سال طی شده را رسانه های جهان "سال عراق" خواندند و بعضی، سال در پيش را پيشاپيش "سال ايران" نام نهاده اند. به دو ملاحظه، اول بدان جهت که در سال طی شده هم نام ايران، بعد از عراق، بيش تر از هر کشور جهان بر دهان مقامات اصلی آمريکا گرديد و ديگر آن که مساله فعاليت های هسته ای ايران و مذاکراتش با اروپا، اتهام دخالت داشتنش در عراق، مخالفتش با صلح خاورميانه و اخبار مربوط به نقص حقوق بشر ايران همه مسائلی بود که در رسانه های جهانی می چرخيد. در ماه های پايانی وحشت صلح دوستان و آزادی خواهان جهان از تکرار ماجرای عراق و حمله نظامی آمريکا به ايران نيز بر اين مجموعه اضافه شد، چندان که بر زبان مقامات و مردم ايران و رسانه های جهان می چرخيد.
بررسی رويدادهای پنج ساله آغاز قرن بيست و يکم نشان می دهد که حتی پيش از واقعه حساس و مهم يازده سپتامبر خاورميانه مسلمانان نشين منطقه ای بود که برای آن نقشه ها و طرح ها وجود داشت و تحولات در آن، ماجرای بعد از فروپاشی بلوک کمونيست فرض می شد، آوردگاه تازه جهانی که به گفته ساموئل هانتيگتون بدون برخورد نمی تواند زيست.
اين که نسيم دگرگونی که توسط نومحافظه کاران آمريکا به راه افتاده تا کجا خواهد وزيد و تا کی جهان را به خود مشغول می دارد سئوالی است که "ايل جورناله " روزنامه ايتاليائی در آغاز سال نو مسيحی پرسيد و نوشت: با پايان جنگ جهانی دوم مثل اين که آمريکائی ها با خود گفتند حالا نوبت آن است که جهان را پر از خير کنيم، خير به روايت آمريکا سرمايه داری. اما آمريکائی ها برای جدی کردن اين سخن لازم بود ابتدا از شر آخرين شر اروپائی که کمونيسم باشد خلاص شوند و آن گاه نقشه دنيا را در مقابل بگذارند و با همان نگاهی که در نيمه دوم قرن بيستم به ژاپن و غرب اروپا نگريسته بودند، چشم به مجموعه های تازه بدوزند. فتح به روايت جديد آمريکائی، همان که در فيلم های وسترنشان به نمايش در می آمد که قهرمانان برای آن به همه کار مجاز بودند، چون می خواستند شهر- تمدن جديد بسازند. حالا هم سربازهای مسلح آمريکائی به همه کار مجازند، چون ساخت دنيای نو را در آئين دارند. و قرارست در نهايت اهالی باقی مانده از هر شهر و روستا با شادمانی تيرانداز را شادباش گويند و ستاره کلانتری را با اصرار به سينه وی سنجاق کنند.
نسيم يا توفان
اينک بعد از حوادثی که در اين پنج سال رخ داده کسی را ترديدی نيست که نسيم دگرگونی که از آن به تسونامی منطقه تعبير شد تا نشان دهم که گاهی توفانی مخرب هم می توان بود، منطقه ای را در مد نظر جهان سازی و جهانی سازان قرار داده که از زير سينه روسيه آغاز می شود و از سوئی تا شرق اروپا از طرفی تا جنوب آفريقا و از جانب ديگر تا کنار شبه قاره هند و سرزمين چين می رسد و اين منطقه ای که نزديک به يک ميليارد مسلمان با انبوهی نفت و گاز ساکن اند و برخی بنيادگرايان در آنند که به نابودی تمدن مسيحی غرب دل داده اند. در اين نقشه که در سال های اخير مبداء دائمی اخبار و گزارش های سياسی داغ بوده است کشوری در ميان نشسته، نامش ايران. پس اگر جهان در سال 1383 را جهان جوشش در اطراف ايران بناميم سخنی گزاف نيست و اثباتش با توجه به رويدادها آسان است. در اين سال ها انگار همه مسائل ديگر جهان فرعی و دست دوم بود و هنوز هم کسی را باک نيست که در آمريکای لاتين که آمريکائی ها چنان در موردش حساس بودند که در نيمه دوم قرن بيستم 24 کودتا در آن ساختند، حالا دولت ها يکی يکی در اختيار احزاب چپ می افتد که با شعارهای مردم پسند به صحنه می آيند و از ايالات متحده بد می گويند و عکس های آلنده را بر سر درها می کوبند و جشن هائی برای سالروز تولد چه گوارا می گيرند و فيدل کاسترو را دعوت می کنند.
