دوستی تعریف می کرد که در ماه های آخر حیات رژیم پهلوی و در زندان، مامور موقرمزی تعدادی از زندانیان سیاسی را به باد کتک گرفته بوده که وی را آمریکایی صدا بزنند. می گفت: «به من بگین آمریکایی» و زندانیان را شکنجه می کرد! در میان زندانی ها چند معلم هم بودند، به مامور مو قرمز می گویند که ما با هم همکاریم، چرا ما را می زنی؟ ما هم معلم هستیم و مامور دولت؛ موقرمز در جوابشان می گوید که: نه مامور دولت فقط ارتشی ها و ساواکی ها و وزرا و پلیس ها هستند، شما همکار ما نیستید، شما اصلاً آدم نیستید و... .
دلارهای نفتی با صعود یک باره قیمت نفت در اواخرسال پنجاه و سه از بشکه ای دو و نیم دلار به چیزی بیش از ده دلار، محمد رضا پهلوی را به چنان ورطه جنونی کشانده بود که با میلیتاریزه کردن ساختار قدرت، سعی در بسط و تکامل مطلق دیکتاتوری خویش داشت. او حزبی ساخت که تنها حرف و مشی شاه را پیش می برد تا از ظاهر دمکراتی نیز بهره مند باشد. سر ریز دلارها به جامعه رسید و بریز و بپاش ها آغاز شد. اما مشکلات از مضحکه تا به واقع جدی دامنگیر کل ساختار بیمار سیاسی بود که اقتصاد متورم درحال شکستن کمرش بود. مثلاً وقتی ماشین وارد می کردند، راننده نداشتند و راننده هم وارد می کردند! یا اسکله ای برای ترخیص کالاهای وارداتی نبود، یا جاده ای برای حمل و توضیع آن. به هر حال همین روند متورم اقتصادی در انزوا و انسداد سیاسی تحملی توسط محمدرضا پهلوی، کار را کشاند تا جائی که در بهمن پنجاه و هفت با انفجاری کور، یک شبه همه چیز تمام شد.
آنچه به سیدعلی خامنه ای، رهبر نظام جمهوری اسلامی جرات و توان یک دست سازی رژیم را داده، همین رشد بی سابقه قیمت نفت در یکی ـ دو سال گذشته و صعود یک شبه آن در زمان انتخابات ریاست جمهوری است. وی با درپیش گرفتن رویه ای که به حذف نماینده نسبی بورژوازی نوپا در ایران، هاشمی رفسنجانی، انجامید، بزرگ ترین خطای خود را مرتکب شد. خامنه ای به دام تکرار تاریخ افتاده و مرحله کمیک آن چه را که حدود سه دهه پیش بر شاه وقت ایران رفت، طی خواهد کرد. جالب اینست که وی نیز با میدان دادن به نیروهای نظامی خویش، مانند سپاه پاسداران، قصد تثبیت و بسط حکومت از طرق نظامی را دارد و با حمایت از یک شبهه حزب به نام آبادگران، که مجموعه ای میلیتاریستی و مستعفی از نظامیان و ماموران امنیتی هستند، روندی را در پیش گرفته که تمام قدرت و حاکمیت را در دست بگیرد. و آنچه خامنه ای و اصولگرایانی که اکنون تمام قوای نظامی و اقتصادی کشور را تصاحب کرده اند، بدان نمی اندیشد، خواست و اراده توده های مردم است، خاصه همان توده های فرودست اجتماع که از قضا به دلیل شعارهای اقتصادی و عوام فریب ایشان بیشترین رای را به نفعشان به صندوق ها ریختند. رژیم پهلوی و حامیان امپریالیست اش نیز گمان می کردند که با بذل و بخشش ملوکانه توان خفه کردن جامعه را خواهند داشت. اما چنین نبوده و نیست، همان توده های نیازمندی که بیشترین رای را برای شعارهای عوامفریب احمدی نژاد به آبادگران اسلامی، حزب مورد حمایت ولی فقیه، داده اند بیشترین خواسته ها را خواهند داشت. خواسته هایی که تورم ناشی از افزایش قیمت بشکه های سیاه مانع از برآوردن آن خواهد شد. هاشمی رفسنجانی با توجه به موقعیت اقتصادی اش و امکان نفوذ و لابی با مافیای سرمایه داری جهانی می توانست وقت بیشتری برای رژیم بخرد. جمهوری اسلامی اکنون به باتلاقی درافتاده که توان خروج از آن را نخواهد داشت. این گفته فارق از شعارهای انواع اپوزوسیون خارج از مرزها که سالهاست صحبت از براندازی می کنند، اتفاقی رئالیستی و قریب الوقوع است. اما کماکان در این تکرار کمیک ـ تلخ تاریخ، خطری بزرگ نسل جوان ایران را تهدید می کند. نظام توتالیتر و مستبد جمهوری اسلامی کنون چاره ای جز انزوای سیاسی در پیش رو ندارد. انزوایی تا تغییر ماهوی رژیم و روی کار آمدن نظامی مردمی و دموکراتیک. این تغییر که با توجه به نتایج انتخابات اخیر ریاست جمهوری، دیگر از راه اصلاحات حکومتی نخواهد بود. انقلابی در شرف وقوع است. رژیم به وقت نابودی از هیچ خشونتی فروگذار نخواهد بود و اکثریت خاموش، به وقت مطالبه عدالت و آزادی با مهربانی با چنین رژیمی سخن نخواهند گفت.
