www.goftaniha.com
اکبر گنجی محو می شود
روزنامه ها و سایتها را که می خوانم اکبر گنجی فعلا در صدر اخبار است اما وقتی ریز ترش را می خوانی و دقیق می شوی می بینی از اکبر خبری نیست و اکبر اشانتیون اخبار است فعلا همه مشغول این هستند که شیرین عبادی با شاه کلید بالاخره رو ی پشت بام بیمارستان میلاد بوده است یا نه ؟ اکبر کم کم دارد وارد دهه پنجم اعتصاب غذای خود می شود ، چند شب پیش که از همسر ایشان خبر می گرفتم گفت اکبر طی این مدت بیشتر از بیست کیلو وزن کم کرده ، پوست بدنش کاملا خشک شده و از طرفی هم این روزها سخت مرگ دورش را گرفته بیمارستان برایش خطر ناکتر از زندان اوین است ، در حالیکه به علت ضعف هر آن احتمال بیهوشی اش می رود مرتضوی و ایادی اش سخت بر این موضوع مصمم هستند تا اکبر را برای دیسک کمر به اتاق عمل ( همان اعدام تخصصی) بفرستند ! در این وضعیت حساس و خطیر حالا همه از اصل موضوع دور افتاده اند و دارند شاه کلید و شیرین و ملاقات از پله های اضطراری را دنبال می کنند ، به نظرم دوباره اتاق عملیات روانی محافظه کاران شیرین عبادی را دارند مطرح می کنند تا در خلوت کارشان را بکنند ، اتفاقات روزهای اخیر بسیار حساس و خطرناک است. به یکباره یاد روزهای آخر سال هفتاد و هشت افتادم. همان روزهایی که اخبار متعددی از احتمال ترور اکبر گنجی منتشر می شد و چند روز بعد سعید حجاریان ترور شد. دلسوزی های امروز کیهان را برای اکبر گنجی که در دام دوستانش افتاده و... را بخوانید چقدر شبیه همان سرمقاله های تندی است که حسین شریعتمداری برای حجاریان می نوشت و به یکباره همین حجاریان دشمن خدا و قران عصر روزی که حجاریان ترور شد و در اغماء بود شد برادر سعید عزیز چرا که حسین شریعتمداری فکر می کرد حتما دوستان به درستی کارشان را انجام داده اند و داشت دنبال قاتل در میان دوستان حجاریان می گشت ! ، روزنامه کیهان و رسالت آن روزها را به دقت بخوانید.شباهت های آن روزها وامروز جالب است. در روزهای آینده اتفاقات مهم و شگفت انگیزی روی خواهد داد. شیرین عبادی و.. فریب دشمن این بحث روانی هستند گنجی سوژه اصلی عملیات است، در حیات خلوت بیمارستان میلاد چه می گذرد؟!
وای به روزی که بگندد نمک
آخرين جلسهی رسيدگی به درخواست تجديدنظر وكلای مدافع اوليای دم زهرا كاظمی در شعبه سی و چهار دادگاه تجديدنظر استان با حضور دو قاضی مستشار، نمايندهی دادستان، متهم، وكيل وی و شيرين عبادی و محمد سیف زاده به عنوان وکلای اولیای دم تشکیل شد . موضوع در حال ماست مالی شدن است در این شک نکنید این پرونده تا اینجا هم که آمده جای تعجب دارد اما یک مسئله اینجا خیلی مهم است هم در گزارش وزارت اطلاعات که آنروزها هم منتشر شد و هم در استناد سیف زاده به این موضوع که به نظر من نمی دانم چی باید اسمش را گذاشت : طنز یا تراژدی ، آمده است که وزارت اطلاعات در نامه و گزارش به قوه قضائیه و مجلس ششم گفته بیایئد به شاهدان ما ضمانت و تضمین امنیت بدهید ما حتی حاضریم صحنه قتل را هم بازسازی کنیم ! واقعا جالب نیست ؟ وزارت اطلاعات که خودش مسئول اجرا و تضمین امنیت برای ملت و کشور است امنیت این را ندارد که آزادی و امنیت پس از بیان چند نفر را آنهم برای کشف و معلوم شدن قتل یک شهروند که مملکت را در چالش جدی قرار داده است ایجاد کند ، اینجاست که دقیقا می فهمیم پشت قاتل یا قاتلین زیبا کاظمی به کجا گرم است که حتی وزارت اطلاعات هم از ترس افشایش پشتش به لرزه می افتد !
