تازميخانه و می نام ونشان خواهد بود / سرما در گرو پير مغان خواهــــد بو د
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است / بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
حافظ
در قاموس سياسی بسياری از ايرانيان و بويژه مدعيان سياستمداری،گويا واژه استقامت،پايمردی، استواری،پايبندی به عقايد و آرمانها و تسليم ناپذيری معنائی ندارد.برعکس،تزلزل،فرصت طلبی و هر لحظه برنگی بت عيار در آمدن،شعار و راه و روش زندگی آنانرا ميسازد. و اينهمه در حالی است که تاريخ همين دوران سد ساله مشروطيت نشان داده است که پيروزی و موفقيت را آنانی در آغوش کشيده اند که يک عمر هدفی مشخص را دنبال کرده اند و بر سر مقصود و آرمان و هدف خود،حالا آن هدف و آرمان هر چه باشد،استوار و مقاوم مانده اند. ستارخان و باقر خان،رضاشاه، و دکتر مصدق و خمينی،نمونه های بارزی از اين استواری و هدفمندی و استقامت ميباشند. ستارخان و باقر خان و ديگر جان باختگان در انقلاب مشروطيت،حتی در بدترين شرائط،استوار و مقاوم بر سر آرمانهای خود ماندند و سنگر مبارزه را خالی نکردند و دچار تزلزل نشدند.و بالاخره تاج افتخار و پيروزی را بر تارک خود نهادند. دکتر مصدق يک عمر برسر عقايد و آرمانهای خود استوار و با قاطعيت وفادار ماند و بقول خودش چون توپچی چه در مقابل قدرت رضاخان سردار سپه،آنجا که همه سپر انداخته و خود را خلع سلاح کردند،و چه در مقابل حضور و قدرت نظامی اتحاد شوروی و امريکا و انگليس در مجلس چهاردهم و چه بهنگام حکومت ملی و جنبش ملی شدن نفت در مقابل امپراتوری انگليس و توطئه های امريکا و کارگزاران ايرانی آنان،تا پای مرگ و به قيمت غارت خانه اش و زندان و تبعيدايستاد و تسليم نشد،وبزرگ آموزگار آزتدی و دمکراسی و مردانگی و استقامت و اخلاق سياسی برای ملت ايران وجهان شرق گرديد.
واماندگان و فرصت طلبان در مانده سياسی ايران هم در اين بيش از يک قرن چه بيشمارند. وثوق الدوله را داريم که بعنوان شخصيتی ملی و آزاديخواه نماينده مجلس اول ميشود ولی در گذار ايام به نوکری استعمار در می آيد و عاقد قرار داد ننگين 1919 ميلادی ميشود. سعد الدوله، يکی از رهبران ملی و آزاديخواه بود که از ملت لقب "ابوالمله" پدر ملت (پدر بزرگ) گرفت و اولين رئيس اولين دوره قانونگزاری شد.اما ديری نگذ شت که سر از اردوی محمد عليشاه در آورد و در خدمت استبداد قرار گرفت و مسئول خونريزيهای بسياری از آزاديخواهان گرديد.سيد حسن تقی زاده آزاديخواه بنام و رهبرتند رو حزب دموکرات،غلام انگلستان از آب در آمد و استاد بزرگ لژ فراماسيون شدو با امضای تمديد مدت قرار داد نفت به اقرار خودش " آلت فعل" گرديد. و ديديم مردانيکه در صدر مشروطيت در صف مقدم آزاديخواهان و مبارزان ملی قرار داشتند چگونه در مجلس پنجم،دور رضاخان سردار سپه و بعد رضا شاه قدر قدرت جمع شدند. اين شگفت آور است که شخصيتی چون سليمان ميرزای اسکندری رهبر حزب دموکرات و مبارز نام آور آزاديخواهی،وقتی در کابينه رضاشاهی وزير معارف شد،به نقل از پدر بزرگم محمد حسين راسخ افشار که در رهبری آن حزب بود،وقتی با هيأتی از حزب دموکرات به ملاقات او رفتند و از بعضی کارهايش انتقاد کردند،او در پاسخ گفت " من وزير سرنيزه ام". فراموش نميکنم که روزی از پدر بزرگم پرسيدم شما چرا از سياست کناره گيری کرديد؟او در پاسخ گفت يک وقت متوجه شدم که همه دروغ ميگويند،يا از سفارت روس سر در می آورند و يا از سفارت انگليس جز يکنفر و آن دکتر مصدق بود (گفتگو در 1319 شمسی).
