شنبه 15 اکتبر 2005 برابر با 23 مهر ماه 1384، اتاق مجازی اتحاد جمهوریخواهان ایران بحث "آسیب شناسی اپوزیسیون ایرانی در داخل و خارج " را که هفته گذشته آغاز کرده بود، ادامه داد.
آِِقایان مهدی خانبابا تهرانی فعال سیاسی و عضو اتحاد جمهوریخواهان ایران و فرج سرکوهی روزنامه نگار میهمانان این جلسه بودند.
نادر زرکاری اداره جلسه را به عهده داشت.
گروه پالتاک اتحاد جمهوریخواهان ایران
------------------------------------------
آقای مهدی خانبابا تهرانی آغازگر سخن بود:
به عقیده من نیروی سیاسی حاکم در شرائطی قرار گرفته است که امروز به عقب نشینیهای پی در پی ناچار شده است. اعلام بازگشت به مذاکرات هسته ای با اروپا در این رابطه شاید جدیدترین نمونه باشد.
درعین حال در سالهای اخیر شاهد بودیم که رژیم ایران توانمندی انجام اصلاحات درون خود را نداشت. اصلاحات نیم بند آغاز شده به دلائل مختلف ناکام ماند و شعار "چانه زنی از بالا و فشار از پایین" به دلیل ترس و دوری دو خردادیها از مردم به "چانه زنی برای خود از بالاو فشار به پایین" بدل گشت. این فشارها به حدی رسید که جوانان کشور دلزده شدند و به نیروهای معطل جامعه بدل گشتند. به این ترتیب کشور ما اکنون به نوعی در یک خلاء زندگی میکند.
به عقیده من تمام تلاشهای حاکمیت کنونی در یک جهت خلاصه شده است: و آن ضربه به منافع ملی کشور و آشتی گام به گام با محافظه کاران در آمریکا و دیگر کشورها است.
دیگر اینکه حتی شاید بتوان گفت که نزدیکی اخیر سیاست خارجی ایران به چین، هند و روسیه در چاچوبی قرار گرفته است که در جهت منافع ملی ایران قرار ندارد.
به عقیده من پوزیسیون ایران در آسیب پذیرترین زمان خود قرار گرفته است. اینها کشور را از یک سوی با درگیری خارجی روبرو کرده اند و از سوی دیگر در جهت راهگشایی برای امضای قراردادهایی به مراتب بدتر از "قرارداد الجزایر" عمل میکند. به این ترتیب پوزیسیون در موقعیتی به مراتب آسیب پذیرتر از اپوزیسیون قرار گرفته است.
در باره اپوزیسیون خارج از کشور باید گفت که این نیروها قادر به ارایه تحلیلی صحیح از شرائط داخل کشور و در نتیجه ارائه یک آلترناتیو نبوده اند. به شکل نیرویی تکه پاره باقی مانده و عملا کارآیی آنچنانی ندارد. من به سهم خود این را اذعان میکنم وقتی که همکاری با نیروهای جمهوریخواه را آغاز کردم هیچگاه فیکر نمیکردم نیرویی در میان ما پیدا شود که نه به استقلال ما بلکه به پیروی بی چون و چرای ما از بخش هایی از حاکمیت رای بدهد و نام آن را اصلاح طلبی بگذارد. و حتی پای از این فراتر نهاده کار ما را به بحث حول وحوش دعواهای جناح های حاکمیت خلاصه کند. به این دلیل بود که ما بین راه گیر کردیم. من حتی نیروهایی را می بینم که با سماجت انکار میکنند که اتحاد جمهوریخواهان ایران بر پایه خواست استقرار نظامی دمکراتیک و متکی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر در ایران اعلام موجودیت کرد.
هر بند ، کلام و حرف بیانیه آغازین "اتحاد" انکار نظام ولایت فقیه بود و این امر امروز مورد انکار واقع شده است.
