جمعه 30 بهمن 1383

تشابه رفتار "اقتدارگراها" و "مجاهدين خلق"، مصطفي تاج‌زاده، چشم انداز

مصاحبه اينجانب درباره سي خرداد سال 1360 در مجله وزين چشم‌انداز ايران (شماره26، مورخ خرداد و تير 1383) سئوالها و انتقادهايي را برانگيخت كه بخشي از آنها در همان مجله (شماره 28، مورخ آبان و آذر 83) درج شد. به دليل احترام به منتقدان محترم و نظرياتشان و نيز براي روشن‌تر شدن زواياي حوادث سالهاي اوليه انقلاب پاسخي تهيه كردم كه خود مقاله مستقلي شد. با پوزش از خوانندگان محترم به دليل تفصيل، اميدوارم تداوم اين گفت‌وگو موجب تنوير افكار عمومي شود.

يكم. ادعاهاي من به طور خلاصه درباره موضوع مورد بحث به شرح زير است:

01 از بدو پيروزي انقلاب نيروهاي طرفدار امام شامل دو جريان بودند. دسته اول اشخاص و احزابي كه "نيروهاي خط امام" و سپس "اصلاح‌طلب" خوانده مي‌شوند. آنان در سالهاي اوليه پيروزي انقلاب با حمايت امام "متن" (اكثريت) جمهوري اسلامي را تشكيل مي‌دادند. گروه دوم "جناح راست" يا "محافظه‌كاران" و "اقتدارگراهاي" امروزند كه در آن سالها در "حاشيه" (اقليت) حاكميت بودند و اكنون طيف اقتدارگرا درصدد است مناصب كليدي حكومت را انحصاراً در دست گيرد.

02 عملكرد حاكميت در مجموع در سالهاي مورد نظر (1357 تا 1360) رعايت حقوق همه نيروهاي سياسي و اصالت دادن به گفت‌وگو و برپايي انتخابات آزاد بود. به همين علت، علاوه بر آزاد بودن مطبوعات و احزاب و انتخابات، صداوسيما نيز جلسات مناظره با منتقدان و مخالفان از جمله با نمايندگان حزب توده و چريكهاي فدايي خلق تشكيل داد. انديشه انقلاب در آن زمان با محوريت "استاد مطهري" بود كه از آزاد انديش‌ترين و دموكرات‌ترين رهبران انقلاب محسوب مي‌شد و به گفت‌وگو و بحث آزاد و دموكراسي اعتقاد داشت. امروز ايدئولوگ اقتدارگراها "آقاي مصباح" است كه به تكفير و تفسيق مخالفان خود بيش از گفت وگو اعتقاد دارد(1).

03 رهبري فقيد انقلاب و نيز "نيروهاي خط امام" در مجموع نه فقط به آزادي بيان، احزاب و انتخابات_ اساس هر رژيم دموكراتيك_ معتقد بودند. بلكه به علت حمايت مردمي براي پيروزي بر رقبا به اعمال روش‌هاي خشن و پليسي نياز نداشتند. آنان اگر چه خطاهايي مرتكب شدند اما اشتباهاتشان "استثناء" بود. اقتدارگراها درصددند اين استثناءها را به "قاعده"‌ تبديل كنند.

04 روش اقتدارگراها كه در آن سالها در بخش‌هايي از اركان حكومت حضور داشتند، تا حدود زيادي به شيوه مجاهدين خلق نزديك است. هر دو جريان، "مخالف دموكراسي"، "تمامت خواه" و "بنيادگرا" بوده، به "قدرت" اصالت مي‌دهند و به "حذف خشونت‌بار" منتقدان و مخالفان خود معتقدند با اين تفاوت كه جريان نخست به سهولت تمام مي‌تواند عملكرد خود را به مباني "انقلابيگري حرفه‌اي" به روايت ماركسيسم روسي مستند كند، ولي اقتدارگرايان متأخّر با تكلّف، تصنّع و صعوبت نيز نمي‌توانند رفتارشان را مستند به انديشه و روش امام و حاكميت برخاسته از انقلاب اسلامي كنند. با وجود اين اقتدارگراها با تشبيه عملكرد خود به رفتار امام و حاكميت قصد دارند همه منتقدان و مخالفان خود را از جنس "مجاهدين خلق" جلوه دهند و به اين طريق زمينه حذف خشونت‌بار آنان را فراهم كنند. "مجاهدين خلق" نيز درصدد سوء‌استفاده از عواطف مردم درباره عملكرد اقتدارگراها هستند و رفتار غلط آنان را نشانه مظلوميت خود در سالهاي اوليه پيروزي انقلاب تبليغ مي‌كنند. گويي در آن زمان حاكميت سركوبگر و "مجاهدين خلق"، حزبي منتقد و مخالف قانوني بود.

05 علت انزواي "مجاهدين خلق" نزد مردم عملكرد غلط آنان از يك سو و رفتار در مجموع قانوني حاكميت از سوي ديگر بود. دقت شود كه به جز "مجاهدين خلق" اشخاص و گروههاي سياسي ديگري بوده و هستند كه مخالف "جناح راست‌" و حتي مخالف "خط امام" محسوب مي‌شوند اما هرگز به عمليات تروريستي رو نياورده‌اند و با تنفر عمومي مواجه نشده‌اند. چنانچه همه منتقدان و مخالفان جمهوري اسلامي به يكسان و با يك روش حذف شده بودند، ادعاي خود را پس مي‌گرفتم.

06 تا قبل از آغاز تروريسم كور و گسترده "مجاهدين خلق" فضاي سياسي كشور، حتي با وجود گذشت نزديك به يكسال از جنگ تحميلي، آزاد و باز بود. ورود "سازمان" به فاز نظامي نقش مهمي در بستن نسبي اين فضا در سالهاي بعد داشت.

دوم. اگر تحليل مشابه "اقتدارگراها" و "مجاهدين خلق" را درباره يكساني شرايط كنوني با سالهاي 1357 تا 1360 بپذيريم، مصاحبه اينجانب نه تنها غيرمنطقي و غيرمنصفانه، بلكه تحريف تاريخ است. تلاش من در آن مصاحبه افشاي همين انحراف به خصوص براي نسل جوان بود. اما شرح ادعاهاي فوق.

01 اقتدارگراها مدعي‌اند آنان عين نظام هستند (2) و عملكرد كنوني آنان دقيقاً مطابق عملكرد حاكميت در دهه اول است. بعضي محافظه‌كاران پا را فراتر گذاشته، پيروزي اصلاح‌طلبان را در انتخابات رياست جمهوري سال 76 به اولين انتخابات رياست جمهوري تشبيه كردند و اين قرينه‌سازي را در حمايت "مجاهدين انقلاب" از "خاتمي" و "مجاهدين خلق" از "بني‌صدر" و پشتيباني نهضت آزادي از هر دو تعميم دادند و "سال 79" (تشكيل مجلس ششم) را با "سال 60" مقايسه كردند. حال آنكه موضوع دقيقاً برعكس است. يعني،

اولاً عملكرد حاكميت در سالهاي اوليه پيروزي انقلاب با عملكرد كنوني اقتدارگراها كاملاً متفاوت است.

