چهارشنبه 2 دی 1383

رفاقت در سياست، سخنراني ژاك دريدا، ترجمه محمدرضا ارشاد، همشهري

- به بيان ارسطو، سه نوع رفاقت وجود دارد: نخست رفاقت مبتني بر فضيلت . دوم رفاقت مبتني بر سودمندي ، كه يك دوستي سياسي است. سوم رفاقت مبتني بر لذت

ترجمه از : محمدرضا ارشاد
----------------

ژاك دريدا؛ فيلسوف معاصر فرانسوي كه چندي پيش در اثر ابتلا به سرطان درگذشت، چند سال پيش به مناسبت انتشار يكي از كتابهايش با عنوان «سياست رفاقت» در يكي از مراكز دانشگاهي فرانسه به ايراد سخنراني پرداخت. مسئولان برگزاري اين سخنراني با طرح چهار پرسش مرتبط با كتاب ياد شده، از دريدا خواسته بودند تا ديدگاهش را در باب اين مسائل بيان كند.
اين چهار پرسش از اين قرار بودند: نظر وي در باب سياست چيست؟ درباره دموكراسي چگونه مي انديشد؟ رفاقت چه نقشي در سياست و دموكراسي داشته است؟ و چرا مفهوم «دگرنوازي» يا «دگرپذيري» را در اين ارتباط مطرح كرده است؟ دريدا ابتدا به اعتراض هايي كه نسبت به سياست گريزي وي مطرح شده، پاسخ مي گويد و آنگاه بر اين نكته پامي فشارد كه هيچ گاه به دنبال مكتب يا نظريه خاص سياسي نبوده است. او در بخش دوم به پيوند ميان سياست و رفاقت مي پردازد و به برداشتهايي كه در طول تاريخ فلسفه سياسي از رفاقت شده، اشاره مي كند. به نظر وي رفاقت با مردانگي و برادري پيوند خورده و از آن مفهومي تك محور ساخته است.
دريدا در بخش سوم به موضوع چالش برانگيز دموكراسي و ارتباط آن با نكاتي كه قبلاً در باب سياست و رفاقت گفته بود، مي پردازد. از نظر دريدا دموكراسي، امري نامتعين و غيراستعلايي است و لذا نمي توان آن را در زمان يا مكان خاصي سراغ گرفت. نكته آخر سخنان دريدا در باب دگرنوازي است. از نظر دريدا ما بايد در سياست و مآلاً دموكراسي مفهوم دگرنوازي را وارد كنيم. دگرنوازي؛ بي هيچ قيد و شرطي با آغوش باز و روي خوش به استقبال ديگري شتافتن است.
وي ديگري و دگرنوازي را در پاسخ به پرسش (۱) يكي از شركت كنندگان در اين سخنراني اين گونه تعريف مي كند:
«ديگري ابداً (فرد) ديگري كه از بيرون مي آِيد، نيست... ديگري در درون ماست و بايد مورد حمايت و پذيرش قرار گيرد. از اين رو بايد دگرنوازي را در درون خودمان پذيرا گرديم. اين يك عمليات پيچيده ناخودآگاهانه است. ما بايد با اين ديگري دروني گفت وگو كنيم و نسبت به آن حساس باشيم. فردي كه نمي تواند اين دگرنوازي را در درون خويش بپذيرد، نمي تواند به ديگران نيز روي خوش نشان دهد. اين درسي است كه يونانيان به ما آموختند: مشكلات را در درون خودتان حل كنيد. اگر با خويشتن در ستيز باشيد، به ديگري نيز توجه نشان خواهيد داد.» متن اين سخنراني را مي خوانيم:
۱- سياستي ديگر
از زماني كه به نگارش و آموزش رو آوردم، عده بسياري از اين كه مستقيماً به مسائل سياسي نمي پرداختم، دوستانه و خصمانه مرا سرزنش كردند. اين، به نظرم همزمان يك اعتراض منصفانه و غيرمنصفانه آمد. غيرمنصفانه به اين خاطر كه به نظرم هر چيزي كه نوشته ام به طورمستقيم يا غيرمستقيم با مسائل سياسي ارتباط داشته است و من مي توانم اين را به روشني نشان دهم. اما، اين اعتراض تا آن حد كه اين ارتباط با سياست بسيار غيرمستقيم و مبهم بوده، منصفانه هم است.
آنچه را كه تا به حال در انجام آن كوشيده ام، بويژه در كتابهايي چون «شبح هاي ماركس» يا «سياست رفاقت» ، فهم يا بازانديشي، - البته من تنها كسي نيستم كه اين كار را مي كنم- يا بلكه همكوشي با ديگران در بازانديشي مفهوم سياست است، يا همان چيزي كه دقيقاً در افشانش (انتشار) حوزه سياسي، دخيل بوده است. بنابراين من هيچ محتواي جديد سياسي را در چارچوب گذشته مطرح نمي سازم، بلكه تنها تلاش مي ورزم تا آنچه را كه در امر سياسي دخيل است، باز تعريف كنم، يا به نحوي متفاوت بدان بينديشم. به همين دليل يك نظريه سياسي را پيشنهاد نمي كنم، زيرا آنچه را كه در صدد بيان آن هستم، بويژه در باب چيستي رفاقت و دگر نوازي، دقيقاً وراي شناخت است. اين امر بايد در نهايي و اساسي ترين شكل اش با چيزي كه نمي تواند به يك فرمول مبدل شود، ساخت و پاخت كند. چيزي است كه صرفاً بايد بدان آگاهي يافت. نوعي تجربه است، تجربه سياسي در رفاقت و دگرنوازي كه نمي تواند اسباب نظريه پردازي قرار گيرد. البته، اين امر يك حركت ضدنظري هم نيست، به گمانم نظريه پردازي سياسي ضرورت دارد، اما در صددم تا لزوم يك نظريه سياسي را توأم با چيزي در سياست، در رفاقت و در دگرنوازي بيان كنم. امري كه به دلايل ساختاري نمي تواند موضوع شناخت، نظريه پردازي يا يك فرمول بندي قرار گيرد. آنچه را كه من تلاش دارم تا در اين كتابها به بحث بگذارم، بخشي از نظريه اي در باب سياست شناسي يا نظريه سياسي و نيز يك سياست مبتني برساختار شكني نيست. اگر از عنوان «سياست» يك برنامه ، يك دستور كار و يا حتي نام يك رژيم را مراد كنيم، چيزي تحت عنوان سياست ساختار شكنانه وجود ندارد. خواهيم ديد كه حتي واژه دموكراسي كه در صدد تعيين جايگاه آن هستم، ابداً نام يك رژيم سياسي يا نظامي مبتني بر ملت- دولت نيست.