بعد از انقلاب 22بهمن1357 شمسی و بقدرت رسيدن نظام ولايت فقيه در ايران،در دو جريان چپ و مجاهدين شاهد همين درماندگی سياسی و اين در و آن در زدن اين دو جريان هستيم. حزب توده را ديديم که نخست در جهت آقای خمينی بسيج شد ولی ديری نپائيد که نتيجه اين واماندگی و ائتلاف را با اعدامها و زندانها و نوشتن کژ نامه ها و خاطرات کذائی کف دستش گذاشتند. مجاهدين درمانده هم پس از رانده شدن از درگاه خمينی نخست دست بدامان فرانسه شدند و پس از رانده شدن از آنجا به زير چتر صدام حسين خزيدند و در عين درماندگی به دريوزگی او در آمدند و حالا جيره خوار امريکا ئی ها هستند. فدائيان چپ نيز به اقليت و اکثريت انشعاب کردند.اين واماندگان هم نخست با ائتلاف با جريان حزب توده تا بدانجا در خدمت نظام ولايت فقيه پيش رفتند که مانند توده چی ها تن به جاسوسی برای آن نظام دادند.پس از جدا شدن از حزب توده که اميد آن ميرفت که سازمانی قائم بالذات گردند،اين روزها می بينيم که شماری حتی از رهبری آنان اکنون مانند ديگر طرفداران پروژه "همه با هم" که رهبری آنانرا آقای رضا پهلوی و پهلويستها بعهده دارند.و در برلين و بروکسل بدور او جمع شده اند و پای علمش سينه ميزنند و حالا دم از ائتلاف با ايشان و مشروطه خواهان سرداده اند و در اين زمينه قلم فرسائيها ميکنند.طرفه آنکه بسياری از اينان در جريان اتحاد جمهوريخواهان هم فعال ميباشند.ياد آن مرد بخير که ميگفت امريکائيها اشتباه ميکنند که از حضورو نفوذ کمونيسم در ايران وحشت دارند.چرا که اگر ميخواهند در دنيا آبروئی برای کمونيسم نماند همان بهتر که بگذارند رژيم ايران کمونيست شود،آنوقت چنان آبروئی از کمونيسم بريزند که ديگر دياری گرد آن نگردد.همچنانکه روحانيان ايران با اسلامی کردن حکومت در ايران چنان بلائی سر اسلام آوردند که با ميليارد ها دلار تبليغ هم نميشد اسلام و روحانيت را به اين روز و ابتذال انداخت.گويا فقط در ايران ممکن است که هم چپ و سوسياليست بود و هم از نظام ولايت فقيه دفاع کرد!!!،هم جمهوريخواه بود و هم سلطنت طلب!!! گويا در منطق و فلسفه اينان جمع اضداد در زمان واحد محال نيست؟اينان تجربه همه با هم دوران انتقال سلطنت از قاجاريه به رضاخان را که بحل و هضم شدن همه چيز و همه شخصيتها در رضا شاه ختم شد و 57سال سلطنت و سلطه مرگبار خاندان پهلوی را به دنبال آورد،و تجربه همه با هم خمينی و وحدت کلمه داشته باشيد او را که به "همه با من"و فقط آنچه من ميگويم و ديکتاتوری نظام خانمان برانداز ولايت فقيه که پيش رو دارند انجاميد را ناديده گرفته اند که حالا بار دگر بر محور شعار همه با هم و به بهانه پوچ رفراندوم به دور آقای رضا پهلوی جمع شده اند و از اين امامزاده اميد معجزه دارند. به راستی که بسياری از اين چپهای توده ای و اکثريتی و اين جمهوريخواهان سلطنت طلب فاقد ستون فقرات شخصيت هستند و مرکز ثقل آنان در خودشان نيست و بقول مولانا "چون کشتی بی لنگر کج ميشد و مج ميشد"هستند و دائمأ در حال تزلزل و تعويض هدف و موضع و موقف سياسی خود ميباشند.اين بی ثباتی و تزلزل را نه تنها در اينجا بلکه در جبهه ملی و صفوف ملی مذهبی های نهضت آزادی که خود را پيرو راه مصدق هم ميدانستند و سعادت شناخت و همکاری با او را هم داشتند ديديم.در همين انقلاب 22بهمن 1357 خورشيدی بوديم و ديديم که چگونه آقای دکتر سنجابی در مقام رهبر جبهه ملی ايران به پاريس رفت و قيام مردم را که عليه رژيم پهلوی و با شعار آزادی،استقلال،عدالت اجتماعی به اوج خود رسيده بود،تحت تأثير آقای خمينی،به انقلاب اسلامی نام گذاری کرد و در همان سند رهبری آقای خمينی را پذيرفت.که چه زود شاهد نتيجه اين اشتباه بزرگ خود گرديد.سرنوشت مهندس مهدی بازرگان و نهضت آزادی را هم ديديم.آقايان بنی صدر و قطب زاده و يزدی هم از اين سرنوشت استثناء نشدند،همانگونه که تدين و نصرت الدوله فيروز و داور و تيمور تاش و سردار اسعد بختياری هم نتيجه رکاب گرفتن خود را برای بقدرت رسانيدن رضا شاه چشيدند.