خاطرات فالوده خوری و پز و مد!
در آخرین هفته عمر دولت خاتمی و شاید هم اصلاحات دری نجف آبادی اولین وزیر اطلاعات کابینه خاتمی کتاب خاطرات خویش را منتشر کرد ، دری در این کتاب همه چیز را گفته الا چیزهایی را که می باید می گفته ! از خوردن زمین در ایام کودکی در درودهاتهای اصفهان بخاطر پاره بودن کفشش تا اینکه همسایه خاتمی بوده و یا فلان شب کدام مسجد نماز خوانده اما نگفته که چرا هیچ وقت جرات نکرد تا ساختار وزارت اطلاعات را به عنوان وزیر و عالی ترین رکن وزارت اطلاعات تغییر دهد ؟ چرا مانند تمامی وزیران کابینه خاتمی از خود خاتمی نشنید که در آن وزارتخانه چه باید بکند ؟ و ابتدا رفت سراغ خامنه ای و بعد خاتمی ؟ آنروزها من در وزارت اطلاعات هنوز از سوی سپاه مامور به خدمت بودم یادم می آید اولین روزهای کاری دری در وزارتخانه در حسینیه شهید دقایقی در داخل وزارتخانه مراسم معارفه بود فلاحیان که تریبون را به دری سپرد اولین حرف دری این بود که : خواهش می کنم آقای فلاحیان اینجا را همچنان خانه خود بداند که ما واقعا به وجودایشان محتاجیم ! .. در حالیکه ایشان در این کتاب طوری وانمود کرده است که اصلا با تمامی آنچه که در آنجا شده بوده مخالف بوده اند ! البته از حق نگذریم از کارها و یا تنها کار خوبی که ایشان توانست بکند حذف سازمانها و شرکتهای پوششی مالی و تجاری بود که مافیایی برای خودش شده بود در زمان هاشمی رفسنجانی ، راستی چرا دری اینقدر سعی داشته تا خاتمی رئیس جمهور است هول هولکی این کتاب را به بازار عرضه کند با هزار راست و دروغهایش ؟ چرا ؟
مشتی جماعت الکی خوش دمدمی مزاج!
انصافعلی هدایت را باید بشناسید روزنامه نگار آذری جسوری که آمد برلین و در اولین نشست اتحاد جمهوری خواهان شرکت کرد و رفت ایران ، تا رفت ایران بازداشتش کردند قریب یک و سال و چند ماهی بازداشت بود تا که همین چند روز گذشته دیگر خانواده اش تائید کردند که وی بصورت مخفیانه و از کوه و دره ایران را ترک گفته است . همینطور هم پدر پیمان پیران که اعلام کرده است تقاضای پناهندگی سیاسی خویش را تسلیم سازمان ملل نموده است ، واقعیت این است که حالا با هدایت و یا پیران کاری ندارم و اصلا نمی دانم که چرا حالا پدر پیمان پیران زده بیرون و ... اما هرکسی که از ایران زده به بیرون در ابتدا از او استقبال شدیدی می شود و بعد تبدیل می شود به یک موجود معمولی، یک مخالف سیاسی، مثل همه مخالفان سیاسی. بعد از مدتی هم چون فکرش و ایده اش و حتی مشی مبارزه داخلی ها با خارجی ها و نوع نگاهش با اپوزیسیون خارج فرق می کند با اپوزیسیون خارج از کشور درگیر می شود و بعد همه کسانی که برایش روزگاری کف می زدند و هورا می کشیدند و به به و چه چه می گفتند و او را اسطوره و قهرمان و اسوه می خواندند به او تهمت خواهند زد که اصلاح طلب حکومتی و یا عامل رژیم است یا بوده است و قبلا مامور شکنجه بوده است و تیر خلاص زده است و پاسدار بوده و یا فلان جا از آخوندها حمایت کرده اونروز گفته باید رای بدیم یا فلان روز از فلان آدم دفاع کرده و ... حتی از این هم تند تر چند تایی هم پیدا می شوند که راست راست تو چشمش نگاه می کنند و خواهند گفت که بله وی روزگاری حتی آنها را شکنجه داده است ، از خودم