چهارشنبه 11 آبان 1384

اين دو مبارز (نلسون ماندلا و محمد علي رجايي)، ع. راكع

پيش از آن كه وارد اصل مطلب بشويم ابتدا به قول عربي دان ها چند كلمه اي به عنوان "براعت استهلال" از كتاب خاطرات بيل كلينتون بخوانيد كه مطالعه آن انگيزه اي شد براي نوشتن اين مقاله.
....من( كلينتون) از معدن روباز سنگ كه او در آنجا كار كرده بود و از سلول باريك و تنگي كه او را زماني كه سنگ خرد نمي كرد، در آنجا نگه مي داشتند ديدن كردم....
... ما [ كلينتون و ماندلا] يك بار گفتگويي بي نهايت پربار انجام داديم. به او گفتم:" ماديبا (نام قبيله اي و محاوره اي ماندلا..) مي دانم كار بزرگي انجام داده اي كه از زندانبانانت خواستي در مراسم آغاز رياست جمهوري ات شركت كنند اما آيا واقعا از كساني كه به زندانت انداختند نفرت نداشتي؟"او پاسخ داد:"البته كه داشتم . سالها از آنان نفرت داشتم. آنان بهترين سالهاي عمرم را گرفتند. مرا اذيت و آذار جسمي و روحي كردند. بزرگ شدن بچه هايم را نديدم. از اين افراد نفرت داشتم. اما يك روز كه در معدن سنگ كار[اجباري] مي كردم و سنگها را مي شكستم فهميدم كه آنان همه چيز را از من گرفته بودند جز قلب و روحم را. اينها را نمي توانستند بدون اجازه من بگيرند. تصميم گرفتم آنها را از دست ندهم." ....
....سؤال ديگري از او پرسيدم : "وقتي آخرين بار از زندان بيرون مي آمدي، احساس نكردي كه نفرت دوباره درون تو زنده شده باشد؟" او گفت :"چرا، براي لحظه اي اين احساس به من دست داد اما به خودم گفتم آنان 27سال آزگار مرا در حبس نگه داشته اند و اگر همچنان از آنان متنفر باشم ، مثل اين است كه مرا در حبس نگه داشته باشند. مي خواستم آزاد و رها باشم و از اين رو گذاشتم نفرت دور شود" دوباره تبسم كرد....( زندگي من ، نوشته بيل كلينتون ،ص450 ، تهران 1383)
نلسون ماندلا و محمد علي رجايي هر دو مبارز بودند. هر دو از ميان توده مردم و طبقات محروم برخاستند. هر دو مدتي زنداني سياسي بودند؛ ماندلا 27 سال و رجايي3 سال. آزادي هر دو مراحل پاياني سرنگوني نظامهاي سياسي كشورشان بود. هر دو در نظام تازه به قدرت رسيدند و رييس جمهور شدند. هر دو به سازمان ملل رفتند و به نمايندگي از رژيم جديد كشورشان در مجمع عمومي سازمان ملل سخنراني كردند. و در نهايت هر دو هم به نماد و سمبول رژيمهاي تازه تبديل شدند. نام نلسون ماندلا با تاريخ آفريقاي جنوبي يكي شده است؛ و نام و ياد "شهيد رجايي" هم همواره ورد زبان رهبران ايران جديد ( با هر جناح فكري) و طرفداران آن بوده است؛ به گونه اي كه پس از 27 سال ، پيروي از راه و رسم و سيره رجايي شعار محوري هشتمين رييس جمهور(احمدي نژاد)در مبارزات! انتخاباتي اش بود. بنا بر اين اگر رجايي را نمادي از نمادهاي ايران جديد بناميم پر بيراه نرفته ايم .
مي دانم كه هم روشنفكران و هم "برادران مكتبي" (اين روزها اصولگرا) از اينكه نام ماندلا و رجايي را در كنار يكديگر مي بينند دلشان آشوب مي شود.اما از هر دو طرف خواهش مي كنم با صبر و حوصله مقاله را تا پايان بخوانند و بعد قضاوت كنند.
