با مشاهده تبدیل شدن « مسئله گنجی » که اگر  استبدادیان  به حق او تن می دادند ، پدید نمی ﺁمد ،به  یک « مسئله جهانی »، چه کسی تردید  می کند استمرار در زورگوئی ، عقلهائی  حاکمان را یکسره ﺁلت زور مداری کرده است ؟ عقلهائی تا این اندازه مسئله ساز ، عقلهائی تا  این اندازه پیچ و خم انداز در مسئله ، عقلهائی تا این اندازه  مسئله بزرگ گردان ، در چه کسی تردید باقی می گذارند که از دانش و توان خالی شده اند ؟ 
    بنا بر قاعده ای از قاعده های قدرت، دوام سلطه اقلیت حاکم بر مردم  در گرو اینست که دانش و تدبیر حاکمان از متوسط دانش و تدبیر جامعه  برتر باشد . ساختن « مسئله زندانیان سیاسی » و تبدیل ﺁن به « مسئله جهانی » میگوید که یکی از تعادل های ناپایدار و از مهمترین ﺁنها برهم خورده است : فزونی دانش و تدبیر حاکمان بر متوسط دانش و تدبیر مردم جای خود را به فزونی متوسط دانش و تدبیر جامعه بر دانش و تدبیر حاکمان داده است . این عدم تعادل تا بدانجا است که  هر ایرانی از خود می پرسد ﺁیا زورگوئی در طول زمان برای حاکمان عقلی باقی گذاشته است؟ 
     اما اگر اعتصاب غذا  و کوشش پی گیر  ایرانیان و غیر ایرانیان ﺁزاده نبود،  توجه جهانیان به شدت سرکوب در ایران نیز جلب نمی شد . هدف اعتصاب غذاها ( زرافشان ، گنجی ، محمدی و... ) اینست که یک رابطه تغییر کند . در حقیقت، قاعده دیگری از قواعد قدرت مداری به مردم  راست باوراندن این دروغ است : حاکمان بهیچرو پا پس نمی گذارند . بنا بر این ، مصلحت قربانیان زورگوئیشان در اینست که تسلیم  اوامر و نواهی ﺁنها باشند .  دعوت از گنجی  به پایان دادن به اعتصاب غذا، با غفلت از این واقعیت انجام گرفته است که دست کشیدن از مقاومت  تصدیق ﺁن قاعده است .  امروز که 53 روز از اعتصاب غذای وی می گذرد و ﺁزادگان ایرانی و انیرانی به کوششی چنین گسترده برخاسته اند، تعادل دوم و بسیار مهم دیگری  در حال برهم  خوردن است :
      باور به این دروغ که « قدرت نمی شکند. پس این تو، انسان ، هستی که باید بشکنی » ، دارد جای خود را به ﺁگاهی از این واقعیت می دهد که قدرت فرﺁورده رابطه ای میان اقلیت حاکم و اکثریت بزرگ مردم بیش نیست . 95 درصد  از پی و پایه این رابطه و نیز ذهنیت مردم را، همین باور دروغ،  تشکیل می دهد . ذهنیتی که پایه این رابطه است، همین ترسها هستند  که فرﺁورده  باور دروغ به « قدرت نمی شکند تو باید بشکنی » هستند .  بر گنجی و دیگر زندانیان سیاسی هر چه رود، استقامت ﺁنها  و برخاستن ایرانیان ﺁزاده به کوشش در ایران و انیران، گویای این واقعیت است که ایران دارد از لباس ترسها بیرون می ﺁید . هر اندازه نسل جوان ایران از لباس ترسهائی چنین خفت ﺁور زودتر بدر ﺁید ، استبداد حاکم و با ﺁن، خطرهای بزرگ که برای کشور بوجود ﺁورده است، زودتر از میان بر می خیزد . 
در بهار 1360، خطاب به کودتاچیان گفتم : ما می رویم تا بمانیم و شما می مانید تا بروید . کودتا زور در برابر حق و ﺁزادی بود. لذا، دولت زور محکوم به زوال بود . ولایت مطلقه فقیه ضد دین و ضد حیات مستقل ایران بود و می باید می رفت و محکوم به رفتن است. زمان رفتن این مرام استبداد فراگیر ضد حیات در برخورداری از ﺁزادی و حقوق و رشد ، را ، زمان دو تغییر بالا معین می کند . بر تمامی ایرانیان است که به استقامت و کوشش برخیزند تا این زمان کوتاه و کوتاه تر شود .