كنگره هشتم جبهه مشاركت امروز در حالى آغاز مى شود كه پرسش ها و ابهام هاى فراوانى درباره آينده اين حزب سياسى چه در نزد ناظران بيرونى و چه تئورى پردازان درونى آن وجود دارد. جبهه مشاركت كه در سال هاى ۷۸ تا ۸۱ بر اسب مراد سوار بود و اركان مختلف انتخابى ساختار قدرت را در اختيار داشت، از انتخابات دوره دوم شوراها به تدريج اما پياپى همه ابزارهاى درون حاكميتى خود را به محافظه كاران واگذاشت تا ديگر نه «اصلاح طلب حكومتى» كه نيرويى اپوزيسيون باشد كه نام «حزب منتقد دولت» برازنده آن است. اين تغيير موقعيت در حوزه كلان سياسى، واقعيتى است كه بر كسى پوشيده نيست. جبهه مشاركت امروز كنگره خود را در شرايطى آغاز مى كند كه نه ديگر كسى از آن انتظار دارد استراتژى دولت و مجلس را در نشست سالانه اش تدوين كند و نه حتى كارنامه اى از آنچه كه اعضاى آن در نهادهاى درون حاكميت داشته اند، ارائه دهد. وضعيت جبهه مشاركت به عنوان حزبى بيرون حاكميت، چنان است كه نشست هاى حزبى آن و از جمله كنگره سالانه اش بيش از آنكه بر تحولات بيرونى (عرصه سياست) تاثيرگذار باشد، به بحث هاى درونى (حوزه تشكيلات) اختصاص مى يابد. همين مسئله است كه حرف هايى تازه و بحث هايى نو را درون اين حزب شكل مى دهد. حرف هايى كه در سال هاى گذشته در سايه مجادلات طولانى و فرسايشى ميان حزب و مخالفانش در درون ساختار قدرت مكتوم مى ماند يا به اولويتى درجه چندم فرو مى كاست. برخى از اين بحث هاى درونى به مسائل اجرايى (كاركردى) بازمى گردد. چنان كه گفته مى شود برخى اركان حزبى و نيز پاره اى از چهر ه هاى تكنوكرات عضو شوراى مركزى آن گونه كه بايد، براى تشكيلات وقت نگذاشته اند و كار نكرده اند و همين مسئله به نقدهاى درون تشكيلاتى منجر شده كه بازتاب آن احتمالاً در كنگره ديده خواهد شد. اما به نظر مى رسد بحث اصلى كه مى تواند در اين كنگره مطرح شود، فراتر از مسائل كاركردى اعضا و اجزاى تشكيلات باشد. اين بحث به جايگاهى بازمى گردد كه جبهه مشاركت براى خود در شاكله فكرى _ سياسى امروز جامعه ايران قائل است. براى توضيح بيشتر بحث لازم است كمى به عقب بازگرديم و سابقه جبهه مشاركت را از نظر بگذرانيم و به اين پرسش پاسخ دهيم كه «جبهه مشاركت به چه دليل و با كدامين هدف شكل گرفت؟»
شايد دقيق ترين پاسخ به اين پرسش آن باشد كه جبهه مشاركت با هدف گرد آوردن تمامى شخصيت ها و نيروهاى سياسى مدافع «سيد محمد خاتمى» در مقطع انتخابات شكل گرفت. از همين رو بود كه اعضاى ستادهاى انتخاباتى خاتمى در سال ،۷۶ اعضاى هيات موسس جبهه مشاركت را تشكيل مى دادند. همچنين از همين رو بود كه موسسان مجموعه، عنوان «جبهه» را براى آن (به جاى «حزب») برگزيدند. با اين حال، در