همين جا بايستی از اين سوء تفاهم هم پيشگيری کنم که چه بسا تغيير موضع بسياری از اين شخصيتها ی سياسی نه بخاطر منافع شخصی و فرصت طلبی و يا خيانت بوده بلکه اين درماندگی سياسی و به اصطلاح برخورد با بن بست است که از راه ناچاری انسانهائی خود را مجبور ديده اند که برای دستيابی به اهدافی مشخص دچار انحراف شوند و با مخالفان خود ائتلاف کنند که دير يا زود اين تزلزل و عدم اعتماد بنفس خود را با بهائی بسيار سنگين بايستی بپردازند.
اين را هم بايستی متذکر شد و از نمونه هائی که در آغاز اين نوشته آورده ام بايستی روشن شده باشد که ميزان پايداری و استقامت و هدفمندی زندگی افراد هيچ ربطی به محتوا و نوع هدف و آرمان و عقيده و مقصد و مقصود اشخاص ندارد. در طول تاريخ می بينيم که اشخاص با هدفها و آرمانهای اخلاقی و انسانی و عقيدتی و اجتماعی يا نظامی ميتوانند بهمان اندازه در راه رسيدن به اهداف خود ثابت قدم و مقاوم و پابرجا و هدفمند و مصر باشندکه اشخاص جاه طلب و قدرتخواه و پول دوست که همه چيز را در جهت رسيدن به اهداف خود توجيه ميکنند و در راه رسيدن به مقام و ثروت و قدرت همه نيرو و انرژی خود را ميگذارند و فقط و فقط هدف خود را دنبال ميکنند و بس.مسئله تسليم نا پذيری و استقامت و با قاطعيت همه عمر را در جهت دستيابی به هدفی مشخص قرار دادن و در راه آن از هيچگونه کوششی فرو گذار نکردن و دچار انحراف و دلسردی نشدن و اراده ای آهنين داشتن،يک مسئله روانی و شخصيتی انسانهاست.در همه شئون زندگی و بويژه در جهان سياست زنان و مردانی پيروز ميشوند که بدانند چه ميخواهند و با مشخص شدن هدف قادر باشند شيوه ها و روش خود را با شرائط موجود در جهت دستيابی به هدف خود انطباق دهند.
پراگماتيسم سياسی بمعنای تغيير هدف وزير پا گذاشتن آرمانها و هر روز برنگی در آمدن و فرصت طلبی نيست.بلکه تنها و تنها بمعنای انطباق تاکتيکها و شيوه ها و روشها با شرائط موجود و حاکم بر جامعه است.گاندی روزی با ده ها کيلومتر راه پيمائی و دگر روز با روزه گرفتن و گاه با سرپيچی از قوانين حاکم و محکوميت و به زندان افتادن،شيوه های گوناگونی را برای هدفش که رهائی ملت بزرگ هند از قيد استعمار انگليس بود بکار بست. نلسن ماندلا زمانی مبارزه مسلحانه و بعد تحمل سالهای دراز زندان و بالاخره مذاکره با کلرک را برای دستيابی به آرمانی بزرگ که بر چيدن نظام آپارتهايد و آزادی سياهان افريقای جنوبی بود برگزيد.دراين رابطه بايستی نام ياسرعرفات را برای تحقق اهدافش آورد. اينان سمبلهای مقاومت و ثبات قدم بودند.همچنين لنين نيز نمونه درخشانی از پايداری و هدفمندی و آرمانخواهی يک زندگی سياسی است که بايستی در اينجا متذکر شد.