برخی از همراهان نقش "اتحاد" را به "حامی" یکی از جناح های اپوزیسیون داخلی کاهش داده اند. اگر قرار است نقش ما چنین باشد سوال اینکه اتحاد دیگر برای چیست؟ به عقیده من تشکیل اتحاد، مسیری بود در جهت تشکیل آلترناتیو.
بگذارید در همینجا به یکی از ایرادات اساسی نیروهای اپوزیسیون اشاره کنم. در فرهنگ سیاسی ما تمام نیروها از گروه 5 نفره تا گروه 500 نفره خود را آلتوناتیو مینامد و میداند. برای من این یک بیماری مزمن و رفتاری به شدت بازدارنده است. این تفکر که کسب قدرت سیاسی همه چیز است و ندیدن نیاز تبدیل نیروی اجتماعی به نیروی سیاسی اپوزیسیون ایرانی را بس ناتوان و معلول ساخته است.
اکنون در مقابل پوزیسیون سراپا بحران گرفته ایران یک اپوزیسیون نا متحد و نا متفق قرار دارد. بگذارید در اینجا قدری به نیروهای مشخص سیاسی بپردازیم. به عنوان مثال چپ سنتی را در نظر بگیریم. مستقل از اینکه اهداف این گروه مبنی بر استقرار سوسیالیسم در ایران با اتکا به نیروی طبقه کارگر تا چه حد از نظر من یا شما واقع بینانه است یا خیر،ِ این نیرو در جایگاه خود قرار دارد. این نیرو میخواهد طبقه کارگر را هدف کارهای خود قرار داده است چرا که آن را نیروی تحقق سوسیالیسم یا دیکتاتوری پرولتاریا میداند. اما نیروهای مدافع نظام دمکراتیک اصلا پایگاه اجتماعی خود را مخاطب قرار نمیدهند و از این منظر در جایگاه خود قرار ندارند. اینها به جای هدف قرار دادن پایگاه های واقعی دمکراسی در جامعه به دعواها ی حاکمیت چشم دوخته و منتظر آنند تا از این و یا از آن حمایت کنند. به نظر من این همان جایی است که آسیب اصلی در آن قرار دارد.
در داخل کشور به دلیل سرکوب و خفقان اپوزیسیون بیرون از مدار قدرت، امکان متشکل شدن را نیافت. اصلاح طلبان دوم خردادی نیز در یک موضوع با نیروی مقابل خود اتفاق نظردارد و آن تقسیم شهروندان به خودی و غیر خودی است. در زمان انتخابات اخیر ریاست جمهوری آنچه در ایران خود را اصلاح طلب مینامد جملگی بر ضرورت تشکیل جبهه های مختلف از قبیل جبهه حقوق بشر و یا جبهه اصلاحات تاکید میکرد امروز اما کلام به کلی تغییر کرده است. آقای کروبی میگوید برای اصلاحات جبهه لازم نیست و آقای خاتمی به صراحت اعلام میکند که " هرچه صورت بگیرد باید برای حفظ این نظام باشد". اما مشخصه های این نظام کدام است؟
یکی از آنها بی شک استبداد مذهبی است که با اتکا به قدرت مطلقه ولایت فقیه حکم میراند و حکم حکومتی او نافی پارلمان و ریاست جمهوری و قدرت نمایندگان ملت است.
آقای سعید حجاریان نیروهای جبهه مورد نظر خود را در گروه های نهضت ازادی، مشارکت ، رفسنجانی و عسگراولادی خلاصه کرده است. البته نهضت آزادی بلافاصله اعلام کرد که در چنین جبهه ای شرکت نمیکند. به این جهت آسیب پذیری پوزیسیون در داخل روشن است و اساس آن در فلسفه سیاسی اش قرار دارد که به حاکمیت شیعه مرتضی علی معتقد است. این دیدگاه به گوناگونی فرهنگی و مذهبی جامعه ما بی توجه است و از این رو نمیتواند در تجربه سیاسی قرین موفقیت باشد.
