ماموران جمهوری اسلامی در بیمارستان میلاد بعد از اصرار برای حضور یافتن در جریان دیدار معصومه شفیعی ، همسر اکبر گنجی، به داخل اطاق هجوم آوردند و بعد از پرتاب کردن بدن نحیف شده اکبر گنجی روی زمین، شروع به فیلمبرداری از او و اعتراض های همسرش کردند. خانم شفیعی در مصاحبه با رادیو فردا با صدای گریان التماس می کند همسرش به زندان منتقل شود زیرا تحمل شرایط سنگین و سخت «زندان انفرادی» که ماموران در بیمارستان میلاد به وجود آورده اند، برای وی غیرممکن شده است. گنجی بیش از 50 روز است در اعتصاب غذا به سر می برد. خانم شفیعی عناصری که با همسر او چنین رفتار کرده اند، را نفرین می کند و ضجه زنان در باره حال همسر خود اعلام خطر می کند و می گوید: «از هر کی که انسان است و وجدان دارد و شرف دارد خواهش میکنم به فریاد ما برسد.»
مسعود ملك
- براي شنيدن مصاحبه اينجا را کليک کنيد.
علی سجادی (رادیوفردا): نگرانیها در باره وضع سلامتی اکبر گنجی در افکار عمومی در ایران و در سطح جهان، روز به روز افزایش مییابد و نهادها و مجامع بینالمللی مدافع حقوق بشر و شخصیتهای سیاسی فرهنگی و سیاسی در داخل و خارج از کشور، خواهان آزادی سریع اکبرگنجی شدهاند. با این حال، مسئولان قضائی جمهوری اسلامی به این مسئله بیتفاوت هستند تا جائی که وضع نامناسب و حتی وخیم جسمانی او را انکار و این زندانی بیمار و خانواده او را از حقوق اولیه انسانی آنها، محروم کردهاند.
معصومه شفیعی، همسر اکبر گنجی، در مصاحبه با رادیوفردا از ملاقات کوتاه و دردناک خود با اکبر گنجی در بیمارستان میلاد سخن میگوید.
معصومه شفیعی (همسر اکبر گنجی، تهران): من امروز (دوشنبه 10 مرداد) رفتم برای ملاقات آقای گنجی از طریق بیمارستان مطلع شدهام که مدت 24 ساعت است که آقای گنجی سرم دریافت نکرده. پزشکان به من توصیه کرده بودند که ایشان را راضی بکنم برای دریافت سرم. بعد از اینکه شش ساعت ما را معطل کردند، بالاخره اجازه ملاقات دادند و دو دقیقه بیشتر از ملاقات نگذشته بود و من داشتم با آقای گنجی صحبت میکردم که راضیشان کنم که سرم دریافت کنند، یک مامور آمد تو و گفت من باید بنشیم و در حضور من صحبت کنید. آقای گنجی اعتراض کرد و من هم اعتراض کردم ولی آنها قبول نکردند. من هرچه اعتراض کردند آنها قبول نکردند. آقای گنجی بلند شد و گفت من اصلا ملاقات نمیکنم در چنین شرایطی. من که واقعا میخواستم ایشان را مجاب کنم برای دریافت سرم و سلامتی آقای گنجی برای من واجب بود، شروع کردم به اصرار کردم که خواهش میکنم بروید با مسئولتان صحبت کنید اجازه بدهید ما چند دقیقه باشیم بدون مامور من ایشان را راضی کنم. ولی هر میگفتم اینها قبول نمیکردند. آقای گنجی که بسیار عصبانی بود و به خاطر اینکه 24 ساعت بود سرم نگرفته بود، ضعف خیلی شدید داشت، خیلی واقعا ضعف ایشان شدید بود و همه پزشکان هم اظهار نگرانی میکردند، آمد از اطاق بیرون برای اعتراض و من خیلی ناراحت شده بود به آنها گفتم اقلا ایشان را به زندان برگردانید. شرایط زندان خیلی بهتر از اینجا بود. ما در زندان محدودیتی برای ملاقات نداشتیم. کسی نمیآمد بنشیند. ما به راحتی میتوانستیم ملاقات کنیم. وکیل میتوانست به راحتی ملاقات کند. ایشان هوا خوری دارد، از هوای آزاد میتواند استفاده کند. اما اینجا کاملا یک انفرادی برای او ساختهاید در یک فضای نامطلوب. آقای گنجی هم خیلی ناراحت بود و خود آقای گنجی هم موافق بود که برگردد زندان. آقای گنجی قصد داشت از اطاق برود بیرون، ولی مامورها ریختند و جلوی او را گرفتند و آقای گنجی پرت شد روی زمین و داد