چهارشنبه 2 دی 1383

آنچه هنوز هم از كمونيسم مى توان آموخت، واسلاو هاول، برگردان على محمد طباطبايى، ايران

هفدهم نوامبر كه پانزدهمين سالگرد «انقلاب مخملين» در سال ۱۹۸۹ بود و به ۴۱ سال ديكتاتورى كمونيستى در چكسلواكى پايان داد، فرصت مناسبى است براى انديشيدن در باره معناى رفتار اخلاقى و عمل انسانى كه از روى آزادى انجام مى پذيرد. امروز ما در جامعه اى دموكراتيك زندگى مى كنيم، اما بسيارى از انسان ها و البته نه فقط در جمهورى چك هنوز هم بر اين باور هستند كه آنها اربابان واقعى سرنوشت خود نيستند. آنها در واقع اين اطمينان را ازدست داده اند كه مى توانند حقيقتاً مسيرهاى توسعه سياسى را تحت تأثير قرار دهند و شايد حتى به اين ادعا كه در تعيين جهتى كه تمدن ما در آن تحول مى يابد اساساً سهم و نقشى دارند، ايمان چندانى نداشته باشند.
طى دوره حكومت كمونيستى اغلب مردم معتقد بودند كه تلاش هاى فردى براى تأثيرگذاردن بر تغييرات اجتماعى و سياسى بى معنا است. رهبران كمونيستى بر اين اصل پافشارى مى كردند كه نظام آنها نتيجه قوانين عينى و محتوم تاريخى است و كسى توان جلوگيرى از تحقق آنها را ندارد و چنانچه كسانى اين منطق را نپذيرند بايد دست كم براى اطمينان بيشتر به مجازات برسند.
بدبختانه آن شيوه انديشيدنى كه ديكتاتورى هاى كمونيستى را مورد حمايت قرار داده بود به طور تمام و كمال ناپديد نگشت. بعضى از سياستمداران و صاحب نظران بر اين عقيده اصرار مى ورزند كه كمونيسم صرفاً در اثر فشار وزن خودش بود كه سرنگون گرديد، يا به عبارت ديگر بر اثر «قوانين عينى» تاريخ. براى بار ديگر مسؤوليت فردى و اقدامات انسانى بى اهميت جلوه داده شدند. كمونيسم آنگونه كه برايمان تعريف مى كنند، فقط يكى از انواع بن بست هاى خردگرايى غربى است و از اين رو صرفاً كفايت مى كرد كه مردم در كشورهاى كمونيستى منفعلانه صبر پيشه كنند و در انتظار سرنگون شدن نظم حاكم باشند.
دقيقاً همين نوع از انسان ها اغلب به شكل هاى ديگرى از تجلى اجتناب ناپذيربودن رويدادها باور دارند، مانند به اصطلاح قوانين بازار و يا ساير «دست هاى نامريى» كه زندگى ما را هدايت مى كند. از آنجايى كه اين نوع از انديشيدن فضا و مجال اندكى براى عمل فردى و اخلاقى باقى مى گذارد، منتقدين اجتماعى غالباً به عنوان اخلاق گرايان ساده لوح يا افراد معتقد به نخبه سالارى مورد تمسخر قرار مى گيرند.
شايد اين يكى از همان دلايلى باشد كه چرا ۱۵ سال پس از سقوط كمونيسم، ما دوباره شاهد بى تفاوتى سياسى مردم هستيم. دموكراسى به نحو فزاينده اى صرفاً به عنوان يك آيين نگريسته مى شود. در نگرشى كلى، جوامع غربى اكنون به نظر مى رسد كه در حال تجربه نوعى بحران فرهنگ دموكراسى و شهروندى هستند.
اين احتمال وجود دارد كه آنچه ما شاهديم صرفاً تغيير پارادايم هاى ايجاد شده توسط فن آورى هاى جديد است و نبايد چندان نگران آن بود. اما شايد هم مسأله عميق تر از اينها است: شركت هايى كه در سطح جهانى فعال اند، كارتل هاى رسانه اى و بوروكراسى هاى قدرتمند مشغول دگرگونى و تغيير احزاب سياسى به سازمانهايى هستند كه وظيفه اصلى آنها ديگر خدمت به بخش عمومى نيست، بلكه صرفاً حفاظت از مشتريان و منافع بخصوص است. سياست به ميدان پيكار عوامل فشار (لابى ها) تبديل شده است. رسانه ها معضلات جدى را به مسأله اى پيش پا افتاده تبديل مى كنند. دموكراسى اغلب مانند بازى واقعى براى مصرف كنندگان به نظر مى رسد و نه حرفه اى جدى براى شهروندان متعهد.
هنگامى كه در دوره استيلاى كمونيست ها درباره آينده اى دموكراتيك به رؤيابافى مى پرداختيم، از آنجا كه ما از مخالفان عقيدتى آن نظام محسوب مى شديم يقيناً بى نصيب از برخى توهمات آرمانگرايانه نبوديم، يعنى آن توهماتى كه امروزه ديگر به خوبى به آنها آگاهى يافته ايم. با اين حال، آن هنگام كه معتقد بوديم كمونيسم فقط يك بن بست در خردگرايى غربى نيست نيز اشتباه نمى كرديم. ديوان سالارى زده كردن، دخل و تصرف هاى بى نام و نشان و تأكيد بر دنباله روى هاى جمعى در نظام قبلى به كمال خود رسيدند، و با اين حال امروزه بعضى از همان تهديد ها هنوز هم ما را رها نساخته اند. در آن زمان ديگر اطمينان كامل داشتيم كه ما، چنانچه دموكراسى از ارزش هايش خالى شود و به رقابت صرف ميان احزاب سياسى فروكاسته شود كه براى هر مشكلى راه حلى حاضر و آماده را تضمين مى كنند، در شرايط غير دموكراتيك به سر مى بريم. به همين خاطر بود كه ما آن تا اندازه بر بعد اخلاقى سياست و يك جامعه مدنى پرشور به عنوان وزنه تعادلى براى احزاب سياسى و نهادهاى كشورى تأكيد مى گذاشتيم.
