این موش دواندن در معرکه ی فراخوان را نمی توان به حساب عاقبت اندیشی و هشیاری اپوزسیون نوشت. اتفاقا" این فرصتی شده است که ظرفیت فکری و ضریب هوشی نیروهای مدعی آشکار شود و مورد سنجش عموم قرار گیرد. و بنظرم این خود از بهترین پی آمدهای رفراندم بوده است.
-------------------------------
مقدمه
نیاز جامعه ایرانی به یک خانه تکانی ی اساسی و ریشه ای واقعیتی ست غیرقابل انکار. اما سوال این است که چگونه؟ و در کجا ؟ یا بهتر بگوییم : از کجا؟ واقعیت اینست که رخداد این مهم در حوزه حکومت و سیاست همواره بیش از سایر بخش ها رغبت روشنفکران ما را برانگیخته است. کسب « عامل قدرت » قوی ترین انگیزه ای بوده است که در جامعه سرکوبگر سرکوب شد گان را ناگزیر از قرار گرفتن در این مدار میکرده است. بخاطر همین طی صد سال اخیر باوجود وقوع دگرگونی هایی گاها" قهرآمیز در این حوزه ، کوچکترین پاسخی به معضل اساسی جامعه ما یعنی استبداد داده نشده است. بنظر می رسد این سیکل تغییر و تحول ـ سیاسی ـ با وجود هزینه هایی را که به آغازگران و کنش گرانش تحمیل کرده از راحت ترین راهکارها برای گذار نیز بوده است. چرا که با فرهنگ خمار ما که راه را بر انجام هر گونه تغییراتی در دراز مدت بسته است همخوانی داشته است.
در حالیکه خارج از حوزه سیاست، هنوز مفاهیمی وجود دارد که با همان گفتمان های ناکارآمد قدیمی تعریف می شود. و ورود به هر یک از این حوزه ها هزینه های غیرقابل جبرانی را در برداشته و دارد که سبب عدم ورود یا حضور پررنگ روشنفکران ما در این محدوده شده است. علاوه بر این برای ورود به این دایره ی قرمز ها ضرورت باز نگری در اصولی طلب می شود که با همان آموزه های پدرـ بابایی ی ما در تضاد است.
از قرائن چنین بر می آید که این آموخته ها نه تنها در بین عوام که در سطح نخبگان ما نیز نفوذ کرده و بعنوان ارزش تلقی شده است. و یک نوع اپیدمی دنبالگردیِ حوادث یا بعبارت بهتر « روزمره گی » را سبب شده است. خلاصی از این دایره تنگ کار بس بزرگی را می طلبد که مسئولیت روشنفکر ایرانی را بیشتر می کند. « او » که امروز برای استمرار موجودیت ش در قواره اپوزسیون ظاهر شده است برای آنکه واقعاً به گفتمان امروزی مجهز باشد باید از نوعی« خود باوری » شروع کند و به نقد خود مشغول شود. برای اینکار باید نگاه خود را به حوزه ای خارج از حیطه ی سیاست و حکومت نیز منتقل کند. باید از ساده ترین مفاهیم شروع کند. هویت خود را باز شناسد و خود را بازتعریف کند. تا دیروز همه ی این کم کاری و غفلت را می شد با «سیاست سرکوبگرانه حاکمیت » توضیح داد . سیاستی که بقول آقای رضا براهنی مانع برقراری دیالوگ روشنفکران با جامعه اش بود. از همین روی اگر گروه و کسانی موفق شدند که از گوشه و کنار سیاست سر بر آورند علتش در این بوده است که در حایی از موازنه قدرت ( یا حتی فرهنگ ) پایگاهی داشتند. ظهور روشنفکران دوم خردادی و نقش گیری آنها در جامعه ما از این نگاه قابل مثال است. اما امروز به برکت تکنولوژی و ارتباطات حضور فیزیکی روشنفکر در میان جامعه تخفیف یافته است. نظرات و ایده های اپوزسیون خارج از مرز تا درون زندانهای جمهوری اسلامی نیز می رود و بالعکس. طبیعی ست که دیگر ایده های روشنفکر دوم خردادی به اندازه گذشته جذابیت نداشته باشد. شاید این مهم ایجاب می کند که اپوزسیون موجود قوی تر از آنچه که هست خود را بنمایاند و سریعتر از آنچه هست بجنبد. حرکت لاک پشتی اپوزسیون مخصوصا خارج از کشور به هیچ وجه قابل توجیه نیست.
