دوست ناديده ام اکبر گنجی،
اکنون که دومين نامه ام را خطاب به تو می نویسم، ٢٥ ساعت از اعتصاب غذای خشک من با اميد وقفه ای در اعتصاب غذای تو می گذرد. تو پنجاه روز را یک به یک شمردی و اکنون من و تو باهم ساعت ها را می شماريم. تا آنجا که می دانم نامه اولم نيز هنوز به دستت نرسيده است. پيک ها کند گذر نیستند اما ديوار قطور اين بدتر از زندان بیمارستان ميلاد، راه نه تنها من، که هزاران دوستدار تو را برای گفتگو با تو مسدود کرده است و گویا تنها روزنه ای که گاه برای ديدار کوتاه مدت همسرت باز می شود، به رغم تمام تلاش وی، بازتاب دهنده کامل احساس احترام و ارادت عميق دوستدارانت به تو، نمی تواند باشد.
٦ بار در عمرم تجربه اعتصاب غذای تر داشته ام - از ٧ روز تا ١١ روز- ولی اين نخستين بار است که به خاطر تو خود را مجبور به اعتصاب غذای خشک ديده ام. بهتر از هر کسی میدانی که احساس گرسنگی در اعتصاب غذا با سرعتی باور نکردنی از بین می رود و باز نمی گردد ولی باور نمی کردم که احساس تشنگی هم در اعتصاب غذای خشک چنين باشد. اکنون تنها سردرد و حالت تهوع مختصری دارم. اعتصاب غذای خشک جوانان برنا را ٤-٥ روزه از پا می اندازد و مدتی قبل از آن صدمات غير قابل بازگشت می زند. من اما در آستانه ی پنجاه سالگی از آنجا که به وضعيت رگهايم مطمئن نیستم و در شرايطی که خونم لحظه به لحظه غليظ تر می شود با هزاران اميد، امروز آمپول به اصطلاح رقيق کننده خون به خودم تزريق کردم. قرص کاهش دهنده اسید معده را نیز خشک فرو دادم که در این گیر و دار و استرس این روزها به خونریزی معده دچار نشوم. تنها به این اميد که هر چه زودتر پاسخ مثبت تو را به تقاضایم شاهد باشم.
دوستدارانت بزرگانی را جستجو می کنند که با دخالت آنان گره از کار تو گشوده شود، سروش به مشايخ و مراجع نامه نوشته است، کوفی عنان تا کنون ساکت نيز مخاطب هزاران نگران حال تو قرار گرفته است و مستاصلانی هم به خود بزرگ بينان دستگاه ستم و سرکوب به ناچار روی آورده اند. شايد خامنه ای هم که خود را سايه خدا بر روی زمين می داند از طريق استخاره مرگ و زندگی تو را به بازی گرفته است.
اما روی سخن من با توست. با تویی که در اين لحظه خود را کاملن همراهت می دانم. با تو که گذشته مشترک نداشته ام و قطعيتی ندارد که در جمهوری آينده ديدگاه واحدی داشته باشيم.( البته اگر هر دو باقی بمانيم) ولی در اين لحظه و در اين مسير دشوار و پر مصيبت گذار، تو را بیش از هميشه و شايد همه، همراه می بينم. حتمن تصديق می کنی که اين راه را رهروان بسيار بايد و از اين رو تو نيز قاعدتن باید تا پايان راه همراه باشی.
جمعی از دوستدارانت در کلن آلمان به دعوت جمعيت دفاع از زندانيان سياسی ديشب در زير باران تا طلوع آفتاب دومين شب همبستگی با تو و ديگر زندانيان سياسی را برگزار کردند و امشب نيز کنسرت پاپ ايرانی و غربی برای از جمله درخواست آزادی تو و ناصر زرافشان در گوتنبرگ سوئد برگزار می شود. از حضور ده ها دانشجو و فعال سياسی با شاخه ای گل در برابر بیمارستان به قصد ملاقاتت هم حتما ساعت ها قبل از من با خبر شده ای. می دانم که ساعات پيش رو را با دلهره ی فراوان سپری خواهم کرد. می دانم که قاصدک های تيز پر تا لحظه گشايش روزنه "زندان ميلاد" پيام مرا تا آستانه در زندان خواهند آورد.
نگرانی ام از نحوه مواجهه تو با این نامه ها ست.
تصوير ذهنی ام این است که من و تو چون کوه نوردان قله ای رفيع در ميانه ی راه ستيغی عمودی با گيره هایی نه چندان محکم و ريسمانی نامطمئن به هم بسته ايم و چاره ای جز بالا رفتن از آن ستيغ را نداريم. لحظه ای غفلت و ناهشياری و اندکی کاهلی در به کار گيری تمام قدرت بازو و تن می تواند هر دوی ما را ساقط کند و کرکسان به انتظار نشسته را کامروا.