ما همچنين خواب يك نظم بين المللى عادلانه را مى ديديم. پايان جهان دوقطبى حاكى از موقعيت و فرصت بزرگى براى انسانى تر ساختن نظم جهانى بود. اما در عوض ما شاهد جريانى از جهان گرايى اقتصادى هستيم كه از نظارت سياسى گريخته است و از اين رو هم باعث ويرانى اقتصادى مى گردد و هم در بسيارى از نقاط جهان به نابودى زيست بوم ها منجر مى شود.
سقوط كمونيسم فرصت و مجالى بود براى ايجاد نهادهاى سياسى بين المللى كه بتوانند در سطح جهانى به نحوى كارآمد به انجام وظيفه بپردازند، يعنى نهادهاى سياسى كه بر اصول دموكراتيك مبتنى بوده و قادر باشند آنچه را كه در شكل فعلى اش گرايشى خودويرانگر به نظر مى رسد در جهان صنعتى متوقف سازند.
اگر به هيچ وجه حاضر به مغلوب شدن به دست قدرت هاى ناشناس نيستيم، اصول آزادى، برابرى و اتحاد يعنى همان شالوده هاى ثبات و پيشرفت مادى در دموكراسى هاى غربى بايد در سطح جهانى آغاز به فعاليت جدى نمايند. اما مهمتر از هر چيز ديگر بايد به همان گونه كه در دوره كمونيستى ضرورت داشت ما ايمان خود را به مراكز جايگزين انديشه و اقدام مدنى از دست ندهيم. نگذاريم كه ذهن هايمان به قبول اين باور گردانده شوند كه هرگونه تلاش براى تغيير نظم «تثبيت شده» و قوانين «عينى» بى معنا است. بياييد در ساختن يك جامعه مدنى جهانى كوشا باشيم و بگذاريد بر اين عقيده پافشارى كنيم كه سياست صرفاً يك فن آورى براى كسب قدرت نيست، بلكه بايد ابعاد اخلاقى نيز در آن در نظر گرفته شود.
در عين حال سياستمداران در كشورهاى دموكراتيك بايد به طور جدى در باره اصلاحات در نهادهاى بين المللى انديشه كنند، زيرا ما از روى ناچارى نيازمند نهادهايى هستيم كه در سطح جهانى قادر به اعمال سياست باشند. براى مثال ما مى توانيم از سازمان ملل آغاز كنيم، نهادى كه در شكل فعلى اش يادگارى از وضعيت جهان درست كمى پس از پايان جنگ جهانى دوم است. سازمان ملل نفوذ بعضى از قدرت هاى منطقه اى جهان را منعكس مى سازد و به نحوى غير اصولى و غير اخلاقى كشورهايى كه نمايندگانشان طى انتخاباتى دموكراتيك تعيين شده اند با كشورهايى برابر گرفته مى شوند كه نمايندگان آنها يا سخنگوى خود هستند يا در بهترين حالت سخنگوى يك شوراى رهبرى كننده.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ما اروپايى ها داراى يك وظيفه ويژه هستيم. تمدن صنعتى كه اكنون در تمامى جهان گسترده شده است از اروپا اصل و منشأ گرفته است. تمامى معجزات آن، اما همچنين تمامى تناقضات هراس انگيزش مى توانند به عنوان پيامدهاى خصيصه اى كه اصالتاً اروپايى است تبيين گردند. از اين رو اروپاى متحد بايد در مواجه با چگونگى رويارويى با خطرات و بيم هاى گوناگون كه امروزه ما را محاصره كرده است سرمشقى براى تمامى جهان باشد.
در حقيقت يك چنين وظيفه اى كه به طور تنگاتنگ به موقعيت در يكپارچگى اروپا گره خورده است انجام و تحقق اصيلى است از مفهوم اروپايى «مسئوليت جهانى» . و اين البته راه كارى به مراتب بهتر از آن است كه معضلات گوناگون جهان نوين خود را صرفاً به حساب آمريكايى ها بگذاريم.
پى نوشت:
۱: What Communism Still Teaches Us, by Vaclav Havel
Project Syndicate November 2004

در همين زمينه:

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/15859

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آنچه هنوز هم از كمونيسم مى توان آموخت، واسلاو هاول، برگردان على محمد طباطبايى، ايران' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016