گفتيم كه رجايي و ماندلا هر دو مبارز و هر دو زنداني سياسي بودند. هر دو هم در زندان شكنجه شدند؛ يكي زياد و يكي خيلي زيادتر. ماندلا 12 سال زودتر از رجايي به زندان افتاد و درست 12 سال ديرتر از او از زندان آزاد شد. نام و آوازه نلسون ماندلا سالها پيش از آزاد شدنش از مرزهاي ميهنش فراتر رفته بود. حتي در ايران مبارزي شناخته بود. نسل جوان و پر شور و شر دهه هاي چهل و پنجاه ايران چهره هاي آسيايي و آفريقايي مبارز و ضد استعمار را به خوبي ميشناخت و در آن حال و هواي خوش خيالي و بيخبري هر يك از آنان را به چشم قهرماني مي نگريست. كاسترو و چه گوارا كه جاي خود داشتند. نهرو و ناصر و چوئن لاي كه "رهبران" جريان مبارزه با استعمار و امپرياليسم جهاني محسوب مي شدند. قوام نكرومه و پاتريس لومومبا و احمد سكوتوره و ژوليوس نيرره در آفريقا؛ وياسر عرفات و احمد بن بلا و ليلا خالد و جميله بو پاشا و جرج حبش در خاور ميانه؛ وهوشي مين و مارشال جياپ و شاهزاده سيهانوك (سيهانوك آن روزها)در آسيا نامهايي آشنا براي ايرانياني بود كه به تعبير آن روزها سرشان بوي قرمه سبزي مي داد. در اين اواخر نام نلسون ماندلا يكي از همين نامهاي آشنا بود.
اما محمد علي رجايي؛ او حتي در كشور خودش شناخته نبود. در بحبوحه فروپاشي" رژيم پيشين" در ايران زندانيان سياسي آزاد شدند. در ميان خيل مبارزان شكنجه شده و مقاومت كرده و آزاد شده ( اعم از مسلمان و ماركسيست و غيره ) يكي هم محمد علي رجايي بود كه سه سال ، به تعبير به آذين،" مهمان آن آقايان" در اوين بود. او شكنجه ها شده بود و مقاومتها كرده بود؛ و اين همه ندانستيم مگر آن كه يك سال و اندي پس از فرو پاشي "رژيم پيشين" در ايران، در تابستان59، در كشاكش دعواي" مكتبي" و"ليبرال" بر سر پست نخست وزيري نام رجايي بر سر زبانها افتاد و يك شبه براي عده اي به قهرمان تبديل شد؛ اسطوره اي از مقاومت در زير شكنجه. بي ادعا هم مي نمود و سهم خواهي نمي كرد. "مكتبي" بود و"مقلد امام" ؛ و براي اصلاح ذات البين و به تعبير امروزي ها "برون رفت از انسداد سياسي" قبول كرده بود كه نخست وزير شود. اين همه آنچه بود كه به ما مي گفتند و ما هم بي چون وچرا باور داشتيم!
اين هر دو مبارز با نظام حاكم بر كشورشان به مخالفت و مبارزه برخاستند.رژيمي كه ماندلا با آن طرف بود، رژيمي نژاد پرست و غير انساني و چندش آور بود. در آنجا اساسا بحث آزادي و استبداد نبود. يك اقليت بسيار ناچيز اروپايي تبارسفيدپوست مهاجر (در حقيقت خارجي) بر يك اكثريت قريب به اتفاق بومي و صاحب اصلي سرزمين به ناجوانمردانه ترين وغيرانساني ترين شكل حكومت مي كرد. كاش مي شد نام آن را حكومت گذاشت. جنايتي بود بر ضد بشريت. آن اقليت ، اين اكثريت را در خانه خود از ابتدايي ترين حقوق محروم كرده بود و همه ثروت آن را به غارت مي برد و آنها را در رنج و فقر و بدبختي و تحقير بي پايان نگه داشته بود. بهانه همه اين جنايات يك چيز بود؛رنگ پوست. آري !رنگ پوست. مي گفتند چون شما سياهپوست هستيد حتي حق نداريد از جايي كه ما برايتان تعيين كرده ايم آن طرف تر برويد؛ حتي اگر آنجا بخشي از خاك ميهنتان باشد و صاحب اصلي آن هم شما باشيد؛ اگر مي خواهيد خريد كنيد از جايي كه برايتان مشخص شده خريد كنيد؛ اگر مي خواهيد خدا را عبادت كنيد به كليساي سياهپوستان برويد؛ خلاصه حق نداريد با ما در يك مكان باشيد. نه مدرسه لازم داريد و نه بهداشت و شما را در آن همه ثروت و طلا و الماس و اورانيوم حقي نيست. جواب كمترين اعتراض هم گلوله بود و كشتار جمعي. سخن كوتاه كنم كه وصف جنايات رژيم ضد انساني آپارتايد در آفريقاي جنوبي به اين سادگي ها امكان پذير نيست.