عرصه عمل آنچه قرار بود، نشد. جبهه مشاركت به حزبى همچون احزاب ديگر اصلاح طلب دوم خردادى تبديل شد كه البته از نظر تشكيلات، فراگيرتر و در عرصه سياست، موفق تر بود. اما اين توفيق سياسى و فراگيرى تشكيلاتى به امرى مستدام تبديل نشد. جبهه (و در واقع حزب) مشاركت، در مجموعه اى فراگيرتر از احزاب و گروه هاى حامى خاتمى تحت عنوان «جبهه دوم خرداد» تعريف شد كه جز در انتخابات دوره اول شوراها (سال ۷۷) هيچ گاه نتوانست عملكرد متحد و ائتلافى را از خود بروز دهد. در مجلس ششم (سال ۷۸) جبهه دوم خرداد عملاً به دو جناح اصلى (فهرست جبهه مشاركت و فهرست كارگزاران سازندگى) تقسيم شد كه در اين ميان مشاركت در فضاى گرم سياسى آن روزها توانست هم رقيب درون جبهه اى (كارگزاران) و هم رقيب برون جبهه اى (جناح راست) را پشت سر گذارد و پيروز انتخابات شود. اما اين تنها پيروزى جبهه مشاركت بود. در انتخابات دوره دوم شوراها كه فهرست اصلاح طلبان چندپاره تر و اختلافات آنها در سايه تجربه شوراى شهر اول پررنگ تر شد، جبهه مشاركت همچون ديگر اصلاح طلبان شكست خورد و نامزدهاى آن راهى به شوراى شهر پيدا نكردند. در انتخابات مجلس هفتم اين اختلاف ها به نقطه «شكاف» رسيد. تا آنجا كه بخشى از جبهه دوم خرداد با محوريت مجمع روحانيون مبارز در انتخابات شركت كردند و بخش ديگر با محوريت جبهه مشاركت در اعتراض به ردصلاحيت ها از عرصه كنار كشيد. در انتخابات اخير رياست جمهورى هم جبهه دوم خرداد با سه كانديداى اصلى (اكبر هاشمى رفسنجانى، مصطفى معين و مهدى كروبى) و يك نامزد پيرامونى (محسن مهرعليزاده) در عرصه حاضر شد تا اين بار سنگين ترين شكست ناشى از فقدان ائتلاف (به عنوان عامل درونى شكست و نه «تنها عامل»)، نصيب مجموعه اصلاح طلبان و از جمله جبهه مشاركت شود. البته منظور از بازگفتن گذشته تخطئه سياست هاى انتخاباتى مجموعه اصلاح طلبان و از جمله جبهه مشاركت نيست. چرا كه مشكل فراتر از «تصميم هاى موردى» است. مشكل مجموعه اصلاح طلبان (از منظر اتخاذ استراتژى هاى سياسى)، فقدان يك سازوكار دموكراتيك درون جبهه اى است. اگر جبهه مشاركت در طول سال هاى فعاليت خود، چنان پيش مى رفت كه موسسانش مى خواستند، اينك اصلاح طلبان دچار ازهم گسيختگى و در نتيجه شكست هاى پياپى نمى شدند. به عبارت روشن تر، اگر جبهه مشاركت به حزبى فراگير تبديل مى شد كه تمامى نيروهاى هوادار خاتمى در سال ۷۶ و حتى نيروهاى اصلاح طلب خارج از اين مجموعه را دربرمى گرفت و هر يك از طيف هاى درون مجموعه فراكسيونى را درون اين حزب فراگير شكل مى دادند، در هر آوردگاه سياسى امكان دستيابى به استراتژى مشترك (و در زمان انتخابات، رسيدن به نامزد يا فهرست مشترك) فراهم مى شد.