بخش بیرونی هم از این دیدگاه صدمه میخورد که بر مبنای آن اصل انقلاب را چنان اصیل میبیند که با وجود دور شدن و زیر پا گذاشته شدن ارزشهای مطرح در انقلاب بهمن توسط حاکمیت هنوز میخواهد با چسباندن خود به جناح هایی از پوزیسیون در جهت پیشبرد آزادی، استقلال و عدالت عمل کند.
بخش دیگری از اپوزیسیون بیرون از ایران، که غالبا در سمت راست طیف سیاسی قرار دارد به ناجی خارجی امید بسته است. به نظر میآید آنها نمونه عراق را مد نظر دارند و میخواهند در رکاب نیروی خارجی به قدرت برسند. در مقابل من معتقدم باید پذیرفته شود که دمکراسی فرآیندی جوشیده از درون جامعه ایران است.
در یک کلام جبهه اپوزیسیون خارج از کشور باید به این نتیجه نرسد که برای نجات جامعه از بن بست های کنونی هیچ نیرویی به تنهایی قادر به جایگزینی رژیم با نظمی دمکراتیک نیست. تنها راه همبستگی ملی بر اساس دمکراسی و جمهوریخواهی است. در حالی که من خود همیشه جمهوریخواه بوده و هستم تاکید میکنم که جمهوریخواهی تمام قضیه نیست بلکه حاکمیت دمکراسی و پارلمان واقعی اصل است. تنوع قومیت ، مذاهب و اندیشه ها است که باید پذیرفته شود. به عقیده من تنها در صورت پذیرش ضرورت همبستگی ملی بر اساس دمکراسی است که میتواند ما را به جامعه ای تکثرگرا هدایت کند.
سپس فرج سرکوهی سخنان خود را آغاز کرد.
همانطور که آقای خانبابا تهرانی اشاره کردند این بحث از دو بخش که لازم و ملزوم یکدیگر هستند تشکیل شده است، یکی اپوزیسیون و دیگری پوزیسیون.
ایشان به پوزیسیون و حاکمیت پرداختند و من به بخش دیگر یعنی اپوزیسیون خواهم پرداخت.
برای ورود به این بحث لازم میبینم که در ابتدا به تعریف "اپوزیسیون " اشاره کنم. من معتقدم فراتر از "آسیب شناسی اپوزیسیون" این یک نمودار مهم آسیب شناسی فرهنگ ایرانی است که ما غالبا واژه ها را به صورت مبهم ، کلی و تعمیم پذیر به کار میبریم و تعریف مشخصی از وازژه ها نداریم.
بگذارید این تعریف را بپذیریم که اپوزیسیون نیرویی است که میخواهد پوزیسیون را جا یگزین کند و این عمل با شیوه هایی همچون انتخابات، انقلاب و یا کودتا صورت میگیرد. پس از آن میخواهد برنامه هایی متفاوت از حاکمیت سابق را به اجرا در آورد.
این تعریف از این جهت مهم است که در ایران بخشی از حکومت جمهوری اسلامی یعنی اصلاح طلبان مذهبی گاه خود را اپوزیسیون قلمداد میکنند. مثلا آنها امروز که قوه های اجرایی و قانونگذاری را از دست داده اند بر اپوزیسیون بودن خود پا میفشارند. توجه کنیم که ساختار نظام جمهوری اسلامی از ابتدا تا کنون چنین بوده است که هر سه جناح عمده یعنی تکنوکراتها ی مذهبی، رفرمیست ها ی مذهبی و بنیادگرایان محافظه کار در حاکمیت حضور داشته اند، گرچه همواره سهم آنها از قدرت در مقاطع مختلف ، متفاوت بوده است. هم امروز، نیز رفرمیستها پس از از دست دادن دو قوه که تا چندی پیش در اختیار داشتند هنوز بعضی اهرم های قدرت را در دست دارند. آنها به این اعتبار بخشی از حاکمیت هستند همانطور که مثلا در آلمان وقتی یک حزب کوچک وارد ائتلاف با حزب بزرگتری شده و بخشی از قدرت اجرایی را میگیرد دیگر اپوزیسیون محسوب نمیشود و در مقابل اعمال حاکمیت مسؤل است.
