در پى سفر اخير «حامد كرزاى» رئيس جمهورى افغانستان به هند و پذيرش درخواست وى براى پيوستن افغانستان به انجمن همكاريهاى منطقه اى (سارك) از طرف «ما ن موهان سينگ» نخست وزير هند، بحث همكاريهاى منطقه اى ابعاد جدى ترى گرفته است، اكنون پرسش اصلى اين است كه كشورهاى جنوب و غرب آسيا و آسياى مركزى حول چه محورى مى توانند متمركز شوند و همكاريهاى منطقه اى را گسترش دهند؟ به عبارت روشن تر، آيا علاوه بر عامل جغرافيا، عوامل ديگرى وجود دارند كه همكاريهاى استراتژيك بين كشورها را توجيه عقلايى كنند؟ اين موضوع از زواياى متفاوتى قابل بحث است. مى توان آن را از بعد اقتصادى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اشتراكاتى كه ملت ها و كشورها با هم دارند، به بحث گذاشت. اما در اين جا فقط روى يك عامل ملموس تر، يعنى انرژى تمركز شده است.
رؤساى كشورهاى منطقه معمولاً بر ضرورت همكاريها تأكيد ويژه اى دارند اما كمتر روشن مى كنند كه اين همكاريها را چگونه مى توان بر بسترهاى واقعى و قابل دوام سازماندهى كرد. در جريان سفر كرزاى به هند، اين موضوع مورد بحث قرار گرفت و به نظر مى رسد به يك عامل همگرايى واقعى تر توجه شده و آن هم مسأله انرژى و به طور مشخص تر، گاز است. پروژه ترانس افغان كه از قبل مطرح بود و در دوره حكومت طالبان در افغانستان شركتهاى نفتى «يونيكال» آمريكا و «بريداس» آرژانتين و «دلتاى» عربستان سعودى تا سطح امضاى قرارداد پيش رفتند و قرار بود كه گاز تركمنستان از طريق افغانستان به پاكستان برسد و در بندر «گوادر» به صورت گاز مايع به هند، چين و شرق آسيا ارسال شود، در مذاكرات اخير كرزاى و سينگ احيا شد و طرفين تمايل خود را براى فعال كردن اين پروژه ابراز كردند. منتها بدون آنكه مجموعه واقعيت هاى منطقه اى را در نظر بگيريم، پروژه «ترانس افغان» به تنهايى قابل فهم نخواهد شد. مجموعه واقعياتى كه صرفاً اقتصادى نيستند و رنگ و لعاب سياسى آنها قوى تر از وجه اقتصادى آنها است. اين واقعيات را مى توان چنين خلاصه كرد:
۱- پروژه هاى موجود انتقال گاز
۲- موقعيت كشورهاى صاحب گاز و خريدار گاز
۳- عوامل بازدارنده يا تقويت كننده سياسى
۴- منافع استراتژيك منطقه اى.
در ارتباط با پروژه هاى موجود انتقال گاز از منطقه به بازارهاى مصرف جهانى چند پروژه مهم مطرح شده است كه دو منطقه اصلى ذخاير گاز را در برمى گيرد، منطقه حوزه درياى خزر و منطقه خليج فارس كه ايران در ميانه هر دو، از موقعيت استراتژيك ويژه اى برخوردار است. پروژه ها عبارتند از:
۱- ترانس خزر از بستر دريا
۲- ترانس افغان از تركمنستان به پاكستان
۳- خط لوله ايران - پاكستان - هند
۴- خط لوله قطر - عمان - پاكستان - هند از بستر دريا.
واقعيت آن است كه اگر عامل سياست دخالت نداشت و تنها صرفه اقتصادى مطرح بود، ارزانترين، كوتاهترين و امن ترين مسير انتقال نفت وگاز حوزه خزر به بازارهاى مصرف جهانى از طريق ايران در اولويت قرار مى گرفت، اما عامل سياست و مشخصاً تمايل آمريكا به انزواى سياسى و اقتصادى ايران بر دامنه بحث ها و اختلاف نظرها به نحو محسوسى افزوده است. سياست آمريكا، دور نگهداشتن ايران و روسيه از مسير انتقال انرژى خزر به بازارهاى مصرف است. آمريكا، ايران را به لحاظ سياسى در محاصره كشورهاى دوست تركيه،جمهورى آذربايجان، كشورهاى عرب حوزه خليج فارس، پاكستان و يا دوكشور در حال اشغال افغانستان در شرق و عراق در غرب نگه داشته است.
