خروج از ساحت اجبارات بنده ساز و راه بردن به سرزمین آزادی، امری نیست كه به یكباره ممكن شود. آزادی، ساحلی نیست كه در پس توفانها و موجها در انتظار مسافر دریا نشسته باشد. آزادی خانه ای برای ماندن و چرت زدن نیست. آزادی كوچه باغهای تفنن و بی خیالی نیست. هر چیزی از جنس ماندن و پا سست كردن هیچ ربطی به آزادی ندارد. آزادی یك راه است. راهیست از میان دریاها، از میان آتشفشانها، از میان بیابانهای عطش سوز. راهیست مداوم و پیوسته كه بقای آن به پیمودنش است. راهیست از اكنون تا نوشوندگی بی پایان.
رهنوردان راه آزادی را با بازنشستگی و به مرخصی رفتن كار نیست. هر چه هست، كار است و تلاش پیگیر و بی خستگی. تلاشی كه خود سرچشمه حیات و نشاط است. كوششی كه از متن آن شادابی و سرشاری می جوشد و زمین تن و روان را شستشو می دهد.
اما اضداد آزادی در نقطه مقابل روندگان آزادی قرار گرفته اند. آنان آزادیخواهان را به ایستادن و واماندن و در خود فروخلیدن دعوت می كنند. به آزادیخواهان می گویند بی جهت خود را خسته می كنید، اندكی بیاسایید، كناره بگیرید و از سفره های ارتجاع توشه های رنگین برگیرید. بیچاره اضداد آزادی كه مرگ خود را در گامهای مداوم روندگان آزادی می بینند.
دو دنیای به غایت متضاد و آشتی ناپذیر در برابر هم به صف ایستاده اند. دنیای آزادی و دنیای ضد آزادی. اولی دعوت به رفتن پیگیرانه می كند و دومی فراخوانهای ماندن را سر می دهد. پیشروی هر دنیا، پسرفت دیگریست. یكی فردا را نمایندگی می كند و دیگری واپسماندگی دیروز را. چنین است كه حل تضاد این دو دنیا، به شدت قهرآمیز است. بقای یكی جز در تلاش برای فنای دیگری نیست.
آیا مسافران راه آزادی می توانند بی ره توشه قدم در راه بگذارند؟ اگر چنین كنند، چگونه می توانند در میان دو راهیهای مسیر راه درست را برگزینند؟ چگونه می توانند بر ترفندهای دشمنان آزادی آگاه شوند و راه را بر توطئه های آنان ببندند؟ چگونه می توانند در برابر پیچیدگیهای راه، هرچه پیچیده تر شوند؟ رهنوردان مسیر نیاز به آموزش دارند تا به نگاهی هرچه ژرف تر در مورد راهی كه در پیش گرفته اند دست یابند. نیازمند چشمهای بینایی هستند كه هرچه بهتر افقهای پیش رو را در چشم انداز داشته باشند. و نیازمند گوشهایی شنوا كه هر چه سریعتر و كیفی تر بیاموزند و به كار ببندند. تمام اینها بدون وجود رهبریی ذیصلاح و پذیرش راهبری آن از طرف روندگان راه آزادی امكانپذیر نخواهد بود. پس اولین نیاز این راه، وجود رهبریی هوشیار و صادق است، رهبریی كه خود پیش و بیش از دیگران از میان هفت كوره گدازان گذشته باشد. مرده شده باشد و آنگاه به زندگیی نوین راه برده باشد.
«مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم»
پر سوزانده باشد و بال و پر نوین ساخته باشد.
«گفت كه: «با بال و پری من پر و بالت ندهم»
در طلب بال و پرش بی پر و پر كنده شدم»
اما یك رهبری ذیصلاح به ظرفی متناسب با راه نیازمند است.
در كنار تمام نیازهای ضروری برای پیمودن این مسیر، مَركب راه بسیار جلوه گری می كند. آیا می شود بدون كشتی ای موج شكن از میان دریاها گذشت؟ یا بدون هواپیمایی قلب آسمانها را شكافت؟ مسافران راه آزادی ظرفی می خواهند تا بوسیله آن در برابر ابتلائات مسیر ایمن شوند. ظرفی كه آنها را از تك رهنوردان آسیب پذیر، به پیكره ای پولادین بدل كند. تن ها و روانهای منفرد مانده در گوشه و كنار راه را سرجمع كند و به صورت پیكانی شب شكاف درآورد. در اینجاست كه دومین شرط پیمودن راه آزادی رخ می نماید؛ سازمان.
بدون تشکیلات، انرژی آزادیخواهان به هرز می رود. هر فریادی در پس ِ پس كوچه ای گم می شود. هر مشتی در زیر انبوه سرنیزه های دشمن در هم می شكند. هر بزری در سرزمینی دور، در خاكی غریب، جای می گیرد و بدون آب و آفتاب بایسته راه به درخت شدن نمی برد. تشکیلات درمان این كمبودهاست. نیاز دوم راه تشکیلات است.
روندگان جدی و پیگیر مسیر آزادی به ضرورت دو امر رهبری و تشکیلات بیش از هرچیز ارج می گذارند. اما اضداد آزادی اتفاقاً بیش از هر چیز دیگر همین دو را نشانه گرفته اند. آزادیخواهان بدون رهبری و بدون تشکیلات، توده های پراكنده و بی آزاری هستند كه در برابرشان هیچ چشم انداز امید بخشی قرار ندارد.
هر مدعی آزادیخواهی كه چنگ در چهره این دو عامل ضروری یعنی رهبری و تشکیلات می كشد، و در زیانبخشی آنها داد سخن می دهد، از دو حال خارج نیست: یا هنوز آنچنان آمیخته راه نشده است كه بر ضروریات بی جایگزین آن آگاهی یابد، یا ضد آزادیی است كه برای خالی كردن زیر پای آزادیخواهان، جامه آزادی به تن كرده است. و در هر صورت راهی انحرافی را پیش پای می گذارد كه انتهایش به جز سرزمینهای اسارت و بندگی جای دیگری نیست.
آزادیخواهان هنگامی می توانند خود را پویندگان واقعی و پیگیر مسیر آزادی بشمار آورند كه بیش از هرچیز از رهبری و تشکیلات پیشتاز آزادیخواه به دفاع برخیزند و بكوشند تا خود را به عنوان جزئی از این كل راه گشا درآورند و در پیكره واحد آن، دنیای فردیت و محدودیت را با جهان وسعت و آزادی جایگزین كنند.
آزادیخواهی بدون تعهد به ضروریات واقعی راه، فریبی بیش نیست. واژه ایست دهان پركن. جلوه ایست عقل فریب. اما هر چه است آزادیخواهی نیست. در حقیقت روح آزادیخواهی در تعهدی كه رونده راه نسبت به ضروریات بی جایگزین مسیر قائل می شود، زنده و پویا باقی می ماند.
بهمن ماه 1383
[email protected]