دربارة کشتار جمعي يا قتلعام زندانيان سياسي در ميانة ماههاي مرداد تا مهر 1367 اطلاعات و مشاهدات نسبتاً مفصلي تا امروز منتشر شده و در جلسههاي سالگرد اين جنايت ضد بشري جمهوري اسلامي گزارشهائي به صورت مکرر مطرح شده اما دربارة چند نکتة اساسي در اين مورد هنوز يا چيزي گفته نشده يا بسيار کم و سربسته گفته شده.
نکتة اول اينکه از اين حادثه غالباً يک حادثة منحصر به فرد و بيسابقه سخن گفتهاند، در حاليکه قتلعام کساني که عقيدهاي مخالف عقيدة غالب حاکميت داشتهاند در تاريخ معاصر ايران سابقة طولانيتري دارد. شايد اين قتلعام به شکلي که انجام گرفت منحصر به فرد باشد، اما در واقع چندان هم منحصر به فرد نيست. زيرا يک کشتار جمعي از مخالفان در زمان محمدرضاشاه پس از سقوط حکومت ايالتي خودمختار فرقة دمکرات آذربايجان در اين منطقه و به ويژه در تبريز به دست نظاميان و اوباش طرفدار ارتجاع سلطنتي آن زمان صورت گرفت، با اين تفاوت که اين کشتار نه در زندانها، بلکه به طور عمده در کوچهها و خيابانها و درون خانهها اتفاق افتاد. به نحوي که گفته ميشد در خيابانهاي تبريز به معني واقعي خون به راه افتاد؛ يا پس از کودتاي استعماري- استبدادي 28 مرداد 1332 علاوه بر زنداني کردن نخست وزير قانوني کشور و عدهاي از مليون و همچنين اعدام وزير خارجة وقت، از نيروهاي تودهاي گروه گروه در برابر جوخههاي اعدام قرارگرفتند و چند هزار نفر از آنان زنداني و يا به نقاطي چون جزيره خارک فرستاده شدند. گذشته از اين کشتار سال 67 در حيات خود «جمهوري اسلامي» هم مطلقاً بيسابقه نبود و از همان ماههاي اول حکومت نه تنها پايههاي آن گذاشته شد، بلکه کشتارهاي جمعي، منتها به صورتي محدودتر، هم در شهرستانها و هم در خيابانها و زندانهاي تهران انجام گرفت که کشتار جمعي سال 67 در واقع اوج اين گونه جنايات ضد بشري اين حکومت بود.
نمونههائي از اين قتلعامها اعلام «جهاد اکبر» از جانب خميني بر ضد مردم مريوان و سنندج در مرداد 1358، قتلعام مجاهدان و هواداران آنان در خيابانها در 30 تير 1360 و همزمان کشتار جمعي عدهاي از زندانيان سياسي چپ بود که يا به زندان محکوم شده و دوران زنداني خود را ميگذراندند و يا هنوز در بازداشت موقت به سر ميبردند.