اما متاسفانه چنین بنظر می رسد که روشنفکران سیاسی ما ـ و عمدتاً اپوزسیون ـ بر طبق همان عادت دیرین، قادر نبوده اند پایشان را فراتر از همان گلیم معمول سیاست بگذارند. و مشکل این که در همین حوزه محدود هم تعاریف شان دقیق و امروزی نیست. اپوزسیون تا امروز قادر نشده است مستقل از جریان های دیگر خود را تعریف کند. تمام هوش و حواس خود را به این سیکل تکراری و خسته کننده داده تا خود را با له یا علیه سیاست های دیگران بودن معنی ببخشد. حتی در ساده ترین تعریف ها از قبیل حقوق شهروندی و دمکراسی دچار تناقض و متفاوت گویی ست. بخاطر همین نتوانسته است در نزد جهانیان برای خود یک شناسنامه حقیقی و حقوقی برپا سازد. هنوز ناشناخته مانده است. اعتماد لازم را نیافته است. هنوز مرزهای کلاسیک تابوها را نشکسته است . و تلاش می کند که در گذشته ی دور و نزدیک با نوعی فاصله گذاری یا حذف دیگران به خود عینیت بخشد. بخاطر همین به جای پرداختن به هدف و استراتژی به سیاست روزمره گی گرفتار آمده و نتوانسته است از پتانسیل لازم برای پیشبرد اهدافش بهره ببرد.
***
واکنش به رفراندم از این زاویه :
امروز واکنش غیر دقیق بخش بزرگی از اپوزسیون ما به یکی از اساسی ترین پرسش تاریخی ما یعنی « رفراندوم » که توسط عده ای از دانشجویان و روشنفکران فراخوان داده شده از این قرار قابل فهم می باشد. چنین بر می آید که با وجود ادعای بسیاری از طیف اپوزسیون مبنی بر اینکه خود سالها از پیشقراولان و طراحان رفراندم بوده اند و « اکثراً طی راهبردهای سياسی همواره بر ضرورت تغيير قانون اساسی با مراجعه به آراء عمومی برای استقرار یک حکومت دمکراتیک تاکید داشته اند » و قاعدتا باید امروز در بسط و تثبیت مواضع خویش و طرح گامهای بعدی تلاش می کردند، به ابهامات موضوع دامن زده اند. از مباحث مطروحه بیشتر بوی تخطئه و تحقیر دیگران و حقانیت بستانی برای خود به مشام می رسد تا یک تحلیل روشنگرانه. ایجاد فضای شک و بدگمانی ، دغدغه های شخصی و گروهی برای هژمونی بعد از رفراندم و در همین حال چانه زنی ها برای جا نماندن از این غافله، وزن بیشتر تحلیل های موجود را تشکیل می دهد.
حداقل انتظار می رفت بسیاری از شخصیت هایی که گمان می رفت خودشان باید از بانیان چنین حرکت های « بن بست شکنی » باشند، به جای ایراد گرفتن و « تایید و تکذیب فرستادن » و یا « امضا پس گرفتن » و ابراز پشیمانی از تحت تاثیر جو رفراندم قرار گرفتن و دم خروس را ندیدن و این همه ننه غریبم در آوردن، بخاطر می آوردند که تا قبل از همین شعار ـ و حتی الان بعد از خوابیدن تب و تاب فراخوان ـ بحث روز اصلاح طلبان مشهوری چون « شمس الواعظین » و دیگران مطرح کردن هاشمی رفسنجانی برای تصدی پست ریاست جمهوری یعنی عقب کشیدن عقربه زمان برای تکرار همان بازی شطرنجی بوده که باعث پات شدن اوضاع و احوال امروز گردیده بود.
