تبريز نيوز :سرويس اجتماعي :"نورالدين غروي"،استاندار پيشين آذربايجان شرقي نامه خطاب به "انصافعلي هدايت" منتشر کرده است.متن کامل اين نامه در زير آمده است.
همشهري عزيزم آقاي انصافعلي هدايت
خبر خروجت از ايران را در روزنامهها خواندم و سخت در انديشه فرو رفتم.
اين دومين بار است که در باره و براي تو دست به قلم ميشوم.
بار نخست وقتيکه پس از بازگشت از اروپا به زندان افتادي ضمن اينکه مثل هميشه و در رابطه با ديگر زندانيان انديشه دست بکار جلب حمايت از تو شدم نامه سرگشادهاي به دست اندرکاران در باره تو نوشتم که تيتر آن اين بود که شما را بخدا از آقاي هدايت يک چهرگاني ديگري نسازيد .
اما پيش از ارسال آن براي چاپ از خودم پرسيدم که آيا اين حرف زير سيوال بردن تماميت ملي آقاي هدايت نيست آيا اين اهانت به عرق ايرانيگري او و دست آخر اهانت به او نيست که در پاسخ به خودم از فرستادن نامه خودداري کردم. رويدادهاي بعدي درستي ترديدهاي مرا هويدا کرد که درآن روزهاي سخت و زجرآلود تو که دهان از خوردن بسته بودي و من سخت نگران حال تو بودم ، وقتي به مصاحبههاي فاطمه عزيز دختر جوانت گوش کردم يا آنها را خواندم با خود گفتم بايد که شالوده تنومندي از ايمان و تعهد در چارچوب اين خانواده بوده باشد که چنين بار و بري داده است که باز ديدم کار درستي کردم که آن نامه را نفرستادم.
اما حالا که از کشور خارج شدهاي ، گرچه استواري ترا سخت باور دارم اما ميدانم که بيگانگان ترا راحت نخواهند گذاشت باز دست به قلم بردم.
از تو دعوت خواهند کرد که دسته گلي بر مزار مصطفي کمال بگذاري که احساس کني که او آتاي تو و ديگر آذربايجانيها است. جناحي از تندروان اتحاديه اروپايي ترا به احترام خواهند پذيرفت و به اصطلاح در حد بالا ترا تحويل خواهند گرفت.
الان مايکل لدين جلوييني گميرير (افسارش را ميجود) و براي ديدار تو لحظه شماري ميکند که يک سخنراني در آن موسسهاي که با کمک مالي اسراييل و مسيحيان صهيونيست بنا شده است براي تو ترتيب دهد ، همان کاري که با سيد حسين خميني کرد و با ...، و بخواهد که مهمان آنان باشي و به ظاهر بکار پژوهش در همان موسسه شان بپردازي که از محل آن چند ميليون دلار بودجهاي که کنگره آمريکا براي سيخونک زدن به ايران تصويب کرده است و در اختيار سيا است ثمن بخسي بتو بپردازند که اموراتت بگذرد. آنها با رمل و اصطرلاب استعدادهايي شگفت در تو کشف خواهند کرد که خود هرگز از آنها آگاه نبودهاي و از تو يک رهبر فرزانه و سياستمدار برجسته خواهند ساخت که خود هرگز اورا نشناخته بودي. و بر تو همان خواهد رفت که بر چهرگاني رفت. او يک معلم ساده و يک ايراني وطن دوست بود که زجر زندان و فريب بيگانه از او يک ميرفتاح (١) ديگر ساخت. شايد اگر چهرگاني را نميآزردند و ميگذاشتند که در انتخابات شرکت کند و به مجلس برود امروز بر سر سفره جيره خواري افراطيترين جناحهاي مسيحيهاي صهيونيست و صهيونيستهاي يهودي نمينشست.
همانطور که اگر رجوي را به مجلس راه ميدادند و قاسملو را ، ما امروز اينهمه خونٍ نبايست به زمين نريخته بوديم و کردستان ما اينهمه خونين و رنجور نميبود.