پس در نتیجه وبر این اساس که اپوزیسیون آن نیرویی است که در ائتلاف حکومتی شرکت ندارد، رقرمیستهای مذهبی درون دستگاه اپوزیسیون محسوب نمیشوند.
حال ببینیم چرا این نکته برای بحث امروز ما مهم است. هر گاه نیروی برشمرده را اپوزیسیون نشماریم روشن است که حامیان آنها در خارج از کشور نیز در اپوزیسیون نخواهند گنجید.
در اینجا میخواهم یک تمایز میان دو بخش از اپوزیسیون قائل شوم. من در ایران به یک اپوزیسیون فرهنگی و یک اپوزیسیون سیاسی قائل هستم. ا پوزیسیون فرهنگی آن بخش از نیروهای اجتماعی هستند که در فرهنگی متفاوت از آنچه حاکمیت میخواهد و تبلیغ میکند، عمل میکنند. من به روشنفکران، نوسیندگان ، هنرمندان و شاعرانی اشاره دارم که تولیدات فرهنگی آنها در چارچوب فرهنگ حکومتی قرار ندارد در مقابل دسته دیگری که در این چارچوب تولید فرهنگی میکنند.
در اینجا به اصل بحث خود در باره آسیب شناسی اپوزیسیون سیاسی میرسم که بزودی طی مقاله ای نیز منتشر خواهد شد.
شاید بزرگترین آسیبی که اپوزیسیون با آن روبرو است ، در داخل و خارج از کشور همانا جدایی این مجموعه از مردم باشد. مردم در ایران یا از اپوزیسیون بیخبر و یا نسبت به آن بی اعتنا و بی اعتماد هستند.
این بی اعتمادی نمودهای روشنی دارد که من به یکی از آنها اشاره میکنم. بحث رفراندوم یکی از این نمونه ها است. به خاطر میآوریم که آقای رضا پهلوی و یا شاهزاده رضا پهلوی به امضای درخواستی برای رفراندوم دعوت کرد. از طرفی این بحث مطرح است که بخش بزرگی از مردم ایران طرفدار ایشان هستند، که به نطر من دور از واقعیت هم نیست. اما فراخوان رفراندوم ایشان اکنون یک سال پس از انتشار آن تنها حدود چهل هزار حمایت کننده جلب کرده است. توجه کنیم که حمایت از فراخوان مذکور هزینه بالایی را طلب نمیکرد و در عین حال میلیونها ایرانی در داخل و خارج به اینترنت دسترسی دارند. این پاسخ ندادن مردم به درخواست مذکور معنای مشخصی دارد.
نمونه دیگر از این دست دعوتی بود که توسط بسیاری از اصلاح طلبان و روشنفکران مشترکا برای حضور مردم در مقابل بیمارستان میلاد و حمایت از اکبر گنجی انجام دادند. گزارش ها حاکی از حضور چند صد نفر در محل اعلام شده، بود.
دعوت برای شرکت در مراسم استقبال از خانم شیرین عبادی پس از کسب جایزه صلح نوبل و بازگشت به ایران ( که این نیز توسط طیف وسیعی حمایت شده بود) تقریبا هزارو پانصد نفر را به میدان کشاند.
تظاهرات زنان نیز مثال دیگری است به خاطر داریم که ده ها سازمان و تشکل زنان به یک تظاهرات در دفاع از حقوق زنان دعوت کردند. این حرکت مجوز داشت و به شکل وسیعی حمایت شده بود با این وجود کمتر از دو هزار نفر در آن شرکت کردند.
