دوستان عزيزى كه دست در كار مديريت و مسئوليت اصلاحات بوده اند اخيراً بار ديگر در مقام نقد حداكثرگراييِ منتقدان دولت اصلاحات برآمدند و از آنجا كه اشارتى هم به بعضى جملات من داشتند، ايضاحى در اين باب را خالى از فايده نمى بينم. بر اين نكته تأكيد مى كنم كه غرض از اين مناقشات ميان كارگزاران و منتقدان اصلاحات، اظهار طينت بد و نيت كژ آنان نيست؛ دو طرف به قدر كافى، از سوى ثالث، در مظان اتهام و انكار هستند تا نيازى به تخريب هم نبينند. نقد واقع بينانه مى تواند اذهان را نسبت به پست و بلندى راه طى شده بصير كند و در هر زمان از لجاج در احتجاج و اصرار بر خطا پرهيز دهد. انسان ها در فرديت خود مى توانند نوميد شوند و حتى دست به انتحار برند ولى هيچ ملتى نمى تواند، حتى در سخت ترين شرايط، جز به آينده فكر كند؛ آينده اى كه ناگزير برتر از گذشته است.
در مقالات مذكور به گونه اى سخن رفته است كه گويى يك طرف كارگزاران اصلاحاتند كه با تكيه بر مبانى اى منطقى و عقلانى، سياست را هنر انجام ممكنات مى دانند و با رهيافتى فلسفى به ظرافتى هنرى چون «كوچك زيباست»، در پى احتساب مخرج مشترك آرمان و امكان هستند، و سوى ديگر منتقدانى كه خوش خيال و خام دل در پى كوبيدن بر طبل آرزوهاى خويشند و نه دربند واقعيت و نه دغدغه مند دقت، تنها پرده از هواى خود بازمى گيرند و زياده خواهى شان جز خسارت نصيب نخواهد داد. گويى اينان به اين قول حكيمانه دكارت كه بزرگترين چيزى كه وجود نداشته باشد از كوچكترين چيزى كه موجود باشد، كوچكتر است، باور ندارند و سياست را هنر جادويى تبديل مطلوب به ممكن مى انگارند.
اما چنين قضاوتى، حمله به سخن رقيب در ضعيف ترين روايت آن است كه شايسته اقويا نيست. شايد بوده اند كسانى كه مى خواسته اند داعيان اصلاح در نخستين روزها، مستظهر به حصار مردم، به حريف اعلام جنگ دهند، يا مى انگاشته اند كه به زودى آمال كوفته و حسرات خفته به رقص مى آيند، و چون چنين نشد، زبان طعن در حق مصلحان گشودند و آنان را آماج رگبار آرزوهاى بزرگ و انتظارات سترگى كردند كه برنيامدنى بود. ولى آيا منتقدان استراتژيست هاى اصلاح، همه اين سان خام دلانه آرمان و امكان را به هم برآميختند، و بر آنان تكليف فوق طاقت كردند؟ و آيا تصميم سازان و تصميم گيرانى كه اينك در پى بازبينى كرده ها و ناكرده هاى خود بر مى آيند، شايسته است كه نقد خود را به قيمت رد آنان ارزان تمام كنند؟
بگذاريد به دامن داستان هاى كهن درآويزيم تا نيت نيكوى ناقدان را بهتر دريابيم. قصه پهلوان مثنوى و حكايت خال كوبى او را همه شنيده ايم؛ خال كوب سر و يال و اشكم را رها كرد و از دم آغازيد، (از اين اقلى تر؟) اما پهلوان باز هم اعتراض كرد كه درد مى آيد؛ خال كوب مستاصل ناله برآورد كه اينچنين شيرى خدا هم نافريد. شما حتى هنگامى كه اصلاحات را، نه از سر كه از دم، آغاز كرديد اولين سوزن ها كه با نهايت احتياط و آرامى، و همراه انبوهى از نوازش هاى جبران گر، فرو رفت، آخ هاى جگر خراش پهلوان چنان كرد كه طالع شير به شير علم پيوند خورد. ما زياده خواه نبوديم، اين ديگران بودند كه كم را هم برنتافتند، و شما بوديد كه سوزن را نينداختيد و در پى مأموريت ناممكن خلق شير بى يال و سر و اشكم برآمديد.
«كوچك» شايد گاه زيبا باشد ولى «هيچ» قطعاً زيبا نيست، كما اينكه زشت هم نيست، اصلاً نيست. ممكن است بگوييد اين بى انصافى است؛ با چه معيارى ميراث اصلاح را به هيچ فرو مى توان كاست؟ در پاسخ عرض مى كنم كه هر كارى بالاخره به نتيجه اى مى رسد، و هر نتيجه اى بالاخره جنبه هاى مثبتى هم دارد؛ شكست هاى بزرگ حتى، از اين حيث كه تجربه اى براى آينده اند و نيز از اين حيث كه مى توانستند بدتر و وخيم تر باشند و بشوند ولى نبودند و نشدند، نوعى پيروزى اند. بر اين اساس بايد قاموس لغتى ديگر تنظيم و تاريخ حوادثى ديگر تحرير نمود، چه، از اين بابت، شكست نوعى پيروزى است و بى دليل جايى در كتاب لغت اشغال كرده است؛ فقط پيروزى هاى كوچك و بزرگ داريم كه بسا كوچكترها بهتر از بزرگترها باشد چون با قناعت بيشترى همراه است. بى جهت نبود كه شرح جنگ هاى فتحعلى شاه كه به تركمانچاى و گلستان فرجاميد در كتابى فراهم آمد كه «فتح نامه» نام گرفت. چه كسى مى تواند مدعى شود كه آن جنگ ها براى ما، فى الجمله، تجارب مثبتى در بر نداشت و مثلاً ما را به ضعف هاى خود هوشيار نكرد، يا فى المثل از كشته شدن تعدادى بيشتر يا از دست رفتن سرزمين هاى ديگرى پيش نگرفت؟ اشتباه نكنيد، در پى استهزاى اصلاح يا برابر نهادن آن با وقايع مذكور نيستم، تنها بر آنم كه بگويم هر نتيجه اى از جهاتى مثبت تواند بود و اين تصحيح گر خطا و روپوش شكست نيست.
