سالها پيش به اتفاق يكي از دوستانم و براي صرف ناهار به يكي از قهوه خانه هاي تهران رفتيم. صاحب قهوه خانه را صدا كرديم و گفتيم، لطفا دو تا از اون ديزي ها برايمان بياور. وقتي مشغول خوردن آبگوشت شديم، من و دوستم هر دو مشاهده كرديم كه در ظرف آبگوشت، تنها چيزي كه نيست گوشت است. چندين بار با غر و نق زدن صاحب قهوه خانه را متوجه نبودن گوشت آبگوشت كرديم. اما هر بار وقتي صاحب قهوه خانه براي سلف كردن غذا و چايي و غليان براي اين و آن از پهلوي ما رد مي شد، انگار نه انگار كه گوش او بدهكار اعتراض ما بود. خودش را به بي عاري زده بود و اصلا توجهي به اعتراض ما نمي كرد. سرانجام من و دوستم وقتي با بي توجهي او مواجه شديم، حس كرديم كه بهتر است تا ماجرا به دعوايي منجر نشده غذاي خودمان را بخوريم دم برنياوريم. بعد از تريت كردن، مخلفات ديگ را توي كاسه ريختيم و شروع به كوبيدن آن كرديم. وقتي خوب آبگوشت را كوبيديم، حالا نوبت اعتراض و شكوائيه صاحب قهوه خانه شد. او آمد بالاي سر ما و با لحني اعتراض آميز و طلبكارانه گفت، چيه اينقدر غر مي زنيد.
مـــــــا تــــــوي هر ديزي فلان مقدار گوشت تازه بره مي اندازيم و چه و چه و چه…. ديدم داستان جالبي شده است. من و دوستم براي چند لحظه و با نگاه بهت زده، فقط به نگاه كردن او مشغول شديم. بالاخره تاب نياوردم و رو به او كردم و با حالتي خنده و طنـز به او گفتم، بارك الله، خيلي زرنگي. با حالتي اعتراض آميز گفت چرا؟ گفتم، آخر مرد حسابي، اين همه به شما اعتراض كرديم و اين همه ما غر زديم و شما بي اعتنا از كنار اعتراض ما گذشتيد. حالا كه مخلفات آبگوشت را خوب كوبيديم و هيچ چيز دستمان نيست تا نبودن گوشت را ثابت كنيم ، شما آمديد و مدعي مي شويد.
داستان آقاي مرتضوي و اعتصاب غذاي آقاي گنجي هم مثل آبگوشت خوردن ما مي ماند. تا وقتي آقاي گنجي در اعتصاب بود، آن اوايل كه به جز مقداري وزن كم كردن (كه مي توانست آثار زندان و يا اعتصاب غذاي قبلي او باشد)، اثر چنداني از اعتصاب غذا بر جسم او ظاهر نشده بود. در اين ميان آقاي مرتضوي و مسئولين زندان اعتصاب غذاي گنجي را انكار مي كردند. سرانجام وقتي آثار اعتصاب غذا در حال ظاهر شدن بود، آقاي مرتضوي سكوت كرد و مسئولين زندان با اين عبارت كه «هيچ كس به جز گنجي در اعتصاب غدا نيست»، به اعتصاب غذاي اكبر گنجي اعتراف كردند. ماجرا گذشت، تا وقتي كه آقاي گنجي به هر دليلي به بيمارستان ميلاد منتقل شد. در آن جا به ظاهر مقداري پروتئين (حالا به هر دليل و هر طريقي و يا به اختيار خود گنجي، نمي دانم) به او خوراندند. بعد از صرف سرم پروتين ها و لابد مراقبت هاي ديگر، گنجي موفق مي شود تا حتي برروي پاهاي خود هم راه برود. پس از اين وضع وقتي آثار اعتصاب غذا از ميان مي رود و يا آنقدر كم رنگ مي شود كه نمي توان با آن 36 روز وضعيت اعتصاب غذاي اكبر گنجي را اثبات كرد، يك مرتبه سروكله آقاي مرتضوي و آقاي عليزاده و ديگران پيدا مي شود و با كمال پررويي و پوست كلفتي مدعي مي شوند، آقاي گنجي از همان ابتدا در اعتصاب غذا نبود. داستان حقه بازي جالبي است، مثل آبگوشت خوردن من و دوستم، نه؟
با اين داستاني كه گذشت و حقه هاي ديگري كه آقاي مرتضوي بر سر عبدي آورد و قتل زهرا كاظمي و آنچه كه بر سر آقاي خوشبخت آورد، شكي نمي گذارد كه امثال آقاي مرتضوي، افرادي فاسد هستند. وقتي شاهرگ حيات عدالت و قضاوت يك كشور به دست چنين كساني سپارده مي شود، بي شك منصوبين او فرد و يا افرادي فاسد بيش نيستند. همچنين به نظرم كساني كه مي توانند با فريادشان موثر باشد ولي از كنار آن به آساني مي گذرند، در فساد او شريك هستند.