی است، امروز قصد چیدن چنین میوه ای را از درخت عرفان دارد.
نامه: آقای طهماسبی! به عرفان امروز رسیدیم. عرفانی که بخشی از آن به عبور از وضع موجود می رسد؛ یعنی عرفان ویژه ای که یک فعال اجتماعی با آن درگیر است.
طهماسبی: به نکته بسیار جالبی اشاره کردید. اگر به ادبیات گذشته برگردیم، می بینیم زمانی که مغول ها یا عرب ها به ایران حمله کردند، نخبگان عارف ما، دوست داشتن را مطرح کردند. آن ها در مقابل موج وسیعی از خشونت و خونریزی، حافظ، مولانا، بایزید بسطامی و دیگران، عشق، لطافت و دوست داشتن را قرار دادند و با همین عنصر توانستند اصالت خود را حفظ کرده و مهاجمان را در خود هضم کنند. سلطان محمد خدا بنده، یکی از نوادگان چنگیزخان، به جای این که یاسای چنگیز را بخواند، دعای کمیل می خواند. یکی از ویژگی های عمده عرفان مبارز، عشق و مهرورزی است. عرفای ما، اهمیت جان یک مورچه را از ملک سلیمان کم تر نمی دانستند، حالا شما مجسم کنید که اگر این عارف بخواهد وارد مبارزه شود با چه ابزارهایی به میدان خواهد آمد.
نامه: تأثیر این عرفان برسیر مبارزه چیست؟
طهماسبی: مبارزه مبتنی بر عرفان هرگز به خط مبارزه مسلحانه نخواهد رسید، چرا که در حال حاضر همه مبارزات رهایی بخش از راه اندیشه ها می گذرد. عارف نمی تواند مبارز مسلح باشد. او یک عنصر فرهنگی است، نه نظامی. به نظر من مجید شریف یک مبارز فرهنگی بود.
نامه: شاید به همین علت است که این مبارز فرهنگی، در هیچ سازمان سیاسی دوام نمی آورد؛ نظر شما چیست؟
طهماسبی: ببینید! مجید کسی بود که کتاب «پیامبر» جبران خلیل جبران را ترجمه کرده است. از آن پس، دیگر او نمی تواند وارد مبارزه سیاسی شود، چرا که در آن شرایط گاهی مجبور است همه چیز را زیر پابگذارد، در حالی که او همیشه مراقب بود مورچه ای زیر پایش نرود و شاید همین ویژگی مجید بود که باعث شد او نتواند دیگران را تحمل کند.
نامه: آقای طهماسبی! شما فرمودید عرفان مجید شریف دیدگاه کلانی را در بر می گرفت؛ یعنی می توانیم این گونه برداشت کنیم که عرفان او تنها معطوف به آزادی، عدالت و دموکراسی برای ایران نیست، بلکه با نگرشی کلان تر به قضیه نگاه می کند. او خود را یک مبارز راه عدالت و آزادی به مفهوم جهانی آن می دانست و هرجا که عدالت و آزادی زیر پا گذاشته می شد، قلبش به درد می آمد. در نوشته هایش به اخلاق سرمایه داری و قرار دادن لیبرالیسم و سرمایه داری در دو روی یک سکه اعتراض داشت. پرسش مشخص این است که مجید شریف ریشه های بی عدالتی سرمایه داری را در کجا می دید؟
طهماسبی: با ترجمه کتاب "تاریخ یک ارتداد" و توجهی که مجید به اسطوره های تورات نشان می داد، مشخص می شود که از نگاه وی سرمایه داری ریشه در نوعی تفکر صهیونیستی دارد. شما می دانید که امروزه در آمریکا به عنوان یک کشور مذهبی، پیوندی بسیار جدی بین یهودیت و مسیحیت وجود دارد که دیگر قابل تفکیک نیست. بزرگ ترین کمپانی های فیلم سازی هالیوود یا مؤسسه بزرگ والت دیسنی که برای کودکان سراسر جهان فرهنگ سازی می کند و نیز سرمایه گذاری های کلان تسلیحاتی، همه صهیونیستی است. لابی های قدرتمندی که در ایالت متحده برای سیاست خارجی برنامه ریزی می کنند صهیونیستی هستند. مجید در سفر و مهاجرتش به غرب، همه این مسایل را از نزدیک دیده و شناخت کاملی نسبت به این وضعیت پیدا کرده بود. من فکر می کنم که ریشه بسیاری از این مسایل را باید در رویکرد صهیونیست ها در قرن اخیر، برای در دست گرفتن سرمایه و شکل دادن به اخلاق سرمایه داری جست و جو کرد.