دکتر مصدق ايران نيز چه در دوران احمد شاهی در مقام وزير و چه در مجلس پنجم در آبان ماه 1304و چه در دوران بيست ساله و حکومت ملی و پس از کودتای ننگين بيست و هشت مرداد1332شمسی،و چه در محاکمات در دادگاههای نظامی و چه در دوران تبعيد در احمد آباد،در سراسر زندگی پر افتخار و پر بار خود،هيچگاه و در هيچ شرطی از شرائط دچار ترديد و تزلزل نشد و ثابت قدم و استوار بر سر اهداف و آرمانهای خود ايستاد و در هر مورد شيوه و روش خود را در مبارزاتش عليه استبداد و استعمار با شرائط حاکم انطباق داد و سمبل مقاومت و روشنگری ملل زير ستم جهان شد.
در عالم سياست تزلزل و اين در و آن در زدن رهبران سياسی،باعث ايجاد عدم اعتماد و ابهام و گيجی و سردرگمی توده های مردم خواهد شد.در دولت موقت بازرگان و به دوران رياست جمهوری هشت ساله محمد خاتمی و پيش از آنهادر شيوه رهبری دکتر سنجابی،که در سخنرانيهای خود شان اهداف و آرمانها و مواضعی را مطرح ميکردند که خواست توده های عظيم ملت بود اما در عمل از خود تزلزل و ضعف و عدم کارآئی نشان دادند،ديديم که باعث عدم اعتماد و دلسردی و پراکندگی توده ها شد که با هزار اميد از آنان پيروی ميکردند.
آموزگار بزرگ ما،دکتر محمد مصدق به ما جبهه ملی ها آموخت که "همه با همی”نباشيم.او در شرائطی که اکثريت نزديک به اتفاق سياسيون و روزنامه نگاران ايران در ماه هاي1304شمسی به دنبال "همه با هم" رضاخان سردار سپه،يا سکوت کردند و يا به اردوگاه او پيوستند،نه گفت و يک تنه ايستاد و از موضع خود و از منافع و مصالح ملت و آزادی و دموکراسی دفاع کرد.او در مجلس چهاردهم باز هم بر خلاف اکثريت نمايندگان مجلس يک تنه نخست با مخالفت با اعتبار نامه سيد ضياءالدين،استعمار انگلستان و عوامل آنان را رسوا کرد و بعد در برابر قدرت اتحاد شوروی و امريکا و انگليس که با حضور نظامی خود در ايران قصد تجاوز به منافع نفتی شمال و تداوم تاراج نفت جنوب را داشتند،ايستاد و چنان آن مجلس کذائی را تحت تأثير خود قرار داد تا آن ماده واحده را به تصويب رسانيد.در مجلس پانزدهم با آنکه خود نماينده نبود از خارج مجلس رهبری اقليت چند نفری را بعهده گرفت و بر خلاف شعار "همه با هم"با راهنمائی هايش مانع از تصويب قرار داد گس- گلشائيان شد.روش او همينگونه بود در مجلس شانزدهم که آنجا هم نظر خود و اقليت پيروش را در مقابل اکثريت مجلس شورا و سنا به پيروزی رسانيد. به دوران حکومت ملی وقتی کاشانی بنای زياده خواهی و زياده روی را گذاشت از او و از ديگر ياران منافقش بريد و دنبال "همه با هم "بهر قيمتی که باشد و با هر کس و ناکسی نرفت و برسرپرنسيپهای خود ايستاد و پافشاری کرد.