البته اين استراتژى سياسى يا فهرست انتخاباتى ممكن بود به طور صددرصد مورد قبول همه احزاب و شخصيت هاى سياسى عضو نباشد، اما مطالبات حداقلى آنها را پاسخ مى گفت تا ناگهان همه جريان هاى اصلاح طلب (از مهدى كروبى تا ابراهيم يزدى و از غلامحسين كرباسچى تا محمدرضا خاتمى) همه فرصت ها و امكانات خود در ساختار سياسى را از دست بدهند و «اصلاحات» بدون ابزارهاى حكومتى بماند. البته فقدان چنين سازوكارى تنها به مجموعه رهبرى جبهه مشاركت يا سازمان مجاهدين انقلاب برنمى گردد. طيف راست جبهه دوم خرداد با محوريت كارگزاران يا طيف سنتى با محوريت مهدى كروبى هم در اين زمينه اهمال و سستى از خود نشان داده اند و حتى گاه به سمتى رفته اند كه عملكرد جبهه اى را بلاموضوع ساخته اند. عملكرد جريان طرفدار مجمع روحانيون مبارز در مجلس ششم و پيروى نكردن آنها از سازوكار دموكراتيك در نظر گرفته شده در فراكسيون دوم خرداد تجربه اى منفى در ابعاد كوچكتر است كه نشان مى دهد حتى اگر جبهه مشاركت مى خواست هدف اوليه موسسان خود را پيگيرى كند و جبهه اى فراگير با سازوكار دموكراتيك را به جاى يك حزب سامان دهد، نمى توانست به راحتى آن را محقق كند. با اين حال، به نظر مى رسد شرايط جديد سياسى و قرار گرفتن جبهه مشاركت (و نيز مجموعه اصلاح طلبان) در جايگاه «اقليت» قدرت موجود، فرصت مناسبى را براى بازخوانى دلايل ساختارى شكست اصلاح طلبان و ناكارآمدى تشكيلات داخلى آنها فراهم كرده باشد.
توجه به اين وضعيت به ويژه براى حزبى چون جبهه مشاركت اهميت دارد. چرا كه اين حزب، هرچند هيچ گاه به يك جبهه تبديل نشد، اما نيرو هاى مختلفى را درون خود گردآورده كه هركدام در شرايط خاص سياسى (و متاثر از فضاى بيرونى) پررنگ تر مى شوند و هژمونى درون تشكيلات را به دست مى گيرند. چنانكه در سال هاى نخست تشكيل حزب كه با پيروزى هاى پياپى آن در انتخابات همراه بود (سال هاى ۷۸ تا ۸۱) اين هژمونى در اختيار چهره هاى تئوريسين و نظريه پردازى چون «سعيد حجاريان» و «عباس عبدى» بود. پس از آن كه باد مخالف وزيد و خطر اخراج از حاكميت جدى شد، بازيگران سياسى چون «سيد مصطفى تاج زاده» و تئوريسين هاى همفكر او چون «حميدرضا جلايى پور» در مجموعه حزب فعال تر شدند و اكنون كه تشكيلات در وضعيت نامشخصى قرار دارد و بقاى آن (به همراه گسترش) در اولويت است، انتظار مى رود نقش چهره هاى تكنوكرات چون «محسن صفايى فراهانى» و «صفدر حسينى» و نيز سياستمداران تشكيلاتى تر چون «محسن ميردامادى» پررنگ تر شود. البته چنين تحولاتى درون يك حزب سياسى پويا طبيعى است. اما در كنار آن، اين واقعيت هم وجود دارد كه نيروهاى بدنه تشكيلات كه مثلاً زمانى با علاقه به نظرات عباس عبدى جذب حزب شده اند، اكنون كه حمايت حزب را از هاشمى رفسنجانى مى بينند و يا انزواى چهره اى چون عبدى را شاهدند، با پرسش و ابهام و احياناً بى انگيزگى مواجه شوند. حال آنكه، اگر درون جبهه مشاركت فراكسيون بندى مشخصى وجود داشته باشد، چه طيف حاميان نظرات عبدى، چه صفايى فراهانى، چه تاج زاده، چه حجاريان و چه هر كس ديگر، با توجه به وزن خود و نيز تناسب تحليل هايشان با واقعيت هاى بيرونى مى توانند در سرنوشت حزب تاثيرگذار شوند. اين چنين وضعيتى است كه مانع از گم شدن هويت واقعى جبهه مشاركت به عنوان مجموعه اى دموكراتيك و چند صدايى مى شود. اين وضعيت همچنين مى تواند جبهه مشاركت را با وجود از دست دادن اركان قدرت، همچنان به عنوان حزبى تاثير گذار در عرصه سياسى ايران معرفى كند. حزبى كه درون آن گفتمان هاى مختلف با محوريت اصلاح طلبى و خواست دموكراتيزاسيون شكل بگيرند و الگويى مناسب از «وحدت در عين كثرت» را به جامعه سياسى ايران ارائه دهد.