انگار کسی در فکر چين نيست، بزرگ ترين و پرجمعيت ترين کشور جهان که روزگاری نامش وحشت می آفريد و اژدهای سرخ نام گرفته بود، و رهبرش آمريکا را همان گفت که حالا روحانيون ايرانی و بينادگرايان وهابی می گويند: ببرکاغذی. چين اينک تحولی آرام را تجربه می کند که اساسش بر بی آزاری و رها کردن شعارهای جهانی و پرداختن به درون است. چين امروز بازاری بزرگ است در پی به دست آوردن بازارها ، و از همين رو با غرب می رقصد، بی آن که دخترکان چينی که مانند مانکن های پاريسی آرايش می کنند کاری به مجسمه های مائو داشته باشند و يا يادی از انقلاب تين آن من بکنند.
و انگار کسی را صرافت آفريقا نيست که در آن ايدز و فقر همچنان کشته می گيرد و نوع تازه ای از تبعيض نژادی را رابرت موگابه به آزمايش گذاشته است. منطقه ای که فقر، ايدز، مصائب اجتماعی و طبيعی و خلاصه بدبختی برای مردمانش نهادينه شده است. نه آن چهارصد ميليارد دلاری که در دهه هفتاد قرن بيستم برژنف در قاره سياه هزينه کرد – به تعبير گورباچف دور ريخت و تضادهای درونی شوروی را همين هزينه سنگين برملا ساخت – نه آن ده ها و صدها کودتا و ماجرا که کشورهای غربی در آن قاره سامان دادند، نه حکومت های چپ و راست و نه ديکتاتورهای متعدد، از هايله سلاسی تا قوام نکرومه، از لومومبا تا موبوتوسه سکو، ديگری اثر و نامی ندارند و نقشی در خاطره ها نگذاشته اند.
در جهان تازه که به ويژه در دومين دوره حکومت نو محافظه کاران آمريکائی، حرکت به سوی آن شتاب گرفته است حتی به روسيه، آخرين رقيب ابرقدرتی آمريکا توجه چندانی نمی شود. انگار کسی را غم بزرگ ترين زرادخانه جهان نيست که در گوشه و اطراف روسيه، در باز افتاده است. و صاحبش خرسی است که رنگ سرخش را از دست داده اما با همه سفيدی خطرآفرين می تواند بود. چرا که اگر در روزگار دو قطبی هر خبری از مسکو می رسيد در هاله ای از ابهام پيچيده شده بود و افکارعمومی جهان در آن جز قدرت نمائی و خطر نمی ديد در سال های اخير اگر هم خبری از مسکو و اطرافش برسد حکايت از بی قدرتی و بی قدری کرملين دارد از جنس گروگان گيری بسلان و قتل های مافيائی و کم شدن از کسانی که در جمهوری های سابق شوروی هنوز بر سرقدرت بودند، چنان که در ابتدا و انتهای سال شد. بی اعتنائی به خواست چچنی های مسلمان، شايد تنها رعايتی است که جهان با کرملين می کند. چپنی ها اگر روزگاری چشم به کمک های قذافی و بنيادگرايان مسلمان و حتی شايد واشنگتن و تهران دوخته بودند، اينک با روس ارتدکس دشمن باستانی خود تنها مانده اند چنان که در پايان سال خانواده مسخدوف رهبر استقلال چچين نتوانسنتد با کمک جهان جسد او را از پوتين تحويل بگيرند، حال آن که اين رهبر بنيادگرا و سنت پرست که در ميان اقيانوسی از مردمانی که جز خوردن مشروب الکلی راهی برای فراموش کردن غم های خود نمی شناسند، با حد زدن به شرابخواران نوعی مدينه طالبانی ساخته بود و جانشينش هم از همان جنس است. از همين رو نوشته اند مسخدوف بداقبالی آن را داشت که در روسيه زاده شد وگرنه اگر او در عراق و افغانستان و هرجای خاورميانه زاده می شد حالا برايش هزاران گلوله بر آسمان بود و تشييع جنازه ای چندين هزاری انتظارش را می کشيد.