اما رژيمي كه رجايي با آن مبارزه مي كرد، صرفاً يك رژيم استبداد فردي بود كه 2500 سال در ايران سابقه داشت. محمدرضا پهلوي، شاهي بود مثل همة شاهان تاريخ 2500 ساله ايران. رژيم او در مقايسه با خيلي از رژيمهاي هم دورة خودش از اين نظر بهتر و حتي غيرقابل مقايسه بود. شاه فقط يك ديكتاتور بود. اما ديكتاتوري او كجا و پينوشه و ژنرالهاي آمريكاي لاتين و پل پت كجا؟ او در مقايسه با صدام حسين در عراق و حافظ اسد در سوريه و ناصر و سادات در مصر و جعفر نميري در سودان و حاكمان بعد از خودش در ايران به مراتب انساني تر و حتي قانونمدارتر حكومت مي كرد. در رژيم او آموزش وپرورش از دبستان تا دانشگاه براي همگان بي هيچ تبعيضي مجاني بود. در رژيم او براي روستاييان خانه هاي بهداشت و مدرسه سيار عشايري و كتابخانه داير كرده بودند. در رژيم او ،حد اقل از نظر حقوقي، همگان سهم داشتندو اگر كسي فقط با شاه و دم و دستگاه او مخالف نبود و چم وخم كارها را مي دانست، مي توانست به رسيدن به مناصب بالاي اداري و سياسي فكر كند. چه بسيار افراد عادي و غير اشرافزاده كه صرفا بر اثر هوش و زرنگي و لياقت خود به مناصب بالا رسيدند. هوشنگ انصاري هم نمونه اش.مثل او هم كم نبودند.در رژيم شاه روستازاده و اشرافزاده با هم در دانشگاه پشت يك ميز مي نشستند. البته كمي هم تبعيض در كار بود؛ اما نه از آن نوع كه در آفريقاي جنوبي بود.مثلا فلان تيمسار يا فلان وزير سفارش مي كرد كه پسرش را كه به سربازي خواسته اند(پس از گذراندن دوره سخت آموزشي) به جاي خوب وراحتي اعزام كنند، اما فلان روستازاده مثلا به زاهدان يا عجب شير اعزام مي شد. شاه بسياري از مخالفان خود را تحمل ميكرد؛ چه بسيار استادان دانشگاه كه مخالف يا منتقد بودند و با عزت و احترام بر سر كار خود بودند.حتي در زمينه برخورد با مخالفان سياسي تبعيضي در كار نبود. با احمد آرامش و كاترين عدل و پسر سپهبد حجت و مريم اتحاديه همان برخوردي شد كه با رجايي و گلسرخي و حنيف نژاد و طالقاني و ديگران . بگذريم. رژيم شاه اصلا با رژيم آفريقاي جنوبي قابل مقايسه نبود و نمي توان آن دو را در كنار يكديگر قرار داد.
رژيمي كه ماندلا با آن مبارزه مي كرد ،از آنجا كه جنايتي بود بر ضد بشريت، اساسا نه مشروعيت داخلي داشت و نه مشروعيت خارجي و بين المللي.بنابراين مبارزه نلسون ماندلا هم مشروعيت داخلي داشت و هم مشروعيت بين المللي. تقريبا همه جهان آفريقاي جنوبي را محكوم مي كرد وكمتر دولتي حاضر بود كه ننگ برقراري روابط سياسي با آن را بر خود هموار كند. حتي شاه ايران هم از محكوم كردن آن رژيم دريغ نداشت. سازمان ملل پشتيبان اصلي مبارزه نلسون ماندلا بود و همه ساله در قطعنامه هايش بر لزوم سرنگوني رژيم آپارتايد تاكيد مي كرد و بدين ترتيب بر مبارزه نلسون ماندلا و كنگره ملي تحت رهبري او صحه مي گذاشت. و اساسا كنگره ملي آفريقا را در اسناد رسمي خود نماينده قانوني مردم آفريقاي جنوبي مي دانست. به يمن آن مقاومت و اين مشروعيت بين المللي ماندلا و كنگره اش سرانجام پيروز شدند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اما رژيمي كه رجايي با آن مخالف بود، رژيمي مستقر و مشروع و قانوني (حداقل از منظر حقوق بين الملل) بود. حداكثر حرف حساب آقاي رجايي و امثال او با آن رژيم اين بود كه چرا تبعيض و فساد و پارتي بازي و غارت بيت المال و رفتار خلاف قانون در كار است (الحمدالله كه در رژيمي كه آقاي رجايي را بركشيد از اين مسائل و مشكلات اصلاً در كار نيست). چرا با اسرائيل روابط داري؟ چرا با آمريكا هم پيمان شده اي؟ چرا بر ضد اسلام توطئه كردي!!؟ و ...( البته اين سوال آخري سوال برادران مكتبي بود!) . بنابراين مبارزة آقاي رجايي، مسأله اي كاملاً داخلي بود؛ مثل هزاران مبارزة سياسي در كشورهاي ديگر.