ثانياً ايدئولوژي، استراتژي و روش "نيروهاي خط امام" و "مجاهدين خلق" نه تنها يكي نيست، بلكه اين دو جريان بيشترين اختلاف را با هم داشته و دارند.

ثالثاً شيوه "اقتدارگراها" تا حدود زيادي شبيه "مجاهدين خلق" است و به خصوص در نفي روش‌هاي قانوني، مسالمت‌آميز و دموكراتيك (شيوه اصلاحي) توافق استراتژيك دارند. اين موضوع را به شكل نسبتاً مشروح در مقاله باعنوان "سال 60" (ياس نو، 28/12/81) توضيح دادم. در هر حال آنچه در تحليل هر دو جريان "تمامت‌خواه" و "ميليتان" (نظامي‌گرا) غايب است بي‌توجهي به "خواست و راي ملت" است كه در هر دو دهه از آرمان‌هاي انقلاب به‌ويژه "حاكميت قانون"، "انتخابات آزاد" و "آزادي بيان و احزاب"، در كنار "استقلال و يكپارچگي كشور"، "عزت ايران" و ... حمايت كرده‌ و مي‌كنند.

02 چه زماني حزب و جرياني به خشونت‌ رو مي‌آورد؟ جواب اين سوال تا حد زيادي روشن كننده ادعاي من است. دليل اول ايدئولوژي تمامت‌خواه و توتاليتر يك گروه است با اين استدلال كه چون توده مردم هنوز كاملاً آگاه نيستند و آمادگي كافي براي پذيرش ارزش‌هاي مورد نظر گروه را ندارند، يا اساساً ملت بايد دوره‌اي سخت همراه با انضباط نظامي را پشت سربگذارند تا آبديده شوند، يا طبقات نيروهاي ضدانقلاب قوي هستند، يا حقوق شهروندي از جمله آزادي بيان و احزاب و آزادي انتخابات، "بورژوايي"، "فريبكارانه" و "دستكش حرير بر مشت آهنين" و "پوشش ديكتاتوري سرمايه‌داري" و ... است، پس نقض حقوق مدني،‌ اجتماعي و سياسي شهروندان و حذف خشونت‌بار نيروهاي مخالف لازم است.

دليل دوم كه استراتژيك است به ميزان حمايت‌هاي مردمي از حاملان و سخنگويان ايدئولوژي نيروها برمي‌گردد. به طوري كه اشخاص و احزاب معتقد به خواست كنوني مردم بالفعل، احساس نياز به اعمال خشونت نمي‌كنند. در مقابل نيروهايي كه "ملت بالفعل" را در پاي "خلق آرماني" به هيچ مي‌شمارند، رقابت هاي سياسي قانوني، از جمله انتخابات آزاد را برنمي‌تابند و پيشاپيش خود را در اين ميدان شكست خورده مي‌‌بينند.

03 اكنون بايد بررسي كرد كه از رهبري انقلاب و رهبري مجاهدين خلق كداميك از ضعف‌هاي فوق رنج مي‌بردند كه آنان را علاقه‌مند، يا دست كم مجبور به اعمال خشونت مي‌كرد؛ رهبري انقلاب كه ارجاعي كاملاً ملموس به مطالبات همين "ملت بالفعل" و قابل مشاهده با چشمان غيرمسلح داشت يا رهبر گروهي كه ملت واقعا موجود را سرشار از انواع ناخالص طبقاتي و غيرطبقاتي ديده و در جايي دور از ملت به ايدة "خلق ناب" چشم دوخته بود؟

در مورد امام بايد گفت كه وي حتي در زمان شاه نيز به روش‌هاي خشونت بار اعتقاد نداشت چه رسد به دوران جمهوري اسلامي. رهبر فقيد انقلاب هرگز ترور افراد توسط فدائيان اسلام به رهبري نواب صفوي را تاييد نكرد، اگر چه كوشيد مانع اعدام آنان در بيدادگاه شاه شود. امام با ترور "حسن علي منصور" نخست وزير وقت مخالفت كرد و "مؤتلفه" به ناچار مجوز شرعي اقدام خود را از يكي ديگر از مراجع گرفت. ايشان با استراتژي مجاهدين خلق نيز موافق نبود و پس از آنكه نماينده سازمان به نجف رفت و چند روز براي امام صحبت كرد، در نهايت پاسخ شنيد كه اين اقدامات (روش‌ قهرآميز و مسلحانه) فقط به خود شما لطمه مي‌زند اما رژيم را از پا در نخواهد آورد.

به سخن روشن استراتژي مبارزاتي امام از ابتدا تكيه به مردم و دعوت آنان به بيداري و قيام بود. گفتمان وي نيز قانون‌خواهي بود، وي براي جلوگيري از سوء‌استفاده‌هاي احتمالي، بلافاصله بعد از تظاهرات ميليوني مردم در تاسوعا و عاشوراي سال 57 كه سقوط رژيم قطعي به نظر مي‌رسيد، شعار ملي "حكومت اسلامي" را به جمهوري اسلامي تغيير داد تا "جمهور" مردم خود سرنوشت خود را به دست گيرند و تفسيرهاي استبدادي نظام جديد را به بيراهه نبرد. رهبر فقيد انقلاب كه با حمايت قاطع ملت به پيروزي رسيد، تاكيد زيادي بر "آزادي سياسي" و "انتخابات آزاد" داشت و تا آخر عمر از پشتيباني اكثريت شهروندان بهره‌مند بود. پس نه در انديشه و روش مبارزه و نه در مقبوليت مردمي احساس ضعف نمي‌كرد كه مجبور به حذف خشونت‌آميز رقبا شود.

نسل انقلاب به ياد دارد كه به علت محبوبيت در سالهاي مورد بحث (57 تا 60) مجاهدين خلق علناً به امام پيشنهاد كردند نامزد انتخابات رياست جمهوري شود زيرا به اعتراف آنان كسي به جز ايشان از حمايت قاطبه ملت برخوردار نبود. آقاي بني‌صدر نيز پس از انتخاب شدن رسماً به رهبري انقلاب پيشنهاد كرد كه اجازه دهد مرحوم احمد خميني را به عنوان نخست‌وزير به مجلس معرفي كند. هر دو پيشنهاد با مخالفت قاطع امام رد شد.

همچنين مي‌دانيم كه حوادث ماههاي اوليه پيروزي انقلاب در كردستان، گنبد و... و سپس تحميل جنگ به ايران توسط صدام، زمينه ايجاد نهادهاي انقلابي و بسيج جوانان كشور را فراهم كرده بود و به دميدن خون تازه‌اي در كالبد جامعه نياز نبود. اشغال سفارت آمريكا نيز به طور خودجوش احساسات عمومي را عليه دولت ايالات متحده جهت داده، وحدت ملي را تأمين كرده بود. انتخاب‌هاي اوليه امام نيز چهره‌هايي نبودند كه نشانه تمامت‌خواهي رهبري باشد. مرحوم مهندس بازرگان نخست وزير دوره گذار شد و بسياري از مبارزان سياسي در دولت موقت يا شوراي انقلاب دعوت به كار شدند. امام در انتخابات رياست جمهوري اول با نامزد شدن "روحانيون" مخالفت كرد.