اولين صدا
در جست و جوی مناطق خبرساز و بحرانی سال گذشته ،پرگار اگر در منطقه ای که ايران در کانونش نشسته به گردش درآيد. شمالی ترين نقطه که اوکراين باشد، سرنوشتش به گونه اش تکرار همسايه اش گرجستان بود.
صدای اول از گرجستان بلند شد. ادوارد شوارنادزه که روزگاری جانشين گروميکو شده سکان سياست خارجی ابرقدرت سرخ، اتحاد جماهير شوروی را به دست داشت و سايه گورباچف در جهان بود و به همان اندازه بلند آوازه، وقتی شوروی از هم پاشيد، زادگاه خود را برای زندگی برگزيد و در ابتدای کار برای گرجی ها تنها قهرمان بود. مردی بود که جهان در دوران گلاشنوست تحسينش کرده بود، پس چطور امکان داشت به دادش در آن جمهوری کوچک و پرمساله نرسد. بايد چهارده سالی بر او و مسکو می گذشت تا بدانند که غرب بازارگان است و بازارگان در معامله برادری نمی شناسد، چه رسد به متحد شکست خورده. مردی که روزگاری در جهان می درخشيد و به واقع نگری شهره بود و جانشين به حق گورباچف به حساب می آيد در دوران تازه نه که کمکی از غرب دريافت نکرد که بايد نگران نقشه هائی می بود که برای کشتنش از اتاق سابق خود او در کرملين طراحی می شد. اين راه دراز و خون آلود را او تا اوايل سال 83 ادامه داد و آخرين انتخابات گرجستان را هم برگزار کرد و در زمانی که می پنداشت به آن چه می خواست نزديک شد، شاهد انقلاب مخملی شده که نه از کرملين بلکه از غرب الگو می گرفت. مردم ناراضی که می گفتند در حکومت پرمساله شوارنادزه فساد و خودکامگی فراوان بوده و انتخابش هم با معيار دموکراسی غربی نمی خواند، سرانجام آنقدر در خيابان ماندند که هلی کوپتری شوادنادزه را برد و ساکاشويلی را بر رياست نشاند. گرجستان با ده ها مساله که مانع از نوسازی اش شده بود نه به دامان مسکو که به بغل ناتو افتاد.
پائين تر از گرجستان، جمهوری آذربايجان روزگار ديگری گذراند. اگر شوادرازه نفر دوم کابينه گوباچف بود، حيدرعلی اوف رقيب او در رای گيری برای دبيرکلی حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی به حساب می آمد و هر دو مورد تائيد دستگاه اطلاعاتی شوروی و علی اوف از نظر حزبی ها موجه تر، اما بيست سال قبل سرانجام پوليت بوروئی که با مرگ دو رهبر در دو سال با بحران روبرو شده بود پيشنهاد گروميکو سياست پيشه کهنسال را پذيرفت و گورباچف را آورد که جوان بود و نوگرا. علی اوف از همان زمان که تجربه گورباچف رو به شکست می رفت در زادگاه خود و در ميان مردم آذری به اقداماتی پرداخت که حاصلش با دو سال فاصله اين شد که همچون شواردنازه به رياست جمهوری، اما در آذربايجان رسيد. اما کمونيست کهنسال جهت وزش باد را بهتر تشخيص داده بود که بلافاصله با دعوت از آمريکا و کشورهای غربی برای سرمايه گذاری در منابع نفت باکو – قديمی ترين منطقه استخراج نفت در منطقه – امپراتوری خود را بر اساس استفاده از تضادهای منطقه و جهان قرار داد و بر خلاف شوادرازده با آب انداختن دهان سرمايه داری غرب هم به جنگ با همسايه ارمنی پايان داد و هم حکومت تازه روسيه را راضی گذاشت. نفت و نقشی که در منطقه به عهده گرفت به او امکان داد در برپائی دموکراسی هم عجله ای به خرج ندهد تا درگذشت و وليعهد خود الهام را نيز بر جای خود نشاند. برای اين کار هيچ شرمی هم از روزگار نکرد که به جای حزب کمونيست سابق يک مافيای مالی و اطلاعاتی جديد برپا دارد. همين ارثيه الهام را تا سه سال بعد از مرگ پدر هم بر سر کار نگاه داشته، در آخرين ماه های سال به گرفتن نقشی در برنامه آزار جمهوری اسلامی هم پيشقدم شده است. جمهوری آذربايجان برای ماندن در دريای توفانی منطقه که دشمنی مانند ارمنستان، نزديک به حکومت های ايران و روسيه، هم در کنار دارد، با نزديکی کامل با آمريکا، نقش کليد رابطه ترکيه و ايران، روسيه و ترکيه را به عهده گرفته است. با وزش هر نسيم کمی اين نقش ها را تقويت و يا تضعيف می کند. اما فساد و نارضائی عمومی که با داشتن منابع غنی نفتی هم تغيير چندانی در سرنوشت خود نمی بينند، نقطه ضعفی است که گرچه ديرتر از ديگران، اما سرانجام نسيم دگرگونی را به باکو هم خواهد برد.