همه اين کشتارها به فرمان پيشواي بلامنازع جمهوري اسلامي و در راه اجراي احکام اسلام و استقرار حاکميت اسلامي صورت ميگرفت. هنوز حتي چهار ماه از به اصطلاح رفراندوم اعلام رسمي «جمهوري اسلامي» نگذشته بود و هنوز تسويه حساب با عوامل و بازماندگان نظام وابسته استبدادي شاهنشاهي در نيمه راه بود که خميني متوجه خطر نيروهاي دمکرات انقلابي شد و در 2 مرداد 1358، براي جلوگيري از گسترش آزاديهاي اجتماعي و پاگيري سازمانها و مطبوعات دمکراتيک، و به قول خودش براي جبران اشتباهي که در مهلت دادن به رشد نيروهاي انقلابي و آزاديخواه مرتکب شده و به عنوان توبه و برائت از اين اشتباه فرمان سرکوب عمومي و قتلعام تمامي نيروهاي دمکرات را صادر کرد. او در نطقي در مقر خلافتش در قم گفت: «و اما اشتباهي که ما کرديم اين بود که ما به طور انقلابي عمل نکرديم و مهلت داديم به اين قشرهاي فاسد . . . اگر از روز اول . . . به طور انقلابي عمل کرده بوديم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بوديم و تمام مطبوعات فاسد را تعطيل ميکرديم و رؤساي آنها را به محاکمه کشيده بوديم، حزبهاي فاسد را ممنوع اعلام کرده بوديم و رؤساي آنها را به جزاي اعمال خودشان رساندهبوديم، و چوبههاي دار را در ميدانهاي بزرگ برپا کرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو ميکرديم اين زحمتها پيش نميآمد.» او با معذرتخواهي «از پيشگاه خداي متعال و از پيشگاه ملت عزيز» و با اشاره به نمونه، يا به قول اسلاميان اُسوه مولا اميرالمؤمنين . . .، مرد نمونة عالم، آن انسان به تمام معني»، که «هفتصد نفر را در يک روز، . . . از يهود بني قرنطيه . . . از دم شمشير . . . گذراند»، و به تبعيت از او براي «عمل به امر خدا» «دادستان انقلاب» را موظف کرد تا «تمام مجلاتي را که بر ضد مسير ملت است و توطئهگر است توقيف کند و نويسندگان آنها را در دادگاهها محاکمه کند» و به دولت، ارتش و پاسداران فرمان داد که بدون مسامحه «فاسدها را سرکوب کنيد، توطئهگرها را سرکوب کنيد».
البته خميني در نسبت اشتباهکاري به خود و به دولت مخلوق خودش به ريا دروغ ميگفت و مظلوم نمائي ميکرد. در حقيقت او تا آن تاريخ هنوز آن قدرت و فرصت را نيافته بود که به آن ترتيب مثل مولايش اميرالمؤمنين شمشير از نيام بکشد و به «امر خدا» عمل کند.
اما نکتة دوم، که شايد درباره اين کشتار و کشتارهاي پيش از آن سخني گفته نشده همين «امر خدا» است که مبناي نظري و اعتقادي حاکميت ديني اسلامي درباره هر نوع مخالف، اعم از معاند و منافق و مشرک و کافر و حتي اهل کتاب است. توضيح آنکه از نظر اسلام انسانها در دو صف کاملاً متقابل با يکديگر قرار دارند: يک طرف مؤمنانند، که البته همان مسلمانان هستند، و طرف ديگر انسانهائي که به فرقههاي مختلف تقسيم ميشوند و اينها عبارتند از مشرک و کافر و منافق و اهل کتاب. البته در اين ميان اهل کتاب وضعي کم و بيش متفاوت با سه جريان ديگر دارند و آن اينست که قرآن احکام مختلفي دربارة آنها صادر کرده به اين معني که در مواردي از آنان به عنوان دروغگوياني ياد ميشود که پيامبران خودشان را کشتهاند و براي خدا شريک قائل ميشوند از جمله اينکه يهوديان عُزير و مسيحيان عيسي را پسر خدا ميخوانند و اين همان حرفي است که کافرهاي نسلهاي پيش از آنها ميزدند (قرآن، 9، 30). به همين دليل هم قرآن در عين حال که آنها را نفرين ميکند و آرزو ميکند که «خدا آنها را بکشد»، مسلمانان را به جنگ و قتال با آن دسته از اهل کتاب که به الله و روز قيامت ايمان نميآورند و حرام خدا و پيغمبر را حرام نميدانند و دين حق را – که همان اسلام است- نميپذيرند» فرا ميخواند (9، 29) زيرا اينها «کافرند» و در رديف مشرکان و جزء «بدترين مخلوقات» به شمار ميآيند و «همين در آتش جهنم خواهند بود» (98، 6). و همان اشارهاي که خميني به کشتار جمعي هفتصد نفر از يهوديان بني قرنطيه در يک روز براي «عمل به امر خدا» ميکند خودش نمونهاي از اجراي عملي اين نظريه و اعتقاد است. البته آخر سر، بالاخره خداي اسلام رضايت ميدهد که آنها به عنوان مخلوقات پستتر زنده بمانند، با اين شرط که «با خفت و خواري و به دست خودشان به مسلمانها جزيه بدهند» (9، 29).