در طرف ديگر رهبري "مجاهدين خلق" از ابتدا بنا را بر ناسازگاري (با وقوع انقلاب به عنوان يك انقلاب "ناقص" و "ناتمام" كه جز با افزايش راديكاليسم "تعميق" نخواهد يافت)، تمامت‌خواهي (كسب همه مناصب قدرت پس از سرنگوني رژيم شاه) و ايجاد درگيري و تنش گذاشت و سرانجام قرباني روش‌هاي خشونت بار خود شد. "مجاهدين خلق" علاوه بر آنكه به لحاظ فكري، سياسي و تشكيلاتي توتاليتر و خشونت محورند؛

الف. از همان ابتدا با انقلاب اسلامي و رهبري آن به معارضه برخواستند و كوشيدند مانع پيروزي نهضت مردم شوند چون رهبري انقلاب در اختيار آنان نبود. (مصاحبه دكتر پيمان، چشم انداز ايران، شماره 28)

ب. پس از سرنگوني رژيم شاه، خواهان قبضه كامل و انحصاري قدرت، نه سهيم شدن در حكومت به ميزان پايگاه مردمي خود، شدند ( مصاحبه آِيت الله منتظري) و پروژه حذف "ارتجاع" و "خرده بورژواي" يعني امام و يارانش را دنبال كردند.

ج. هم زمان با فعاليت‌هاي علني سياسي در سالهاي 1357 تا 1360 براي براندازي مسلحانه نظام برنامه‌ريزي ‌كردند، اگر چه قصد خود را پنهان نموده، خواهان مذاكره با رهبري انقلاب بودند. آنان با همين تحليل به تهيه خانه‌هاي تيمي، تشكيل ميليشاي نظامي، ايجاد شبكه نفوذي در نهادهاي گوناگون براي ترور مديران برجسته نظام، رخنه در نيروهاي مسلح و جمع‌آوري سلاح و ... اقدام كردند.

د. سرانجام عمليات تروريستي گسترده‌ را عليه رهبران جمهوري اسلامي با اين تحليل كه با حذف آنان رژيم يك ماهه سرنگون مي‌شود، آغاز كردند. به تصور آنان ائتلاف با بني‌صدر، ضمن سلب مشروعيت رژيم، "سازمان" را از مشروعيت مردمي و قانوني براي انجام عمليات تروريستي بهره‌مند مي‌كرد.

با وجود اين حقايق آشكار، آنچه اثبات مدعاي مرا را مشكل مي‌كند نه تاريخ و اسناد و شواهد و مقايسه رفتار "امام" و "مجاهدين خلق"، بلكه عملكرد كنوني اقتدارگراها و جريان‌هاي غيرانتخابي است. با كمال تأسف بايد گفت كه رفتار جناح اقتدارگرا عليه جنبش اصلاحي ملت ايران و نمايندگان قانوني و منتخب آن، تفسير صحيح تاريخ نخستين سالهاي پيروزي انقلاب را در شرايط كنوني دشوار كرده است به گونه‌اي كه اين فضاي تيره نتيجه‌اي جز آنچه بعضي منتقدان محترم بدان اشاره كرده‌اند، عايد نمي‌كند.

در هر حال مدعاي اينجانب درباره حاشيه‌اي بودن جريان خشونت‌طلب در حاكميت در سالهاي اوليه پيروزي انقلاب هنگامي به روشني فهم خواهد شد كه پشتوانه ملي و سراسري رهبري انقلاب را در نظر بگيريم. فراموش نشود كه من درباره رهبري نظامي سخن مي‌گويم كه برخاسته از توده‌اي‌ترين و فراگيرترين انقلاب معاصر بود و در همان ماههاي آغازين پيروزي، كوشيد مباني مشروعيت نظام تحت رهبري خود را با رفراندم، قانون اساسي، انتخابات آزاد و نهادهاي انتخابي تكميل و تثبيت كند. متقابلاً از سازمان و گروه براندازي ياد مي‌كنم كه هويت ايدئولوژيك، استراتژيك و سازماني خود را بر مبناي تحقير انديشه، استراتژي و تاكتيك‌هاي مردمي و غيرنظامي و غيرمسلحانه انقلاب اسلامي و نيز بر مبناي تحقير آراي ملت پس از پيروزي انقلاب بنا نهاد.

04 از ويژگي‌هاي مشترك "جريان اقتدارگرا" با "مجاهدين خلق" مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:

الف. ارائه قرائتي استبدادي از اسلام و انقلاب.

ب. طرفدار نظامي بسته و معتقد طرد همه منتقدان و مخالفان. به همين دليل آزادي بيان، مطبوعات، احزاب و انتخابات را برنمي‌تابند و از برپايي مناظره در صداوسيما فرار مي‌كنند.

ج. قدسيت بخشيدن به "رهبري" و اينكه وي پاسخگوي خدا يا تاريخ است نه "مردم بالفعل".

د. تلاش براي "براندن افراد" تحت فشارهاي شديد جسمي و روحي در سلول‌ها يا در خانه‌هاي تيمي و پايگاه‌هاي عملياتي و گرفتن اعترافات از آنان.

ه‍ . تاكيد بر عنصر "ايمان" و "وفاداري" و عدم تاكيد بر رشد و استقلال عقلي اشخاص.

و. اعتقاد به سلسله مراتب عمودي قدرت در درون و بيرون تشكيلات و جناح.

ز. مخالف شعار تبديل معاند به مخالف و مخالف به موافق و طرفداري از انديشه حذف (پالايش) نيروها.

ح. ذوب‌گرايي از طريق تحقير شخصيت مستقل افراد.

نمود اين همگرايي، عملكرد مشابه اقتدارگراها با "مجاهدين خلق" در دوره توسعه سياسي است. هر دو به جاي آنكه از اين فضا استفاده كرده، با برطرف كردن اشتباهات خود، هماهنگي با ملت را تجربه كنند، به تند كردن فضا پرداختند.

اقتدارگراها با انجام پرونده قتل‌هاي زنجيره‌اي كوشيدند فضا را راديكال كنند و مجاهدين خلق نيز ترورها را گسترش دادند تا جامعه را از انجام آرام و مسالمت‌آميز تحولات باز دارند. هر دو دوم خرداد 76 را "فتنه خاتمي" خواندند چون مي‌دانستند اين نهضت روشن‌بيني روز افزون ملت را در پي دارد.(3)

آن نتيجه‌گيري خلاف انتظار (اتفاقاً نمونه‌ها و اشاراتي از آن را مي‌توان در برخي انتقادات عليه تحليل اينجانب مشاهده كرد) اين است كه مظلوميت چهره‌ها و نمايندگان اصلاح‌طلبان را به ديروز تعميم دهد و به جاي مقايسه آن با مظلوميت شهيد بهشتي و ياران او، "مظلوميتي" كاملاً عوضي براي معارضان انقلاب اسلامي و ظلمي بر امام و روشنفكران مسلمان جعل ‌كند.

