اکبر گنجي در شُرُف ِ مرگ است. او مردانه بر سر عقيده اش ايستاده و يک تنه با سپاه جور به جهاد برخاسته است. دنيا به مرگ تدريجي او چشم دوخته است. گنجي با اعتصاب غذاي خود سينه ي گند گرفته ي "رهبر معظم" را شکافته و قلب سنگي اش را در مقابل چشم مردم آزاده ي جهان قرار داده است. اکبر با گرسنگي خود بر دملي به نام خامنه اي نيشتر زده و چرک و کثافت حاصل سال ها ظلم و جنايت را بيرون ريخته است. بوي تعفن اين غده مردم عالم را معذب کرده است.
مي گويند در مقابل ظلم فرياد کنيد؛ مي گويند به خدا پناه ببريد؛ مي گويند مبارزه کنيد؛ مي گويند بغض خود را نشان دهيد؛ مي گويند سکوت را بشکنيد؛ مي گويند اگر ساکت بمانيد در ظلم ظالم شريکيد.
اما گويي ما را توان هيچ کاري نيست؛ گويي فريادرسي نيست؛ گويي گوشي براي شنيدن و چشمي براي ديدن نيست؛ هر صدايي در گلو خفه مي شود. هر دستي که از شدت استيصال به آسمان بلند مي شود در ميانه ي راه شکسته مي شود. هر دعا و استغاثه اي بي اثر مي ماند. بر قلب سنگي رهبر هيچ چيز نفوذ نمي کند. بر قلب و چشم و گوش او مُهر خورده است؛ مُهري که بر آن کلمه ي "قدرت" نقش بسته است.
کجاست محمد ِ پيام آور که در اوج قدرت دستور عفو کفار مي داد؟ کجاست علي جنگجو که از سينه ي محارب مغلوب بر مي خاست؟ کجاست جعفر صادق ِ عالم که با نفي کنندگان دين و خدا و پيغمبر به بحث و مناظره مي نشست و آنان را سالم روانه ي خانه و کاشانه شان مي کرد؟
کجايند آقايان آيات عظام و علماي اعلام که يقه ي شاگرد ظالم شان را بگيرند و حداقل او را به آزادي گنجي و زرافشان راضي کنند؟ کجايند سينه زنان حسين که بر اين ظلم آشکار و بر اين مظلوميت مُسَلم سينه بزنند و خون گريه کنند؟ مگر يزيد جز آن چه که امروز خامنه اي مي کند مي کرد؟ مگر قلب او هم در اثر قدرت مطلق سنگ نشده بود؟
ما را توان هيچ کاري نيست، جز صبر؛ جز نشستن و به صفحات جرايد خيره شدن تا کي خبري آيد. تا کي شير ِ در بند ِ ما آزاد شود، از قفس آهني يا از قفس تن.
نتيجه ي اين صبر و سکوت انفجار خواهد بود. انفجاري غير قابل مهار. انفجاري که مُهر قدرت را با ضربه اي دهشتناک خواهد شکست و تن را از شدت وحشت به لرزه در خواهد آورد. تاريخ اين را مي گويد. ترديد نبايد کرد.