نويسنده : Walid CHARARA
در حالي که انتخابات عراق در شرايط امنيتي وخيمي فرا ميرسد، وزير دفاع حکومت بغداد ، ايران و سوريه را مسئول خشونت هاي اين کشور معرفي کرد. بدين ترتيب ، او اتهامات دولت آمريکا و نئومحافظه کاران را تکرار نمود. با وجود منجلاب عراق، رهبران آمريکا از اجراي طرح تحول خاورميانه منصرف نشده اند. هدف شمارهء يک آنان، سرنگوني رژيم برخاسته از انقلاب اسلامي است.
چنين پيداست که کارنامهء فاجعه بار اشغال عراق توسط آمريکا، دست کم در لحظه کنوني ، در ارادهء دولت بوش در اجراي «طرح بزرگ»اش ، يعني ساختار جديد خاورميانه، خللي وارد نکرده است. (١) در اين راستا،شعار اصلي در شرايط کنوني،انتخاب ايران به مثابه «خطر جديد» است. « کيفرخواست» عليه ايران به آن چه دو سال پيش عليه رژيم صدام حسين به کار رفت شبيه است و آن را تداعي ميکند : توليد سلاح هاي کشتار جمعي، پشتيباني از تروريسم، ارتباط با القاعده...
ايران، برخلاف رژيم سابق عراق، واقعا به توسعهء برنامهء هسته اي پرداخته است. اين برنامه و نيز استفادهء احتمالي از آن براي هدف هاي نظامي به عنوان مدرکي بر ستيزه جويي تهران تلقي مي گردد. خانم کوندولزا رايس مشاور امنيت ملي آقاي بوش و وزير خارجهء جديد ايالات متحده ، از مدت ها پيش اعلام کرده است که واشينگتن جهت واداشتن ايران به انصراف از برنامه هاي هسته اي، به هر اقدامي دست خواهد زد. مسئولين اسرائيل نيز درمورد اين برنامه اعلام خطر کرده اند و مي ير داگان رئيس موساد از آن به عنوان «بزرگترين تهديد براي موجوديت اسرائيل از زمان تأسيس آن» ياد کرد.
علاوه برآن سران اسرائيل، در آغاز سال ٢٠٠٣ و پيش از تهاجم به عراق پافشاري مي کردند که ايران به منزلهء هدف مقدم برگزيده شود. مجلهء بريتانيائي «جينز» (ويژهء امور نظامي) از ژوئن ٢٠٠٢، عنوان کرده بود که اسرائيل يک طرح اساسي براي حملهء «بازدارنده» به تأسيسات پژوهش و توسعهءهسته اي ايران ريخته است و اجراي آن تنها به چراغ سبز واشينگتن نياز دارد که تاکنون از دادن آن خودداري کرده است.
اکنون شرايط تغيير کرده است. گرچه چنين بر مي آيد که پيش گيري ازمقاصد هسته اي تهران هدف فوري واشينگتن است ، طرح اصلي استراتژي منطقه اي ايالات متحده در درازمدت با سال ١٩٧٩ تفاوتي نکرده است و آن سرنگون ساختن جمهوري اسلامي ايران است.
خصومت با ايران که برحسب موقعيت زماني شدت و حدت مي يابد، به رغم تغييرات منش ايرانيان، محور ثابت سياست خارجي واشينگتن از ربع قرن پيش به شمار ميرود. در حقيقت ، از آغاز دههء ١٩٩٠، ايران به عادي سازي روابط اش با کشورهاي منطقه ( از جمله عربستان سعودي ) سرعت بخشيده و روابط سياسي، اقتصادي و بازرگاني اش را با اتحاديه اروپا، روسيه ، چين و هند تحکيم کرده است. کارشناسان متعددي براين پيشرفت ها گواهي ميدهند. براي مثال، يکي از آنان مي نويسد : «ايران، هدف وسوسه کنندهء ديگر، از نظر استراتژي کشورمهمي است که به روشني در روند فرونشاندن تشنج داخلي و خارجي قدم برميدارد. (٢)
برهم زدن اتحاد با سوريه
واقعيت عجيب اين است که جمهوري اسلامي ايران، حتا در مورد برخي از مسائل خارجي به مواضع مورد دفاع ايالات متحده نزديک شده و در عبور از خطوط قرمز که درگذشته غيرقابل تصور تلقي ميشد ، ترديدي به خود راه نداده است. از جمله در سال ٢٠٠١، تهران در جنگ آمريکا عليه افغانستان از واشينگتن حمايت کرد. از سوي ديگر، در سال ٢٠٠٣، ايران با فعال کردن برخي از سازمان هاي شيعهء عراق جهت پشتيباني از طرح تهاجم آمريکا به عراق، موضعي اتخاذ کرد که ميشود آن را «همکاري» خواند. باوجود اين، اين گشايش ها ، به صورتي بارزموجب تغيير خصومت ضدايراني ايالات متحده نگرديده است. اصلي ترين ترين چهره هاي جريان نئومحافظه کار و دونالد رامسفلد وزيردفاع آمريکا، همزمان و پس از تهاجم به عراق به تکرار اظهار مي دارند که «سرايت دموکراسي» به سرعت ايران را نيز فرا گرفته و سقوط رژيم را برخواهد انگيخت.