05 منتقدان محترمي كه با تعابيري همچون "مخالفان" و "منتقدان" از گروههاي سياسي در سالهاي اوليه پيروزي انقلاب نام مي‌برند، بايد در كاربرد اين واژه‌ها درباره مجاهدين خلق بيشتر دقت كنند. آنان ممكن است متقابلاً استفاده از اصطلاح "برانداز" را در حق آن گروه عجولانه و پيش‌داورانه ارزيابي كنند. با وجود اين نمي‌توانند منكر شوند كه واژگان "مخالف" و "منتقد" در ادبيات سياسي ميهن ما، امروزي و دوم خردادي‌تر از آنند كه بتوانند عملكرد مجاهدين خلق را در سالهاي 1357 تا 1360 توضيح دهند. در آن ايام در يك سو رهبري بود كه مدام بر آراي 98 درصدي مردم در همه‌پرسي و بر نتايج ديگر انتخابات تاكيد مي‌كرد. در جانب مقابل "مجاهدين خلق" و جريانهايي بودند كه به نحو عام و كلي و فارغ از اين يا آن انتخابات و نمود رويت‌پذير مطالبات مردمي، خود را "نماينده طبقه كارگر"، "نماينده خلق" و بالاخره "پيشاهنگ" (گروههاي كمونيستي) يا "پيشتاز خلق" (مجاهدين خلق) مي‌خواندند. از خلال همين تعابير و صفات خود ساخته و قلت پايگاه مردمي آنان مي‌توان ميزان نياز جريان‌هاي اخير را به كاربرد خشونت تشخيص داد. به سخن روشن من از تشكيلاتي سخن مي‌گويم كه از ابتداي تأسيس نظام متكي به آراي 98 درصد مردم، اركان آن و از آن جمله دولت مرحوم مهندس بازرگان را محصول "سرقت انقلاب" و "سازش با امپرياليست‌ها" مي‌ناميد و متقابلاً خود را در حكم "نماينده واقعي و اصلي خلق" به حساب مي‌آورد. بنابراين منظورم جريانهايي نبود كه در آن زمان بر اقليت بودن خويش آگاهي داشتند و خواهان حقوق مربوطه به "اقليت‌ها" و "مخالفان" بودند و بعضاً به ابزاري جز "نقد حاكميت" و بسيج نيروها براي تأمين آزادي بيان و تسخير كرسي‌هاي انتخاباتي متوسل نشدند.

06 بسياري از كساني كه عملكرد كنوني اقتدارگراها را مبناي تاريخ نگري قرار مي‌دهند، منظورشان اين است كه هم در سالهاي اوليه پيروزي انقلاب و هم در عصر دوم خردادي به شيوه‌اي كم و بيش واحد عليه اراده مردم‌سالار، قانون‌گرا و مسالمت‌آميز ملت ايران عمل شده است. اين نتيجه‌گيري اگر با شبيه‌سازي غلط درباره مصاديق اشخاص و احزاب در اين سالها نباشد و صرفاً‌ تحليل اشكال و شيوه‌هاي ستيز اقتدارگراها را با اراده ملي كه در مواردي با خشونت همراه بوده است، بررسي كند مورد توافق اينجانب نيز هست. ولي تصور مي‌كنم عده‌اي مي‌خواهند به نحوي من درآوردي و مستقل از داده‌هاي تاريخي، صف‌بندي گروههاي فاشيست_ تروريست با رهبري و حاكميت سالهاي نخستين نظام را صف‌بندي "منتقدان _ حاكميت سركوبگر" يا حداكثر "فاشيست‌ها_ خشونت‌طلبان مذهبي" معرفي كنند. در اين صورت مغالطه‌اي رخ مي‌دهد كه بايد آنرا "وارونه‌خواني" تاريخ خواند. اين منطق شبيه "وارونه‌نمايي" اقتدارگراهاست كه جنبش اصلاح‌طلبي ملت ايران و نمايندگان دوم خردادي را در مقوله "منافقين جديد" طبقه‌بندي مي‌كنند. به اين ترتيب فردي كه "مجاهدين خلق" واقعي و تاريخي را نديده است، اگر صرفاً براساس تقسيم‌بندي و تئوري‌هاي بنيادگراهاي ميليتان به گذشته نگاه كند، بايد چهره‌هاي شاخص اصلاح‌طلبان را بر چهره‌هاي سران آن گروه توتاليتر منطبق كند و از دل اين انطباق به نتايج عجيب و غريبي نائل شود كه گر چه مقدمات آن از تئوري‌ و عملكرد اقتدارگراهاي امروز اخذ شده است اما در اين حد متوقف نخواهد شد و به جاهايي دورتر از نقاط مورد انتظار نظريه پردازان مذكور خواهد رسيد.

07 چنانچه وارونه‌خواني تاريخ مجاز باشد و افرادي عملكرد حاكميت كنوني را عيناً به سالهاي نخست وزيري انقلاب تعميم دهند، بايد اين منطق را درباره مجاهدين خلق نيز صادق بدانند و پاسخ دهند كه عملكرد آن سازمان پس از خرداد 60 تا كنون چه چيزي را نشان مي‌دهد؟

الف. آيا "مجاهدين خلق" پس از آغاز فاز نظامي و انجام ترورهاي بي‌شمار و كور به عراق نرفتند و با حزب بعث كه در حال جنگ با ايران بود و جدايي خوزستان از آن را تعقيب مي‌كرد، به همكاري همه جانبه نپرداختند؟

ب. پس از شكست "مجاهدين خلق" در عمليات مرصاد، به جاي اينكه رهبري سازمان اشتباه خود را بپذيرد، آيا همه اعضا را پس از شخصيت شكني و ذوب در رهبري مطلقه وادار به توبه نكرد و از آنان اعترافات مكتوب و ويدئويي درباره گناهان و خطاهاي خود نگرفت تا در آينده هيچ عضوي جرأت نكند از سازمان جدا شود؟

ج. آيا رهبر "مجاهدين خلق" ازدواج خود را با همسر يكي از كادرهاي سازمان، "انقلاب ايدئولوژيك" نخواند و سپس خود را در جايگاه "خدايگاني" قرار نداد و از هرگونه پاسخگويي معاف ندانست؟ آيا وي همسر جديد خود را بدون برپايي انتخابات ظاهري و نمايشي به ‌رياست جمهوري منصوب نكرد و در نهايت خود را معادل "ايران" نخواند؟ (طرح شعار ايران، رجوي_ رجوي، ايران)

گذشت زمان بيش از پيش آشكار كرده است كه ايدئولوژي، عملكرد و مناسبات تشكيلاتي"مجاهدين خلق" آمرانه و غيردموكراتيك است و همين مساله امكان دفاع از اين سازمان را حتي از منتقدان مصاحبه من سلب كرده است. پس فهم اين مساله دشوار نيست كه من درباره چه "فرقه" توتاليتر و خشني سخن مي‌گويم كه به قدرت نرسيده، با مؤتلفان و حتي اعضا و هواداران خود با استالينيستي‌ترين روش‌ها برخورد كرده و مي‌كند. انصاف آن است كه مقايسه ديدگاه "رجوي درباره "قدرت مطلقه رهبري" به معناي "اختيارات مطلق آري و پاسخگويي هرگز" با منطق اقتدارگراها و همچنين پيامي كه شعار "ايران_ رجوي، رجوي_ايران"‌ از مفهوم "ايران" به نمايش مي‌گذارد،‌ با درك محافظه‌كاران از مفهوم كشور نشان مي‌دهد كه انديشه و عملكرد مجاهدين خلق به مراتب فاشيستي‌تر و توتاليتر از فكر و رفتار اقتدارگراها در درون جمهوري اسلامي است.