ايکاش سازگارا هم که رکورد مقاومت در زندان و اعتصاب غذا را شکست در برابر اغواگري بيگانگان هم ايستادگي ميکرد و امروز در واشينگتن بر سر سفره آن موسسه کذايي نمينشست.
من همه خشم و نفرينم را نثار آناني ميکنم که پاسخ انديشه را با زندان و شکنجه ميدهند.
ما از اين سستيها و وادادنها پيشترها باز هم ديده ايم.
سيد جعفر پيشهوري عضو هيات تحريريه روزنامه "آذربايجان جزء لايتجزاي ايران" در باکو در سال ١٩١٨ بود که بعدها حلقه ارادت مسکو و باقراف را به گردن افکند و آذربايجان را تا لبه جدايي برد.
ايران هزارهها پشت سر نهاده و ايلغارها و يورشهاي ويرانگر بسياري ديده است.
ايران در سيصدواندي سال گذشته بيش از نود بار بوسيله روسها و نه بار بوسيله ترکان عثماني مورد تجاوز قرار گرفته و در تمام اين موارد اين آذربايجان و تبريز بوده است که بار دفاع از تماميت ارضي ايران را بدوش کشيده و با خون خود از آن دفاع کرده است.
ترکان عثماني در تبريز از سرهاي جوانان مناره ساختهاند اما تبريزيها اگر هم شاه اسماعيل يا شاه عباس فرار کرده و آنان را تنها در برابر دشمن رها کردهاند با همه هستي شان از شرف ايرانيشان دفاع کردهاند و متجاوزان را وادار به ترک ايران کردهاند.
گمان نکن که اين تصادفي بوده است که هم شاه اسماعيل بعد از شکست در چالدران در سال ٨٩٣ شمسي از سلطان سليم و تسليم تبريز به دشمن وهم شاه عباس پس از شکست سال ٩٨٧ شم
در برابر مرادپاشا صدراعظم سلطان احمد و باز تسليم تبريز به ترکان عثماني و هم محمدرضاپهلوي بعد از وقايع فرقه دمکرات و نغمههاي جدايي طلبي در سالهاي ٢٥-١٣٢٤ براي بازپس گرفتن تبريز نجنگيدهاند چرا که در آنجا دشمن از پيش اخراج شده بود.
و حالا من خواهشي چند دارم که ميخواهم از راه مهر چندي به آنها بينديشي.
انصافعلي گرامي: اگر بيگانگان با تو نشستند دردت را بگو و از رنج همميهنانت شکوه کن اما به آنان اعتماد نکن و از آنان ياري نخواه.
هدايت عزيز.
اگر ترا به پان تورکيسم فرا خواندند هويت و آرمانهاي بزرگ ايرانيات را در مزبله قوميت گرايي که مدتها است آفتاب عمرش به لب بام رسيده است نيفکن.
اين نوع شوونيسم قومي اگر در پايان جنگ جهاني اول بکار ترکهاي جوان آمد که سخت از بحران هويت رنج ميبردند امروزه و در اين دنياي بشدت جهاني شده سکه دقيانوس است که هيچ خردمند حسابگري خريدار آن نميتواند باشد.
اگر اختلاف زبان را به رخت کشيدند که تو با فارسها مليت جداگانهاي داري از شهريار خودمان مدد بگير که ميگويد:
تو همايون مهد زرتشتي و ، فرزندان تو
پورايرانند و پاک آيين نژاد ، آريان
اختلاف لهجه ، مليت نزايد بهرکس
ملتي با يک زبان ، کمتر به ياد آرد زمان
گر بدين منطق تورا گفتند ، ايراني نه اي
صبح را خوانند شام و ، آسمان را ريسمان
هويت چيزي نيست که آنرا از کسي قرض کنيم يا بگيريم يا اگر خشمگين شديم آنرا پس بدهيم و يا معاوضه کنيم. هويت در طول نسلها و قرنها ساخته ميشود و همزاد ماست و پيوسته هم زي ما خواهد بود. هيچ بيماري به مهلکي هويت باختگي نيست.