براي شتاب در تحقق اين سناريو، ايالات متحده با استقرار نيرو در کشورهاي مجاور ايران، محاصرهء کشور را تکميل مي کند. آمريکا همچنين تلاش مي کند با اقداماتي براي انزاوي سياسي و ديپلماتيک اين کشور، از نفوذ جمهوري اسلامي درخارج از مرزهايش بکاهد. از اين رو، آمريکا از استراتژي ايجاد بي ثباتي مستقيم و غيرمستقيم استفاده مي نمايد. فراتر از آرايش ايدئولوژيکي که اساس طرح « مهدويت دموکراتيک » است، سرسختي دولت بوش دودليل عمده دارد. اولين دليل، به موفقيت ژئواستراتژيکي ايران ربط دارد که به لطف توان انساني اش (جمعيت ٧٠ ميليوني) و اقتصادي، استقلال و نيز همکاري نظامي با روسيه و چين، موقعيت خود را به منزلهء قدرت متوسط منطقه اي محکم کرده و بمثابهء آخرين دژ عليه تسلط دائمي ايالات متحده بر خاورميانه خودنمائي مي کند. اگر ايران به قدرت اتمي دست يابد، به يک شريک [پارتنر] تبديل خواهد شد که بنا بر اصطلاح معمول در روابط پنتاگون از سوي «رقباي هم رديف» ايالات متحده يعني اروپا، چين، هند و روسيه وزنه اي به حساب خواهد آمد.
از سوي ديگر، رژيم تهران آخرين متفق منطقه اي بازيگران دولتي و غيردولتي در منازعه با اسرائيل، نظير لبنان، سوريه، حزب الله و برخي سازمان هاي رزمنده فلسطيني است. اين عوامل بدون کمک ايران و با محروميت از حمايت منطقه اي يا بين المللي ديگر در برابر برتري نظامي اسرائيل تضعيف خواهند شد.
شرايط کنوني افزايش مخاطرات و نيز ارادهء «غيرقابل نفوذ کردن» خاک خويش عليه حملات احتمالي آمريکا و اسرائيل، ايران را تشويق به تجهيز به سلاح اتمي مي کند. بنا بر برخي تحليل ها، اين سلاح ها استفاده صرفا دفاعي خواهد داشت: مفسر آمريکائي مايکل مان مي نويسد « چنين سلاح هائي تهاجمي نيستند. هرکس که به فکر پرتاب چنين کلاهکي به سوي ايالات متحده بيافتد، سند نابودي خود را امضاء خواهد کرد. همچنين مطلقا غيرممکن است که اين سلاح ها خطري براي تهديد آمريکا به حساب آيد. علاوه بر آن، نميتوان براي توجيه کاربرد آن ها عليه يک دولت همسايه، دلايلي آورد که معمولا باعث آغاز جنگ مي گردد. زيرا راديوآکتيويته حاصل، هردو سوي منازعه را خواهد پوشاند. باوجوداين، هردولتي که از ايالات متحده يا همسايه اي بسيار نيرومندتر از خود هراس دارد.، آرزوي وافرش مجهز شدن به اين سلاح ها به بهانهء دفاع مشروع است.» (٣)
هم گرائي استراتژيکي ميان ايالات متحده و اتحاديه اروپا عليه ورود ايران به باشگاه اتمي شکل گرفته است. بايد يادآوري کرد که اين هم سوئي پس از تهاجم عراق به کويت در ١٩٩٠، عليه آن کشور نيز بوجود آمده بود. در هر دو حالت، هدف جلوگيري از صعود يک قطب قدرتمند مسلمان درگير در کشمکش با اسرائيل و قادر به برهم زدن نسبي توازن قوا در منطقه ميباشد که اکنون شديدا به نفع اسرائيل است. با وجود اين وحدت نظر، ميان اروپا و آمريکا اختلاف نظرهاي روشني در مورد هدف ها ي مورد حمله وجود دارد. از قرار معلوم اروپائي ها آماده اند به انصراف ايران از بلندپروازي اتمي به منظورهدف هاي نظامي قناعت کرده و در مقابل آماده باشند که روابط خود با تهران را بيشتر عادي کنند، در حالي که ايالات متحده معتقد است که چنين عقب گردي بايد ارادهء «جامعه بين المللي» را براي سرعت بخشيدن به سقوط رژيم ايران تحکيم بخشد.