08 براي فهم بهتر ماهيت "جمهوري اسلامي" و "سازمان مجاهدين خلق" در طول بيست و پنج سال گذشته مي‌توان روشي ديگر نيز در پيش گرفت. يعني پروژه وسيع جمهوري اسلامي را (با تمامي تنوع آن) به عنوان يك واحد كلي در نظر گرفت و سپس رفتار اجزاي دروني اين واحد را با رفتار اجزاي دروني مجاهدين خلق مقايسه كرد كه آيا شيوه برخورد جمهوري اسلامي با منتقدان دروني خود خشونت‌گرا بوده يا روش‌هايي كه آن سازمان عليه اعضا يا متحدان خود اعمال كرده است؟

اجازه دهيد بدترين اشكال حذف خشونت‌آميز طرفداران جمهوري اسلامي را توسط اقتدارگراها با اشكال مشابه در صفوف مجاهدين خلق مقايسه كنم. به عنوان مثال همين تقسيم‌بندي و طرد منتقدان اقتدارگراها را با عنوان "منافقين جديد" كه متأسفانه طي سالهاي خردادي از جانب بعضي آنان مطرح شده است، در نظر بگيريد و آنرا با شيوه "مجاهدين خلق" در اردوگاه‌هاي عراق با اعضا و هواداران منتقد خود در درون سازمان مقايسه كنيد. نفوذ منطق خشونت‌ورزي در "مجاهدين خلق" نشان مي‌دهد كه پاسخ هرگونه انتقادي همواره با يك سلسله عمليات فيزيكي سيستماتيك توأم بوده و قشرهاي وسيعي از اعضا و هواداران سازمان را به زير تيغ ‌برده است. ‌اما همين تئوري‌هاي فاشيستي و نفاق‌آلود كه ذهن اقتدارطلبان درون نظام را تسخير ‌كرده است، از شانس عملياتي به مراتب كمتري براي اعمال در جمهوري اسلامي برخوردار بوده است و اكثراً در نخستين گامهاي عملياتي خود با مشكلات جدي مواجه شده و نتوانسته بسط يابد و حتي همه منتقدان بيرون حاكميت را به زير تيغ برد. به عبارت ديگر با اينكه جريان اقتدارگرا در درون نظام تا حدود زيادي از همان ايدئولوژي و روش‌هايي تغذيه مي‌كند كه آبشخور مجاهدين خلق است ولي عواملي كه در درون نظام در جهت كُندسازي و كم اثرسازي آن "تيغ" در كار است، قدرت و كارآيي غيرقابل قياسي با عوامل كُند كننده در "مجاهدين خلق" دارد.

09 همچنين مي‌توان مطالعه تطبيقي را در سطح ديگري انجام داد و نحوه پاسخگويي اصلاح‌طلبان را به عمليات ايذايي و بحران‌ساز اقتدارگراها با پاسخ "مجاهدين خلق" به رفتار مشابه اقتدارگراها كه در سالهاي نخست انقلاب در حاشيه نظام قرار داشتند، مقايسه كرد. رهبري سازمان از كمترين برخورد غيرقانوني عناصر خشونت‌طلب نهايت بهره‌برداري را به عمل آورد و كوشيد از آنها براي توجيه هواداران به منظور ورود به فاز نظامي استفاده كند. "رجوي" و هم‌فكرانش قبل از 30 خرداد 60 كوشش وافري ‌كردند تا نزد هواداران خود، اقتدارگراهاي حاشيه‌نشين را همچون متن و كل نظام جلوه دهند و ضرورت برخورد نظامي را با جمهوري اسلامي توجيه كنند. مشي اصلاح‌طلبانه درست برعكس اين شيوه، ‌كوشيده است حساب كل نظام را از حساب اقتدارگراهايي كه تلاش مي‌كنند از حاشيه به متن راه يابند تفكيك كند و حتي به رغم تحمل هزينه‌هاي سنگين، هرگز تسليم وسوسه "تعميم رفتار فاشيستي به كل نظام" و مردم حامي آن و بدتر از آن، دست زدن به روش‌هاي خشونت‌‌بار و تروريستي به بهانه تقابل با اعمال غيرقانوني اقتدارگراها نشود.

از سوي ديگر فرض كنيم حق با بعضي منتقدان محترم است و عملكرد حاكميت در دهه اول و سوم انقلاب يكسان و در جهت نقض حقوق شهروندان بوده است. اكنون مي‌پرسم براي تغيير اين شيوه يا دست كم افشا و انزواي آن نزد افكار عمومي چه راهبردي مناسب‌تر است؟ آيا روش "مجاهدين خلق" مي‌توانست اقتدارگراها را به تجديد نظر در رفتار خود و رعايت حقوق مردم مجبور كند؟ تجربه تاريخي نشان مي‌دهد اين راهبرد حتي در زمان شاه كه رژيم فاقد حمايت مردمي بود و انسداد مطلق حاكم بود، با شكست مواجه شد، چه رسد به جمهوري اسلامي كه همواره از پشتيباني بيش از نيمي از شهروندان برخوردار بوده و هرگز در آن انسداد سياسي كامل نشده است. بر اين مبنا سئوال مي‌كنم كه آيا فعاليت‌هاي سياسي قانوني در وضعيت انسداد نسبي، بدون آنكه محافظه‌كاران را منسجم و آنان را پشت اقتدارگراها بسيج كند، قادر نيست توجه اكثريت قاطع شهروندان را كه با اختناق سياسي مخالفند، جلب و اقتدارگراها را در نهايت مجبور به شناسايي حقوق مردم كند؟

010 بعضي منتقدان محترم ‌پرسيده‌اند چنانچه حاكميت در سالهاي نخست پيروزي انقلاب به گونه‌اي ديگر رفتار مي‌كرد، آيا مسير "مجاهدين خلق" همين مي‌بود؟ پاسخ من مثبت نيست و معتقدم حتي در صورت اجتناب‌ناپذير بودن درگيري، به علت مشي رهبري سازمان، اگر اقتدارگراها كينه‌توزي و تنگ‌نظري نمي‌كردند، گستره و عمق فاجعه چنين وسيع نمي‌بود. به همين دليل فكر مي‌كنم چنانچه سعادتي اعدام نشده بود، پيش‌بيني شهيد رجايي ممتنع نبود و شايد در سازمان اختلاف و حتي انشعاب ايجاد مي‌شد. در صورت عدم اعدام سعادتي، ممكن بود برخي انفجارها و ترورها كه متقابلاً خشونت‌‌هايي را از طرف مقابل در پي داشت، ايجاد نشود. البته عده‌اي از صاحب‌نظران معتقدند به علت هژموني رهبري، انسجام تشكيلاتي و انديشه و مشي رجوي، انشعاب در مجاهدين خلق منتفي بود. ولي چون اين مسير طي نشد، هيچ يك از دو ادعا قابل اثبات نيست. با وجود اين وظيفه ما ايجاب مي‌كرد حداكثر تلاش خود را براي جلوگيري از ورود سازمان به فاز نظامي به عمل مي‌‌آورديم. در هر حال من مانند رجوي و اقتدارگراها 30 خرداد را "ضرورت تاريخ" نمي‌دانم، اگر چه معتقدم جاه‌طلبي رهبري مجاهدين خلق و محاسبات غلط آنان نقش اول را در خلق آن فاجعه ايفا كرد. تنگ‌نظري و روش غلط اقتدارگراها نيز آتش هيزم را بيشتر كرد.