آنها که در جمهوري آذربايجانند بخاطر ١٧٠ سال هجوم بي امان فرهنگي از طرف تزار و بدتر استالين ، امروزه دچار بحران پيشرفته هويت هستند و غمگنانه بايد گفت که سالياني و نسلهايي طول خواهد کشيد که خويشتن خويش را بازيابند.
ترکيه راهم گواهيم که سالياني است آويزان ، بين شرقي بودن و غربي بودن سرگردان است و اين زمان در راهروهاي اتحاديه اروپايي و در پايتختهاي اعضاي آن بدنبال احراز هويت خود است.
که گفتهاند: ذات نايافته از هستي بخش - کي تواند که شود هستي بخش.
ولي توي ايراني از معدود ملتهايي هستي که در درازناي هزارهها هويتت در کوره داغ و سوزان رويدادهاي تلخ و شيرين و فراز و فرودهاي دورانساز آبديده شده است.
من به آنان ، ترکها ، احترام ميگذارم همچنانکه به عربها ، به چينيها ، به افريقاييها و همه ملتهاي ديگر اما دست کم براي نگهداري سلامت روان و شخصيتم چهارچشمي هويت خودم را ميپايم.
و اما چند کلامي در باره آمريکا که دعوي دموکراسي براي جهان دارد ميگويم.
براي کيسينجر که راه حل رام کردن ايران را تجزيه ايران ميداند باور کن نه تو و نه من و نه ميليونها انسان ديگر محلي از اعراب در منظومه انديشگي آنان نداريم ما تنها و تنها عدد و رقم هستيم که آنان براي رسيدن به منافع بيشتر به تناسب و خورند ، آنها را بکار ميبرند.
ميدانم که تو آن عکس معروف رامسفيلد را که در بغداد با کمال احترام وخضوع دست صدام را ميفشارد و بهترين سلامهاي ريگان را تقديم او ميکند ديدهاي.
ميداني که آن ملاقات حدود يکماه بعد از آنکه صدام حلبچه را بمباران شيميايي کرده بود انجام گرفت. صاحب نظران و سياست گذاران پنتاگون و وزارت خارجه در برابر انتقادات حقوق بشريها و اروپاييها گفتند که در جنگ مردم کشته ميشوند حالا چه با بمب شيميايي و چه با بمب معمولي. و ديديم که همينها براي آماده کردن افکارعمومي به حمله به عراق همان بمباران شيميايي را از جنايات بزرگ صدام اعلام کردند.
و حالا اين همان رامسفيلد است بي ذرهاي تفاوت که ماموريت دارد دموکراسي را از لوله تفنگ و توپ به حلقوم عراقيها فرو کند.
نميدانم فاطمه ، دخترت ، چندسال دارد ولي اينرا ميدانم که در باور من قدي برافراشته تر از کوه هشته سر (٢) دارد که بر بالاي المپ بذ (٣) در جاي برومند (٤) نشسته است و بابک را دل قوي دار ميگويد و اميد را در دلهاي ما ميکارد و فردا را هزار البته زيبا و خواستني ميکند که من به احترام او به تمام قد بر ميخيزم همچنان که در برابر معصومه شفيعي ، که با شکم گنجي گرسنگي ميکشد و با تن و روان او رنجوري و درد ، همچنان که در برابر احترام بابايي ، هما زرافشان ، پروين بختيارنژاد و انبوهي از شيرزنان آگاه سر تعظيم فرود مياورم.
تو در زندان بودي و با تن بيمارت روح بزرگت را صيقل ميدادي.
تو معني زندان را و لگدمال شدن کرامت انساني را چشيدهاي پس خوب ميفهمي که آناني که گرفتار زندانهاي باگرام ، ابوغريب ، گوانتانامو ، و ، و ، و بودند و هستند چه کشيدهاند و ميکشند.