با اينهمه جا دارد که از اين واماندگان " همه با همی” اين سئوال را کرد که بسيار خوب،فرض ميکنيم که همه با هم برای سرنگونی و براندازی جمهوری اسلامی ضروری باشد! در فردای براندازی و بهنگام باز سازی چی؟؟؟ مگر نديديم که چون فکر فردای براندازی را نکرده بوديم،پس از براندازی قاجاريه و حالا پس از براندازی نظام ساواک آريامهری چه برسر ما آمد؟آيا هدف ما ايرانيان فقط براندازی و خراب کردن است؟و يا اينکه در آخرين تحليل هدف ما ساختن ايرانی آزاد و آباد و مدرن است که اين نظام جمهوری اسلامی تنها مانع آن است و بر داشتن مانع پيش شرط ساختن ايرانی آزاد آباد و مدرن ميباشد.مانند يک ساختمان کلنگی که برای آنکه بجای آن ساختمانی مدرن و نو و مطابق احتياجات و نياز روز بسازيم،بايستی نخست آن ساختمان کلنگی را با حد اقل ضايعات از ميان برداشت،تا امکان ساختمان جديد و نو بجای آن فراهم آيد.بهر حال ما جبهه ملی ها و مصدقيها معتقديم که تجربه نشان داده است که " همه با هم" بمنزله مار در آستين پرورانيدن است و اين شعار در همه جا معتبر است که "ائتلاف با کسی کن که آخرين تيرش را برای مغز تو نگه نداشته باشد".مصدق ما نمونه استقامت و پايداری و ايستادگی برسر آرمانها و عقايد خود بود.مصدق ما به قدرت لايزال ملت و مردم ايران اعتماد داشت. ما مصدقيها نيز شاگردان مکتب مصدق هستيم،اتکاء به ملت و مردم خود داريم و برای دستيابی به هدفها و آرمانهای خود مانند غريق بهر خس و خاشاکی که رضا پهلوی و پهلويستها و از آن بدتر سازمان سی آی ای نمونه های آن هستند،متوسل نميشويم.همه با همی نيستيم و تنها در تحت هيچ شرطی از شرائط نه با رضا پهلوی و پهلويستها و سلطنت طلبان مشروطه خواه،نه با مجاهدين خلق و نه با افراطيون چپ و راست،حاضر بهيچ گونه ائتلاف سازمانی نيستيم. هر کس بنام مصدق و جبهه ملی با آقای رضا پهلوی و پهلويستها و مجاهدين خلق و افراطيون چپ و راست به ائتلاف بنشيند از ما نيست و کارهايش ربطی به جبهه ملی ايران ندارد.
ما معتقديم که جابجائی نظام جمهوری اسلامی به يک نظام جمهوری دموکرات و لائيک از طريق مسالمت آميز و گام بگام فقط و فقط بهمت و آگاهی و اراده آزاد زنان و مردان ايران در سراسر کشور که خواهان ايرانی آزاد و آباد و خود کفا و دموکرات و زکولار،دارای نظام جمهوری که بر اساس و با رعايت حقوق بشر اداره شود،تحقق خواهد يافت و در اين رهگذر نه نيازی به همه با هم و تشکيل آش شله قلمکار سياسی و هرج و مرج نظری داريم و نه اجازه داده ميشود که قدرتهای خارجی برای ما تعيين سرنوشت کنند و برای ما دولت و حکومت بتراشند.
در راه دستيابی به اين هدف بزرگ،ملت و کشور ما نياز به زنان و مردانی سياسی،باهوش،درستکار،آگاه،کارکشته و ورزيده و با تجربه با دانش سياسی،ثابت قدم با احساس مسئوليت و مقاوم و هدفمند داردکه در اين رهگذر دکتر مصدق در شخصيت خود عاليترين نمونه آنرا نشان داده است. آنچه از فردای انقلاب 22بهمن 1357خورشيدی بر سر اين ملت آمد،ملتی که در سراسر کشور،از دانشگاهها گرفته تا شهرهای بزرگ و کوچک، بازارهای کشور گرفته تا کارمندان وزارتخانه ها و ادارات و کارگران کارخانه ها و کارمندان و کارگران شرکت نفت،از زن و مرد و پير و جوان،از مال و جان خود گذشته و به پا خا ستند به اميد آنکه با سرنگونی نظام شاهنشاهی و برچيدن بساط ساواک آريامهری،بجای زندان و شکنجه و ترور و خفقان و رشوه و دزدی و غارت ثروت ملی،قانون و حاکميت ملی و عدالت اجتماعی و امنيت و آزادی و دموکراسی و پيشرفت و رهائی از فقر و مرض جانشين آن گردد،که با بقدرت رسيدن نظام آخوندی ولايت فقيه چنان سر خورده و دچار بی اعتمادی گرديدند و هشت سال رياست جمهوری محمد خاتمی که جز خنده و پر گوئيهای توخالی ارمغان ديگری برای ملت نداشت،چنان نا اميدی و سياست گريزی ای ايجاد کرد که توده های مردم از هر گونه بحث و فعاليت سياسی رويگردان شده اند.اين رابه تجربه ميدانيم که استبداد و استعمار از هر فرصت و موقعيتی برای انحراف و لجن مال کردن و بی ارزش نمودن شخصيتهای سياسی و ملی استفاده ميکند و دام و دانه های گوناگون را با رنگ و روغنهای مختلف گسترده است که آخرين آنها همين شعار " رفراندوم" و به بهانه آن "همه با هم" ميباشدکه آقای رضا پهلوی به رهبری آن دست يازيده است و پرچمددار آن شده است.