مجید از اسطوره های کهن تاریخ غافل نبود و معتقد بود جهان امروز، نیازمند نوعی بازخوانی از اسطوره هایی است که صهیونیست ها آن ها را به نفع خودشان چرخانده اند. ما اسطوره های خود را بازخوانی نکرده ایم، در حالی که آن ها این کار را انجام داده اند. کلمه صهیون، بخشی از کتاب مقدس است. من فکر می کنم بدون درگیر شدن با صهیونیسم و سرمایه داری آن ها نمی توانیم به دموکراسی، عدالت و آزادی دست یابیم. حال شما فرض کنید که یک معلم اخلاق در تلویزیون پیوسته موعظه کند و بد و بیراه بگوید، اما کاری به این مسایل نداشته باشد. خوب! اما وقتی قرار است بحث عدالت، آزادی و دموکراسی را جدی پیش ببریم، باید به ریشه ها بپردازیم و به نظر من یکی از دلایلی که نتوانستند مجید را تحمل کنند، درگیری جدی او با بحث سرمایه داری و صهیونیسم بود.
نامه: آقای طهماسبی! در دهه های چهل و پنجاه، هر کدام از روشن فکران ایرانی برای رهایی از وضعیت فلاکت بار، ایدئولوژی های گوناگون و سامانه های کلانی را مطرح کردند و در واقع همه به دنبال پیداکردن راهی برای نوعی دگردیسی و فرار از روزمرگی جامعه ایران بودند. مهندس بازرگان به دنبال کشف هویتی مبتنی بر ملیت و مذهب، بحث ایرانی مسلمان را مطرح کرد. دکتر شریعتی، و برخی دیگر صحبت از بازگشت به خویشتن می کردند و به یک معنا به دنبال این بودند تا گفتمان ارزشی و ساختاری را تغییر دهند و به یک سرانجام آرمانی برسند. به نظر می رسد نو اندیشان دینی نیز به این جا رسیده اند که در دوره جدید نگاه خردتری به مسایل داشته باشند. نگاه مجید شریف به این موضوع چگونه بود؟
طهماسبی: به نظر من این یک مسیر طبیعی است که در هر جامعه ای اتفاق می افتد. ابتدا باید نوعی کلان نگری به وجود بیاید و بعد مرحله به مرحله جلو برویم. در تاریخ تمدن ما هم این یک پدیده طبیعی است. در دوره مشروطه 85 درصد از جمعیت روستایی بود و دخالت زیادی در انقلاب نداشتند و کسانی مانند پور داوود و کسروی یا حتی ارانی، کلیاتی را مطرح کردند. اما وقتی این سیر پیش رفت، دیگر آن نگرش کلی کافی نیست و مجبوریم نگاه مان را جزیی تر و خردتر کنیم. در واقع، عنصر زمان در این سیر دخیل است. بحث مجید هم درباره شریعتی همین بود. او معتقد بود شریعتی به کلیات پرداخته است و نباید در این کلیات ماند. این جاست که عبور شکل می گیرد، او کلیت اندیشه شریعتی را هضم کرد و کم کم به عرصه جزئیات وارد شد.
نامه: پرسش ما این است که ویژگی این عبور چیست و به کدام بخش از اندیشه شریعتی می پردازد؟ یعنی مجید شریف کدام قسمت از اندیشه های دکتر را زمین گذاشت و کدام بخش را با خود حمل می کرد؟
طهماسبی: من دقیقاً نمی توانم به این سؤال پاسخ دهم، چرا که هیچ اثر مکتوبی از مجید بجز چند گفت و گو با مطبوعات باقی نمانده است. اما برای عبور حتماًٌ لازم است که ادبیات کهن و سنت خود را بشناسیم. شریعتی هم اگر کلیتی را در زمانی خاص مطرح کرد که اتفاقاً متناسب با شرایط هم بود، به خاطر این است که او سنت را می شناخت اما حرفش سنتی نبود. یکی از انتقادات جدی که به اکثر روشن فکران امروز وارد است، این است که سنت را نمی شناسد. مجید هم به روشن فکران معاصرش همین انتقاد را داشت. روشن فکر غربی سعی می کند کهن ترین میراث خود را بازخوانی کند. شما حتی وقتی نیچه را مطالعه می کنید، متوجه می شوید که اندیشه اش نوعی بازخوانی از همان فرهنگ کهن است یا وقتی آثار مارکس را مشاهده می کنید، تمثیل هایی پیدا خواهید کرد که دقیقاً از کتاب مقدس گرفته شده است. اگر در آن جا یک حرکت جدید شکل می گیرد، این حرکت محصول شناخت کامل آن ها از سنت هاست و بعد بحث عبور یا بازخوانی مطرح می شود.