اين هر دو مبارز پس از پيروزي به قدرت رسيدند و هر دو رئيس جمهور شدند. رجايي ابتدا نخست وزير و بعد رئيس جمهور شد. نلسون ماندلا، به محض آزادي پس از 27 سال زندان و شكنجه (9 برابر مدت زندان آقاي رجايي) در پشت دَرِ زندان اعلام كرد كه از هيچ يك از شكنجه گرانش شكايتي ندارد و همة آنان را مي بخشد؛ و در حالي كه معلوم بود اولين رئيس جمهور «رژيم جديد» هموست، رژيم تازه را رژيم دوستي و صلح و سازش ميان سياهپوست و سفيدپوست خواند. در رژيم او هيچ كس اعدام نشد و به زندان هم نيفتاد و خون از دماغ كسي نريخت. او حتي از زندانبانانش دعوت كرد تا در مراسم آغاز رياست جمهوري او شركت داشته باشند. اما در «رژيم جديد» ي كه آقاي رجايي بركشيده و نماد و سخنگوي آن بود به صغير و كبير رحم نشد و حتي پيرمردهاي 80 ساله (سناتور علامه وحيدي) و 75 ساله (سرلشكر پاكروان) و يك زن در آستانة هفتاد سالگي (دكتر فرخ رو پارسا وزير آموزش و پرورش در چند سال قبل از پيروزي انقلاب!) اعدام شدند. حتي، راست يا دروغ، گفته مي شود كه پاسباني كه در سال 42 (پانزده سال قبل از پيروزي انقلاب) به دستور مافوقش به دَرِ خانة آيت الله خميني در قم احضاريه برده است، نيز از تعقيب در امان نماند. ممكن است اين «شايعه» ساخته و پرداخته «ضد انقلابيون» باشد، اما ساختن و پرداختن و بر سر زبانها انداختن يك مطلب زمينه مي خواهد؛ و به اعتقاد جامعه شناسان «شايعه» خود مي تواند گوياي نوعي «واقعيت» باشد.
در رژيم نلسون ماندلا، هيچكس از كار بركنار نشد؛ هيچكس «پاكسازي» نشد؛ اما در رژيمي كه رجايي نماد آن بود، چه خانمانها كه با همين «پاكسازي» برباد نرفت. نه فقط مأموران امنيتي و نظامي و بلندپايگان بلكه چه بسيار استادان دانشگاه و دبيران با سابقه و كارمندان باتجربه اي كه به دلايل واهي شغل و آبروي خود را از دست دادند. زرياب خويي ها و زرين كوب ها و شرف الدين خراساني ها و مهدوي دامغاني ها نمونه اش. خداي آنان را بيامرزد و اين آخري را،در غربت غرب، پايدار بدارد. شخص آقاي رجايي در دورة وزارتش در آموزش و پرورش چه «پاكسازي» ها كه نكرد.
اين هر دو مبارز در مقام رئيس دولت و مقام بلندپاية «رژيم جديد» به سازمان ملل رفتند و در مجمع عمومي سازمان ملل سخنراني كردند.
