یکشنبه 26 تیر 1384

سخنراني آقاجري در دانشگاه تهران: عدالت بدون آزادي، عدالت راستين نيست، ايسنا

* جنبش دانشجويي نبايد كارگران را فراموش كند
* بايد با گفتمان روشنفكري ديني عهدي دوباره ببنديم


خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: سياسي

اولين روز از جشنواره‌ي تئوريك واحد مطالعات استراتژيك دفتر تحكيم وحدت (طيف علامه) با عنوان روشنفكري ديني، بيم‌ها و اميد‌ها و با همكاري انجمن اسلامي دانشجويان دانشكده‌ي علوم پايه‌ي دانشگاه تهران در اين دانشكده برگزار شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)،‌ دكتر «هاشم آقاجري» در اين جشنواره در سخناني با عنوان روشنفكري ديني، سوسياليسم و دموكراسي، گفت: ذات دموكراسي، آزادي است و ذات سوسياليسم، عدالت است. تاريخ چند ساله‌ي اخير ظاهرا به نسبت تناقض آميز اين دو حكم مي‌كند. آزادي و عدالت دو آرمان بشري است. عدالت در تمام طول تاريخ بشر موضوع متفكران و فيلسوفان و مورد توجه همه‌ي آدميان بوده است. هر چند آزادي به معنايي كه ما امروز مي‌فهميم عمر كوتاهي دارد، شايد به اين علت است كه عدالت جنبه‌ي والاتر و ذاتي دارد و آزادي براي عدالت جنبه‌ي آلي و ابزاري دارد.

وي افزود: ما آزادي را براي ارزش بالاتري مي‌خواهيم، آزادي يك راه و ابزار است، اما نه يك ابزاري كه نياز موقتي باشد. آزادي ارزش ذاتي دارد اما هيچ ارزش ذاتي‌اي نيست كه بدون اين ارزش ابزاري قابل تحقق باشد. رسيدن به عدالت بدون آزادي امكان پذير نيست، البته اگر عدالت را به معناي محدود و خاص مثل توزيع نان معنا نكنيم. اگر عدالت را به معناي وجودي و هستي شناختي بفهميم بدون آزادي محقق نمي‌شود.

آقاجري گفت: در چند قرن اخير بشر به اين درك و فهم رسيد كه عدالت بدون آزادي، عدالت راستين نيست. زيرا كه عدالت بدون آزادي مي‌تواند عدالت در بندگي و بردگي باشد و منجر به جدا شدن انسان از اصالت‌هاي خود باشد. چنانكه در نظام‌هاي سوسياليستي موجود شاهدش بوديم.

وي ادامه داد: در سوسياليسم روسي، شاهد نوعي عدالت بوديم. عدالت توزيعي در شوروي نظام سرمايه‌داري را از بين برد، سرمايه‌داري وجود نداشت، مالكيت ابزار توسعه‌ي سوسياليستي شد. در آن سوسياليسم شاهد نوعي عدالت بوديم، توزيع نسبتا برابر امكانات. اما اين توزيع نسبتا برابر به چه قيمتي ايجاد شده بود؟ آيا به قيمت حفظ فضيلت و خود مختاري و اصالت و شخصيت انسان ايجاد شد؟ در اين عدالت سوسياليستي اخلاق، چه جايي داشت؟

آقاجري تاكيد كرد: در آن نوع عدالت و سوسياليسم كه انسان آزاد نيست جايي براي رشد معنويت باقي نمي‌ماند. فضاي خودمختاري و خودفرماني بسيار محدود مي‌شود و اگر به رابطه‌ي حكومت و مردم هم در اين ميان دقت كنيم بحث فاجعه‌آميز است.

وي گفت: در چنين شرايطي حكومت به عنوان نماينده‌ي يك حقيقت متعالي و برتر و روح خدا كه از دسترس توده‌ي مردم دور است تلقي مي‌شود و فقط كساني مي‌توانند آن روح كلي را بشناسند و نمايندگي كنند كه از ما بهتران باشند. فلسفه‌ي استاليني هم در اصل چنين فلسفه‌اي بود، حكومت و پيشوا كسي بود كه به حقيقت غايي اطلاع داشت و تنها كسي بود كه مي‌توانست جامعه را راهنمايي كند. افراد در عرصه‌ي سياسي عملا حوزه‌اي براي انتخاب نداشتند.