گسستی بزرگ بین اندیشه امروز و سنت دیروز ما پدید آمده است. ما هنوز سنت و مذهب را به درستی نقد نکرده ایم. هنوز در ذهن ما سنت، همان پیرمرد خنزر پنزری است که در بوف کور صادق هدایت آمده است و در واقع او نماد سنت شده است. وقتی سنت این گونه طرح می شود، خوب مسأله بازگشت به خویشتن نیز در واقع باز گشت به همان پیرمرد خنزر پنزری است. در حالی که دکتر شریعتی یا مجید شریف به مسأله بازگشت به خویشتن نگاهی جدی دارند. این بازگشت به معنای بازگشت به خویشتن هزار سال پیش ما نیست! بلکه نوعی بازخوانی خویش است. ادبیات معاصر ما را ببینید! بیش از هشتاد درصد آثار امروز ما متأثر از غرب است. از طرف دیگر کسانی هم که این ادبیات را در ایران ساماندهی می کنند، ریشه های ادبیات غرب را نمی شناسند. خوب، روشن فکر و ادیب ما ریشه های آثار غربی را نمی شناسد، با ریشه های خود هم بیگانه است، پس طبعاً اثر او به هیچ وجه نهادینه نخواهد شد و گرهی از مشکلات جامعه را نمی گشاید. بازگشت به خویشتن در واقع نوعی یافتن ریشه ها و سپس جوانه زدن دوباره است این دقیقاً آن چیزی بود که دکتر شریعتی مطرح کرد و مجید هم به دنبال آن رفت. من فکر می کنم تا زمانی که فرهنگ گذشته خود را نشناسیم و از آن عبور نکنیم، همواره کارهایی سطحی انجام خواهیم داد. به همین دلیل دوباره ممکن است همین فردا، فردی سنت گرا با روکش جدید، شعارهایی را مطرح کند و خلق خدا هم دور او جمع شوند.
در دوره مشروطه، جمعیت اندکی این رخداد را شکل دادند که تعاریفی از غرب اقتباس کرده بودند، اما نود درصد جامعه روستایی ایران از مفهوم مشروطه و نظایر آن اطلاعی نداشتند. بنابراین بلافاصله پس از این که مشروطه مستقر شد، حاکمیت مجبور شد از بالا اعمال قدرت کند و اصلاحات را شکل دهد، چون این فرهنگ در ایران نهادینه نشده بود. به همین دلیل هم رضاخان ظهور کرد و بعد از آن روند نوسازی و مدرنیسم در جامعه، از بالا به پایین اعمال شد. حتی پس از انقلاب هم برخی همین اعتقاد را داشتند که اصلاحات باید از بالا صورت گیرد. در این مسیر ما با پدیده مهاجرت از روستا به شهر مواجه هستیم و می دانیم که این پدیده در همه جوامع توسعه یافته صورت گرفته است، ولی در غرب اولاً این حرکت بسیار کند تر از این جا بود، در ثانی، کارگر کشاورز آن جا پس از ورود به شهر به کارگر فنی تبدیل می شد و همین پروسه در تغییر و تبدیل ذهن هم اتفاق می افتاد، ولی در این جا روستایی به شهر مهاجرت می کند، اما در حاشیه گرفتار می شود و فرهنگ حاشیه به وجود می آورد.
دکتر شریعتی خیلی خوب این نکته را درک کرده بود. او می گفت؛ ما متجدد شده ایم اما متمدن نشده ایم. او عجله داشت و می خواست کاری صورت دهد تا مردم عادی نیز سریع تر با این اندیشه ها آشنا شوند.
اکنون کل جامعه باید این مسیر را آغاز کند و به نظرم تحولات بسیار بنیادینی در حال صورت گرفتن است.