پس؛ فكر نمي كنم آنچه را كه بدان مشغولم، آن چيزي را كه مدت مديدي كوشيده ام تا به نحوه مبهمي انجام دهم، بتوان نظريه سياسي يا سياست ساختارشكنانه ناميد. وانگهي، خواسته ام تا در باب سياست چيزي بگويم كه اصلاً حالت نظريه پردازي نداشته باشد و در واقع يك تعهد انضمامي و فردي است و اين تعهد اجرايي، بخشي است از آنچه كه بدان مي پردازم.
كتاب «شبح هاي ماركس» پيش از آن كه متني درباره نظريه سياسي ماركس يا مرده ريگ ماركس باشد، تعهدي فردي به يك هنگامه معين و يك شيوه خاص [فكري و سياسي] است.
۲- رفاقت در سياست
پس چرا- دومين پرسش- اين امتياز، در چارچوب محدوده اي (سياست) كه هم اكنون شرح دادم، به رفاقت تخصيص داده مي شود؟ بدرستي گفته شده كه در طي قرنها، رفاقت در حوزه سياسي و فلسفه سياسي مفهومي حاشيه اي پنداشته مي شده است. اين درست است، اما خيلي هم درست نيست. «رفاقت» در طبقه بندي مفاهيم سياسي، امري فرعي است. نمي توان مفهوم رفاقت را در آنجا يافت. معمولاً به علم اخلاق، روانشناسي يا اصول اخلاقي محول شده است. «رفاقت» مفهومي سياسي همچون: دولت، حاكميت يا شهروندي به حساب نمي آمد. اما همين كه خواندن متون اصلي در نظريه سياست را با آثار افلاطون يا ارسطو آغاز مي كنيد، درمي يابيد كه رفاقت يك نقش سازمان دهنده در تعريف عدالت و حتي دموكراسي داشته است. در كتاب «سياست رفاقت» متن هاي زيادي را از افلاطون و ارسطو نقل كردم كه در آنها «رفاقت» در حكم فضيلتي بنيادين تعريف مي شود. به بيان ارسطو، سه نوع رفاقت وجود دارد: نخست رفاقت والاكه مبتني بر فضيلت است و هيچ ربطي به سياست ندارد. صرفاً دوستي بين دو فرد با فضيلت به شمار مي رود. دوم؛ رفاقت مبتني بر سودمندي و افادت، كه يك دوستي سياسي است. سوم؛ و در سطحي پايين، رفاقت مبتني بر لذت، يا به بيان ارسطو؛ لذت جويي مابين افراد جوان. همان گونه كه ملاحظه مي كنيد، مفهوم رفاقت هم سياسي است و هم نيست.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

