عيد ما روزي بود كز ظلم آثاري نباشد
نوروزي ديگر از راه ميرسد و آداب و رسوم سنتي آن فغان بر فقرا ميبارد.
نوروز ميآيد تا درد فقر و نداري بيش از هر زمان ديگر دل كوچك كودكان فقير را بفشارد، كودكاني كه زمستاني سرد را با كفشهاي پاره و لباسهاي كهنه در كلبههاي محقرانه و سرد و دودگرفته سپري كردهاند، كودكاني كه با بوي برنج و گوشت مدتهاست بيگانهاند، كودكاني كه طعم پرتغال را فراموش كردهاند …
نوروز ميآيد تا درد فقر و نداري بغض در گلوي كودكان فقير گره زند و قطره اشكي از گوشه چشمي بچكاند.
نه، نوروز مال فقرا نيست، لباسهاي فاخر و تازه، ميوههاي درشت رنگ و وارنگ، اسكناسهاي تانخورده بهر اشرافيان است و سهم تو اي كودك فقير، حسرت است براي يك جفت كفش كتاني.
تو به يك تخم مرغ رنگي دل شاد كن، نوروز براي تو همين است، شايد يك اشرافي دل به رحم آمده از كوچه تنگ فقر بگذرد و لباس كهنه دردانهاش را برايت هديه كند.
كودكم دستهاي كوچكت را بر آسمان بردار و خدا را فرياد بزن، گله كن از نابرابريها، از ستم و بيعدالتي، روزگار اينگونه نخواهد ماند.
سينهات را از خشم آكنده كن، روزي خروشي ميآوريم و خواب بر ظالمان آشفته ميسازيم و بيرق عدالت برميافراشيم.
انسانيت را فرياد ميزنيم و عدالت را، و چون علي حقوق چپاول شده مظلومان را از حلقوم ظالمان بيرون ميكشيم.
كودكم به ياد داشته باش كه سهم تو بدبختي و فقر نيست و آنچه امروز سفره اشرافيان را رنگين ميكند از خون سرانگشتان خواهر كوچك توست كه بر دار قالي گره ميزند.
آري اين عيد مال فقرا نيست، عيدي كه چهره كريه نابرابريها را بزك ميكند، عيدي كه خانه سياه فقرا را روشن نميسازد. بهاري كه بوستان معنويتش از گلهاي لبخند كودكان فقير محروم است.
عيد ما روزي بود كز ظلم آثاري نباشد.
ابوالفضل وصالي