دربرابر آمال هسته اي ايران، دو راه وجود دارد: يا استفاده از نيروي نظامي براي انهدام تأسيسات هسته اي، يا تشديد فشارهاي ديپلماتيک جهت قانع نمودن تهران براي انصراف [از برنامه هاي هسته اي]. در مورد فرضيه نخست بايد گفت که تل آويو و واشينگتن ترديدي در نابودساختن تأسيسات هسته اي ايران به خود راه نميدادند (همان طوري که در ١٩٨٠، نيروي هوائي اسرائيل، نيروگاه هسته اي عراق را در اوسيراک بمباران کرد.)، اگر چنين ابتکار عملي خطرات جدي به همراه نميداشت. دو مانع فني و سياسي-نظامي دست يازيدن به نيروي نظامي را کم احتمال مي سازد.
مانع فني، تابعي از اين حقيقت است که ايران تأسيسات هسته اي را درکشور پخش کرده است و اين عمل موفقيت هراقدامي را که هدفش ويراني کامل آنها باشد، کاهش مي دهد. از نظر سياسي –نظامي، بدون شک ايران در تلافي يک حملهء اسرائيل يا آمريکا ترديدي به خود راه نخواهد داد. اين کشور مي تواند اين کار را يا از خاک خود و با استفاده از موشکهاي برد طولاني و هدف قراردادن خاک اسرائيل انجام دهد. يا ايران مي تواند با تشويق متحدين لبناني اش حزب الله، از جنوب لبنان دست به اين کار زند اما اين عمل راه را بسوي منطقه اي شدن درگيري ها ، دست کم با دخالت لبنان و سوريه باز خواهد کرد. از آن گذشته، تهران از طريق متفقين متعدد شيعهء خود در عراق و افغانستان عليه نيروهاي آمريکائي حاضر در اين دو کشور، نيز به تلافي جويي خواهد پرداخت.
به خاطر اين ملاحظات، روش استفاده از فشارهاي سياسي-ديپلماتيک و اقتصادي ارجحيت دارد. باوجود اين، انزواي کامل تهران، با محروم کردن او از متفقين منطقه اي شرط ضروري براي آسيب پذيرتر کردن بيشتر آن در مقابل فشارها يا احتمالا براي امکان استفاده از راه حل نظامي است. به اين منظور، استراتژي ايالات متحده سه جبهه را دربر مي گيرد. ابتدا جبهه لبناني-سوري است که آمريکا در هم آهنگي با فرانسه بر فشار روي سوريه افزوده است. با تصويب قطع نامهء١٥٥٩ شوراي امنيت سازمان ملل متحد مبني بر خواست عقب نشيني ارتش سوريه از لبنان، خلع سلاح حزب الله لبنان و فلسطين و استقرار ارتش اسرائيل در طول خط مرزي با اسرائيل، اين فشارها چرخش جديدي پيدا کرده است.