آقاجري درباره‌ي ساحات وجودي انسان خاطرنشان كرد: انسان غير از ساحت نيازهاي جسمي، دو ساحت ديگر هم دارد؛ ساحت ذهني، يعني ساحتي كه با نظريه و دانش ارضا مي‌شود. ديگري ساحت نفساني و خلق و خوها و عواطف و بالاخره ساحت رواني. در نظامي كه فقط ساحت مادي و جسمي تامين شود انسان به موجودي تك‌ساحتي تبديل مي‌شود.

وي با اشاره به انقلاب فرانسه گفت: انقلاب فرانسه در عين اين‌كه تلاشي براي آزادي بشر بود منجر به فقر گسترده‌ي كارگران و طبقات محروم شد و واكنش‌هايي كه ما در قرن 19 ديديم كه در آن كارگران پرچم عدالت‌خواهي را برافراشتند. اين تجربه‌ي بزرگ ظاهرا اين تلقي را به وجود آورد كه ما ناچاريم يا آزادي را بپذيريم و از عدالت صرف‌نظر كنيم و يا دموكراسي داشته باشيم و سوسياليسم را ناديده بگيريم.

اين استاد دانشگاه ادامه داد: انقلاب اسلامي ايران در شرايطي اتفاق افتاد كه اين دو تجربه را داشتيم. روشنفكري ديني در ايران با توجه به اين دو تجربه مي‌خواست كه از اين تناقض گذر كند و به نظريه‌اي برسد كه در آن ناچار نباشيم عدالت را به خاطر آزادي رها كنيم. شعارهاي انقلاب اسلامي اين معنا را منعكس مي‌كرد. عدالت در ضمن جمهوري اسلامي نهفته بود.

آقاجري دكتر شريعتي را برجسته‌ترين نظريه‌پردازي عنوان كرد كه در اين زمينه تلاش كرد.

وي افزود: انقلاب اسلامي مدعي اين بود كه مي‌خواهد پارادوكس دو انقلاب فرانسه و انقلاب شوروي را حل كند و به سازش‌ناپذيري و تناقض آزادي و عدالت خاتمه دهد. مدعي بود كه مي‌تواند و مي‌خواهد كه هم آزادي مورد نظر انقلاب فرانسه را تحقق بخشد و هم عدالت انقلاب شوروي را مبتني بر جهان‌بيني و هستي‌شناسي ديني و معنوي به ارمغان آورد.

آقاجري، آزادي، برابري و عرفان را كه دكتر شريعتي صورت‌بندي كرده بود بيان چكيده و سمبوليك اين جريان دانست.

وي گفت: آزادي در روزگار ما جز با دموكراسي قابل بيان نيست. آن نظام سياسي مي‌تواند مدعي آزادي باشد كه نظام دموكراتيك باشد و از سوي ديگر عدالتي در روزگار ما معنا و مفهوم دارد كه يك عدالت ضدطبقاتي باشد. عدالت معناها و مفهوم‌هاي بسياري دارد. عدالت گاه توجيه‌كننده و تحكيم‌كننده‌ي نظام‌هاي طبقاتي مي‌شود.

آقاجري به متون سياسي ايران اشاره كرد و گفت: در بستر تاريخ انديشه‌ي سلطنت الهي ايراني در چارچوب تفكر پاتريمونياليسم ايراني، شاه عادل كسي است كه بكوشد هر طبقه‌اي را در جايگاه خودش نگه دارد و اجازه ندهد كه طبقات مختلف جامعه جاي ضروري خود را ترك كند. عدالت شرط لازم براي شاه بود اما عدالت در اين چارچوب معنايي جز پاسداري از نظام طبقاتي نداشت، يعني عدالت در آنجا اين است كه هر طبقه‌اي در جاي خودش باشد.