پائيز بود که الگوی انقلاب مخملين که در گرجستان با موفقيت اجرا شد و در آذربايجان متوقف گرديد، اوکرائین نگين امپراتوری سرخ را هدف گرفت که مانند گرجستان انتخاباتی داشت و باز مانند جمهوری همسايه، ياکونويچ و ديگر مردان متمايل به مسکو خود را مسلط بر صحنه می ديدند. اوکراين اروپائی ترين بخش اتحاد جماهير شوروی که در دوران کمونيسم، تفرجگاه رهبران سرخ و ويترين اروپائی اتحاد جماهير شوروی بود، وسط سال درگير انقلابی نارنجی شد. اين بار مردم به عنوان اعتراض به انتخاباتی که تنها ولاديمير پوتين آن را تائيد کرد، با روسری ها و بادبادک های نارنجی شب های سی درجه زير صفر را آنقدر در ميدان بزرگ کيف ماندند، بی آن که نيروهای ارتش تعليم ديده در مسکو بتوانند پراکنده شان کنند، که پارلمان را به لغو انتخابات ناگزير ساختند. و چهره محبوب خود را که لوشچنگو متمايل به غرب بود – گرچه سمی که به او خورانده شده بود صورتش را از فرم انداخته بود - به دولت رساندند. در حقيقت يانوکويچ رياست جمهور، به اوکراينی ها وعده خدماتی را می داد که بايد با کمک مسکو فراهم می آمد و مردم به آن چه لوشچنکو از زبان غرب به آن ها وعده می داد، بيش تر علاقه نشان دادند.
شرق منطقه تغيير افغانستان ، اولين نقطه منطقه که با يازده سپتامبر از بخش تاريک زمين به نيمه روشن آن رخت کشيد، در طول سال 83 گام بزرگ را برداشت و انتخاباتی که بدبينان اصلا گمانی از آن نداشتند برپا شد. نظارت بين المللی و اصرار آمريکا و متحدانش به مخالفت ها پايان داد و سرانجام حامد کارزای که قبل از حمله نظامی به آفغانستان کمتری از افغان ها او را می شناختند و کسی جز يک شرکت نفتی تکزاسی و کوندليزا رايس و ديک چينی در جهان با او آشنا نبود، به عنوان رييس جمهور منتخب به بی سامانی های سرزمين قبيله ای پايان داد. سرزمين فقير و کوهستانی ماقبل مدرن با داشتن ده ها گروه و قدرت طايفه ای به طفيل حضور سربازان متحد آمريکا ، با سرمايه ای که غير مستقيم از راه کشت و صدور ترياک به دست می آورد تا اين جا توانسته گام بردارد. سرمايه و تنها سرمايه حامد کارزای در کاری که به عهده گرفته، تمايل غرب به نشان دادن توانائی خود در انجام وعده هائی است که برای اصلاح زندگی مردمان بدوی داده بود. به زبان ديگر افغانستان الگوئی شده است که تا نظريه پردازان و سياست پيشه گان آمريکائی با نشان دادن آن به جهان اثبات کنند که سربازان خارجی هم می توانند حامل دموکراسی و تجدد باشند و الزاما در اين دور تازه جهانگيری استعمار و حراج سرمايه ها را در نظر ندارند. ادعائی که در مورد عراق و ديگر کشورهای ثروتمند منطقه نياز به اثبات دارد.