که بگذریم شما نگاه کنید ببینید وضعیت مسعود بهنود ، محسن سازگارا ، اکبر عطری ، ابراهیم نبوی ، عباس معروفی ، سینا مطلبی و... خیلی از دوستان دیگر در ایران چه بود وقتی آمدند بیرون چه بود و الان چه هست ، هر کوتوله سیاسی که نمی داند سیاست را با سین می نویسند یا صاد به خودش جرات می دهد تا برای اثبات وجود خودش بهشان تهمت بزند ، و هزار دروغ دیگر بگوید و تحقیر کند و ... مثلا یادتان هست همانروزها که اکبر گنجی مانیفست جمهوری خواهی اول خودش را از زندان منتشر کرد چه داد و قالی براه افتاده بود و چه تهمتها و حرفها که به اکبر می زدند انگار اکبر با این مانیفست رئیس جمهور شده بود و بقیه عقب مانده بودند حالا همانها امروز دارند برایش داد می زنند و شعر و مرثیه سر می دهند ، بعضی وقتها با خودم فکر می کنم واقعا از ایران بیرون آمدن آنهم برای مبارزه با جمهوری اسلامی احمقانه ترین کار ممکن است ! در ایران یک دادگاه انقلاب است و یک دشمن و خلاصه همه چیز مشخص است اما اینجا و خارج از کشور هر فردی برای خودش این حق را قائل است که دادگاهی داشته باشد و محاکمه ات کند و برایت حکم صادر کند و خلاصه اینجا همه با هم درگیرند و معلوم نیست کی با کیه و چی به چی مربوطه !
باز هم اکبر گنجی
برای رهایی گنجی از این وضع باید کمک کنیم تا گنجی به هر قیمت از زندان بیرون بیاید دیروز داشتم با یکی از دوستانم در تهران صحبت میکردم می گفت اینجا همه دلها با گنجی است و همه حاضرند برایش جان بدهند ! خوب بسم الله کسی نمی خواهد برای گنجی جان بدهید و یا کلیه ! من نمی خواهم تز و یا طرحی بدهم ولی واقعا اگر همه این حرفهایی را که الان مردم درباره گنجی می زنند و تو پستو خانه هایشان و ته کوچه پس کوچه های شهر یواشکی با هم می گویند و یا ته دلشان اکبر گنجی را تحسین می کنند ، اگر ، اگر فقط صد نفر نه پنجاه نفر بازم نه بیست نفر از همین آدمهایی که تو خیابانها گنجی را تحسین می کنند، سر سفره شام و تو کوچه پس کوچه ها از وی حمایت می کنند که پنجاه روز اعتصاب غذا کرده و توانسته با این اراده مسیحایش مرتضوی و بالاتر جمهوری اسلامی را در موضع ضعف بکشاند برای یک هفته اونها هم بیایند جلوی قوه قضائیه و یا زندان اوین و یا همان بیمارستان میلاد دست به اعتصاب غذا بزنند تا اکبر را آزاد کنند آیا فکر می کنید هیچ اتفاقی نمی افتد ؟ چرا همه نشسته اند تا اکبر بمیرد و اونوقت برایش یک تشعیع جنازه بگیرند و تو حسینیه ارشاد یک ختم و بعد دانشگاه چند روز شلوغ باشد و تو این مراسمها چند نفر هم بازداشت بشوند و بعد تمام اکبر گنجی هم عکسش برود بغل عکس فروهرها و پوینده و مختاری ، واقعا که ما ملت حرفیم ! از خودم شروع می کنم اکبر گنجی تو بیمارستان میلاد داره لحظه به لحظه به مرگ نزدیک میشه من نشسته ام دارم براتون صغرا و کبرا می چینم و رو کاغذ و مانیتور دادو بیداد می کنم.... باید یه کاری کرد آقا یه کار که هم مملکتمون آزاد بشه هم اکبر و اکبرها...
هر كي مي خواد با كلاشي
سر كلاس نقاشي
پيرهن گلدار نكشيم
خاطره يار نكشيم
درخت سرباز نكشيم
بدتر از اون ساز نكشيم
بايد بدونه عاقبت
دوبال پرواز ميكشيم
دراي اين مدرسه رو
رنگي و دلباز ميكشيم
رو كاغذاي بيصدا
ساز ميكشيم، ساز ميكشيم…