011 مي‌توان سئوال فوق را از وجه معكوس طرح كرد. اگر گروه تروريستي "فرقان" در ماههاي اوليه پيروزي انقلاب به ترور چهره‌هاي برجسته از جمله سپهبد قره‌ني (دوماه بعد از پيروزي)، استاد مطهري (هشتاد روز پس از پيروزي)، دكتر باهنر و ... نمي‌پرداخت و تجزيه‌طلبان در همين فاصله در كردستان، تركمن صحرا و ... عمليات مسلحانه و غارت پادگانها را در دستور كار خود قرار نمي‌دادند و اگر "مجاهدين خلق" در سال 60 به ترور كور وگسترده مردم و مسئولان جمهوري اسلامي، آن هم در شرايطي كه كشور در جنگ با صدام گرفتار بود، اقدام نمي‌كردند، آيا فضا براي رشد اقتدارگراها و اقتدارگرايي در نظام تنگ و فرصت تاخت‌وتاز از آنان گرفته نمي‌شد؟ پاسخ من در اين زمينه نيز مانند مورد قبل است. براي روشن‌تر شدن اين فرض مقايسه وضعيت زندانهاي كشور قبل و پس از 7 تيرماه 1360 راهگشاست. علاقه‌مندان را به كتاب "از كاخ شاه تا زندان اوين" نوشته آقاي احسان نراقي ارجاع مي‌دهم كه خود در هر دو مقطع زنداني بود و شرح نسبتاً دقيقي از وضعيت زندان‌ها در هر دو مورد، ارائه كرده است. واضح است كه تبعات منفي اقدامات تروريستي مجاهدين خلق قابل قياس با موارد پيش گفته (مانند عمليات فرقان) نبود و از جمله نگراني‌هاي زيادي عليه هر نوع تشكيلات سياسي در قشرهاي مذهبي برانگيخت.

همچنين از منتقدان محترم مي‌پرسم اگر آقاي بني‌صدر كه بخش مهمي از پيروزي خود را در انتخابات رياست جمهوري مديون حمايت علني از امام و نقد "روش‌هاي استالينيستي مجاهدين خلق" بود، بعد از رئيس جمهور شدن، به جاي ائتلاف با "رجوي" و رودررويي با رهبر فقيد انقلاب و در نهايت فرار از كشور و به عقد ازدواج درآوردن دختر خود با رهبر "مجاهدين خلق"، همچون مرحوم مهندس بازرگان در ايران مي‌ماند و به صورت علني و قانوني به ترويج عقايد و ديدگاههاي خود مي‌پرداخت، و حتي در بدترين وضعيت پس از آشكار شدن مضرات ائتلاف با "مجاهدين خلق"، به نصيحت امام گوش مي‌كرد و "در گوشه‌اي در ايران مي‌نشست و كتاب مي‌نوشت"، "اقتدارگرايي" اكنون در چه موقعيتي قرار ‌داشت؟

012 بعضي منتقدان محترم عدم واگذاري مسئوليت‌هاي مهم حكومتي را به افراد يا گروه‌ها با "حذف خشونت‌بار" آنان يكسان انگاشته‌اند. با يادآوري اين نكته كه در خرداد 60 بني‌صدر (مؤتلف مجاهدين خلق) رئيس‌جمهور بود، تاكيد مي‌كنم كه در بيست و پنج سال گذشته چهره‌ها و تشكل‌هايي بودند كه پست مهمي به آنان واگذار نشد، اما نه آنان دست به اسلحه بردند و نه حاكميت اقدام به "حذف خشونت‌بارشان" كرد. بنابراين اگر همه كساني كه "حاكميت" مخالف حضورشان در حكومت بود، حذف خشونت‌بار مي‌شدند، اعتراض منتقدان صحيح مي‌بود اما واقعيت اين نيست. افرادي مانند مهندس بازرگان، دكتر پيمان، مهندس سحابي و گروههايي مانند نهضت آزادي، جبهه ملي، جنبش مسلمانان مبارز و ... در بيست سال گذشته عملاً به حكومت وارد نشدند، اما حذف خشونت‌بار نيز نشدند.بعضي آنان صريحاً با تداوم جنگ مخالفت ‌كردند، اما كسي معترض آنان نشد. در هر حال جنبش اصلاحي ملت ما از كساني كه شعارشان "انحصار قدرت" يا "دست بردن به اسلحه " است و نيز اشخاصي كه به شرطي در ايران مي‌مانند كه "رئيس جمهور" باشند و گرنه در "پاريس" رحل اقامت خواهند افكند، لطمات زيادي خورده است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

سوم. پاسخ من به انتقادهاي موردي به شرح زير است:

01 رهبران "مجاهدين خلق" پس از اصرار فراوان با امام ديدار كردند. بنابراين انتقاد عزيزاني به من كه چرا گفته‌ام با ملاقات "مجاهدين خلق" با رهبر فقيد انقلاب مخالف بودم و سپس نتيجه گرفته بودند كه اگر اين ملاقات انجام مي‌شد، شايد مسير حوادث به گونه‌اي ديگر پيش مي‌رفت،‌ وارد نيست. من با علم به اينكه ملاقات انجام شد و به آن در مصاحبه نيز تصريح كردم، مخالفت خود را اعلام كردم زيرا معتقدم بايد به آنچه باور داشتيم، صادقانه اذعان كنيم، حتي اگر ديدگاه ما غلط باشد. درباره ملاقات "مجاهدين انقلاب" با رهبري نظام در حال حاضر نيز انتظار خاصي نداريم. اگر بخواهيم مطالبي را با ايشان در ميان بگذاريم يا پيغام مي‌دهيم يا مكتوب غيرعلني مي‌فرستيم يا با نامه سرگشاده موضوعات مورد نظر خود را بيان مي‌كنيم. اگر هم درخواست وقت كنيم و به ما اين فرصت داده نشود، به كوه و بيابان نمي‌زنيم، از مسير فعاليت سياسي قانوني خارج نمي‌شويم و با صدام يا آمريكا پيمان استراتژيك نمي‌بنديم.