پاکستان، جزء ديگری از شبه قاره که در مسير وزش نسيم دگرگونی هاست، در سال 83 توانست نظام خود را دست نخورده نگاه دارد، کاری که ادامه آن دشوار به نظر می رسد و بندنافش به وضعيت افغانستان بسته است که هنوز چنان که بايد به سامان نرسيده وهنوز در مرزهايش بن لادن را پنهان دارد. ديکتاتوری شبه نظامی پرويز مشرف که سعی دارد کمتر از لباس ارتشبدی خود بهره گيرد، پايداری خود را مديون ستاد اطلاعاتی ورکن دو ارتش آن کشورست که از ساليان دور توسط غرب برنامه ريزی شد و در دوران جنگ سرد از کانون های کنترل مرزهای شوروی بود، اين ستاد هم در زمانی که سامان دادن گروه های مجاهد افغانی در جنگ با ارتش سرخ، در دستور کار آمريکائيان بود به خوبی انجام وظيفه کرد، و هم در زمانی که بسيج و اعزام طالبان به افغانستان در برنامه بود، و همين نقش را هنگامی که قرار بر سرکوب طالبان و بن لادن شد، از عهده برآمد. همه چيز حکايت از آن دارد که با سامان گرفتن افغانستان و فراگير شدن موج تحول در منطقه، مشرف هم ناگزير خواهد شد دموکراسی به تعويق افتاده پاکستانی را به چهره مورد پسند جهان نزديک کند و شايد ناگزير شود که قدرت را به کسانی مانند بی نظير بوتو و يا نواز شريف بسپارد که در طول سال به اختلافات قديمی خود پايان داده و گردهم آيند که راه دموکراتيزه پاکستان را به آمريکائی ها نشان دهند.
کانون آتش
عراق به عنوان خبرسازترين کشور جهان در سالی که گذشت و منبع آتشخانه تحولات منطقه، در طول سال با دستگيری صدام و اعوانش و از آن هم مهم تر با برگزاری انتخاباتی که با حمايت شيعيان و کردها، و بی اعتنائی به قهر سنی ها برگزار شد، آرامش خاطری نسبی به آمريکا و متحدانش داد تا به اميد استقرار نهائی نظام آينده، در پی وزاندن نسيم به ديگر مناطق باشند. در انتخابات عراق گرچه اهميت ونفوذ روحانيت شيعه – به ويژه آيت الله سيستانی به اثبات رسيد که فهرست مورد حمايت وی اکثريت کرسی مجلس عالی را به خود اختصاص داد و اين می توانست افزودن بر قدرت بنيادگرايان و جمهوری اسلامی ايران را معنا دهد – اما مهم اين بود که تضاد را از درون اردوی اشغالگران به درون جامعه عراق برد و به آمريکائی ها امکان داد تا با صدای بلند به دنيا اعلام کنند بر خلاف نظر بدگويان لشگرکشی برای برکندن ديکتاتور بدنام و استقرار دموکراسی بوده است نه چيز ديگر.
ترکيب تازه ای که با انتخابات پائيز خود را برای به دست گرفتن دولت، تنظيم قانون اساسی جديد و انتخابات دولتمردان آينده آماده می کند، گرچه همان ها نيستند که دولت موقت را به عهده داشتند و مورد پسند آمريکا بودند اما مهم تر از آن، کسانی هستند که از اکثريت مردم رای گرفته اند. اين گروه و هم سنی ها – که پس از سی سال که قدرت در قبضه شان بود به علت آن که به اندازه شيعيان با طرح دموکراسی در عراق همراهی نکردند تا اين جا ناگزير شده اند با اکراه قرار گرفتن در درجه فروتر را تحمل می کنند – چه چاره خواهند داشت در روزهای آينده جز آن که مانند گروه های معارض افغانی با هم مدارا کنند و شرايط را به رو به آرامش و استقرار ببرند. و اين همان چيزی است که منتهای منظور آمريکا و متحدانش بوده و هست. در اين فاصله به طفيل اعتباری که عراق از محل فروش نفت دارد، کار بازسازی زير ساخت های آن کشور به سرعت آغاز شده است انفجارها و ترورها که ديگر تنها می تواند کار گروه های ناراضی سنی و حاميان صدام حسين باشد، در روزهای آينده مدام از حالت دفاع مردمی خارج می شود و تبديل به ماجراجوئی ها و آدم کشی هائی می شود که هيچ نيروی داخلی و خارجی با آن موافق نخواهد بود. چنين آتشی چقدر می تواند مشتعل بماند. برگزاری انتخابات در حقيقت اعلام به بن بست رسيدن مقاومت ها و اعلام شروع وضعيت عادی در عراق بود. بزرگترين پاداش برای نومحافظه کاران آمريکا به سرعت در جهت الگوسازی از عراق برای ديگر مسلمان منطقه اند که در آخرين روزهای بهار، تشکيل مجلس عالی را هم شاهد بودند..
