مصاحبه ايل مانيفستو درباره انقلاب، سانسور و مبارزات سياسی
مخملباف از خود می گويد
مارينا فورتي
۱۰ آذر ۱۳۸۴
در آگهی اعلان نوشته شده بود "درس سينما" توسط محسن مخملباف. اين باعث شد که خانه سينماي رم که در ميان رنگهاي پاييزي باغ ويلا بورگزه غرق شده بود، مملو از جمعيت بشود.
جمعيت هم براي تماشاي فيلم سکس و فلسفه [ محصول سال 2005 که در تاجيکستان توليد شده و زبان آن تاجيک و روسي است] و هم براي کارگردان فيلم که يکي از معروفترين کارگردانان سينماي ايران است، جمع شده بودند. اما کلاس او کلاس درس نبود، بلکه يک جلسه بحث بود: گفتگو، شنيدن نظرات مخالف، مصاحبه مطبوعاتي [و بعد مصاحبه اختصاصي با بعضي از روزنامه ها ازجمله ايل مانيفستو].
مخملباف، کارگردان، نويسنده، شاعرو توليد کننده سينما [شرکت سينمايي او دقيقا يک شرکت سينمايي "خانوادگي" است]، مهمان نشست فرهنگي "ديدار با سينماي آسيا" بود. اين موقعيتي مناسب براي بازشناختن کارگرداني بود که فصل هاي مختلفي را تجربه کرده است، کسي که با فيلم هاي بايسيکل ران [1987] و نون و گلدون [1996] نزد مخاطب بين المللي شناخته شد و با فيلم سفر به قندهار که در سال 2001 و درست در بحبوحه بمباران هاي افغانستان طالباني توسط نيروهاي متحد توليد شد و تنها فيلمي بود که به عشق و تنهايي انسان مي پرداخت، به اوج شهرت رسيد.
نام مخملباف امروز، معرف يک خانواده است. خانواده مخملبلف چگونه کار مي کنند؟ "من دو دختر و يک پسر دارم. سميرا دختر بزرگم در سن 14 سالگي قصد داشت خودکشي کند تا من اجازه بدهم مدرسه را رها کند و فيلم بسازد. من هم مجبور شدم يک جور مدرسه خانوادگي درست کنم که در آن دروس نظري و عملي را کار مي کرديم." سميرا به عنوان جوان ترين فيلم ساز کارش را آغاز کرد ومادرش هم کارگردان ارزشمندي است. خواهرش دستيار است و گاهي سميرا دستيار پدرش مي شود. "وقتي سوژه اي نظرمان را جلب مي کند، همگي به سفر مي رويم: مي رويم و با کشور ها و مردمان و جاده ها آشنا مي شويم. در تدارک فيلم، همه با هم کار مي کنيم. فيلم نامه نهايي را نمي نويسيم و فقط نکاتي را يادداشت مي کنيم. هنرپيشه هايي را که مي توانند بشکلي خلاق با ما همکاري کنند را انتخاب مي کنيم . بعد يا خودم يا سميرا يا همسرم با احساس خودش، فيلم را مي سازد.
محسن مخملباف از کشوري سخن مي گويد که سينما در آن نقشي مهمي بازي مي کند: بخصوص بعد از انقلابي که در سال 1979 به رژيم شاه پايان داد. " قبل از انقلاب، شعرا مرجع فرهنگي بشمار مي آمدند و بعد جايشان را به فيلم سازها دادند. قبل از انقلاب، فيلم هاي هاليوودي سينماي ايران را نابود کردند. فيلم هاي آمريکايي که به قيمت ارزان خريده و دوبله مي شد و سالن هاي سينما را پر مي کرد. دو سال قبل از سقوط شاه، فقط يک فيلم توليد شد1. بعد از انقلاب اسلامي سانسور، بخش اعظم سينماي غرب را ممنوع کرد. انقلاب هم مثل موسوليني احتياج به تبليغات داشت. به همين دليل توليد فيلم هاي وطني آغازشد.
در آن زمان هيچ تفريح ديگري وجود نداشت و اين باعث شد که سينمايي که با تلويزيون متفاوت بود و دست کم در آن تصاوير مراسم نماز جمعه پخش نمي شد، طرفدار زيادي پيدا کند. سينما بدل به يکي از ابزار مهم ابراز عقيده در ايران شد. آنهايي که از مبارزه سياسي و تحليل جامعه خسته شده بودند، به هنر روي آوردند. سينما به کاشت دانه هاي تغيير کمک کرد."
