نتيجه نهمين انتخابات رياست جمهورى را اگرچه بسيارى متحير كننده توصيف كردند اما به واقع كليت آن قابل پيش بينى بود. مدت ها بود كه مى گفتيم اصلاح طلبان نيم نگاهى نيز به فرداى انتخابات ۲۷ خرداد داشته باشند. گفته بوديم كه اصلاح طلبان عمل سياسى خود را آنگونه سامان دهند كه پس از ۲۷ خرداد، راه باريكه اى نيز براى بازگشت به عرصه عمومى و اجتماع باقى بماند. مى گفتيم كه چرا اصلاح طلبان مدام غافلگير مى شوند و گويى با اشتباهات تاريخى قرارداد بسته اند و اين بار اما بسيارى از منتقدان نيز خود به جبهه غافلگير شدگان پيوستند. ما، منتقدان روش هاى سياسى اصلاح طلبان، هميشه به خيال پردازى متهم بوده و هستيم، اما اين بار اتفاقى رخ داد كه اكنون ديگر همنشينى سياستمداران اصلاح طلب نيز با ما خيال پرداران قابل كتمان نيست! و همين كه اصلاح طلبان با توفيقى اجبارى به اين نتيجه دست يابند كه چه بسا خود نيز در بطن يقين مشغول به خيال پردازى بوده اند، مغتنم است. تئورى پرداز جبهه مشاركت به درستى در آستانه انتخابات رياست جمهورى گفته بود كه نمى توان يك شبه دوز اصلاحات را بالا برد و اعتمادى اجتماعى را جلب كرد. حال آيا بستن چشم بر واقعيت، آنچنان كه عادت كرده ايم، حاصل داشت؟ اصلاح طلبان دوم خردادى هشت سال صندلى هايى از قدرت را در دست داشتند و با پايان يافتن اين هشت سال، نتيجه آن شد كه گفتمان اصلاحات از متن جامعه رخت بربست و دو قطبى دموكراسى و استبداد جاى خود را به دوگانه فقر و غنا داد. آنها اما هيچ گاه گويى گمان نمى بردند كه چنين سرنوشتى به انتظار اصلاحات نشسته باشد چرا كه گويى واقعيت تلخ را نديدن بهتر است. ۸ سال پيشتر هاشمى رفسنجانى با فاصله زيادى كه از گفتمان اصلاحى و ضرورت هاى آن داشت، كليد اتاق رياست جمهورى را به سيد محمد خاتمى تحويل داد و امروز گروه هاى دوم خردادى بايد بينديشند كه چرا و به چه دليل و علت در پايان دوره هشت ساله دولت اصلاحات، مهر خاتمت بر اين مسير زده شد؟ اين سئوال باقى و جارى است كه چرا آنان پشتوانه اجتماعى خود را به راحتى از دست دادند و بدين ترتيب اصلاحات سياسى را در كما فرو بردند؟ نه ما، كه تاريخ از آنها خواهد پرسيد چگونه اين طفل را دايگى كردند و پاسخ آنان را نيز به داورى خواهد گذاشت. مى گفتيم يك سياستمدار بايد صداى حادثه را قبل از وقوع به گوش هايش بشنود و خواهش مى كرديم اين گمان را فرو بگذارند كه ايرانيان تحول خواه همواره گوش به حكم و فتواى سياستمداران اصلاح طلب سپرده اند (!) و تنها در انتظار يك فرمان از سوى آنانند. بايد خيلى زود تر از اينها باور مى شد كه اجتماع تحول خواهان توده اى بى شكل و بى مطالبه نيست. بايد مى پذيرفتيم كه اين تحول خواهان حداقل هايى را نيز در مطالبات خود در نظر گرفته اند و حركت در سطحى پائين تر از آن حداقل ها، آينده اى خوش را به ارمغان نخواهد آورد. هيچ كدام از اينها را نه ديديم و نه شنيديم. بنابراين چه حيرت از نتيجه اى كه حاصل شد؟ آيا هيچ تحليل گرى نگفته بود كه خروج از حاكميت جاى خود را به اخراج از حاكميت مى دهد؟ اولى را فرو گذاشتيم و بنابراين دومى اجتناب ناپذير بود.