حال اگر این ارقام را با تعداد شرکت کنندگان میتینگهایی که از سوی رژیم سازمان می یابند مقایسه کنیم ، تنها نتیجه این خواهد بود که مردم یا بی اعتنا و بی اعتماد و یا بیخبر هستند. در مقابل این استدلال گفته میشود که مصرف کنندگان رسانه های خارج از کشور بسیار زیاد هستند. من هم وقتی که در ایران بودم شاهد این واقعیت بودم. نکته اینجاست که این امر با نفوذ سیاسی متفاوت است. استفاده از رسانه های برون مرزی تا حدود زیادی با پر کردن اوقات فراغت مردم توضیح میگیرد. آنها برنامه های هنری و فرهنگی مورد علاقه خود را دنبال میکنند در حالی که نسبت به بیانیه های سیاسی آنها بی اعتنا هستند.
حال بگذارید واقعیت بالا را با نفوذ اپوزیسیون فرهنگی در ایران مقایسه کنیم. با وجودی که تیراژ محصولات فرهنگی بسیار بالا نیست اما شاهدیم که اپوزیسیون فرهنگی در تحولات این حوزه تاثیر مشخصی داشته است. این گروه همچنین در میان قشر کتابخوان کشور صاحب نفوذ است به همین دلیل تلاش های هر سه جناح حکومتی (تکنوکرات، رفرمیست و محافظه کار بنیادگرا) این بوده است که شاخصین اپوزیسیون فرهنگی را خنثی، جذب و یا حذف کنند. این حذف در بسیاری موارد حذف فیزیکی را نیز شامل میشده است.
پس از روی کار آمدن خاتمی بخشی از اپوزیسیون به دفاع از دولت جدید پرداخت. این بخش را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. یک دسته با اعتقاد به درستی مسیر و با تحلیل ار اوضاع مشخص حرکت میکرد در حالی که بخش دیگر بر اساس عادت و تمایل به کسب قدرت از طریق نزدیکی به قدرت به دفاع از خاتمی پرداخت. اینها در این مسیر تا آنجا پیش رفتند که حتی اصلاح طلبان حاکم را به شگفتی واداشنتد. در مقابل اما هیچیک از این دو دسته توسط حاکمین جدید به بازی گرفته نشدند. یک دلیل مهم آِن بود که هیچیک از این دو بخش دارای نفوذ مردمی نبوده و قادر به بحرکت درآوردن نیروها هوادار خود و یا پایگاه اجتماعی خود و تبدیل نیروی بالقوه به نیروی واقعی نشدند. این رامیدانیم که عرصه سیاست ، میدان کار با واقعیتهاست و نه جز آن.
به طور خلاصه جدایی از مردم بزرگترین آسیبی است که اپوزیسیون با آن روبرو است. هر شعاری اعم از سرنگونی ، رفرم و رفراندوم و حتی همکاری با حکومت بدون اینکه مخاطبین مشخصی را در میان جامعه داشته باشد ، حرف روی کاغذ است و بیش از آن نیست.
دومین مشخصه آسیب شناسی اپوزیسیون این است که این نیرو قادر به آفریدن مفاهیم جدید که که توسط مردم درک و پذیرفته شده وآنها را به حرکت درآورد نبوده است. از مشروطیت تا جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن این امر همواره مصداق داشته است. اینها مفاهیمی بوده اند که نیاز اصلی اکثریت و یا بخش بزرگی از جامعه را در آن لحظه منعکس میکردند. این امر را در دوره اخیر نیز شاهد بودیم که رفرمیستهای مذهبی "مردم سالاری دینی" را مطرح کرده و با آن توانستند بخشی از جامعه را جذب کنند. اما مفاهیم مورد توجه گروه های اپوزیسیون کنونی در سطح مفاهیم کلی مثل حقوق بشر ، دمکراسی ، جمهوری فدرالی ، جمهوری ، و ... مانده است. تجربه نشان میدهد که این برای ارتباط برقرار کردن کافی نیست. صحبت این نیست که مفاهیم بر شمرده نا درست هستند و یا نباید مورد توجه و یا مورد استفاده قرار بگیرند. نکته اینجاست که اصولا نیرویی قادر به جلب بخش هایی از جامعه میشود که بتواند نیاز اصلی جامعه (و یا بخشی از آن) را تشخیص داده و در این را بطه مفهوم سازی کند. این نیز کاملا مشخص و قابل لمس است.