اما در مورد منافق و مشرک و کافر، حکم آنها در اسلام، بدون هيچ استثنا و تأخير همان کشتن است و برخلاف اهل کتاب در احکام نهائي قرآن هم هيچ تعديلي در مورد هيچ کدام از آنها وجود ندارد. البته «منافق» ماهيتاً با «مشرک» و «کافر» فرق دارد، براي اينکه منافق برخلاف آن دو تاي ديگر به ظاهر خدا و اسلام را قبول دارد. اما قرآن ميگويد منافقان در حاليکه ظاهري آراسته و خوشايند دارند (63، 4)؛ در دلهاشان بيماري است و خدا و پيامبرش را به دادن وعدههاي فريبکارانه متهم ميکنند (33، 12) ؛ براي خودنمائي نماز ميخوانند و با خدا خدعه ميکنند (4، 142)؛ به دروغ به پيامبري محمد شهادت ميدهند (63، 1) و در دل چيز ديگري ميپرورانند (4، 81)؛ با بيميلي به نماز ميايستند و به کراهت انفاق ميکنند (9، 54)؛ از رفتن به جنگ با کافران طفره ميروند (9، 45 و 49)؛ «اگر هم به جنگ بروند» موجبات فتنه و اضطراب را فراهم ميآورند و براي دشمنان جاسوسي ميکنند (9، 47)؛ پيغمبر را در تقسيم صدقات [و غنائم] به بيعدالتي متهم ميکنند (9، 58)؛ به خدا و آيات او و پيغمبرش را در نهان و در گفتگوي بيخ گوشي به سخره ميگيرند (9، 65)؛ به هرحال قبول ظاهري خدا و پيامبر و اجراي ظاهري عبادات و احکام خدائي هيچ کمکي براي معافيت از قتل در اين دنيا و عذاب جهنم در دنياي ديگر به منافقان نميکند براي اينکه قرآن بارها و بارها به صراحت اولاً نفاق را در رديف کفر و شرک و منافقان را در رديف مشرکان (48، 6؛ 33، 73) و کافران را (9، 68) قرار داده و آنها را مفسد و فاسق (9، 67) و ملعون (9، 68؛ 33، 61) ميخواند و در ثاني از مؤمنان و پيغمبر اسلام ميخواهد که در قدم اول به آنها نزديک نشوند و از آنها پرهيز و دوري کنند (4، 81) و در مرحلة دوم با آنها جهاد کنند و بر آنها سخت بگيرند (66، 9) و «هرجا آنها را يافتند بگيرند و بکشند» (4، 89 و 91) آنهم نه به سادگي بلکه با خشونت و بيرحمي کامل و به قول «قرآن قتلوا تقتيلاً» (33، 61). گذشته از اينها خدا خود در دنياي ديگر «عذابي دردآور براي آنها آماده کرده» (4، 138) و همگي آنها را همراه با کافران در جهنم گرد ميآورد (4، 140).
خوب، وقتي دربارة کساني که اسلام آورده و به حقانيت خدا و پيامبرش شهادت گفتهاند منتها در اجراي احکام قرآن يا دستورهاي پيغمبر سستي ميکنند و يا گاه در دل دچار ترديد ميشوند چنين احکام غلاظ و شدادي صادر شده تکليف کافران و مشرکان که يا براي الله شريک قائل شده و يا از بيخ آن را قبول ندارند، روشن است:
در مورد مشترکان بايد دانست که «خدا و پيامبرش از [آنان] . . . بيزارند (9، 1 و 3)، جايگاه آنها در جهان ديگر در آتش است (5، 72)؛ مشرکان نجسند و حق ندارند به مسجدالحرام نزديک شوند (9، 28)، حتي حق ندارند مسجدها را تعمير کنند (9، 17)؛ مؤمنان و پيغمبر حق ندارند براي خويشان مشرک خودشان طلب آمرزش بکنند (9، 13) براي اينکه «خدا کسي را که به او شرک آورد نميآمرزد» (4، 48)؛ مسلمانان و پيروان پيامبر بايد به صورت همگاني با مشرکان بجنگند براي اينکه آنها به صورت همگاني به جنگ با مسلمانان برخاستند (9، 36). فرمان قرآن به مسلمانان چنين است: «در کمينشان بنشينيد و هرجا که يافتيدشان محاصرهشان کنيد و بکشيدشان» (9، 5).