اين قطع نامه به مثابه پيامي سري به سوريه است که پيمان اش را با ايران برهم زند و از متفق تهران، حزب الله فاصله گيرد. و اگر نه سوريه مجبور به ترک لبنان خواهد شد. قطع نامهء ١٥٥٩، بيش از همه کاربرد منطقه اي دارد و امکان ميدهد موضع گيري غيرقابل انتظار فرانسه را در اين ماجرا بهتر درک کرد. شدت اختلافات فرانسه-سوريه در مورد مسئلهء لبنان ، روابط ويژه ميان رئيس جمهوري فرانسه ژاک شيراک و نخست وزير سابق لبنان رفيق حريري (که اکنون مخالف سوريه شده است) يا اختلافات بازرگاني ميان دمشق و پاريس نمي توانند به تنهائي موضع کنوني فرانسه را که با سياست فرانسه در خاورميانه هيچ نوع همخواني ندارد، توجيه نمايد. علت اين چرخش فرانسه [ که واقعا با يد چرخش ناميد] مي تواند تنها در وحدت نظر اين کشور با واشينگتن در مورد ضرورت بر هم زدن پيمان سوريه – ايران معني مي يابد.
جبهه ديگرطرح آمريکا براي کاهش نفوذ ايران ، عراق است. جنگي که نيروهاي انگليسي-آمريکائي از سال ٢٠٠٤ عليه هواداران امام مقتدا صدر به راه انداخته اند ، تنها به دليل امتناع صدر از سازگاري با اشغال عراق نبود. همچنين، هدف اين درگيري ها خواست ايالات متحده جهت خنثي کردن جرياني نيز بود که با تهران روابط قوي دارد. برخورد آمريکا نسبت به تشکلات ديگر شيعه عراق يعني مجلس اعلاي انقلاب اسلامي و حزب الدعوه که هردو در دولت موقت آقاي اياد علاوي شرکت دارند ، همزيستي دو سياست گزينش مجدد [تقسيم مقام ها] در برخي حوزه هاي آنان و فشار عليه عناصري که طرفداران سازش ناپذير ايران تلقي ميشوند، است.
از سوي ديگر، اعطاي پناهندگي سياسي به ٤٠٠٠ عضو «مجاهدين خلق ايران » ( که در فهرست ايالات متحده يک سازمان «تروريستي » شناخته شده است) و «افشاگري»هاي اين سازمان در مورد برنامهء هسته اي «مخفي» تهران ، حاکي از نزديکي اين سازمان با واشينگتن و استفادهء احتمالي از آن عليه انقلاب اسلامي است ( نظير کاري که پيش از تهاجم به عراق، کنگرهء ملي عراق به رهبري احمد چلبي انجام داد).
سرانجام در افغانستان و به بهانهء ترميم حاکميت دولت در برابر جنگ سالاران، ايالات متحده متفق خود حامد کرزي را تشويق به تلاش براي خلع يد از رهبر تاريخي مجاهدين منطقهء هرات، اسماعيل خان، (ازدوستان بسيارنزديک ايران) نموده است. اما تهران در ميان تشکلات سياسي افغاني داراي شبکهء دوستانهء وسيعي است که در درون اتحاد شمال قرار دارند و کاهش دادن نفوذ ايران براي آمريکا بسيار سخت خواهد بود.
حتي اگر تا کنون از روياروئي واشينگتن و تهران احتراز شده است، طرح خاورميانه بزرگ که دولت بوش قصد پياده کردنش را دارد، با منافع کشورهاي اين منطقه تصادم پيدا کرده و سرانجام به ايرا ن نيز خواهد رسيد. اگر ايالات متحده در جستجوي روياروئي با تهران سماجت کند، کشمکشي منطقه اي به راه مي اندازد که ميتواند تمام منطقه را به آتش بکشد.
--------------------------------------------------------------------------------
١ – به مقالهء ژيلبر آشکار، « نقاب هاي سياست آمريکا» ماهنامه «مانيير دو وآر» شمارهء ٧٨، دسامبر٢٠٠٤ –ژانويه ٢٠٠٥ مراجعه کنيد.
٢ – به کتاب امانوئل تود «پس از امپراطوري» انتشارات گاليمار، ٢٠٠٢، صفحه ٩ مراجعه کنيد.
٣ – به کتاب مايکل مان «امپراطوري گسيخته»، انتشارات کالمن لوي، پاريس، ٢٠٠٤، صفحه ٥١ مراجعه کنيد.