• • •
از اصلاح طلبان پرسيديم و اكنون نيز دوباره بايد پرسيد كه آيا تنها با ترساندن مردم مى توان مردم را به ادامه حركت اصلاحات فرا خواند؟ سوار شدن بر موج ترس كجا و چه زمانى توانسته است به تاكتيكى تبليغاتى تبديل شود كه دوستان ما در آن انديشه بودند؟ مردم را ترسانديم و اين ترس افزون بر ترس هاى ديگر آنان شد ولى كسى كه از اين ترس بهره بردارى كرد نه ما كه ديگرانى بودند با شعار هاى امنيت و عدالت. به واسطه اين ترس تنها مشاركتى افزون تر از تصور رقم خورد و حريف نيز در خفا نشسته، ترسيدگان را به دامان خود خواند. اين ترس غالب شد و در فضايى احساسى و توام با ترس، نخبگان به نوعى و از يك سو «فرار به جلو» را گزيدند و توده ها نيز به نوعى و از سوى ديگر. كولاكوفسكى مى گويد كه «حتى در غم انگيز ترين مراسم، مى توان با كاستن از اهميت و وزن مصيبت، تا حدى موجب تخفيف آن مصيبت شد». ما اما عرصه انتخابات را به عرصه «معجزه» و «فاجعه» تبديل كرديم و در انتظار حذف «فاجعه» به «معجزه» انديشيديم. غافل از آنكه آن چيزى كه فاجعه مى پنداريمش- فارغ از فاجعه بودن يا نبودن- از پيش اتفاق افتاده و در چنين موقعيتى جنگيدن بى حاصل است و اندك ماترك ما نيز بر باد خواهد رفت. به واقع ترساندن مردم به نفع اصلاح طلبان نبود اگرچه آنان تلقى شان چنان بود.
هرچه سرمايه اجتماعى بود را به يك بازى دو سر باخت دعوت كرديم. كانديداى ما اگر پيروز مى شد يك شكست بود همچنان كه شكست او نيز شكست بود. براى به دست آوردن كرسى رياست جمهورى كه خاتمى آن را كرسى يك تداركاتچى توصيف كرده بود اين همه هزينه اجتماعى آيا لازم و پرداختن آن عقلانى بود؟ آيا بهتر نبود اگر اندكى از سرمايه اجتماعى و اندكى از نخبگان براى نمايندگى اجتماع در فرداى روز انتخابات سكوتى سياسى را گزينش مى كردند و همه با هم آنگونه در چاهى فرو نمى رفتيم كه نجات دهنده اى در بيرون باقى نمانده باشد؟ نخبگانى كه در زمان فاجعه، آنگاهى كه روز به روز فاصله سياستمداران و مخاطبان اجتماعى شان بيشتر مى شد، سكوت كرده بودند يك باره احساس رسالتى تاريخى كردند و به ميدانى وارد شدند كه از پيش دامى پنهان در آن پهن شده بود. بدين ترتيب بى هيچ سودى و به ارزانى سرمايه هاى اجتماعى و نخبگان و معتمدان اصلاحات را در بازار سياست به حراج گذاشتيم. ما بايد مى دانستيم كه در سال ،۸۴ بازى انتخابات بازى ما نيست و بر پيشانى ما نيز ننوشته اند كه بايد بازيگر هر بازى اى باشيم. ندانستيم و نتيجه چه شد؟ احمدى نژاد رئيس جمهور شد. آراى زيادى را نيز از آن خود كرد. روشنفكران و نخبگان در نتيجه اين بازى بى حاصل شريك شدند. مصطفى معين، كانديداى اصلاح طلبان مشاركتى بارها و بارها به تناقض گويى كشيده و صداقت اصلاحى او، اين آخرين مهره، نيز به چالش كشيده شد. آنچنان كه يك روز از عدم پذيرش حكم حكومتى سخن گفت و روز ديگر آن را پذيرفت. يك روز از عدم شركت خود در مرحله دوم انتخابات سخن گفت و روز ديگر اما از راى خود به هاشمى. علاوه بر اينها كف مطالبات خود را تا رياست هاشمى بر دولت پايين آورديم و حتى برخى از دوستان چنان در مرحله دوم در رثاى هاشمى سخن گفتند كه راى آنها به مصطفى معين در مرحله اول نيز با علامت سئوالى جدى همراه و روبه رو شد. اين فرجام اصلاحاتى بود كه از ابتدا با عافيت طلبى همراه شده بود و در پايان آن نيز البته ديديم كه همگان از روشنفكر گرفته تا سياستمدار چگونه عافيت طلبى گزيدند و در حمايت همه جانبه از هاشمى