و بیداد، و دمپائیهاش یک طرف افتاد و آنها آمدند از این صحنه فیلمبرداری کردند. من که به شدت عصبی و ناراحت شده بودم. آقای گنجی قبلا به من اطلاع داد که از صبح اینها داشتند از قسمتهای مختلف از حالتهای مختلف آقای گنجی فیلمبرداری میکنند. اینها بلافاصله به جای اینکه آقای گنجی را از روی زمین بردارند و مواظب باشند ایشان زیر دست و پای مامورها آسیب نبیند، شروع کردند به فیلمبرداری. به شدت عصبانی و ناراحت بودم و گریه میکردم و فریاد میزدم که این کار را نکنند و آنها را به مقدساتشان، به شرفشان، به جان روساشان قسم میدادم که این کار را نکنند. اینها مشغول فیلم گرفتن بودند و ما را به زور از آن جا بیرون کردند و من نمیدانم الان آقای گنجی در چه وضعیتی است و قبل از این برخورد قبل از زد وخورد، آقای گنجی بسیار بیحال و بیرمق بود و الان نمیدانم در چه وضعی است. من بسیار نگران ایشان هستم. از صبح دارند آقای گنجی را تهدید میکنند که میبریمت توی یک زیرزمین و شکنجهات میکنیم، به یک بیمارستان دیگر منتقلات میکنیم. شرایط را برایت سختتر میکنیم و دارند آنقدر با خشونت با این آدم 50 کیلوئی رفتار میکنند، آدمهای هیکلدار ناجور. به او میگویند نمیگذاریم از چنگ ما راحت فرار کنی. خلاصه، از انواع و اقسام تهدیدات لفظی و بدنی استفاده میکنند. میخواهند روحیه ایشان را تضعیف بکنند. من نمیدانم در بیمارستان آیا از یک مریض فیلمبرداری میکنند؟ آیا در بیمارستان برای ملاقات با هر بیمار آیا برای هزارتا بیمار هزار تا محافظ میگذارند؟ چرا برای ما چنین کاری میکنند؟ مگر ما چیکار کردهایم؟ مگر ما چه گناهی کردهایم؟ مگر ما جاسوس هستیم؟ مگر ما چی هستیم (گریه میکند) چرا نباید ما را راحت بگذارند؟ به خدا من نگرانم! من چی بگم؟ من همهشان را به مقدسات قسم دادم. گفتم اگر به خدا ایمان داریم، اگر به نکیر و منکر در شب اول قبر ایمان دارید، اگر نکیر و منکر نیاید سراغ شما، من میآیم سراغ شما... من شب اول قبر سراغ تک تک شما میآیم و اگر قرار است شما را به بهشت ببرند، من اجازه نمیدهم این کار را بکنند؟ من باید جواب بچههام را بدهم. گنجی مگر چه کار کرده؟ اختلاس کرده؟ به قرآن مجید، اگر گنجی آدم کشته بود این کار را باهاش نمیکردند؟ مگر پسر یکی از آقازادهها نبود که آدم کشته بود؟ سی میلیون تومان دادند بعد از دو هفته از زندان آمد بیرون و الان دارد در ناز و نعمت زندگی میکند. مگر آن آقایان نبودند که اختلاسهای میلیاردی کرده بودند؟ ولی آزادانه دارند میگردند. ماهها در مرخصی به سر میبرند. ماشین پژو در خود زندان زیرپاشان است. انواع واقسام حقوقها در زندان دارند. انواع اقسام مواد غذائی و نوشیدنیهای داخلی و خارجی دارند مصرف میکنند. کامپیوتر دارند. اطاق و سوئیت مبله دارند. ما اینها همه را میدانیم. چرا آقایان با ما اینجوری میکنند؟ من امیدوارم...
من اهل نفرین نیستم ولی من را به جائی رساندهاند که... اصلا در فرهنگ من نفرین جائی ندارد ولی من به جائی رسیدهام که برای آرامش درونی خودم به نفرین پناه آوردهام. امیدوارم که خدا همهشان را به زمین گرم بزند. من از هیچکدامشان نمیگذرم. من نمیدانم گنجی در چه حالی است. من اعلام خطر میکنم. من از هر کی که انسان و وجدان است و شرف دارد خواهش میکنم به فریاد ما برسد. من جواب بچههام را چی بدهم؟ من بچههام را مخصوصا نبردم حال پدرشان را نبینند. الان با چشم گریان بروم خانه بچههای من چه حالی پیدا میکنند؟ من مجبورم نروم خانه. چندساعتی بیرون باشم یک خورده حالم جا بیاید. من شرمندهام که خیلی پرحرفی کردم. من را ببخشید.