وي افزود: همه‌ي انواع دموكراسي با همه‌ي انواع سوسياليسم قابل جمع نيست. ما بايد مشخص كنيم كه وقتي سخن از دموكراسي مي‌گوييم كدام مدل از دموكراسي مدنظر ماست، كدام مدل از دموكراسي مي‌تواند پاسدار آزادي باشد و با ايده‌ي عدالت و برابري سازگار باشد؟

آقاجري تصريح كرد: دموكراسي رابطه‌ي حكومت‌كننده و حكومت‌شونده نيست، بلكه بايد در همه‌ي مناسبات انساني شاهد آن باشيم. ما بايد شاهد دموكراسي سياسي، دموكراسي اجتماعي و هم علاوه بر آن دموكراسي انساني كه مورد توجه روشنفكران ديني راديكال مثل دكتر شريعتي بوده باشيم. معناي اين دموكراسي، گفت‌وگو و بحث آزاد است، مشاركت همه‌ي شهروندان در ساختن جامعه و فرهنگ و سياست است و در اين دموكراسي، ما شهروند آگاه، آزاد و فعال داريم.

آقاجري اظهار داشت: جالب است عده‌اي كه امروز حرف از عدالت مي‌زنند در اولين سال‌هاي بعد از انقلاب عدالت‌خواهان جامعه را متهم به كمونيسم مي‌كردند و مي‌گفتند كه شما مجري كمونيسم هستيد. جناح راست همين كساني كه امروز شعار عدالت مي‌دهند و مي‌خواهند در زير ماسك عدالت با آزادي و دموكراسي ستيزه كنند فرياد وا اسلاما بلند مي‌كردند.

وي ادامه داد: نابرابري فقط نابرابري ناشي از اقتصاد آزاد نيست. نابرابري مي‌تواند ناشي از دولت رانتي و خودكامگي دولت هم باشد و اتفاقا در ايران وجه مسلط و غالب همين بود. يعني نابرابري قدرت اساس نابرابري ثروت بوده است و اين، دولت بوده است كه ثروت را بازتوزيع مي‌كرده است. وجه غالب تاريخ ايران وجه غلبه‌ي اقتصاد بر سياست بوده است.

وي با تاكيد بر اين‌كه دموكراسي ناظر به خودمختاري بشر است، گفت: دموكراسي‌اي كه حقوق بشر را نابود كند دموكراسي نيست، ضددموكراسي است.

آقاجري گفت: امروز در شرايطي قرار داريم كه بايد با گفتمان روشنفكري ديني عهدي دوباره ببنديم.

وي گفت: همان‌طور كه جنبش دانشجويي و روشنفكري اعلام كرده كه حركتش را از محدوده‌ي قدرت خارج مي‌كند نبايد جامعه‌ي مدني را در طبقه‌ي متوسط به بالا خلاصه كرد. جنبش دانشجويي نبايد كارگران را فراموش كند، متاسفانه در طول سال‌هاي گذشته جنبش دانشجويي، جنبش كارگري را فراموش كرده است.

آقاجري با طرح اين پرسش كه «آيا در وضعيتي كه ما قرار داريم مي‌توان گفت كه از روشنفكري ديني گذر كرديم؟» گفت: معمولا گذر روان شناختي و عاطفي با گذر منطقي اشتباه مي‌شود. اگر گذر روان شناختي و عاطفي را در مبنا قرار دهيم و به گذر منطقي حكم كنيم، در آن صورت اين تناقض مطرح مي‌شود كه چگونه است در حالي كه ما روشنفكري غير ديني و سكولار را از دهه‌هاي قبل از انقلاب اسلامي پشت سر گذاشته‌ايم مجددا شاهد رجوع به نوعي از روشنفكري حداقل در ميان بخش‌هايي از دانشجويان خود هستيم.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس گفت: اين نشان مي‌دهد كه نمي‌توان هرگونه گذار روان شناختي را به عنوان گذار روان شناختي و تاريخي تلقي كرد و بر اساس نوع احساسي كه بيشتر معلول واكنش‌هاي سياسي و اجتماعي است حكم كرد كه ديگر به اين گونه انديشه نياز نداريم.