رفسنجانى خود را بسيج كردند. مصطفى معين به درستى و زيبايى فرداى روز انتخابات مرحله اول در جمع جوانان حامى اش گفت كه خود را ارزان نفروشيد، اگرچه پس از چند روزى او خود اين سخن را به فراموشى سپرد. دوستان اصلاح طلب خيلى دير، خيلى زياد هزينه دادند، در حالى كه بايد خيلى زودتر، خيلى بيشتر هزينه هاى لازم را پرداخت مى كرديم. معين مى توانست پس از ردصلاحيت از انتخابات كنار رود و نام خود و حاميانش را در حافظه تاريخى مردم به ثبت برساند. اپوزيسيون ما مى توانست در بازى دو سر باخت پوزيسيون وارد نشود و آبروى سياسى خويش را به راحتى هزينه نكند. ولى هيچ كدام از اين اميدها تحقق نيافت و بنابراين همچنان كه گفته شد ما كارت هاى باقى مانده خود را پيش از پايان بازى سوزانديم.
• • •
ولى آيا رئيس جمهور شدن محمود احمدى نژاد را بايد آنچنان كه اصلاح طلبان مستقر در گروه هاى دوم خردادى مى گفتند اتفاقى خطرناك دانست؟ و در ادامه منطقى اين پرسش آيا براى ناكامى كانديداهاى اصلاح طلبان دوم خردادى در به دست گرفتن كرسى رياست جمهورى بايد افسوس خورد؟ به رغم اينكه سياستمداران اصلاح طلب پاسخى مثبت به اين دو سئوال مى دهند اما پاسخى منفى به اين دو پرسش واقع بينانه تر به نظر مى رسد. مصطفى معين و حاميانشان در اين انتخابات شعارهاى بسيارى را مطرح كرده بودند. معين گفته بود كه در صورت دستيابى به كرسى رياست جمهورى نظارت استصوابى را از ميان خواهد برداشت. او قول داده بود كه از روزنامه هاى توقيف شده، رفع توقيف به عمل آيد. معين گفته بود كه مى خواهد بخش هاى محذوف جامعه و اپوزيسيون را با خود به داخل كابينه ببرد. اين كانديدا تصريح كرده بود كه حكم حكومتى را در دوران رياستش بر دولت نخواهد پذيرفت. او وعده آزادى زندانيان سياسى را داده بود. مى گفت كه حتى توانايى برگزارى رفراندوم را نيز خواهد داشت. ولى كداميك از ماست كه نداند اصلاح طلبان مشاركتى و دوم خردادى از عمل به يكى از اين هزار وعده نيز ناتوان هستند و تجربه رياست جمهورى مصطفى معين در بهترين حالت فراتر از تجربه دوران رياست جمهورى خاتمى نخواهد بود؟ فرض را بر اين بگيريم كه مصطفى معين رئيس جمهور هم مى شد، باز داستان اعتدال و مقابله با تندروى مطرح و وعده ها به فراموشى سپرده مى شد. ياس و افسردگى دوچندان نيز نتيجه عمل بازيگرانى مى بود كه در ساختار حقوقى موجود از اقداماتى شبيه به معجزه سخن مى گويند. مخالفان اصلاحات نيز در اثبات ناكارآمدى رقيب، نه تنها او را از عمل به وعده بازمى داشتند كه فضا را در جهت بسته شدن چند گامى پيشتر مى بردند. ادامه بازى اصلاحات محدود، با روش هايى ناكارآمد و فرسايشى به واقع بيشتر از اين نيز به صلاح نبود. رئيس جمهور شدن و در عين حال تداركاتچى بودن تحفه اى نبود كه اكنون در عدم دستيابى به آن بخواهيم قصه غصه بخوانيم. گويى يك چندى بايد بگذرد تا بپذيريم كه يك رئيس جمهور مى تواند و بايد كه تداركاتچى نباشد و آنگاه بازى بار ديگر آغاز خواهد شد. علاوه بر اين چه بيم اگر هاشمى رفسنجانى نيز اكنون رئيس جمهور ايران نيست. چرا كه در غير اين صورت اصلاح طلبان دوم خردادى بايد پاسخگوى رفتارها و كردارهاى اين رئيس دولت نيز مى بودند. پيش از اين ديده بوديم كه دعواى مجلس ششم و شوراى نگهبان بارها و بارها به مجمع تشخيص مصلحت كشيد و مجمع ولى اكثراً جانب مجلسيان را نگرفت. از اين روى است كه مى توان گفت رياست جمهورى هاشمى نيز دومين اتفاقى بود كه خوشبختانه حادث نشد.