نامه: آقای طهماسبی! یکی از دغدغه های مجید شریف اتمام پروژه "پیامبری نا تمام" شریعتی بود. در حالی که در دوران شریف، نسبت سنت، مذهب و حاکمیت با شرایط زمان شریعتی کاملاً متفاوت بود. شریعتی و همراهانش می کوشیدند تا شور انقلابی خود را از یک ایدئولوژی مذهبی اخذ. کنند اما در دوران حیات مجید شریف، عصر ایدئولوژی به پایان رسیده بود. شریف در این عصر چگونه می خواست پروژه پیامبری نا تمام را به سرانجام برساند؟
طهماسبی: باید گفت که او مدعی اتمام این قضیه نبود. زمانی شخصی دغدغه ای دارد و برای انجام آن به دنبال راه می گردد، اما ممکن است هنوز طرح یا برنامه ای برای آن نداشته باشد. من فکر می کنم مجید این دغدغه را داشت، اما این که چه طرحی برای این ماجرا در ذهنش بود یا از چه مکانیزم هایی می خواست استفاده کند؛ من نمی دانم!
نامه: خود شما در این زمینه چه فکر می کنید؟ به نظر جنابعالی چگونه ممکن است در این شرایط این پروژه را به پایان برد؟
طهماسبی: به نظر می رسد باید به چند نکته اساسی توجه کنیم. اول این که روند جهانی شدن امری کاملاً جدی و فراگیر است و دیگر نمی توان آن را انکار کرد. ما باید ملیت را در یک عرصه جهانی جست و جو کنیم. اگر امروز بسیاری از ملی گرایان ما مخاطب ندارند، به خاطر این است که از دردهای تازه حرف نمی زنند.
ما زمانی موفق خواهیم شد که تجربه های کهنه را داشته باشیم و دردهای تازه را هم تجربه کنیم. نسل جوان امروز دردهای تازه ای دارد که ما در طرح هایمان به آن توجهی نمی کنیم. قبل از هر چیز این مسایل باید حل شود تا روشن فکران بتوانند چشم اندازهای گسترده تری را برای حرکت روبه جلو داشته باشند. گمان می کنم اگر ما بخواهیم راهی برای رسیدن به ایدئولوژی عرفانی داشته باشیم، باید به همان جا برسیم که ابوسعید می گوید؛ "هرکه در این سرای آمد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید!" اما اگر در دوره جهانی شدن نوعی ایدئولوژی را مطرح کنید که دیوارهایش بسیار شخصی و مرزهایش بسیار تنگ و پیچیده باشد و همچنان درگیر این حب و بغض ها بمانیم، راه به جایی نخواهیم برد.
نامه: پس شما می فرمایید که به پایان رساندن این پروژه در عصر جهانی شدن، به معنای ارایه طرحی تنها برای جامعه ایرانی و جدای از مشکلات جامعه جهانی نیست؟
طهماسبی: دقیقاً! این همان طرحی است که باید روی آن کار کنیم و به نوعی، تلاش برای تداوم راه آن پیامبری نا تمام.
نامه: به گفته مجید شریف؛ شریعتی تلاش می کرد بر خلاف بسیاری که می خواستند دین و مفاهیم دینی را آسمانی و دست نیافتنی جلوه دهند، او سعی می کرد که این مفاهیم را زمینی و قابل دسترسی کند. این سیر را در پروژه دکتر شریعتی و مجید شریف چگونه ارزیابی می کنید؟
طهماسبی: شاید یکی از مهم ترین وجه این اندیشه همین زمینی کردن امور قدسی است. شریعتی راه را آغاز کرد و ما هنوز در ابتدای مسیر هستیم. من به این نتیجه رسیده ام که هرچه خدا دورتر و دست نیافتنی تر باشد؛ این زمین هم پلیدتر و کثیف تر خواهد شد. این دو مفهوم کاملاً با هم مرتبط هستند. وقتی مفاهیم قدسی بدون مصادیق عینی مطرح شدند، محصولی جز هذیان و توهم به دنبال نخواهند شد. من شخصاً فکر می کنم که خدا در ارتباط میان آدمیان تجلی می کند. اگر امروز در رابطه هایمان اصلاً خدایی نمی بینیم، به خاطر این است که او را تنها در آسمان ها محصور کرده ایم و اگر من اصرار دارم که خدا و مذهب باید زمینی شوند، به این علت است که ما نیازمندیم تا زمین خود را مقدس کنیم و گرنه آسمان مقدس دردی از ما دوا نمی کند و تنها برای کروبیان مفید است. خداوند که نیازی به مهر ورزی من و شما ندارد. اگر ما یکدیگر را دوست داشته باشیم و عشق را نثار هم کنیم، آن وقت است که انسان ها برایمان معنا پیدا می کنند و خدا هم حضوری مستمر در بین ما خواهد داشت.