در زندانهاي ازبکستان و قزاقستان که با آمريکا روابط زيادي حسنه دارند و پايگاههاي نظامي آنرا ميزباني ميکنند ، بنا به گزارش سازمان دبده بان حقوق بشر ، به زندانيهاي سياسي بطري نوشابه استعمال ميکنند و در زندانهاي باگرام افغانستان و ابو غريب سر بطري را داخل مدفوع انساني ميکنند و از زنداني دست بسته ميخواهند که با دهان خود آن سر بطري را بيرون بکشد.
به خرد و انديشه سوگند که اين چنين آدميان هرگز براي من و تو آزادي به ارمغان نميآورند آنان آب به آسياب خود ميريزند و نان خود را به تنور ميزنند و من وتو براي آنان هيچ بجز ابزار نيستيم.
ريچارد پرل ، که در رسانههاي روشنفکري آمريکا از او به پرنس تاريکيها نام ميبرند ، خود را از رهبران مبارزه با تروريسم معرفي ميکند و در همان حال در اجتماع حاميان مالي گروه رجوي در واشينگتن سخنران اصلي ميشود.
چند سال پيش سناتور آنزمان ايالت نيوجرسي ، رابرت توريسلي ، در خط مقدم حمايت از گروه رجوي در کنگره آمريکا بود. وقتي زمانه دگر شد و دولت آمريکا اسم آن گروه را در ليست گروههاي تروريستي گذاشت خبرنگاران آن سناتور را سيوال پيچ کردند که چرا از آن گروه تروريستي حمايت ميکرد. ميداني پاسخ او چه بود؟ گفت هردوي اينها ، هم آن گروه وهم رژيم ايران شيطانييند. اينها را بجان هم بيفتند منافع ملي ما تامين ميشود.
اين گمان نکن که ويژه يک دولت يا يک گروه از تندروان آمريکا هست که چنين ميانديشند اين اقتضاي طبيعت آمريکا است. تا بوده در اين دويست و چندسال گذشته چنين بوده.
آن ساده لوحاني که از اين امامزاده مراد ميطلبند اگر نيم نگاهي نه به خرده گيران غيرآمريکايي که به صاحبنظران نامدار و برجسته آمريکايي بيفکنند خواهند فهميد که در مخيله سياسي حتي دمکرات ترين و انسان دوست ترين (اگر يافت شود) رهبران آمريکا ابر وباد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا منافع آمريکا تامين شود.
از وودرو ويلسون ، رييس جمهور ظاهرا طرفدار حق تعيين حاکميت ملتها ، البته تنها سفيدها و اروپاييها ، که چالمرز جانسو ن در کتاب باارزشش "افسوسهاي امپراطوري" اورا بنيان گذار پايههاي روشنفکري امپرياليسم آمريکا مينامد تا جان اف کندي ، که قالي باف ساده لوح هموطن من چهره اورا روي قالي ميبافد ، همان که آتش جنگ ويتنام را شعله ور کرد همه وهمه ، هم وغم شان تامين منافع ملي شان بهر قيمتي بوده است ولو به قيمت کشتن ٤ ميليون ويتنامي ، به روايت نوآم چامسکي ، يا بيش از صدهزار کشته غيرنظامي عراقي در اين جنگ اخير.
اگر از من نميپذيري به تاريخ مردمي آمريکا نوشته هووارد زين مراجعه کن به نوشتههاي چالمرز جانسون ، گور ويدال ، چامسکي ، بيل مويرز و صدها انديشمند ديگر نگاه کن.
ميدانم که تو چنين نيستي. حاشا و کلا. به در ميگويم که ديوار بشنود. با بيگانه کار کردن عاقبت خوشي ندارد.
اين عروس هزار داماد هيچکس را وفا نميکند. نوريهگا همچنان در زندان فلوريدا است. احمد چلبي بينوا را ديدي که چه بر سرش آوردند. او که سالياني زانو به زانوي چهرههاي نامدار نيوکانها در مکتب اشتراوس تلمذ کرده بود و دردانه پنتاگون شده بود و بخود ميباليد که او آمريکا را به سرنگوني صدام کشانده است چندان که پا را از گليم خود بيرون کرد نيمه شبان نيروهاي مسلح ارباب به خانه اش ريختند و زندگي اش را متلاشي کردند و ريز مواجبي را که گرفته بود بر سر هر کوي وبرزن برملا کردند و آبروي
نداشته اش را بردند. حميد کرزاي بودن نه تنها خوش نيست که پر غم انگيز است. من سخت دلم بحال او ميسوزد. ايکاش برخاسته از درون مردمش بود.