اين عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي گفت: معمولا تصور بر اين است كه مدرنيته با نوعي انقطاع از دين آغاز مي‌شود، در حالي كه واقعيت تاريخي بر خلاف اين مي‌گويد. متفكران مدرن جز يك نحله‌ي فردي هيچ گاه مدعي روشنفكر ضد ديني بودن، نبودند. تمام تلاش‌هاي آنها معطوف به اين بود كه آنچنان قرائتي از دين ارائه كنند كه با فهم و درك انسان مدرن سازگاري داشته باشد.

وي سپس افزود: اين كه متأسفانه در جامعه‌ي ما گمان مي‌شود كه متفكران در چهار قرن اخير متفكران غير ديني و ضد ديني بوده‌اند يك خطاي معرفت شناختي و تاريخي است. پروژه‌ي روشنفكري در غرب از رنسانس به بعد پروژه‌ي رهايي بوده است. رهايي از همه‌ي مواردي كه با اصل خود مختاري انسان و استدلال بيشتر در تعارض بوده است.

آقاجري گفت: پس از رنسانس تمام كوشش‌هاي فكري در ارتباط با فرهنگ، مذهب، ايدئولوژي و فلسفه معطوف به اين بوده است كه اصل خود مختاري و استقلال را تفهيم كند و مواردي كه انسان را از اساس به عنوان موجود خود مختار و تصميم گير جدا مي‌كند دور كند.

وي عوامل بيگانه‌ساز بشر را بسيار متعدد و متنوع دانست و گفت: البته يك صورت از بيگانگي، بيگانگي ديني است. دين در صورت انحرافي خود، به نوعي بت پرستي جديد تبديل مي‌شود. حقيقت دين كه ضد بت پرستي است وقتي كه منحرف مي‌شود تبديل به نوعي بت پرستي مي‌شود.

آقاجري اظهار داشت: نقادي دين در ميان متفكران غرب بعضا معطوف به اين كاركرد بيگانه ساز دين بوده است. ديني كه به جاي رهايي بشر و باز گرداندن به ارزش‌هاي حقيقي خود انسان را تا حد يك حيوان پست و حقير مي‌سازد. خداپرستي و ايمان كه ذات دين‌داري است ضد بيگانگي است؛ ضد بيگانگي با خودش و ضد بيگانگي انسان با ديگري.

اين استاد دانشگاه در بخش ديگري از سخنان خود گفت: گاه خدا نيز مي‌تواند بت شود، چنانكه به گواهي قرآن كريم گاهي ربوبيت، به صورت بت جلوه مي‌كند، آنجا كه خدا و خداي متشخصي مي‌شود كه براي انسان با او واسط ايجاد مي‌شود، فرعون‌ها از همين واسطه ايجاد مي‌شوند، خدايي كه بر روي زمين واسطه و نماينده دارد و سايه‌ها و آيه‌هاي ميان او و انسان وارد مي‌شود و همين سايه‌ها و آيه‌هاي شيءوار عامل از خود بيگانگي بشر و بيگانگي انسان‌ها با يكديگر مي‌شود.

وي معتقد است: بخشي از پروژه‌ي رهايي، ناظر به توضيح ايمان به عنوان گوهر دين است، تلقي از خدا به عنوان خدايي كه رهايي بخش است، اين پروژه مشخص مي‌كند و به اين مي‌پردازد كه كدام خدا، خداي رهايي بخش است. چه مؤلفه‌هايي اين رابطه را به رابطه‌ي خدايگان‌وبنده، خواجه‌وعبد و فرمانده‌وفرمان‌پذير تبديل مي‌كند و چه رابطه‌اي رابطه‌ي انسان و خدا است.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'سخنراني آقاجري در دانشگاه تهران: عدالت بدون آزادي، عدالت راستين نيست، ايسنا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016