رفاقت سياسي گونه اي از انواع رفاقت است. يكي از پرسش هايي كه بايد روزانه مطرح شود، اين است كه: آيا بايد دوستانمان را از ميان هم پيمانان سياسي مان برگزينيم؟ آيا لازم است با فردي كه دست دوستي به ما دراز مي كند، به لحاظ سياسي موافق باشيم؟ آيا سياست و رفاقت، مفاهيمي همنوعند؟ آيا مي توان با كسي دوست بود كه از نظر سياسي دشمن محسوب مي شود و برعكس؟ در آراي ارسطو جست وجوي عدالت ربطي به سياست ندارد، مي توان فراتر از مرزهاي رفاقت رفت و يا گاهي وقت ها مي توان به نام عدالت به رفاقت خيانت ورزيد. پس، مي بينيد كه فيليا(Philia) يا رفاقت نقش سازمان دهنده اي در تعريف تجربه سياسي ايفا مي كند. بنابر اين، آنچه را كه در انجام آن مي كوشم، پي جويي تناقض هاي مابين رفاقت و سياست و جست وجوي الگوي متداولي از رفاقت است كه در فرهنگ هاي يوناني، رومي، يهودي، مسيحي و اسلامي شايع و مسلط بوده است. شاخصه هاي اين مفهوم كه مي تواند به لحاظ سياسي با معنا و مهم تلقي گردد، چيست؟ البته اين يك مفهوم متجانس نيست و دقيقاً با آنچه كه زماني در يونان و در سده هاي ميانه و يا حتي امروز شايع بوده، متفاوت است، اما شاخصه هاي پايداري دارد كه من كوشيدم تا آنها را بازيابي، تحليل و از نظرگاهي سياسي فرمول بندي كنم. خوب، آنها كدامند؟ خيلي خيلي سردستي عرض مي كنم: اول از همه، الگوي اين رفاقت مبتني است بر دوستي مابين مردان جواني كه پيمان بسته اند كه مطابق با آن يكي بيشتر از ديگري زنده بماند و يكي وارث ديگري باشد. آنها به لحاظ سياسي به توافقي دست يافته اند كه در وهله اول، رقابت مابين يك مرد و زن يا مابين زنان را ناديده مي انگارد. بنابر اين زنان تماماً از اين الگوي رفاقت طرد شده اند؛ يعني زن در مقام دوست يك مرد يا زنان در مقام دوستاني مابين يكديگر. پس، چهره برادر يا برادري نيز در هسته اين الگوي رسمي جاي دارد. برادري يا اخوت نشان اين رفاقت رسمي است. البته مفهوم برادري مقدمات فرهنگي و تاريخي عديده اي دارد. خاستگاه آن يونان است، نيز الگوي مسيحي رفاقت كه در آن برادري و اخوت اساسي تلقي مي گردد، از آن نشأت گرفته است: انسان ها همه برادرند. مي توان اصول اخلاقي اين مفهوم را حتي در مفهوم رفاقت و سياست هم يافت. اين مفهوم در انقلاب فرانسه شالوده اعلاميه حقوق بشر را پي مي ريزد. در فرانسه آن زمان مفهوم اخوت به مباحثات عظيمي دامن زد. مفهوم برادري يا اخوت به عنوان يكي از شالوده هاي جمهوري در بين دو مفهوم برابري و آزادي قرار دارد. در اينجا با آنچه كه من از آن به يك مفهوم نرينه محور يا نرينه كلام محور تعبير مي كنم، سروكار پيدا مي كنيم. البته مقصودم اين نيست كه سلطه اين مفهوم به قدري قوي بوده كه آنچه را كه طرد كرده، تماماً مطرود واقع شده بود. مراد اين نيست كه يك زن نمي توانست تجربه دوستي با يك مرد يا با زنان ديگر را داشته باشد، بلكه بدان معناست كه در چارچوب اين فرهنگ و جامعه، كه از طريق آن اين سنت مجاز شمرده و معتبر شناخته مي شد، هيچ صدا، هيچ گفتمان و هيچ امكاني براي به رسميت شناختن اين امكانات مطرود وجود نداشت.خوب، همه مفاهيمي كه در سياست اساسي تلقي مي گردند، از قبيل: حاكميت، قدرت، نمايندگي و... به طور مستقيم و غيرمستقيم داغ اين مفهوم رسمي(از رفاقت) را بر پيشاني دارند. بنابر اين حتي ايده دموكراسي نيز بايد با پيش فرض هاي اين مفهوم؛ يعني با تخصيص امتياز به مرد و به برادري همخواني داشته باشد. معناي برادري چيست؟ (يعني): خانواده، چارچوب خانوادگي، رابطه فرزندي كه مقصود از آن برادر به جاي خواهر است. متون زيادي وجود دارد كه در آنها خواهر به روشني صورتي از برادر است، نه متفاوت از آن و در واقع هيچ اهميتي ندارد. پس، مفاهيمي از قبيل: ملت- دولت، رابطه فرزندي، نمايندگي، پيوندهاي سرزميني، حاكميت و... در اين مفهوم نرينه محور پيوند اجتماعي به عنوان رفاقت سهيم اند. به همين خاطر فكر مي كردم كه اين رشته اصلي، يا امر مشكل آفرين رفاقت مي تواند در جهت ساختارشكني نظريه سنتي سياسي سودمند افتد، و در عين اين كه به شيوه موثرتري وارد حوزه سياست مي شوم، براي من اهرم استراتژيكي باشد جهت ادامه كاري كه انجام داده ام.

ادامه دارد

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/15878

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'رفاقت در سياست، سخنراني ژاك دريدا، ترجمه محمدرضا ارشاد، همشهري' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016