همشهري گراميام
تو از تبار ماداني ، تو از خويشان بابکي ، تو فرزند ستارخاني
مادان الفباي ٢٦ تايي را ساختند و آنرا به همگان از هر قبيلهاي و قومي و نيز به پارسها آموختند.
بابک دل در گرو عشق همه ايرانزمين داشت از خراسان بزرگ تا طبرستان و ري و اصفهان و همدان همه را سرزمين مادري خود ميدانست و کمر بر پاسداري از آن سرزمين گرامي بسته بود چنين بود که خواسته اورا در همه ايران از خراسان تا اصفهان پذيرا شدند و در رکاب او جنگيدند.
و ستارخان وقي کنسول روس پرچم کشورش را به او پيشکش کرد تا بر بالاي بامش بنهد که در امان باشد ميدانم که ميداني به او گفت : جناب کنسول من ميخواهم که هفت دولت زير بيرق ايران باشد و تو از من ميخواهي که زير بيرق روس بروم.
وقتي محمد عليشاه مجلس را به توپ بست همه ايران خاموش شد ولي تبريز بپا خواست.انجمن تبريز محمد علي را از سلطنت خلع کرد. انجمن تبريز پارلمان ايران شد و همه ايران را رهبري کرد.
تبريزيها محمد عليشاه را به زانو درآوردند و عين الدوله را سکه يک پول کردند. زن و مرد تبريزي سرها دادند ولي سر خم نکردند چرا که مثل هميشه تاريخ پيشتاز رهايي بودند و در آزاديخواهي سروري ميکردند که دغدغه همه ايران را داشتند که سهمگين ترين محاصره که در تاريخ کم شمار است را تحمل کردند برگ درخت و علف خوردند ولي در برابر ديکتاتور خم نشدند اما تا شنيدند متجاوزان روس از مرز جلفا رد شده و به پشت دروازههاي تبريز نزديک ميشوند به شاه تلگراف زدند که " شاه بجاي پدر و توده فرزند است. بيگانه نبايد از رنجش بين آن دو سو ء استفاده کند. ما از خواست خود ميگذريم...... "
من ميدانم که تو حال مردان انجمن را و ستارخان را در آن لحظات ميفهمي. آنان خار در چشم و استخوان در گلو از خونهاي به زمين ريخته ، از زجرهاي کشيده شان گذشتند که بيگانه سرزمينشان را نيالايد.
تو روزنامه نگاري و بيگمان بهتر از من ميداني که چند ماهي پيش از تغيير نام اران به جمهوري آذربايجان بدست دولت مساواتچيها ، وقتي گروهي از همگنان تو ، روزنامه نگاران ايراني که زبانشان هم ترکي بود و در باکو زندگي ميکردند ، از ترفندهايي که ميگذشت و نيرنگهايي که براي ديگر کردن نام اران به آذربايجان آگاه شدند روزنامهاي بنام "آذربايجان جزء لاينفک ايران" در باکو چاپ کردند که در آن به آن تمهيدها ميتاختند و از تماميت ارضي ايران دفاع ميکردند.
تو خود بهتر از من واکنش شيخ محمد خياباني را در برابر آذربايجان ناميدن اران در شمال ارس ميداني.
ميدانم که هنوز طنين هلاي او در گوش تاريخي تو طنين انداز است که فرياد ميزند "اي آزاديخواهان که عهد و ميثاق بستهايد ، يا بميريد و يا ايران را آزاد کنيد ، بياييد قول شرف خود را تکرار کنيد که ايران را به آزادي واقعي نايل خواهيد ساخت" بر اين باور بود که "تبريز قصد هيچ کعبهاي را نکرده است ، بلکه خود کعبه آزاديخواهان است".