مخملبلف توانست در جامعه ايران تاثير بگذارد او از فيلم الفباي افغاني [2002] مي گويد: "حدود 3 ميليون پناهنده افغاني در ايران زندگي مي کردند که دستکم 700 هزار نفرشان، کودکاني بودند که به دليل نداشتن مدرک حق رفتن به مدرسه از آنها سلب شده بود. وقتي فيلم من ساخته شد، درباره آن در مجلس صحبت کردند و دولت آن زمان ـ رياست جمهوري محمد خاتمي ـ تصميم گرفت اقدام بکند: در نهايت نيم ميليون کودک افغاني موفق شدند به مدرسه بروند."
مخملباف در مبارزات ضد رژِم قبلي و انقلاب شرکت کرد و حالا هم نظام فعلي را نقد مي کند. او از زمان نوجواني اش ياد مي کند که چهار سال در زمان شاه زنداني بوده است: "وقتي دستگير شدم گلوله اي از پشت وارد بدنم شده و از شکمم بيرون رفته بود؛ بنابر اين اولين روزها را در تخت بيمارستان گذراندم. بعد من را به سلولي بردند که با چهار نفر در آن حبس شده بوديم، بايد نوبتي و يا در جهت عکس هم مي خوابيديم. هر روز با کابل برق شکنجه مي شديم. مي گويند که آن زندان امروز تبديل به موزه شده است تا نمايانگر ظلم شاه باشد. اما من مي پرسم آيا زندان هاي امروز را به من نشان مي دهند؟"
مخملباف مي گويد که مشکل ايران اين است که بنظر مي رسد در حال تغيير است، اما هيچ تغييري نمي کند. مثلا خاتمي را در نظر بگيريد: به نظر مي رسيد که راه هاي جديدي به رويمان باز مي شود، اما برعکس امروز به عقب برگشته ايم. هر بار که ايران قدمي بسوي دموکراسي بر مي دارد، نيرو هاي خارجي مانعش مي شوند. "او مثالي مي آورد" اين اتفاق در سال 1953 و در زمان مصدق افتاد [ نخست وزيري که نفت را ملي کرد و آغاز به ايجاد فضاي سياسي آزاد کرده بود] و امروز هم همين ماجرا اتفاق افتاد: خاتمي اقدام به باز کردن فضاي سياسي کرده بود که با جنگ عراق و افغانستان ايران محاصره شد.
البته ما هم نبايد شکست هايمان را به گردن عوامل خارجي بياندازيم. مشکل دموکراسي در ايران امروز، از داخل است. مشکل اينجاست که سياست و دين يکي شده اند و هر کس انتقادي به سياست بکند، مهر کافر به پيشاني اش مي خورد.
نقش سينما در فصل تحولات دوران رياست جمهوري خاتمي چه بود؟ "هنوز براي پاسخ دادن به اين سووال کمي زود است. اما من معتقدم که نقش سينما در قبل از اين دوران مهم تر بود. در زمان خاتمي اين مطبوعات بودند که نقش برجسته اي در مبارزه پيدا کردند. مسلما صنعت سينما به کار خودش ادامه داد و توليد آن به صد فيلم در سال رسيد. بخش هاي تبليغاتي فعال شدند و ده درصد توليد فيلم براي کارگردان در نظر گرفته شد."
آيا فيلم هاي ايراني زيبايي که به جشنواره هاي بين المللي مي آمد، در ايران نشان داده مي شد؟ "بله، اما تعداد کمي از آنها: بعضي ها به دليل سانسور بعضي ديگر به دليل پخش نا مناسب. براي جلو گيري از فيلم، پخش آن را آنقدر محدود مي کردند که از ارزش آن کاسته مي شد. سفر به قندهار و يا فيلم همسرم با عنوان سگ هاي ولگرد هم که در افغانستان مي گذشت، دچار همين سرنوشت شد. آنها خوب مي دانند که پشت پرده انتقاد از تفکر طالبان، انتقاد به نظام ايدئولوژيک خودمان نهفته است.
ايران به کجا مي رود؟ مخملباف چنين تقسيم بندي مي کند: "تا خلاف آنچه مي گويم ثابت نشود، بايد گفت که ايران بطرف فاشيسم مي رود. همان مقداري که خاتمي فضاي جامعه را باز کرده بود، احمدي نژاد در حال بستن آن است." و تنش هاي بين المللي ؟ "من فکر مي کنم که رژيم ايران مي خواهد بمب اتمي بسازد، تا يکي از قدرت ها بشود." اما غربي ها در اينجا مرتکب يک اشتباه مي شوند: اين بمب براي آنها ساخته نمي شود. هدف اين بمب ايراني ها هستند و اين تنها راه نجات رژيم است. آنها اين بمب را براي زخم ناپذيري در مقابل انتقاد ها مي خواهند.
منبع: ايل مانيفستو، 27 نوامبر