پس:
.... تو توانایی بخشش داری،
دست های تو توانایی آن را دارد،
که مرا زندگانی بخشد، ....
می توانی تو به من،
زندگانی بخشی،
یا بگيری از من،
آنچه را می بخشی.
یک بعد از ظهر شنبه ٨ مرداد ١٣٨٤
فرود سياوش پور
دوست ناديده اکبر گنجی!
دیروز از زبان همسرت خواندم که حالت خيلی بد است، نمی توانی راه بروی و چشمانت به سختی می بينند، در گرمای بی تاب کننده مرداد تهران در اتاقی با پنجره بسته و کولر خاموش بدون پتو احساس سرما می کنی، تنظيم الکتروليت های بدنت به هم خورده است و خود خواسته یا ناخواسته از امکانات درمانی لازم بهره مند نیستی. امروزهم باز از زبان همسرت خواندم که به او اجازه ملاقات با تو را نداده اند. او خود را بی پناه تر از همیشه می بیند و در استیصال مطلق از همه می خواهد که به نوعی حمایت خود را نشان دهند. دخترانت نیزنگرانند که هر لحظه ناگوارترین ناگوارها را بشنوند. امروز جمعه ٧ مرداد ماه چهل و نهمین روز اعتصاب غذای تو نيز آغاز شد.
من با اينکه ١١ روز با ناصر زرافشان و ٩ روزی با تو همراه بوده ام (همچون چند ده نفر ديگرکه از شما دو عزيز به صورت اعتصاب غذا حمايت کردند). تنها می توانم از خلال کتاب ها و مقالات و نقل تجارب تصور عامی از مجموعه ی شرايطی که تو اکنون در آن بسر می بری داشته باشم. نامه ات به سروش را نيز دیروز ديدم. ايستادگی ات را می ستايم و با هدفت در برپايی نظامی دموکراتيک، تشکيل جبهه دموکراسی و حقوق بشر، دامن زدن به نافرمانی مدنی و توسل به روش های مسالمت آميز به قصد برکناری حکومت خودکامه ی خامنه آی که بیشترين مسئوليت را در قبال جنايات دهه های اخير در کشورمان دارد همسو هستم. اما تو واقفی که اين کار، کار چند روزه نیست و ادامه ی کار تو به اين شيوه فرصتی بیش از چند يا چندين روز در اختيار تو و در اختيار همرزمانت در همراهی با تو باقی نمی گذارد.
دشمنانت چون شخص خامنه ای و حلقه به گوش او مرتضوی ريشخندآميز راه باز کرده اند که تو به پايان راه رسی و پس از آن هلهله های شيطانی خود را سر دهند.
دوستانت که در همراهی با تو هفته ها دلهره و اضطراب را پشت سر گذاشته اند، انتظار می کشند که هر لحظه اعتصاب غذای تو پايان يابد و تو به زندگی عادی بازگردی، ولی انگار که تو و ايشان کمتر زبان يکديگر را می فهميد. پس من کوشش می کنم که با زبان خودت با تو وارد گفتگو شوم. لحظات خطیر و بحرانی است. هر دمی که می گذرد صدمات غیر قابل جبرانی را به هستی تو می زند. هستی ای که سرمایه ملی ماست و بايد پاس بداريمش. از اين رو در مقطعی که سرشار از زندگی و اميد هستم به اميد آنکه به سهم خود دستکم وقفه ای در اعتصاب غذای کشنده ی تو داده باشم، در وقت محدود و کمی که مانده است با ريسکی حساب شده که می تواند بزرگ ترين ريسک زندگی ام و چه بسا آخرین آن باشد، از نيمروز امروز اعتصاب غذای خشک خود را، با اميد حداقل وقفه ای در اعتصاب غذای تو تا شاید تمدد جسمی معينی برایت حاصل شود، آغاز خواهم کرد. در اين صورت ساعات و دقايق بر من نيز قاعدتن پس از گذشت مدت زمان کوتاهی به سرعتی خواهد گذشت که اکنون بر تو می گذرد. بزرگترين آرزويم در اين لحظات اين است که با شنيدن خبر وقفه ی قابل قبولی در اعتصاب غذای تو و ديدن لبخند بر لب دوستدارانت بلافاصله گواراترين نوشاب زندگی ام را بنوشم.
آدینه ٧ مرداد ١٣٨٤
فرود سياوش پور