باور کنيد که برای من علی راسخ، سرباز بی مقدار ملی که هيچ جا بحساب نمی آيم،بارهای بار و به وسائل گوناگون،با تلفن و صحبت حضوری از همين آقای رضای پهلوی پيغام آورده اند که ايشان حالا در پاريس است و يا به برلين آمده است سلام رسانده،و پيغام داده است که بسيار مايل است با من صحبت کند و ميخواهد که من با ايشان همکاری کنم که هر دفعه با امتناع و پاسخ منفی من با همه اصراری که کرده اند روبرو بوده اند.مگر ميشود يک مصدقی،يک عضو جبهه ملی بود و با آنها که کودتای 28 مرداد را راه انداختند و يا آنرا قيام ملی ميدانند و محمد رضاشاه را که دکتر حسين فاطمی و بسياری ديگر از مردم اين مملکت را بجوخه های اعدام سپرد و هستی ملتی را به باد فنا داد رهبری بزرگ ميدانند،برسر يک ميز نشست و با آنان ائتلاف کرد؟؟؟.
سر کوی دوست عمری قدم از وفا زدم من بهوای وصل جانان پر و بالها زدم من
نه به دير پا نهادم نه به مسجد و کليسا که به راه کعبه دل به ره خدا زدم من
چو بکوی آشنائی به از اين دری نديد م به هزار در نرفتم در آشنا زدم من
اين باور نکردنی است که افرادی که در شناسنامه سياسی خود نسب از احمد زاده ها، جزنی ها پويانها، حميد اشرف هاو... دارند امروز دست در دست وارث تاج و تختی گذارند که آلوده بخون اين جان باختگان است،باکسی به دور يک ميز بنشينند که خود و خانواده اش با برخورداری از ميلياردها دلاری که پدر خونخوارش از ملت ايران دزديد و بغارت برد و حالا بهترين زندگی ها را دارد و در عين حال که مدعی است ميخواهد شاه مشروطه ايران شود يعنی در کار حکومت و اداره مملکت دخالتی نداشته باشد،اما همين حالا رهبری سياسی همه با همی ها را بعهده دارد.ويا آن دسته ديگر که نسب سياسی از حنيف نژادها،بديع زادگانها،رضائی ها سعيد محسن ها و... دارند و حالا کارشان به دريوزگی صدام حسين و جيره خواری امريکائی ها کشيده است، اعتراف کرد. آخر تا چه حد حقارت و ابتذال و درماندگی و فرومايگی گريبانگير شخصيت اينان و آنهائی شده است، که روزی دشمن شماره يک رژيم ساواک آريامهری بوده اند.آخر مگر اين چند روز زندگی چه ارزشی دارد؟آخر تا چه حد ميشود به يک ملتی ستم و خيانت روا داشت و پشت کردتا بتوان با ورثه قاتلان انسانهائی که افتخار مبارزات ملتی کهنسال هستند دست اتحاد داد!بهمان دستهائی که تا مرفق بخون و اموال دزدی شده از ملتی آلوده است!!! همانهائيکه ملتی را بخاک سياه نشاندند.شما گمان ميکنيد که ملت ايران به رضاپهلوی و پهلويستها پاسخ خواهد داد و بدنبال او خواهد رفت که حالا به دور او حلقه زده ايد؟شما گمراهان همه با همی که امروز با نوکران و جيره خواران امريکا و سی آی ای نشسته ايد بدانيد که ملت ايران امروز به آن حد از رشد و بلوغ رسيده است که با اتکاء به سد سال تجربه،که بسا با هزينه های جانفرسائی هم همراه بوده است ميتواند خود سرنوشت خود را به دست گيرد و خود با نظام جمهوری اسلامی دست و پنجه نرم کند و تسويه حساب نمايد و در راه آزادی و دموکراسی و به دست آوردن عزت و شرف ملی و افتخار گام بردارد.ايران و ايرانی خواهد توانست تنها و تنها با فکر ايرانی و با دست ايرانی و پول ايرانی خود را از اين ورطه نجات دهد،همانگونه که در عمر کهنسال خود بارهای بار اين قدرت لايزال ملی خود را بجهانيان آموخته است،اگر آن روز خيلی نزديک نباشد خيلی هم دور نيست. به اميد آنروز و با اتکاء به نيروی لايزال ملت و با بر خورداری از رهنمودهای آموزگار بزرگ خلق،ابر مرد تاريخ ايران دکتر محمد مصدق.
پاينده ايران پيروز جبهه ملی ايران
دکتر علی راسخ افشار - از جبهه ملی ايران