ادامه اين سياست تحميل انزوا به صحنه اقتصادى ،جلوگيرى از انتقال انرژى خزر از ايران است دو پروژه «ترانس خزر» كه نفت وگاز قزاقستان و تركمنستان را از طريق احداث خط لوله در بستر درياى خزر به باكو و از آنجا تا «جيحان» تركيه مى رساند ونيز «ترانس افغان» كه گاز تركمنستان را به پاكستان از طريق افغانستان خواهدرساند، ماهيت سياسى دارند.هدف آمريكا آن است كه ايران و روسيه از اين مسير حذف شوند. در مورد گاز حوزه خليج فارس به دليل هزينه هاى انتقال، موانع اجرايى واقتصادى را مى توان جداگانه در نظر گرفت. با اين حال، واقعيت مهم آن است كه نوعى رقابت پنهانى در هر دو جهت توليد و فروش گاز و مسير انتقال آن بين ايران، قطر،عمان و تركمنستان وجود دارد. البته اين برداشت در ايران وجود دارد كه به دليل بازار رو به رشد مصرف جهانى و گستردگى ذخاير گاز شناخته شده همه مسيرها و همه كشورهاى صاحب گاز مى توانند بازار خاص خود را داشته باشند و على القاعده ، نبايد رقابتى شكل بگيرد.منتها اين برداشت برخى از واقعيات رقابت آميز را ناديده مى گيرد. براين اساس، مى توان دو استراتژى در مقابل هم درارتباط با انرژى گاز را جدى تر گرفت:
۱- استراتژى آمريكا محاصره و حذف ايران
۲- استراتژى ايران - خروج از انزواى تحميلى آمريكا
در اين باره كه جمهورى اسلامى ايران چگونه در عمل قادر به خنثى كردن تلاش هاى آمريكا براى تحميل انزواى سياسى و اقتصادى خواهد بود، بحث هاى متفاوت ترى وجود دارد. از نقطه نظر استراتژيك ، ايران فرصت ها و محدوديت هاى خاص خود را دارد و مى تواند تلاش كند كه فرصت ها را به موقع دريابد و تهديدها را به حداقل ممكن برساند. هندوستان ، چين و روسيه فرصت هايى هستند كه ايران مى تواند انزواى سياسى و اقتصادى خود را بشكند. بخصوص هندوستان و چين در حال شكوفايى اقتصادى وفاقد ذخاير شناخته شده انرژى به شدت در پى دريافت انرژى تضمين شده به بلندمدت و با قيمت مناسب هستند. گاز به صورت «ال.ان.جى» و انتقال از طريق خطوط لوله براى هند در اولويت قرار دارد، ولى اين موضوع را بايد پذيرفت كه هند با گزينه هاى متنوع ترى روبرو است. حوزه عربى خليج فارس و ترانس افغان ، رقيب ايران و مسير پاكستان به حساب مى آيند، بنابراين در عالم واقع، قدرت مانور هند بيشتر است. گذشته از اين، واقعيت مهم تر آن است كه ماهيت گاز برخلاف نفت از قابليت ذخيره سازى برخوردار نيست و به همين دليل، قدرت مانور مشترى زياد است.
درعين حال، اين موضوع كه چين و هندوستان در جهت گيريهاى سياسى شان منافع ملى خودرا در اولويت قرار مى دهند و كمتر از سياست هاى آمريكا متأثر مى شوند فرصتى به دست مى دهد كه مى توان روى آن حساب كرد. درتقابل سياسى - اقتصادى ايران و آمريكا روشن است كه آمريكا از همه امكانات خود عليه ايران بهره خواهد گرفت.حذف ايران از مسيرهاى انتقال گاز صرفاً اقتصادى نيست ، بلكه جنبه هاى سياسى آن بويژه در حوزه خزر مهمتر است و از همگرايى ايران در حوزه تمدنى ايرانى اسلامى در آسياى مركزى نيز جلوگيرى مى كند. در پاسخ به اين سياست ، ايران بايد از عامل انرژى براى همگرايى منطقه اى استفاده كند. ترديدى وجود ندارد كه انرژى درسالهاى آتى ، حرف اول را در رقابت هاى جهانى تجارى و اقتصادى خواهد زد. چين و هندوستان قابل توجه ترين بازارهاى مصرف نفت وگاز خواهند بود.
اگر ايران، افغانستان، پاكستان و هند در راستاى منافع جمعى حركت كنند، ظرفيت ذخاير گاز و بازار مصرف به اندازه كافى پاسخگو خواهد بود و رقابت هاى احتمالى ناسالم را به مشاركت سازنده تبديل خواهد كرد. با احتساب روسيه، مى توان به محور شرق انديشيد تا نه تنها ايران خود را از انزواى تحميلى آمريكا رها كند، بلكه پاسخى به استعمار نو قدرت هاى مسلط جهانى خواهد بود. گمان مى رود كه اگر انرژى محور همكاريهاى منطقه اى قرار گيرد، همگرايى منطقه اى را تقويت كند و پاسخگوى مشكلاتى نظير اختلافات هند و پاكستان و يا پاكستان و افغانستان باشد كه به نوبه خود، باقى مانده از دوران استعمارى هستند. از طريق ايجاد وابستگى متقابل حول محور انرژى مى توان تجارت منطقه اى را رونق داد و بازار مصرف يكپارچه ترى بوجود آورد كه اقتصادها به صورت مكمل يكديگر عمل كنند. سيكل انرژى توليد اقتصادى به مصرف مى تواند كشورهاى منطقه را در كل مجموعه ذينفع قرار دهد و اگر اين استراتژى آگاهانه انتخاب شود و به پيش برود، بسيارى از اختلافات بازدارنده محلى قابل رفع خواهند شد. بنابراين در يك جمع بندى كلى تر مى توان گفت كه پروژه هاى انتقال گاز نظير ترانس افغان و خط لوله گاز ايران به هند از طريق پاكستان علاوه بر منافع روشن وقابل شمارش اقتصادى آن به لحاظ منافع سياسى اش از اهميت فوق العاده اى برخوردارند و انرژى مى تواند محور توسعه و همگرايى در منطقه قرار گيرد. تجربه جهانى حكايت از آن دارد كه اتحاديه هاى كارآمد منطقه اى حول يك يا چند محور مشترك كشورها شكل گرفته اند. فرهنگ، جغرافيا، سياست و اقتصاد هر كدام در گوشه اى از جهان معاصر محور اتحاد بوده اند.دليلى وجود ندارد كه انرژى در دو حوزه نسبتاً همگن اسلامى - هنرى محور قرار نگيرد.