دیگر نمودار مهم آسیب شناسی اپوزیسیون عدم حضور چهره های شاخص است. طبیعی است که در اینجا "رهبر" و "پبشوا" طلبی مطرح نیست. برای مثال ما در جوامع دارای سیستم های دمکراسی پیشرفته ، همچون فرانسه و آلمان نیز شاهدیم که افرادی در کوره مبارزات سیاسی آبدیده میشوند و در میان قشر طرفدار ِآن حوزه سیاسی و فراتر از آن در سطح جامعه از مقبولیت برخوردار میشوند. این چهره ها میتوانند نقطه وحدت شوند. ما متاسفانه از داشتن چنین چهره هایی در میان اپوزیسیون محروم هستیم. البته در اینجا استبداد نقش خاص و مهم دارد با این اشاره که منظور از استبداد، حکومت به تنهایی نیست و فرهنگ استبدادی رایج مطرح است.
آقای امیرانتظام یکی از نمونه هایی است که میتواند این نقش را ایفا کند. یقینا فرهنگ استبدادی، عدم فرموله شدن مفهومی که پیشتر به آن اشاره کردم و عدم توانایی رسانه ای اپوزیسیون تا کنون مانع این امر شده اند.
خانم شیرین عبادی پس از دریافت جایزه صلح نوبل در موقعیت خوبی قرار گرفت اما به این دلیل که همواره خود را از اپوزیسیون جدا کرده است نتوانست به این عنوان مطرح شود گرچه امکان آن در آینده هنوز منتفی نیست.
در خارج کشور نیز، فضای باز و دیگر امکانات موجود به بهترین شکلی صرف تخریب چهره ها و ایجاد شایعات حول حوش ایشان میشود.
در مجموع اپوزیسیون ایران به طور بالقوه از چنین چهره هایی عاری نیست اما بالفعل از این امکان محروم است. شاید "شورای رهبری" نیز یکی از امکانات باشد.
یکی دیگر از نمودار های آسیب شناسی ، فقدان فلسفه سیاسی است. البته واضح است که ما در مجموع درایران دچار فقر فلسفه سیاسی هستیم که این به نوبه خود از فقر فلسفه ما نشات میگیرد. واقعیت این است که ما در این عرصه تلاشی نکرده ایم. چپ ها همیشه فلسفه آماده ای داشتند که فکر میکردند میتوانند با اتکا به ان به همه مسائل پاسخ بگویند. بورژوازی ما (تا آنجا که بتوان در ایران از این اصطلاح استفاده کرد) نیز در این زمینه تولیدی نداشته است.
رفرمیست های مذهبی از زمان مرحوم بازرگان فعالیتهایی در این زمینه داشته اند. مفاهیمی را طرح کردند و بعضا به محک تجربه سپردند.
آقای خمینی و طرفداران او نیز در عرصه فلسفه سیاسی کار کردند و "ولایت فقیه" را به بار آوردند.
این چالش در ارتباط با دشواری دیگری مطرح میشود و آن اینکه ما عادت کرده ایم تولیدات فکری خارجی در غرب و یا شرق را وارد میکنیم آن را از عصاره اصلی اش تهی میکنیم ،ِ فرم آن را میگیریم رنگ و لعاب "فرهنگ ایرانی" و مذهبی خود را میزنیم و در نتیجه آن مشود که امروز داریم
من یک مثال مشخص میزنم.
ما میدانیم که در دوره کنونی بسیاری از سازو کارهای سنتی همچون احزاب و برنامه های سنتی کاربرد ندارند. یکی از ویژگی های این دوره این است که "جنبش ها" در آن نقش ویژه ای دارند. به جنبش جهانی مخالفت با جهانی سازی ، جنبش محیط زیست و از این قبیل اشاره دارم. حالا در میان ما نیز اتحاد جمهوریخواهان و یا جمهوزریخواهان لاییک نیز آمده اند و میگویند که میخواهند "جنبش" بیافرینند.