02 احزاب سياسي در سالهاي 1357 تا 1360 درباره قانون اساسي مصوب سال 58 مشكل عمده‌اي احساس نمي‌كردند. طبق همان قانون اساسي آقاي بني‌صدر در انتخابات رياست جمهوري شركت كرد و پيروز شد. مهندس بازرگان و دوستانش نيز در انتخابات مجلس اول شركت كردند و به مجلس راه يافتند. حتي "مجاهدين خلق" با اينكه در همه‌پرسي به قانون اساسي راي ندادند اما رسماً خواهان شركت در انتخابات رياست جمهوري در چارچوب همان قانون اساسي شدند. سخني اگر بود در مورد عملكردها بود نه درباره ساخت حقوقي نظام. اگر چه من به قانون اساسي انتقادهاي جدي دارم كه عمدتاً برخاسته از تجربه‌هاي دو دهه گذشته و به خصوص تجربيات دوره اصلاحات است، با وجود اين قانون اساسي را مانع اصلي فعاليتهاي آزاد سياسي نمي‌دانم.

03 با اينكه "مجاهدين خلق" منسجم بودند اما به محض آغاز حركت مسلحانه‌، بخش‌هاي عظيمي از هواداران آنها كه با تحليل من "حاشيه" به شمار مي‌روند، جدا گرديده، عده كمي از آنان وارد اين فاز شدند. كافي است خوانندگان هفته‌نامه ارگان "سازمان" را با مجموع كساني كه درگير عمليات تروريستي شدند، مقايسه كنيد تا معلوم شود كه اكثريت قاطع هواداران يا حاشيه‌نشين‌ها پس از ورود سازمان به فاز نظامي، آن را به حال خود رها كردند.

04 اعضاي سازمان كه در ايران ماندند هزينه زيادي پرداختند. بخش مهمي از نيروهاي سازمان نيز كه به خارج از كشور گريخته بودند در عمليات مرصاد قرباني تحليل غلط رجوي شدند. جالب آنكه در رژيم گذشته تمام رهبران مجاهدين خلق در ايران بودند و خروج از كشور را جز براي ديدن آموزش چريكي در پايگاه‌هاي الفتح و ... مجاز نمي‌دانستند. در دوره اخير "رجوي" بيست و سه سال است در خارج از كشور به سر مي‌برد.

05 از بدو پيروزي انقلاب حداقل دو ديدگاه در طرفداران امام وجود داشته است. ولي در سازمان هيچ صداي مخالفي تحمل نمي‌شود چه رسد به اينكه فراكسيوني تشكيل شود تا طرفداران فعاليت سياسي قانوني مشخص شوند. اعدام غيرموجه "سعادتي" و اقدامات ناشيگرانه مشابه نيز فرصت شكل‌گيري چنين وضعيتي را منتفي كرد. يعني "مجاهدين" خلق از درون به دليل مطلق‌گرايي ايدئولوژيك و ساختار سازماني تمركز گرا مستعد تكثرگرايي نبودند. از بيرون هم برخي برخوردهاي غلط سالهاي نخست (تعطيلي مناظره‌ها و مباحث آزاد و ... ) راه را بر تكوين انشعاب داخلي مي‌بست.

06 پس از 30 خرداد 60 رهبري انقلاب وارد چالشي شد كه "مجاهدين خلق" به نظام نوپا تحميل كردند. آنان با شبكه نفوذي خود چهره‌هاي برجسته جمهوري اسلامي را ترور مي‌كردند و با شناسايي قبلي، بسياري از پيروان امام را در منزل يا محل كار به شهادت مي‌رساندند. در اين فضا چاره‌اي جز مقابله قاطع با تروريست‌ها نبود. امام علي نيز پس از نصيحت خوارج و درخواست از آنان براي انصراف از نبرد، وقتي خوارج جنگ را آغاز كردند، قاطعانه با آنان جنگيد.

07 هيچ اجماعي درباره سركوب خونين "مجاهدين خلق" در حاكميت وجود نداشت(4)، اگر چه رهبري انقلاب موافق دادن پست كليدي به آنان نبود و به همين علت با وجود دعوت از رهبران احزاب و گروهها براي شركت در شوراي انقلاب يا در دولت موقت (جبهه ملي، نهضت آزادي، جاما، جشن مسلمانان مبارز و ... ) از نمايندگان مجاهدين خلق و نيز از نمايندگان احزاب ماركسيست براي شركت در اركان اصلي نظام جديد دعوت نكرد. تاكيد امام پيش از پيروزي انقلاب نيز بر آزادي فعاليت گروههاي سياسي مخالف بود نه سهيم كردن داوطلبانه آنان در قدرت.

08 رهبر فقيد انقلاب با دستگيري چهره‌هاي سياسي مخالف بود. به همين دليل رهبران و اعضاي گروههاي سابق‌الذكر در دوره حيات ايشان بازداشت نشدند. به علاوه با آنكه كشور در جنگ تمام عيار با صدام بود، بسياري از اين گروهها تا سال 60 و بعضاً تا پايان جنگ داراي نشريه، دفتر حزبي و فعاليت‌هاي آموزشي و ترويجي و تبليغي بودند. حزب توده نيز تا سال 61 آزادانه فعاليت مي‌كرد. برخورد با اين حزب نيز نه به دليل ماركسيست بودن يا مخالفت با نظام، بلكه به علت ارتباطات غيرمجاز و در برخي موارد جاسوسي سران يا اعضا براي شوروي بود كه بازداشت و سپس محاكمه و محكوم شدند. مهندس بازرگان و يارانش تا خرداد 63 (سه سال پس از خرداد 60) هنوز نماينده مجلس و صاحب فراكسيوني تقريباً سي نفره بودند.

09 فرض كنيم حاكميت تصميم گرفته بود كه در صورت شركت رهبران يا اعضاي مجاهدين خلق در انتخابات و كسب آراي لازم، مانع حضور آنان در مجلس شود. سئوال اين است كه پاسخ چنين اقدامي، انجام عمليات تروريستي و كور است؟ آيا وقتي صلاحيت نامزدهاي اصلاح‌طلب در انتخابات مجلس هفتم رد شد، آنان بايد به اقدامات مسلحانه دست مي‌زدند؟ امثال مهندس بازرگان در اعتراض به برخي اقدامات غيرقانوني يا محدوديت‌هاي ايجاد شده براي خود و يارانش، از شركت در انتخابات خودداري كردند اما دست به اسلحه نبردند. بگذريم از اينكه در آن سالها صلاحيت بني‌صدر براي شركت در انتخابات رياست جمهوري تاييد شد و پس از كسب آراي مردم، اعتبارنامه‌اش به تاييد امام رسيد. سپس فرماندهي كل قوا نيز به وي تفويض شد. پس مشكل اصلي در سال‌هاي اوليه انقلاب رد صلاحيت افراد نبود. همچنانكه صلاحيت و اعتبارنامه اعضاي نهضت آزادي براي مجلس اول، آنهم پس از اشغال سفارت آمريكا و افشاگري‌هاي دانشجويان تاييد شد و با راي مردم به مجلس راه يافتند و اعتراض جدي برنيانگيخت. البته اين حق آنان بود و جمهوري اسلامي نبايد در اين زمينه بر شهروندي منت گذارد. قصدم جلوگيري از تحريف تاريخ است.