طبيعي است که کافران وضع بهتري از مشرکان نميتوانند داشته باشند. حکم آنها هم جز جهاد و قتال و قتل چيز ديگري نيست و مسلمانان موظف به اجراي اين احکام خدائي دربارة آنها هستند: «جزاي کافران جز قتل نيست» (2، 191) و مسلمانان بايد آنقدر با آنان بجنگند تا ديگر فتنهاي در جهان نباشد و دين هم دينالله بشود (2، 193). خود خدا هم در جهان ديگر با آتش دوزخ از کافران پذيرائي ميکند به اين ترتيب که چون پوست تنشان در آتش کاملاً ميسوزد پوست تازهاي بر آنها ميپوشاند تا اين پذيرائي از نو تکرار شود و آنها مزة اين عذاب خدائي را دوباره و دوباره بچشند (4، 56).
ملاحظه ميشود که وقتي خميني حکم قتلعام منافقان و سپس کمونيستها و بيدينان را در تيرماه سال 1367 صادر ميکند و از قاضيان و مفتيان جمهوري خودش ميخواهد که همه را، صرفنظر از اينکه تا آن زمان چه حکمي دربارة آنها صادر شده، هرچه «سريعتر» حکم اعدام را دربارۀ آنها اجرا کنند، دقيقاً به حکم قرآن عمل کرده است.
چون ممکن است در مورد اين کشتار جمعي، و همين طور در مورد کشتارهاي پيش و پس از اين زمان، «از امام مسلمانترها» بگويند که اين قتلعامها تقصير مقتولين بوده که به اقداماتي عليه جمهوري اسلامي دست زدهاند و خوب، مکافات خودشان را هم ديدهاند، بايد بگويم که کشتار منافقان و مشرکان و کافران و غيره و غيره مطلقاً نميتواند ارتباطي با ايجاد يا پيشامد يک حادثه داشته باشد، بلکه همان طور که گفته شد مسلمانان به حکم صريح و قاطع قرآن بايد مدام در حال جهاد و قتال با غيرمسلمانان باشند و آنقدر از آنان بکشند، آنهم چه کشتني، تا آنکه بالاخره بيخ فتنه در عالم کنده شود و دينالله در سراسر جهان حکمفرما شود. اما اگر خميني لحظات معيني را براي اين کشتارها انتخاب کرده در حقيقت اينجا هم درست به سنت پيامبر مورد پرستش خودش عمل کرده و کار او هيچ ربطي به اين يا آن حادثه و عکسالعمل در قبال آنها ندارد، براي اينکه محمد هم درحيات خودش تا وقتي اسلام در موضع ضعف است کارش همه پيام و دعوت و اندرز و نرمگوئي و صلح و سازش است اما در هر لحظه و در هرکجا که امکان مييابد و احساس برتري و سلطه ميکند فرمان جنگ و قتلعام صادر ميکند، و البته هميشه براي صدور اينگونه فرمانها بهانهاي هم پيدا ميشود. ناگفته نماند که اينگونه احتجاجها خاص مظلوم نمايان طرفدار حکومت اسلامي است وگرنه خود خميني در هيچيک از فرمانهاي سرکوب و قتلعام که صادر کرده کمترين اشارهاي به حادثهاي خاص ندارد، بلکه دقيقاً با استناد به حکم محکم قرآني «اشداءُ عليالکفار»، يعني «سختگيري بر کافران» از قاضيان و مفتيان خودش ميخواهد که «با خشم و کينة انقلابي» و «سريعاً دشمنان اسلام را نابود کنند.» (حکم سال 67).
