سهيل آصفی
حالا بهار در حال شدن است و فصل تموز در کار آمدن تا سایه گسترد بر "باغ لاله زار".باغی مصفا با انبوه سروهای سر به فلک کشیده. مهمانی گنجشکان بر پاست و غوقای قورباغه ها که از سویی به سوی دیگر می جهند. کربلائی قربان در تکاپوست.اجاق و دیگ به راه و سیخ های کباب دود و بوی خانه ایرانی را به آسمان برده... در میانه رزم و بزم است که کربلائی قربان،آشپز مشهور قائم مقام فراهانی،پسری را صاحب می شود.کودک را "محمد تقی" نام می دهند. آنگونه که محقق گرانسنگ فریدون آدمیت روایت می کند نام امیر را قائم مقام "کربلائی محمد تقی" ذکر کرده و در "تاریخ نو" و مقدمه معاهده ارزنته الروم به "میرزا محمد تقی خان" شهره شده است. زندگانی اش پر مخاطره است.. پر فراز و نشیب و فصل پایانش، گواه پایان تراژیک روشنفکر تحول خواه ایرانی... نام مادر میرزا تقی خان را "فاطمه" یا" فاطمه سلطان" ذکر کرده اند. او دختر شاه محمد بنا بوده که کارهای اختصاصی قائم مقام را بر عهده داشته است.از هوش و ذکاوت این آشپز زاده زیرک،پر قلمی کرده اند. از کودکی اش و از آن هنگام که هنوز به دنیای "آدم بزرگ ها" نشده بود... « اتاقی که قائم مقام جهت تدریس خصوصی پسرانش در نظر گرفته بود،طوری قرار داشت که اگر کسی پشت در آن در پناه بر آمدگی حایل نیم متری قرار می گرفت دیده نمی شد... این بر آمدگی مدتی سنگر "تقی" شده بود که پس از تحویل نامه های خصوصی قائم مقام پشت آن می ایستاد و گوش ها را تیز می کرد و آنچه را معلم دو پسر قائم مقام دیکته می نمود در ذهن می نوشت و به سینه می سپرد...» این همه در خانه میرزا ابولقاسم قائم مقام،رجل نیک نام قجر جریان داشته است... میرزا تقی خان،فرزند کربلائی محمد قربان فراهانی،ملقب به "اتابک اعظم"،"امیر نظام" و "امیر کبیر" را پژوهشگران تاریخ معاصر ایران در شمار شاخص ترین رجال سیاسی دو قرن اخیر میهن ما عنوان کرده اند. امیر کبیری که از اعماق تکاپوی توده های زحمتکش راه خود را پویید و تا بدانجا رسید که خاطره زنده اش پس از نزدیک به دو قرن هنوز و همچنان جاریست و سیال در تاریخی که اوراق نوشته و نانوشته اش حکایتها دارد از بی سرانجامی و نرسیدن های مکرر... پدرش از اهالی قریه هزاوه شهرستان اراک بوده و به واسطه این که هزاوه در مجاورت فراهان،زادگاه خانواده بزرگ قائم مقام قرار داشته، در سلک نوکران میرزا عیسی قائم مقام در آمده است و به مقام آشپزی رسیده.. و در چنین موسمی است که میرزا تقی خان می روید و مدام پوست می اندازد. آدمیت، روایت می کند هنگام نخستین سفر به روسیه متعاقب قتل گریبایدوف به "میرزا محمد تقی فراهانی" معروف بود. پس از مراجعت و داخل شدن در دستگاه امیر نظام زنگنه،لقب "خانی" که در آن زمان خود عنوانی داشت بر اسم او افزوده و بعدا ملقب به "مستوفی نظام" شد. رفته رفته به مقام "وزارت نظام" آذربایجان رسید و در مسافرتی که با ولیعهد به "اوچ کلیسا" کرد به همین لقب "وزیر نظام" شهرت داشت..... در شب جلوس ناصرالدین شاه به تخت سلطنت،میرزا تقی خان به جلیل ترین القاب کشور یعنی "امیر کبیر ،اتابک اعظم" در