بگذارید توجه کنیم که جنبش ها در سطح جهان چگونه شکل میگیرند. با کمی دقت متوجه میشویم که این جنبشها با حرکت لایه های واقعی جامعه و در بستر نیازهای واقعی و جدی معنی میگیرند. حالا در خارج از کشور تعدادی از کادرهای شکست خورده سازمان های شکست خورده آمده و میگویند که میخواهند یک جنبش در داخل کشور باشند. این نشان میدهد که وضعیت ما تا چه حد کمدی است.
به نظر میآید باید بازگردیم و در زمینه فلسفه سیاسی آنچه بزرگانی چون تقی ارانی آغاز کردند پی بگیریم و چیزی را که خلیل ملکی میخواست انجام دهد اما توسط حزب توده خفه شد انجام دهیم. در نتیجه باید در زمینه فلسفه سیاسی کار کرد چرا که تا چنین نکنیم نمیتوانیم مفاهیم را تولید کنیم و در نتیجه در ارائه برنامه سیاسی ناتوان خواهیم بود.
مساله بسیار مهم دیگر در آسیب شناسی اپوزیسیون که شاید مهمترین نمودار آن باشد گریز این نیروها از نقد است. اپوزیسیون ایران تا آنجا که من دیده ام نه خود را نقد میکند و نه گوشش به نقد بدهکار است. گاه میبینیم که فلان شخصیت مدعی و استاد دانشگاه در مدت یک ماه، از طرفداری خاتمی ( یعنی دفاع از اصلاحات در چارچوب قانون اساسی موجود) به رفراندوم ( یعنی رد کامل قانون اساسی) میرسد. روشن است که هر کس حق دارد تغییر موضع و تفکر بدهد اما بحث من این است که چگونه این عمل بدون نقد ممکن است. البته این هم ریشه ای فرهنگی دارد.
ما در زمان مشروطیت CRITIC را نقد ( به معنی جدا کردن طلا از مس و خوبی ها از بدی ها) ترجمه کردیم. میدانیم که CRITIC پایه روشنگری اروپایی است و به معنی آن است که در بررسی پروسه ها به احکام بسنده نکنیم بلکه به بینش های پشت احکام بپردازیم.
بگذارید با یک مثال بگویم منظور من از "بینش" و "حکم" در این بحث چیست. فرض کنید کسی میآید و میگوید که عدد 13 نحس است ، شما با او صحبت کرده وثابت میکنید که چنین نیست. سپس او میگوید که عدد 7 مقدس است و دوباره بحث از نو آغاز میشود. اینها احکام هستند و آنچه سبب میشود فرد برای اعداد تقدس و یا نحوست قائل شود همان "بینش" است.
ما هیچ گاه نقد بینشی انجام نمیدهیم. این تفاوت بزرگ جامعه استبدادی و جامعه دمکراتیک است که در دومی هر مسولی اشتباه میکند میگوید اشتباه کردم و کنار میرود. در جامعه استبدادی اما رهبران هزار خطا میکنند و آب از آب تکان نمیخورد. ما شاعر دائمی ، رهبر دائمی و شاه دائمی داریم. اینها مشخصه استبداد هستند.
در این زمینه اپوزیسیون ما کپی حکومت است. در غرب اشتباه سیاسی و عزل و گاه به پایان زندگی سیاسی افراد می انجامد. حال کسی را نگاه کنید که در زندان طرفدار مشی بیژن جزنی برای برپایی سوسیالیسم بوده است، سپس طرفدار جمهوری اسلمی شده است وبعد طرفدار پیوستن به حزب توده شده است ، دیرتر طرفدار رفسنجانی و بعد از آن خاتمی بوده است. این فرد همچنان رهبر است.
سر آخر اینکه پاسخگویی این نیست که بیاییم و یگوییم که خوب شرائط اینگونه بود و ما هم اشتباه کردیم. پاسخگویی این است که در نتیجه اشتباهات خود که گاه به مرگ هزاران انسان انجامیده است مسولیت قبول کرده و از جایگاه خود کنار بگیریم.