البته که حق گفتگو و مباحثه برای همه محفوظ می باشد. اینها از شروط روند دمکراسی ست. ما فرصت و حق اینرا نداریم که اشتباه 26 سال پیش را تکرار کنیم. اما همه ی این آسمان و ریسمان کردن ها پوشش کاملی برای آنچه که به هرحال اپوزسیون پیشتاز ما را می بایست در مرحله برنامه ریزی قرار دهد نه خلط مبحث، نیست. آینده در مورد این گفتگوها هیچ نخواهد گفت، نتیجه کار ماست که ثبت می شود. مثلا آقای مهدی رجبی ضمن « بصدا درآوردن زنگ پايان تدريجی كارزار فراخوان» گرچه « شکست جنبش آزادیخواهی ایران » را پسندیده نمی داند، اما احساس بالندگی خود از هشیاری خود در عدم همراهی همان روز اول خود با این کارزار ورشکسته (!) را پنهان نمی سازد. اتفاقا" از مقاله ایشان چنین بر می آید که گویا بلیط بخت آزمایی شان برده است. همچنان بر تاکیدات قبلی خود پافشاری می کنند. و حاضر نیستند یک قدم هم کوتاه بیایند که به جای خالی کردن همدلی اپوزسیون، دائم از « جای خالی» « سوالات بی پاسخ بانيان فراخوان به پرسشها وانتقادهای اصلی مخالفان فراخوان » یاد می کنند و « حق گفتگو در مورد این بحث نظری » را به « خانواده نيروهای آزاديخواه » ( بخوان شورای نگهبان آزادیخواه ! ) می سپارند و نه کس دیگر.1 بر اساس این احکام سلطنت طلبان از مشارکت و ائتلاف در فعالیت هایی که « جمهوریخواهان نسبت به آن حساسیت دارند » منع شده و حتی آقای ملکی هم باید پاسخگوی این « سیاست بازی حرفه ای » شان باشند! گویا که قرار است همیشه این مردم بیسواد بمانند و هیچکاره! انصافا" این دقتی که مخالفان دمکرات فراخوان بخرج داده و از کمیته فراخوان انتظار پس دادن ریز حسابها را دارند جای آفرین و شبهه می آفریند!
استاد ارجمند من آقای فرخ نگه دار دلشوره ی خویش از پیروزی احتمالی سلطنت طلبان در این رفراندم را بدون واهمه نشان داده می گوید:« چند روز پيش سايت گويا پرسيده بود: برای سپردن آينده سياسی كشور كدام شخص را نامزد میكنيد؟ ٩٦ در صد از هواداران سلطنت گفتند: رضا پهلوی و ٤ درصد گفتند: آقای همايون ». کجای این مسئله تعجب برانگیز است؟ اگر « هواداران سلطنت » نام ایشان را در لیست فوق قرار می دادند جای تعجب و پرسش بود! اما این اعتراض ایشان خود به خود این پیام را القا می کند که « الحذر مردم ! مردم سلطنت طلب شده اند و اگر رفراندمی در گیرد فاتحه دیگران ـ یخوان جمهوریخواهان ـ خوانده است!» که این اعتراف هم عذر بدتر از گناه است. یعنی اگر چنین چیزی اتفاق افتاده است ـ که چنین نیست ـ اراده ی خود را به جای اراده مثلا" مردم نشاندن سنخیتی با جمهوریخواهی ندارد. یعنی که از الان برای مردم تعیین تکلیف کردن، یا در صورت سلطنت طلب شدن مردم به رای آنها احترام نگذاردن! و تاریخ را تکرار کردن. البته که تلخ است ولی واقعیت چنین می نماید. یخاطر همین تحریم فراخوان همفکران ایشان از این زاویه قابل درک است .
با نگاهی به بدل فراخوان رفراندم که توسط 255 نفر از « اپوزسیون قانونی » داخل به امضا رسیده و با انتقاد از عدم « فراهم ساختن امکان مشارکت مفید و موثر احزاب و نيروهای اپوزيسيون قانونی » در خطاب به مقامات حکومتی و از جمله شورای نگهبان، در واقع آب پاکی را برروی اپوزسیون غیر قانونی(!) ریخته ، پیامی جز مخالفت آشکار با فراخوان از آن استنباط نمی شود...