در خاتمه اعلان مي‌كنم "خط امام" دهه اول انقلاب و "اصلاح‌طلبان" كنوني هرگز معتقد نيستند كه خطا نكرده‌اند. آنان قصورها و بعضاً تقصيرهايي داشته‌اند و عذرخواهي از مردم كمترين اقدام به منظور جبران اشتباهات است. اما توجه كنيم كه آقاي خاتمي پيش از هر دولتمردي در تاريخ ايران از ملت پوزش طلبيده و اين روش را به فرهنگ تبديل كرده است. به باور من، چنانچه اصلاح‌طلبان مرتكب هيچ خطايي نيز نشده بودند، بايد قدرشناس اين ملت باشند كه با حمايت‌هاي بي‌دريغ خود به آنان عزت بخشيدند و امكان خدمتگزاري را برايشان فراهم كردند. اما اين وظيفه اخلاقي به معناي آن نيست در موضوعي كه خود را خطاكار نمي‌دانند، انتقادها را بپذيرند. فعلاً به اين مساله نمي‌پردازم چنانچه قرار به عذرخواهي باشد، چه اشخاص يا گروههايي بايد بيشترين معذرت‌خواهي را از ملت به علت قصورها و تقصيرهاي بيشتر انجام دهند. آنچه به بحث من مربوط است اين است كه رفتار اصلاح‌طلبان در قياس با اقتدارگراها و مجاهدين خلق با خطاي به مراتب كمتري همراه بوده و تلقي اكثر شهروندان نيز چنين است. من دليل اميد بستن بسياري از قشرها را به اصلاح‌طلبان، نه به "اقتدارگراها" يا "اپوزيسيون برانداز"، همين مساله مي‌دانم.

تاكيد مي‌كنم اصلاح‌طلبان در دهه سوم، همچون بسياري از نيروهاي خط امام در دهه اول انقلاب، با وجود قصورها و خطا‌ها و بي‌تجربگي‌ها، خواهان توقيف روزنامه‌ها، تعطيلي احزاب و ردصلاحيت نامزدهاي منتقدان و مخالفان قانوني خود و حاكميت نبوده‌اند و در اغلب موارد از حقوق آنان دفاع كرده‌اند، اگر چه تلاش آنان همواره موفق و منتج نبوده است.

براي درك بهتر تفاوت ديدگاه‌هاي "مجاهدين خلق" با اصلاح‌طلبان شعار "ايران_ رجوي"، "رجوي_ ايران" را با "ايران براي همه ايرانيان" مقايسه كنيد، آنهم هنگامي كه اصلاح‌طلبان دو قوه كشور را در دست داشتند. همه چيز روشن خواهد شد.(5)

پاورقي:

(1) در آن زمان آقاي مصباح يزدي يكي از طرفهاي گفت‌وگو بود و در مباحث فلسفي همراه با دكتر سروش با نمايندگان حزب توده و سازمان چريكهاي فدايي خلق در تلويزيون به مناظره پرداخت. وي اكنون به جاي گفت‌وگو با رقباي مسلمان خود، به شكل تحريك‌آميز در مراكز نظامي سخنراني مي‌كند و با ارسال نامه به دادگاه، خواهان تاييد حكم اعدام دكتر آقاجري و اجراي آن مي‌شود.

(2) استثناء در اين زمينه سرمقاله قائم مقام مؤسسه كيهان است كه اعتراف كرد اصولگرايان (بخوانيد اقتدارگراهاي ميليتان) هرگز مديريت اصلي كشور را در بيست و پنج سالي كه از عمر جمهوري اسلامي مي‌گذرد، در دست نداشته‌اند (كيهان،29/7/83). اقرار وي به اين معناست كه حتي در زمان امام نيز "كيهانيان" فعلي مسئوليت‌هاي مهمي نداشتند. به نظر او حتي در طول سالهاي پس از درگذشت رهبر فقيد انقلاب نيز وضعيت كم و بيش چنين است. با وجود اين آنان خود را عين نظام مي‌خوانند!؟

استثناء ديگر اظهارات آقاي علي لاريجاني است كه در نطق تبليغاتي خود ادعا كرد اكنون نوبت "طرفداران واقعي ولايت فقيه" است كه پس از بيست و پنج سال به قدرت برسند (جرايد، 21/8/83). سخنان سردار ذوالقدر مبني بر "ضرورت حاكميت حزب الله" در اركان اصلي حكومت از جمله در رياست جمهوري نيز همين مساله را القا مي‌كند. به نظر من "اقتدارگراهاي حاشيه‌نشين در صدر انقلاب" كه مي‌كوشند خود را متن "انقلاب" و "نظام" بخوانند با اعترافات اخير خود اين نكته را آشكار كردند كه "متن" جمهوري اسلامي تا كنون در اختيار حضرات نبوده است. بزرگترين نشانه‌اش آنكه همه منتقدان و مخالفان را از دم تيغ نگذارنده است.

(3) بعضي محافظه كاران همچون "مجاهدين خلق" عرصه سياست را معادل "قدرت" مي‌خوانند و به همين دليل طبق گفته دبير كل جديد مؤتلفه، دوم خردادي‌ها بايد به علت حذف مديران محافظه كار محاكمه شوند، چون "انسداد سياسي" ايجاد كردند. (رسالت، 5/8/83) به بيان ديگر چنانچه محافظه‌كاران راي بياورند حق خود مي‌دانند مديران را از هم فكران خود انتخاب كنند و حقوق ساير نيروها را در زمينه آزادي بيان، مطبوعات، احزاب و انتخابات نقض كنند. نام اين اقدامات نيز انسداد سياسي نيست. اما اگر اصلاح‌طلبان راي بياورند، نه تنها منتقدان در نقد عملكرد آنان صددرصد آزادند و از امنيت كامل برخوردارند، بلكه بايد مديريت‌ها را در اختيار رقيب بگذارند تا انسداد سياسي ايجاد نشود!

وجه ديگر تشابه رفتار آنها در جريان امضاي قرارداد پاريس روشن شد. آقاي حبيبي دبير كل حزب مؤتلفه به اصلاح‌طلبان كه از دو سال پيش اين روند و اوضاع را پيش بيني مي‌كردند و به اعلام كرده بودند كاري كنيم كه وضع به جايي نرسد كه مجبور به نوشيدن جام زهر شويم، "هشدار داد" كه "بهتر است خود را با ملت قهرمان و مسئولان دلسوز همراه كنند و از ملت و رهبري عذرخواهي كنند." (رسالت،11/9/83) اين روش وادار كردن اعضاي مجاهدين خلق را به "توبه" پس از شكست در عمليات مرصاد به ياد مي‌آورد.

(4) تا پيش از سال 60 اساساً وقوع چنين اجماعي به دليل سوابق مبارزاتي مشترك و هواداري علني بسياري از چهره‌هاي حاكميت از "سازمان مجاهدين خلق" غيرممكن بود و هيچ چيز جز شوك ناشي از آغاز تروريسم كور آنان نمي‌توانست چنين اجماعي را ايجاد كند.

(5) شعار "ايران_رجوي، رجوي، ايران" بيش از شعار "خدا، شاه، ميهن" تمامت‌خواهانه و فاشيستي‌ است و تا آنجا كه من مي‌دانم حتي هيتلر خود را معادل آلمان نخواند اگر چه حكومت خود را "رايش سوم" نام نهاد.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/18452

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تشابه رفتار "اقتدارگراها" و "مجاهدين خلق"، مصطفي تاج‌زاده، چشم انداز' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016