• • •
احمدى نژاد رئيس جمهور شد و ما از دو بلا بر حذر مانديم. اما آيا اين اتفاق فايده اى براى ما نداشت؟ رئيس جمهورى احمدى نژاد براى سياستمداران دوم خردادى ناراحت كننده است كه به هر حال آنها در هرم قدرت، طبقاتى را پايين آمدند اما اين بدان مفهوم نيست كه حركت اصلاحات پايان يافته است. از هم اكنون اصلاح طلبى و تحول خواهى مى تواند چهره اى حقيقى و صادقانه به خود بگيرد. هر چقدر كه در ۸ سال گذشته، جامعه مدنى به واسطه فعالان دوزيست _ كسانى كه يك پايشان در حاكميت بود و يك پايشان در اجتماع _ نتوانست قدرتمند شود و آسيب پذيرفت، اكنون اما امكان تقويت دارد. در سال هاى گذشته از آنجا كه بسيارى از فعالان اجتماعى، پايى هم در حاكميت داشتند، جامعه مدنى توده اى بى شكل و پياده نظام تصور و كاركردى پوپوليستى بر آن تحميل مى شد و اصلاح طلبان دوم خردادى در تزاحم مطالبات پائين نشينان و توقعات بالانشينان اولى را به نفع دومى فرو مى گذاشتند. اكنون اما خوشبختانه ديگر پايبندى به تئورى «احزاب دوپا» امكان عملى خود را از دست داده است و سياستمداران دوم خردادى يا بايد هر دو پاى خود را در حاكميت بگذارند و يا بر روى دو پاى خود در اجتماع و جامعه مدنى بايستند. بدين ترتيب ما مى توانيم از بحران استراتژى نيز بيرون بياييم و بر مبناى اين استراتژى جديد جبهه اى جديد از سياستمداران تحول خواه را سامان دهيم. در كوتاه مدت منافعى در حاكميت متصور نيست و بدين ترتيب سياست همنشين صداقت خواهد شد. با دستيابى محمود احمدى نژاد به كرسى رياست جمهورى اين روياى دست نيافتنى، به دست خواهد آمد و اينچنين است كه ما اين اتفاق را به فال نيك مى گيريم. بازى انتخاباتى گذشته، بازى ما نبود. بازى ما تازه آغاز شده است. اصولگرايان تمام اركان حاكميت را در دست گرفته اند و خود بايد به تنهايى پاسخگوى مطالبات اجتماعى و اقتصادى باشند. آنها بازى سختى را پيش روى دارند در حالى كه بهانه اى براى عدم تحقق وعده هايى كه داده اند، وجود نخواهد داشت. اين فرصت خوبى است تا متحد شويم، در اهداف خود مصمم تر شويم و گامى بلندتر برداريم. اگر شهردارى تهران آنچنان كه آنها مى گويند «دستگرمى براى رياست جمهورى» بود، ما نيز مى گوييم كه هشت سال جمهورى خواهى نصفه و نيمه دستگرمى براى يك جمهورى تمام عيار بود. ماراتن جمهورى خواهى تازه آغاز شده است.