نکتة سوم موضعگيري تمامي مسلمانان هوادار حکومت اسلامي – اعم از راديکال و ليبرال يا چپ و راست و يا خشن و نرمخو، چه در درون و چه در بيرون حکومت اسلامي موجود- در برابر اين کشتارهاست که کمتر به آن اشاره شده، و هميشه در اين باره به نوعي سخن رفته است که گوئي فقط و تنها مسلمانانِ خشونت طلبِ درون حاکميت هستند که با سرکوب آزاديها و کشتارهاي فردي و گروهي و جمعي مخالفان حاکميت اسلامي موافق بودهاند. يک لحظه به فضاي سياسي امروز داخل کشور نگاه کنيم. حتي در ماههاي اول پس از دوم خرداد 76، که حکومتيان در اثر يورش وسيع و عظيم تودههاي بيست و چند ميليوني دست و پاي خود را گم کرده و چهار شاخ مانده بودند، و فضاي مطبوعات و جنب و جوشها حال و هواي روزها و ماههاي اول انقلاب را به ياد ميآورد، آيا نيروهاي ملي- مذهبي و مذهبيهاي به اصطلاح ليبرال از کشتارهاي سال 67 کمترين سخني به ميان آوردند؟ آيا عضوي از اعضاي اصلاح طلب دوم خردادي، حتي در بهترين و مناسبترين شرايط سياسي آن ماهها يکبار هم در اين باره لب تر کرده است؟ اينها نه تنها خودشان به اين خط قرمز نزديک نميشوند بلکه مطلقاً اجازه نميدهند که صاحبان درد هم آزادانه خاطرة عزيزان از دست رفتهشان را زنده کنند و از اين فاجعة ملي سخني بگويند. آيا نيروهاي خط امام و جريانهاي «چپ اسلامي»، که با اين کشتارها و بگير و ببندها در آن زمان موافق بودهاند، حاضرند از کار خود انتقاد کنند؟ از بسياري مسئولان و مقامهائي که در آن زمان در اين کشتارها دست داشتهاند و امروزه از حوزة قدرت خارج هستند و عليه خشونت انتقاد ميکنند و از نرمش و تسامح و تساهل دم ميزنند آيا يکي حاضر است استغفار کند؟ حتي آقاي حسينعلي منتظري که به خاطر وسعت و شدت عمل کشتارهاي سال 67 با خميني درافتاد و عطاي مقام جانشيني رهبر را به لقايش بخشيد و امروزه ديگر هيچکس نميتواند نسبت به صداقت و تقوا و شجاعت او ذرهاي ترديد کند هنوز از آن علي يا محمد زمانه به عنوان امام و رهبر خود با ستايش ياد ميکند و عليرغم اسناد موجود که در دسترس خود اوست به نحوي ميخواهد خميني را از آنچه خود نميپسندد و يا نادرست ميداند تبرئه کند. اين مسلمان شريف و شجاع که در آن زمان از همه چيز در ميگذرد و با امام عصر در ميافتد، تنها نگرانياش از انعکاس و ايجاد «اثر سوء» اين کشتار در جامعه است. او در نامه خود، به تاريخ 9/5/67، به خميني مينويسد البته «اعدام بازداشت شدگان اخير را ملت و جامعه پذيراست و ظاهراً اثر سوئي ندارد» منتها زيادهروي در کشتار زندانيان، که قبلاً به حبس محکوم نشدهاند، به «چهره مظلوم» ما در دنيا لطمه ميزند. او تمام تلاشش اين است که در کشتار مخالفان زيادي روي نشود و از مجريان حکم خميني در موردکشتار جمعي ميخواهد تا از زندانيان سياسي که محکوميت زندان دارند فقط «آنها را که در زندان شيطنت ميکنند و تبليغ و فعاليت دارند مجدداً با روش صحيح بازجوئي کنيد و آنها را محاکمه کنيد و پس از محاکمه، اگر محکوم به اعدام شدند اعدامشان کنيد»! خوب، او مانند شيخ مصباح يزدي نيست که ميگويد هر مسلماني بنا به تشخيص خودش ميتواند فاسق يا منافق يا کافر را به دست خودش بکشد، اما مگر در اصل قضيه به حال يک فاسق و منافق و کافر فرقي ميکند که بنا به تشخيص يک مسلمان کشته شود يا به دست يک مفتي و پس از محاکمة آنچناني و بر اساس آئين قرآني اعدام شود؟
نکتة چهارم اينکه البته از حاکمان کنوني و طرفداران آنها و حتي از مصلحان ديني بيرون از حکومت هم نميتوان توقع داشت که اجراي احکام قراني را محکوم کنند، اما بدبختانه نيروهاي مخالف حکومت در داخل نيز، با اينکه گاه فضاهاي مساعدي وجود داشته تقريباً هيچگاه از اين فاجعه يادي نکرده و عليه آن چيزي نگفتهاند.