«برادر مكتبي و مبارز» رجايي در حالي به سازمان ملل رفت كه صدام حسين تازه به ايران حمله كرده بود. همة دنيا چشم بود و گوش تا ببيند و بشنود كه نخست وزير اين كشور انقلابي كه به تازگي مورد حملة خارجي قرار گرفته در اين تريبون جهاني چگونه از حق ايران دفاع مي كند و چه مي گويد. اما سخنراني آقاي رجايي هيچ اقدامي را برنينگيخت و هيچ حقي را براي ايران ثابت نكرد. آن سخنراني چيزي بود مثل يكي از سخنرانيهاي قبل از خطبه هاي نماز جمعه. اما البته در سازمان ملل كسي نبود كه در ميان صحبتهاي رجايي تكبير بگويد. اوج سخنراني رجايي لحظه اي بود كه او جوراب از پاي خويش بدر آورد و پاي بي جوراب خود را در مجمع عمومي سازمان ملل بلند كرد و پيش چشم حاضران گرفت تا همه ببينند كه مأموران «رژيم پيشين» با او چه كرده اند! يادآوري اين صحنه هنوز هم براي «برادران مكتبي» ماية خجالت است و براي همين عكس هاي گرفته شده از اين صحنه در ايران كمتر چاپ و منتشر شده است. حتي از كتابهاي درسي دورة ابتدايي نيز برداشته شد تا كودكان دبستاني به آن پوزخند نزنند.
ماندلا هم سال ها بعد از رجايي به سازمان ملل رفت. او هم در مجمع عمومي سازمان ملل سخنراني كرد. سخنراني او نه كه احترام و تحسين همگاني را برانگيخت بلكه به مانيفستي تاريخي در بشر دوستي و عدالتخواهي و آزادي طلبي تبديل شد. او نه پاي خود را به كسي نشان داد و نه هيچ جاي ديگرش را. اصلاٌ از اين مقوله ها سخني به ميان نياورد. او برعكس رجايي مي دانست آنجا كجاست. او مثل رجايي نماز شب نمي خواند و روزة مستحبي نمي گرفت، اما قلبي به وسعت دريا داشت؛ او هم شكنجه ها را فراموش نكرده بود، اما بخشيده بود.
ماندلا از ميان قبيله اي آفريقايي برخاسته بود كه هيچ پشتوانه تاريخي و فرهنگي و تمدني نداشت ؛ اما رجايي از ميان ملتي برخاسته بود كه چند هزار سال سابقه تمدن و تاريخ درخشان داشت ؛ ماندلا در اين زمينه دستانش خالي بود. او سعدي و حافظ و فردوسي و ابوعلي سينا و ابوريحان و صدها دانشمند و فيلسوف را در پشت سر خود نداشت؛ او نه كورش كبير را داشت با بيانيه حقوق بشرش و رفتار انساني اش با اقوام مغلوب ؛ و نه پيامبر اسلام را داشت با عفو گذشتش بر مغلوبين در روز فتح مكه. به راستي رفتار كداميك از دو مبارز و دو رژيم پيامبرگونه تر بودند؟ رجايي ماندلا نبود ؛ و فسوسا كه نبود. ماندلا هم رجايي نشد ؛ و چه قدر خوب كه نشد.اما چرا چنين شد؟ پاسخ اين سؤال در همان گفتگويي كه در ابتداي مقاله آورديم نهفته است. ماندلا قهرماني بود كه فقط جسمش به اسارت رفته بود و روح خود را از هر اسارتي آزاد نگه داشته بود. او چون مي خواست آزاد باشد گذاشت نفرت دور شود؛ او حتي اسير قهرماني خودش هم نشد.اما رجايي تا آخر اسير ماند. از همه بالاتر اسير دگماتيسم و جزميتي كه تمام حق را در جيبهاي او نهاده بود.
كلام آخر ؛ مي خواستم به مقايسه رژيمهاي سياسي كه اين دو نفر سخنگو وسمبل آن هستند بپردازم اما ترجيح دادم كه سخن را كوتاه كنم كه اين دو رژيم هر دو واقعيتهاي عيني پيش روي ما هستند و نياز چنداني به بر شمردن ويژگيهاي هر يك نيست؛ اما فقط به ذكر اين نكته بسنده مي كنم كه امروز، پس از بيش از ربع قرن از برپايي، رژيم آقاي رجايي به قيمت ريختن آبروي خودش ، قرارداد امضا شده با كشوري كه در مناقصه طرح توسعه شبكه تلفن همراه برنده شده است (يعني كشور تركيه كه هم همسايه ايران است و هم به اصطلاح اسلامي است) را يك جانبه لغو مي كند و همان را به عنوان رشوه اي به رژيم ماندلا عرضه مي كند تا حمايت آن رژيم را در عرصه هاي بين المللي (قضيه اتمي) گدايي كند.

والسلام . تهران. آبان 1384 ع. راكع

در همين زمينه:

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اين دو مبارز (نلسون ماندلا و محمد علي رجايي)، ع. راكع' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016