اثر انتخابات آمريکا بر منطقه
مهم ترين کاری که برگزاری انتخابات عراق برای همسايگانش انجام داد اين بود که با دادن اعتماد به نفسی به نومحافظه کاران آمريکائی در آغاز دوره دوم رياست جمهوری جورج بوش، آنان را به ادامه کار مطمئن تر کرد و نگاهشان را بيش تر از پيش به سوی ايران و سوريه برد و دو همسايه عراق را به عنوان جهت آينده نسيم در دستور قرار داد. فشارهائی که پيش از آن مقطعی و موردی بود اينک به طور منظم و هدفدار تهران و دمشق را هدف گرفته است. دو کشوری که در اوايل زمستان و همزمان با سفر نخست وزير سوريه به تهران دم از اتحاد و تشکل سياسی و دفاعی زدند، با گذر سريع زمان به سرعت دريافتند که تبليغ بر سر چنين همداستانی در قماری که جز باخت بر آن مترتب نيست، سودی برايشان نخواهد داشت و اين را نه از تبليغانی که بيش تر مصرف داخلی دارد بلکه از رفتار سياسی و گفتگوهای پنهانی هر دو کشور، با ميانجی گران اروپائی می توان دريافت.
در همان زمان که جمهوری اسلامی مشغول گفتگوهای هسته ای و تحمل فشارهائی بود که آمريکا از طريق سه کشور اروپائی بر او وارد می آورد، سوريه با پيام هائی روبرو شد که آن کشور را از حمايت از گروه های تندرو فلسطينی در مرزهای اسرائيل باز می داشت و به عنوان "دشمن بزرگ صلح خاورميانه" دمشق را در هدف تبليغات ضد تروريستی قرار می داد. اما شتاب توفان وقتی بيش تر شد که ناگاهان رفيق حريری نخست وزير سابق لبنان با يک طراحی پيچيده که از گروه های عادی تروريستی بر نمی آمد به قتل رسيد. در ميان وحشتی که همه جای کشورهای عربی را فراگرفته بود اول از همه مقامات آمريکائی انگشت اتهام را به سوی سوريه گرفتند و دستگاه اطلاعاتی قدرتمند آن کشور را متهم کردند که با ترور ميلياردر - سياست مدار لبنانی يکی از مخالفان حضور نظامی سوريه در لبنان را از سر راه برداشته است. از اين زمان تا به راه افتادن تظاهراتی چند صد نفری عليه سوريه با شعارهای استقلال خواهانه ملی – که از هر جهت شبيه به تظاهرات اوکرائين بود – تنها دو روز طول کشيد. اما در همين مدت رسانه های بين المللی به شدت در محکوم کردن سوريه پيش رفتند. واکنش سريع سوريه اعلام آمادگی برای خروج نيروهای خود از لبنان بود. سوريه که در دو سال قبل با تصويب قطعنامه ای در شورای امنيت سازمان ملل ناگزير به خارج کردن نيروهای نظامی خود از لبنان شده بود، تا اين زمان در مقابل پذيرش قطعنامه مقاومت می کرد و به قراردادی متوسل می شد که بين اين کشور و دولتمردان عرب در طائف به امضا رسيد و در آن قيد شده بود که نيروهای سوريه آرام آرام از سراسر لبنان جمع و در فاز اول به دره بقاع عقب خواهند نشست. اما با توفانی که بعد از ترور رفيق حريری به راه افتاد، سعودی و مصر چه ديدند که به طور رسمی از بشار اسد خواستند که به خروج نيروهايش از لبنان تن دهد و به دنبال آن نيروهای سوريه به سرعت راه خروج از لبنان را در پيش گرفتند.