در این بین خطری جدی، همانطور که ذکر شد، حتا انقلابی مردمی را نیز را تهدید می کند، خطر حمله آمریکا است. با تاکید روز افزون بر فعالیت های هسته ای و تروریست خواندن احمدی نژاد و... زمینه های چنین جنگی آماده می شود. سیاست آمریکا در قبال ایران، همان سیاست زمین سوخته خواهد بود. این بار خطای هنگام پیشین را تکرار نمی کند و در صورت حمله به ایران، کشور را آن چنان نابود خواهد کرد که دست کم تا نیم قرن آینده توان پاگرفتن و آغاز حیات طبیعی، نداشته باشد. گروه هایی کوته فکر در اپوزوسیون مانند سلطنت طلب ها و حتا بخشی از اپورتونیست های چپ نما مانند ح.ک.ک و گروه رجوی که اینک تنها نام مجاهدین خلق را یدک می کشند، روز و شب در آرزوی چنین رویدادی می سوزند، فارغ از این خیال که در پس چنین جنگ و براندازی رژیم توسط بیگانگان، دیگر کشور و مردمی برای این که زیر یوغ استبداد این دسته ها باشند باقی نخواهد ماند.
در عین حال ممکن است سیاست دیگری نیز از طرف آمریکا در قبال ایران اعمال شود، که زمین سوخته را این بار منصرف شوند و از روش انقلابات رنگی استفاده کنند. و دیکتاتوری را در ایران به جای دیکتاتوری دیگر بنشانند! روندی که تکرار تلخ تر تارخ قرن گذشته را به دنبال خواهد داشت.
در چنین فضای مخاطره انگیزی جای تخیل و انفعال باقی نمی ماند، روشنفکر و مبارز سیاسی می بایست با اتکا به خواست توده ها و حول دو محور آزادی و عدالت، فارغ از دیدگاه های دگم و ایدئولوژیک، به آزادی ایران به دست ایرانی بیاندیشد. سید علی خامنه ای همراه با اصول گرایانی برآمده از حجره های انجمن حجتیه و مدرسه حقانی، قصد نابودی ایران و کشاندن آن به قهقرائی را دارند که نخستین قربانیان آن خودشانند. کنترل تغییر ناگزیر رژیم در ایران، اگر به سمت خشونت های کور برود، که یحتمل خواهد رفت! بسیار دشوار است و تضمین دستیابی به دموکراسی، پس از حمله نظامی و یا دخالت سیاسی بیگانگان، غیر ممکن. بنابراین دل خوش کنک به چنین رخداد یک شبه ای که الیگارشی دیگری را جایگزین جمهوری اسلامی نمایند، کودکانه و از سر ناتوانی و عدم اعتماد به توده های مردم است. با قدری دور اندیشی و تکیه بر نقاط ضعف بسیار رژیم می شود این تغییر را جلو انداخت و کنترل آن را تا کسب قدرت سیاسی توسط مردمی ترین نیرها، که مسلماً یک انتخابات آزاد آن ها را مشخص می کند، آگاهانه به دست گرفت. نظام نیز بزرگ ترین خطای خود را مرتکب شده و امکان تقلب ندارد. حکام نظام جمهوری اسلامی، بازی دروغ را مشخصاً بازی کردند، در حالی که ناتوان از برآورد خواست توده ها هستند، و این یک خودکشی سیاسی است. یک دست کردن نظام و میلیتاریستی ساختن آن و استفاده از نیروهائی که مانند سرسپردگان کور محمدرضا پهلوی، تا دم آخر؛ شاه، خدا، میهن بگویند و تغییرات جامعه را نپذیرند و باور نکنند. بالا آوردن خرده ماموران اطلاعاتی مانند احمدی نژاد تا سطح ریاست جمهوری و استفاده از چهره هائی با سابقه امنتیتی و اطلاعاتی و همه دست هاشان آلوده به خون، نشانه هایی از ناتوانی رژیم در پیشبرد سیاست های نیم بند اصلاحی در گذشته است. و وقتی رژیمی اصلاح پذیر نباشد و دربرابر جامعه ای قرار داشته باشد که پیوسته در حال رشد و تکامل و تغییر است، به قطع نابود خواهد شد. مردم در این نابودی می بایست بزرگ ترین سهم را داشته باشند. چرا که بیشترین مطالبات از آن آنان است. مردمی که رفته رفته درحال شکل پذیری و مبدل شدن به «ملت» هستند. ملتی که خواسته اش زمین سوخته نیست.
زمان تغییر فرا رسیده اما هنوز این طنین صدای آن مامور به گوش می رسد که «به من بگین آمریکائی...» باید هوشیارانه راه حل تغییر رژیم در ایران را از راه ایرانی اش پیدا کرد و به تحمیل بیگانگان تن در نداد. تا زمین سوخته آمریکائی، با مهره های سوخته عوض نشود، را دشواری در پیش خواهد بود.