البته که این موش دواندن در معرکه ی فراخوان را نمی توان به حساب عاقبت اندیشی و هشیاری اپوزسیون ـ چه قانونی و چه غیرقانونی ـ نوشت. اتفاقا" این فرصتی شده است که ظرفیت فکری و ضریب هوشی نیروهای مدعی آشکار شود و مورد سنجش عموم قرار گیرد. و بنظرم این خود از بهترین پی آمدهای رفراندم بوده است. در واقع رفراندم فانون اساسی به گونه ای دارد به رفراندم اپوزسیون و مخالفان تبدیل میشود. فرهنگ معروف کنار نیامدن، تحمل نکردن، و میخ خود را کوبیدن حوصله مردم را سر برده است. در واقع مابعد نه تنها حکومت بلکه مخالفان نیز باید جوابگوی اعمال خود باشند. چرا که بنظر می رسد بحث اصلی بر سر کمبودهای طرح رفراندم نبوده و نیست. هر الفبای سیاسی خوانده ای باید بداند که « فراخوان » با « برنامه » فرق دارد. و انتظار هر یک را از دیگری داشتن چوب لای چرخ دیگری انداختن است. گفتمان موجود نشان می دهد که سلطنت طلب ها از جمهوریخواهان جلو زده اند. از حجم عظیم انتقاداتی که از زاویه ی آقایان ملی یا جمهوریخواه به فراخوان شده هنوز تکلیف خودشان را با دمکراسی و حقوق بشر تعریف شده معین ننموده اند. آنها هنوز خود و دیگران را بر اساس مرزبندی ی با سلطنت طلبان تعریف می کنند! هنوز هیچ طرف از اپوزسیون با همکاری یکدیگر برای تعیین یک استراتژی واحد همگام نیست. به زبان دیگر اپوزسیون به هم اعتماد ندارد. چرتکه زنی برای یارگیری هنوز مقدم بر اصلی به نام « دمکراسی و حقوق شهروندی » و هر شعار دیگری ست. « خودی و غیر خودی» فقط منحصر به داخل مرزها نیست، وگرنه رفراندمگرایان ناگزیر از پاسخ نبودند که منظورشان از حقوق بشر کدام بشر است « بشر سلطنت طلب » یا « بشر جمهوری خواه » و ... همان حرفهای معمول این صد سال !
با این حساب چنین بر می آید که گویا امضا کنندگان این رفراندم بدهکار هم شده اند. چنین بر می آید که گویا رفراندم نه یکی از آلترناتیوهای ممکنه برای تعیین سرنوشت ما بلکه یکی از بزرگترین معضلات جامعه ما بشمار می رفته که ما از آن غافل بوده ایم! و این بیشتر از آنکه تعداد همان در صد ناچیز علاقه مند به سرنوشت ایران را نسبت به این طرح خوش باور سازد، آنها را مایوس کرده است. بنا بر این طبیعی ست که بقول آقای مهدی رجبی از تب و تاب افتاده باشد.
باید اعتراف کرد که اپوزسیون زحمت تئوری سین های جمهوری اسلامی را برای مقابله یا عدم مقابله با چنین طرحی و یا احتمالا خنثی کردن اثرات آن نیز کم کرده است. از این حیث باید به جمهوری اسلامی بخاطر داشتن چنین اپوزسیون هوشمندی تبریک گفت. اینها درسهای خوبی می تواند باشد. تعارف را کنار بگذاریم دوستان :« دعوای سر لحاف ملا » از بدیهی ترین پیام مخالفان فراخوان بوده است. و در خوشبینانه ترین حالت اشاره تلخ ناصر زرافشان از زندان به « متولیان گورستان های متروک و کهنه سیاسی گذشته .... که در دنیای دن کیشوتی توهّمات خود گمان می کنند مبداء نصف النهار تحولات جامعه را باید از محفل آنها آغاز کرد » می تواند بیانگر حقیقتی تلخ باشد. این سردرگمی و لنگی کسل کننده است آقایان! به هر حال رجحانی باید در دست باشد تا نشان دهد بار تحلیلی ی خارج نشینانی که در جوامع آزاد هر روز مشق حقوق بشر و دمکراسی می بینند، از زندان نشینانی چون ناصر زرافشان و اکبر گنجی و طبرزدی و انصافعلی هدایت که از این نعمت محرومند جلوتر است؟ باید تکانی باشد که دنیا باور کند فرق میان اپوزسیون گرجستان و اوکراین با اپوزسیون عراق و افغانستان و احتمالا ایران در چیست!
... این حکایت گفتنی است که در روستاهای گیلان هر کشاورزی از یک سری اصول بابا اجدادی پیروی می کند.مثلا هر کدام از اینها بیلی از کار افتاده و درب و داغان را از کنار درب طویله آویزان کرده است که به آن « گرواز » می گویند. ایشان از این گرواز فقط برای یک کار استفاده می کنند و آن هم جابجا یا تمیز کردن فضولات حیوانات در طویله است. وقتی می پرسی چرا؟ خیلی راحت جواب می دهند: « ای گؤ ره ای گرواز! » ( یعنی برای این پهن این گرواز ! ) و حالا حکایت ماست!
------------------------
مقاله « پایان تب فراخوان و ... » آقای مهدی رجبی
http://politic.iran-emrooz.de/more.php?id=10318_0_11_0_M
مقاله « نامه سرگشاده در هفت بند » در ایران امروز.
http://politic.iran-emrooz.de/more.php?id=10202_0_11_0_M