سنجش ميزان توفيق در يك عمل در قياس با اهداف و امكانات ميسر است. هشت سال، آن قدرها طولانى نيست كه حافظه ها از حفظ خاطره ها باز ماند؛ خاطرات سفر اتوبوس سيد نازنينى كه اهداف بزرگى داشت و اگر نداشت دليلى نداشت كه از آن همه شور و شرار مردم را ببيند و آنها را از خطا حذر ندهد مگر آنكه گمان برده باشد، آن همه بى قرارى، محض مشاهده جمال بى مثالش بوده است. در ميثاق اتوبوس سخن از اهدافى رفت كه معلوم و مشخص بود ولى اصابتى به آن صورت نيافت. هم از اين رو، بعضى از حضور مجدد در عرصه، در چهار سال دوم تحذير كردند، و همراهان مهمى از همراهى بازماندند، و حتى خود سكاندار در مواردى ادامه كار را صراحتاً مشروط به قبول شروطى (لوايح دوگانه و انتخابات رقابتى) كرد كه آن شروط البته درست نشد، اما كشتى شكستگان اصلاح به اميد باد شرطه اى كه هرگز برنخاست، و البته معلوم بود كه برنمى خيزد، فرو نيامدند، و كماكان دليل مى انگيزند كه ما مانديم چون كم بهتر از هيچ بود، و ما بالاخره به اهدافى اصابت كرديم.
در ادامه باز هم اجازه مى خواهم از قصص عاميانه استمداد كنم. آورده اند كه شخصى به سراى ملانصرالدين درآمد و در كمال شگفتى مشاهده كرد كه ديوار حياط خانه او پر است از نقطه نشانى هاى دقيقى كه تيرها درست به مركز آن اصابت كرده است. پرسيد اى مرد چگونه توانسته اى تيرهاى خود را اين گونه درست و دقيق وسط اين آماج بنشانى. ملا جواب داد دشوار نيست، ابتدا كمان مى كشم و تير را رها مى كنم، هر جا فرو نشست، دور آن دايره كوچكى رسم مى كنم. قرار نبود كه ما به راه بيفتيم و به هر جا كه رسيديم، آن را به عنوان مقصد معرفى كنيم. بلكه قرار بوده است كه به اهداف كاملاً شناخته شده اى كه در ميثاق اتوبوس محفوظ است برسيم، و چون نرسيديم يعنى شكست خورده ايم. نكند آماج غيبى مثل مازاد صندوق ارزى، يا چند جاده و پل و كارخانه و بعضى سفرهاى بى مقصد و قراردادهاى بى تضمين و... را چون تير به آن اصابت كرده هدف معرفى كنيم. دولت اصلاحات حتى اگر در اقتصاديات (كه امرى بسيار مهم است) موفق بوده باشد، و بخواهد آن را به عنوان سند موفقيت خود ارائه دهد، (كه البته جاى همه گونه تأمل دارد) به سنت سيئه نصرالدين اقتدا كرده است. از دو هدف مهم مطروح، توسعه سياسى به مجلس هفتم ختم شد و توسعه فرهنگى به وضعيت وضيع فعلى وزارت ارشاد، و ما هنوز از اعتراف به يك شكست سخت در گريزيم، سهل است سخن از پيروزى هاى كوچكى كه زيباست مى گوييم. حكايت اشعرالشعراى عرب را به خاطر خطر اطاله وامى نهم.
ظاهراً بنا داريم از اتهام شكست به تقصير رها شويم. مى گويم شكست به تقصير تا از بحث اهداف به بحث امكانات درآيم؛ آن سيد نازنين كه خود وزير مستعفى بود، كسى نبود كه نداند در اين مرز و بوم چه خبر است. او و مشاورانش چه گمان برده بودند، اين كه به نصيحت حريف رو آورند يا كار را به كرم او واگذارند، يا به پشتوانه آراء و بر اساس قانون محاجه كنند و اگر پاى برهان قاطع در ميان آمد، زمين بازى را به اعتراض ترك كنند؟ اين البته آسان است كه بى برنامگى و نااستوارى را به صلح جويى نسبت دهيم، اما البته تسليم نام نيكوترى بر آن است. من به درستى گفتم كه جنبش اصلاحات هر چه كمتر خواست بيشتر تحقير شد، اما معناى سخن مذكور، چنان كه به غلط گمان رفته، اين نيست كه بايد هر چه بيشتر مى خواست تا بيشتر تعظيم شود، بلكه معناى آن، همانطور كه از سالها پيش گفته ام، اين است كه بايد حدودى، هر چند حداقلى، را تعريف مى كرد و از آن عقب نمى نشست، و در صورت فشار هم وكالتنامه مردم را پس مى داد، كارى كه مجلس ششم، و نيز نوادرى از وزيران و معاونان البته انجام دادند، اما مثل بسيارى از كارهاى ديگر، دير.