تو فرزند خلف ستارخاني. که وقتي محمد عليشاه را بر انداخت و همه جا سکه بنام او ميزدند. او که فارسي هم نميدانست بجاي اينکه رو بسوي همزبانانش در شمال ارس بياورد ، که اگر چنان ميکرد تزار روس خلعت الماس نشان به او ميپوشاند و هزار تمکين و تامين از او ميکرد ، رو به تهران برد. چرا که عشق ايرانزمين در سر داشت ولو اينکه در باغ اتابک تير بپايش بزنند و از سر بي مروتي آن بر سرش آورند که همه ميدانيم. و بر اين باور نبود که اختلاف زبان اختلاف در مليت را سبب ميشود.
در رگهاي تو همان خوني جاري است که در رگهاي حسن پسر هيجده ساله علي موسيو جاري بود که در آن عاشوراي سياه ، (دهم ديماه ١٢٩٨) وقتي در کنار و بعد از ثقه الاسلام خواستند طناب دار را بگردنش بيندازند فرياد کشيد: ياشاسين ايران ، ياشاسين مشروطيت.
تو خويشاوند بابکي. من از تو ميخواهم که بابک باشي. چنان که گنجي هست. اين آذربايجاني اين شير ژيان که غم همه ايران دارد. که آرشوار همه هستياش را بر کمان آرمانهاي آزاديخواهانه اش نهاده تا که مرز آزادي ايراني را تا دورترين فراخناي زمان و مکان جلوتر ببرد.
من از قول زنده ياد خسرو گلسرخي بتو ميگويم که :
سرخ تر ، سرختر از بابک باش
وين جهان ، روي زمين ، شهر وديار
بايد يکسر بابکستان گردد
وين خراب آباد از جغد شود پاک و
گلستان گردد.
تو حق داري که هرجا که امن و امان داري زندگي کني که زندگي زيباست. تو حق داري که به کار رفاه و آسايش خود و خانواده ات بپردازي که هيچ نکوهشي بر تو روا نيست. اما کنار سفره بيگانه نشستن و ابزار نيرنگ بيگانه شدن در خور و سزاوار يک آذربايجاني نيست.
بسيار خوش دارم و خوشتر که اينهمه نگراني ام درباره تو بي پايه ونادرست باشد. در آن صورت خشم ترا بجان ميخرم و دست ترا ميبوسم که مرا ببخشي.
بر من زياده خرده مگير. نزديک به سه هزاره است که دلواپس يکپارچگي ايران هستم و درد عشق آن مادرشهر دوست داشتني بيقرارم کرده است.
سخت بر اين باورم که تو هم دغدغه ايران داري. پس بيا باهم همصدا شويم و با همه زور و توان فرياد زنيم:
ياشاسين ايران ، ياشاسين آزادليق.
همشهري تو
نورالدين غروي
استاندار پيشين آذربايجان شرقي
[email protected]
سهشنبه ٢١ تير ١٣٨٤
--------------------
توضيح :
١- در جريان جنگ دوم ايران با روسها (١٨٢٨ ميلادي) که منجر به امضاي عهدنامه ترکمن چاي شد و روسها وارد تبريز شدند. ميرفتاح آخوندي بود که به استقبال روسها رفت. وهمان شد که چنان منفور و مطرود مردم شد که زيستن در تبريز را نتوانست و به روسيه رفت. واز آن پس نام او در افواه مردم مترادف با خيانت شد.
٢- کوه هشته سر يا هشتادسر در منطقه کليبر است که قلعه بابک بر فراز آن ساحته شده است.
٣- قلعه بابک
٤- مادر بابک
نقل قولهاي تاريخي از : تاريخ هيجده ساله - کسروي ، دو مبارز مشروطه - ريس نيا و ناهيد ، علي مسيو - سرداري نيا ، شيخ محمد خياباني – علي آذري ، مقدمه آذربايجان در موج خيز تاريخ- کاوه بيات ، تاريخ تمدن – ويل دورانت