[با سپاس از ع ع]
داشتیم مساله ی اعتصاب غذاش رو حل می کردیم. به جاهای مثبتی هم رسیده بود که متاسفانه این ها امروز هجوم آوردن به منزل ما. ده نفر از افراد دادستانی بودند. دو تا خانم هم همراهشون بودند. با چادر و مقنعه. بدون این که حکمی به ما نشون بدن ... دختر من رفته بود دم در. در رو هل دادن. خب این ها به من هشدا ردادن که تا سه می شماریم اگه در رو باز نکنی در رو می شکنیم میاییم تو. من به شدت مستاصل شده بودم. به شدت اوضاع از دستم خارج شده بود. در رو باز کردم. این ها نردبون گذاشتن کابل های تلفن رو قطع کردن تلفن همسایه رو قطع کردن. تمام طبقات در دسترس این آقایون بود. هر جایی رو که دلشون خواست سرکشی کردن بعد از نیم ساعتی که توی خونه ی ما رو وارسی می کردن حکم رو به من نشون دادن. اسم سعید مرتضوی و مُهر دادستانی توش بود و حکم تفتیش منزل رو داده بود. این تیم همون تیمیه که توی طبقه ی دوازده بیمارستان میلاد حفاظت آقای گنجی رو به عهده داره. من تک تک این ها رو شخصا می تونم شناسایی کنم. من نمی خواستم بذارم منزل رو بگردن. این خانم هایی که همراه آورده بودن گرفتن من رو کشیدن. هر چی دم دستشون رسید بردن. واقعا شنیع ترین کار ممکن رو کردن. یه سری مرد غریبه بیان توی اتاق خوابت بشقابت رو بزنن یه طرف. کمدت رو لباسات رو همه رو بگردن. من فقط دلم می خواد بیاید از خونه ی ما عکس بگیرید ببینید چه وضعیه. من فقط می تونم بگم بسیار متاسفم. بسیار متاسفم که در نظام جمهوری اسلامی تحت پرچم عدالت علوی داره فجایعی به وقوع می پیونده که مطمئنم سران این نظام آگاهن. اگه آگاه نیستن من دارم الآن بهشون می گم امروز دوم ماه رجب بود این ها اومدن با ما این جوری کردن. و همه ی این ها رو بدون این که صورت جلسه ای بکنن بدون این که به من نشون بدن چی دارن می برن. بدون این که امضایی بگیرن. من فقط امروز آرزوی مرگ می کردم. این ها اگه می خوان گنجی رو بکشن مرگ یک بار شیون یک بار. این بلاها چیه سر ما میارن؟ ما خسته شدیم. ما از زندگی در ذیل نظام جمهوری اسلامی که این همه فجایع به نام اسلام داره صورت می گیره منزجر شدیم.
- خانم گنجی آیا این کارشون غیر منتظره بوده یعنی الآن سالهاست که آقای گنجی توی زندانه و الآن دو ماهه که توی بیمارستان هستش آیا قبلا اعلام نکرده بودن برای ...
این ها این کارها رو کرده بودن قبلا اما شما شرایط روحی ما رو فکر کنید. شوهر من رو نگاه کنید پنجاه و نه روزه توی اعتصاب غذا داره با مرگ دست و پنجه نرم می کنه. حالا می ریزن توی خونش بدون این که حکمی نشون بدن ...
- دنبال چیز خاصی می گشتن یا ...
می گفتن شماها مصاحبه می کنید. شماها جاسوس بیگانه هستید. ما اومدیم اسناد و مدارک پیدا بکنیم. یقه ی لباس های آقای گنجی و سرآستین هاش رو همچین می گشتن انگاری که می خوان از یه معتاد هروئین بگیرن. من به این ها گفتم حواستون باشه این جا واسه ما مواد مخدر و مشروبات الکلی و اسلحه جاسازی نکنید. من الآن نمی دونم آقای گنجی صدای من رو می شنوه یا نه ...
- دقیقا همین رو می خواستم بدونم. آیا پیغام های شما که اعتصاب غذاش رو بشکونه به گوشش می رسه اصلا؟
نمی دونم. اصلا نمی دونم. هشت روزه که از گنجی بی خبرم. اکبر جان خواهش می کنم. اگه صدای من رو می شنوی ما این چیزها رو تحمل می کنیم. همون طوری که توی این پنج سال و نیم تحمل کردیم. این ها می خوان به تو کلک بزنن. هر موقع خواستی از این بحران دربیای این ها دوباره یه بحرانی ایجاد می کنن تا تورو به مرگ نزدیک کنن. من از تو خواهش می کنم گول این ها رو نخور. اعتصاب غذات رو بشکون. این ها خیلی ناراحت میشن تو اعتصاب غذات رو بشکنی. اکبر جان من ازت خواهش می کنم اگر یک سر سوزنی من برای ارزش دارم. اگه بچه هات برات ارزش دارن ... (خانم گنجی گریه می کند) ... خواهش می کنم اعتصاب غذات رو بشکن ...