نامه ي گنجي به آيت الله العظمي منتظري فرياد بلند پهلواني است که يک تنه به دل سپاه خصم زده است. حريف ناجوانمردانه و از پشت سر بر پيکر اين پهلوان ِ تنها زخم مي زند و دوستان و ياران جرئت نزديک شدن به ميدان درگيري را ندارند. ياران همه سلامت او را خواهانند و جنگ انفرادي و تن به تن اش را مناسب زمان و مکان نمي دانند.
اما او نه به قصد شکست خصم که به قصد شکست ترس به ميدان آمده است. "نخبگان آشنا به فرهنگ دمکراتيک" آماده ي پرداخت هزينه نيستند و گنجي قصد کرده است "فيلسوفان و تئوريسين" ها را با نشان دادن رزم ِ در عمل به جولانگاه بکشاند. گنجي هفتاد و دو تن را هم به همراه ندارد. او و همسر و فرزندان و وکلايش تنها کساني هستند که در اين جنگ نابرابر آسيب خواهند ديد.
خطاب گنجي به سربازان طرف مقابل نيست؛ به وزرا و وکلا هم نيست؛ به شخص سلطان است و اين در سياست ايران از 2500 سال پيش تا کنون معني اش مرگ بوده است.
امروز نمي توان گنجي را خطاب قرار داد. او نمي خواهد تن به ذلت، تن به محکوميت هاي مداوم، تن به زندان دائم بدهد. او مي خواهد اهل نظر آزادانه حرف و عقيده ي خود را ابراز دارند و به خاطر گفتن و نوشتن، به شلاق و زندان و شکنجه محکوم نگردند. چه او اعتصاب خود را بشکند و مانند ديگر معترضان، سکوت و عزلت اختيار کند، چه در اثر اين اعتصاب، جان خود را به تاريخ ايران زمين هديه کند، سرنوشتي تيره و تار در انتظار ما اهل قلم خواهد بود. سپاهيان استبداد، بعد از گنجي، با اطمينان کامل از عدم واکنش روشنفکران و نويسندگان و بي اعتنايي آنها نسبت به سرنوشت هم، سر ِ فرصت و بي هيچ نگراني تک تک ما را شکار خواهند کرد. قاضي مرتضوي دايره اي بر زمين خواهد کشيد و اهل قلم را در آن خواهد ريخت و هر آن کس را که از آن عبور کند به روش خود از ميان بر خواهد داشت.
قاضي مرتضوي "مي تواند و مي کند". او نيز مرد عمل است. شمر و ابن ملجم هم مردان عمل بودند. آسان نيست دستور ِ عمل ِ پاي کسي را که چهل روز است اعتصاب غذا کرده صادر کردن؛ ولي قاضي مرتضوي مي تواند. آسان نيست، شاه کليد به دست برنده ي جايزه ي صلح نوبل دادن؛ ولي قاضي مرتضوي مي تواند. آسان نيست به زنداني ِ دربند آب ندادن، اين را هم قاضي مرتضوي در رفتار با دکتر قاضيان نشان داد که مي تواند. ديگر چه کار مانده است که دوستان بخواهند نشان دهند که مي توانند و قادر به انجام آن هستند؟ کم بود بر سر دانشمند ِ يگانه اي چون دکتر تفضلي ميله ي جک کوبيدن و او را کشتن؟ کم بود الکل به تن ميرعلايي تزريق کردن؟ کم بود شياف پتاسيم به تن سيرجاني داخل کردن؟ کم بود اتوبوس نويسندگان به دره انداختن؟ کم بود حاجي زاده و پسر خردسالش را در بستر خود مثله کردن؟ کم بود آدم هاي معمولي را به جرم فساد در آب حوض زجرکش کردن؟ کم بود گلوله به صورت مردي بي دفاع خالي کردن و در دادگاه با خنده گردن بر افراشتن؟ ديگر از زبان چه کسي جز رئيس "داد"گستري ايران بايد شنيد که محکوم را در جمهوري اسلامي هشت - نُه ماه در سلول "يک متري" (دقت کنيد، يک متر، نه بيشتر) حبس – و به عبارت دقيق تر زنده به گور - مي کنند؟ زن را به جاي شوهر به زندان مي افکنند؟ ورود حتي مسئولان عالي رتبه ي قضايي را به جاهايي که اسم بازداشتگاه بر آن ها نهاده اند ممنوع مي کنند؟
ترديد نکنيم که بعد از گنجي سرنوشت تيره و تاري در انتظار همه ي ما خواهد بود. به جاي فشار بر گنجي، و خطاب قرار دادن او، حکومت را خطاب قرار دهيم. از بزرگان ِ سياست، از جناب آقاي منتظري، از آقاي نوري، از تمام آقاياني که منشاء اثر بوده اند و هنوز هم هستند بخواهيم تا به هر روش ممکن آقاي خامنه اي را از خر شيطان پياده کنند. فردا براي چنين کاري دير خواهد بود.