در خارج از کشور نيز ديگر مدتي است که اقدامات جدي در اين باره تعطيل شده و برگزاري سالگردهاي اين فاجعه هم به صورت يک امر تشريفاتي درآمده. البته فضاي بينالمللي، که دلالان سرمايه بر آن حاکم هستند و بيش از هر چيز به معامله با حکومتمداران ايران و انباشتن خزانة خويش از پول نفت و بازار ايران ميانديشند، براي مبارزه در راه ايجاد فضائي در ايران که ديگر چنين فجايعي در آن تکرار نشود شايد چندان مناسب نباشد. اما ما به عنوان انسانهائي صاحب عقيده که وطنمان ايران است، وظيفه داريم تا با حداکثر تلاش و کوشش خستگي ناپذير و به صورتي سازمان يافته و با برنامهاي منظم براي شکستن فضاي موجود مبارزه کنيم.
کشتار جمعي سال 67 به خودي خود يک فاجعة ملي و حادثهاي دردناک است، با اين همه سعي ما نميتواند محدود به زنده نگهداشتن خاطرة آن شود؛ حتي با ايجاد فضائي براي به محاکمه کشيدن آدمکشاني که مستقيماً در اين فاجعه دست داشتهاند و محاکمة آنها در يک دادگاه بينالمللي يا ملي، خواه صرفاً به خاطر تسکين خاطر يا انتقامجوئي و خواه بالاتر از آن اجراي قوانين انساني دربارة جنايتکاران باشد، باز هم نميتوان مطمئن بود که چنين فاجعههائي در کشور ما تکرار نشود.
من از کشتار جمعي آذر 1325 وحبس و کشتار مليون و تودهايها پس از کودتاي 28 مرداد 32 ياد کردم که زير حجاب مبارزه براي سد راه کمونيزم، و در واقع براي تحکيم استبداد سلطنتي استعماري در ايران و غارت ثروت ميهن ما صورت گرفت. کشتار جمعي تابستان 1367 نيز محصول انديشة ديني حاکم بر «جمهوري اسلامي» بود که فرمان آن از جانب رهبري اين حکومت و تأييد همگي مسئولان و هواداران جدي آن، براي استقرار يک نظام و حاکميت نمونة ديني صادر شد. هيچ تضميني هم وجود ندارد که چنين سرکوبها و کشتارهائي با انگيزهها و به بهانههائي ديگر و در حکومتهاي استبدادي ديگر تکرار نشود. يادآوري و برگزاري سالگرد کشتار اخير بايد دستاويزي باشد که مردم ما مبارزة خود را حول محور ايجاد يک نظام دمکراتيک عرفي و آزاد از هر نوع انديشة استبدادي ديني و غير ديني متمرکز کنند، زيرا تنها با استقرار يک نظام دمکراتيک عرفي در کشور است که ميتوان مطمئن بود که ديگر نه تنها هيچکس به خاطر عقيدهاش اعدام نميشود و به زندان نميرود، بلکه تصور اينکه داشتن يک عقيدة اجتماعي يا فلسفي – هرچند مخالف عقايد حاکم و غالب باشد – بتواند جرم يا گناه تلقي شود به ذهن هيچکس خطور نميکند.
نبايد به برگزاري تشريفاتي سالگردها دل خوش کرد؛ بايد ياد تمام جانبازان راه آزادي و کشتهشدگان نظامهاي استبدادي ديني و غيرديني را به پرچم مبارزه براي ايجاد و استقرار نظام و حکومتي به معناي واقع دمکراتيک بدل کرد.