درست در زمانی که تحليلگران جهانی با اشاره به برکناری ناگهانی رييس سازمان امنيت سوريه، بين ترور حريری با سوريه ارتباطی مشخص برقرار کنند، خبر از دعوت حزب الله لبنان برای يک راه پيمائی رسيد و روز سه شنبه خبرگزاری ها با تعجب گزارش دادند که جمعيت انبوهی نزديک به يک ميليون نفر در بيروت گرد آمده عکس های بشار اسد سردست دارند و عليه آمريکا شعار می دهند. اين تظاهرات که آشکارا با موافقت و اشاره جمهوری اسلامی صورت گرفته بود، از ديد تحليلگران مستقل اعلام حضور قدرتمند حزب الله بود و به رخ کشيدن نيروئی که در تظاهرات مخملين تشييع جنازه رفيق حريری ناديده گرفته شده بودند. بيش ترين شادمانی از اين تظاهرات توسط رسانه های وابسته به حکومت ايران ابراز شد که آن را خنثی کننده نقشه آمريکا عليه سوريه و مسلمانان و نشانه نفوذ ايران خواندند که گوئی داوطلب بود جای متحد خود سوريه را در کنار مرزهای اسرائيل پرکند. اما واکنش سوريه از سر تجربه و نرم روانه بود که به خروج نيروهای خود ادامه داد و نشان داد که بشار اسد دنبال فرصتی می گشته تا از اين يادگار دردسرآور پدر خلاص شود. اسد با پخش فيلمهائی از لحظه ورود اين سربازان به وطن، از تلويزيون دولتی کوشيد نشان دهد که مردم سوريه اين تصميم را نشانه ای از ضعف نمی شناسند و به هم پيوسته می مانند. اما شادمانی ايران و سازمان اطلاعاتی سوريه دير نپائيد و در تظاهرات سومی که به دعوت احزاب ملی گرای لبنان ترتيب يافت و نزديک به يک ميليون نفر با پرچم های رنگی و شعارهای عليه سوريه در آن شرکت کردند، نيروهای مسيحی و سنی لبنان اعلام کردند که حاضر نيستند چنان که روزنامه کيهان تهران نوشته بود سيد حسن نصرالله رهبر حزب الله را به عنوان رهبر بزرگ کشور بپذيرند. به اين ترتيب موج تظاهرات در لبنان آغاز شده است.
تحليلگران معتقدند حتی اگر تظاهرات در ادامه خود به بازگشت جنگ داخلی به لبنان منجر شود باز هم سوريه برنده آن نخواهد بود چنان که اگر در همين مرحله به برپائی تظاهرات تازه بينجامد، باز هم نفوذ سوريه به لبنان بر نمی گردد و فضای آن کشور اجازه قدرت نمائی تازه به روحانيون ايران نمی دهد اما ترديدی نيست که برای آرام کردن لبنان که ضعيف ترين حلقه در کنار است باز هم – مانند افغانستان و عراق – نياز به همراهی ايران و نيروهای تحت نفوذش وجود خواهد داشت. اما به زبان ديگر نسيم دگرگونی اين بار از کانال لبنان در سوريه وزيدن گرفته است، گرچه با غيبت به هنگام حافظ اسد و حضور بشار اسد که از آغاز حکمرانی مدام در پی راه حل هائی بوده تا از نفوذ سازمان امنيت قدرتمند پدرش خلاصی يابد و ديگرگونی را به پيشواز برود.
گردبادی که منطقه ای در اطراف ايران را در برگرفته و کانون آن در عراق است و در بعض نقاط به نسيمی شبيه شده است که با باز شدن فضای سياسی و انجام انتخابات محدود وزيدن گرفته، باری دستور کار سال آينده را در خود معين کرده است. در ميان اين تصوير ايران نشسته است. اما ترکيه، کشورهای عربی و شيخ نشين ها نيز چندان دور از دسترس نمانده اند که اين بماند برای بخش ديگر از گزارش سال 83.