می آید... از سیاست ورزی و زبده بودن امیر در تعامل با نیروهای استعماری وقت بسیار قلمی شده است. تکاپوی امیر در قرن سیزدهم هجری صورت گرفته است. آن هنگام که نفوذ و اقتدار روحانیت شیعه در ارکان سلطنت و امور جامعه نقش پررنگی داشته است. بر اساس پژوهش های در دست با اینکه سیمای ظاهری امیر کبیر مردی متدین،نماز خوان و روزه گیر را باز می نموده اما او را با هر گونه تعصب مذهبی کاری نبوده است. گفته اند که امیر جامه تجدد به تن کرده و در هیات یک رفرمیست راستین با هر گونه دخالت روحانیون و دین باوران در امور سیاسی و اجتماعی جامعه به شدت مخالف بوده است. به گفته آدمیت او بزرگترین کسی است که بعد از نادرشاه،بساط "روحانیون ریاکار" و" بت های دینی" را در هم شکست و به عمر و سلطه این "طفیلیان جامعه" خاتمه داد... از مهم ترین اقدامات امیر در حوزه کشورداری می توان به مواردی مشخص اشاره کرد. دستور مبنی بر کاستن نفوذ روحانیون و حسن رفتار با اقلیت ها مذهبی و گرفتن فتوائی از شیخ السلام تهران مبنی بر مخالف بودن برخی از مراسم دینی با شرع اسلام. حرکتی که با تحریک کنسول وقت انگلستان و به میدان آمدن و رویارویی شیعیان آذربایجان و عراق با امیر او را مجبور به عقب نشینی می کنند.از برخی اقدامات دیگر امیر در طول دوران صدارتش می توان به ایجاد امنیت و استقرار دولت،تنظیم قشون ایرانی به سبک اروپایی،ایجاد کارخانه های اسلحه سازی،اصلاح امور قضایی،ترویج ساده نویسی و لغو القاب، وصول درآمد از روی ممیزی به طور عادلانه.کاستن از هزینه های بی مورد و حقوق گزاف درباریان،شعرا و شاهزادگان و حتی شاه. تنظیم هزینه و درآمد کل کشور به گونه ای که درآمد دو کرور تومان بیش از مخارج کشور برای احتیاط ذخیره شود. توجه ویژه به مساله صادرات و واردات ، اشاره کرد...پیرامون تکاپوی امیر در این عرصه حرف و سخن فراوان است. همین بس که اقدام به تاسیس مدرسه دارالفنون تهران در پنجم ربیع الاول1268 هجری قمری و انتشار روزنامه "وقایع اتفاقیه" در پنجم ربیع الثانی همان سال مصادف با هفتم فوریه 1851 میلادی ، فصلی نوین را در بطن پر حادثه صحنه سیاسی و اجتماعی میهن ما رقم زده است... دوران تبعید و عزلت امیر،به رغم دوستی شخصی ناصرالدین شاه با او، زودتر از آنچه گمانش را می برد فرا می رسد. حالا فصل عاشقی ها با عزت الدوله،خواهر پادشاه و همسر دوم امیر است.. به رغم خواسته ناصرالدین شاه ،شاهزاده خانم با دو دختر خود،مادر امیر کبیر و میرزا احمد خان،پسر امیر از همسر اولش همراه او می شوند در سفر به کاشان. حالا پروژکتورها یک به یک روشن می شوند. صحنه در روشنایی ملموسی غوطه می خورد. مکان و زمان را اما تفاوتی نیست. فید قرمز و امیر در شاتی به وضوح یک شب سرد زمستانی که تا زمهریر هشتاد و چهار خورشیدی ممتد شده است... مهد علیا، مادر ناصرالدین شاه کار خور را کرده است.ابزار دستیست برای هم آنان که بیگانه اند و بیگانه از وطن. میرزا آقاخان نوری ابلاغیه را صادر می کند. در میانه سفر، امیر به یکی از ماموران انتقالش می گوید :« من اشتباه می کردم که تصور می کردم مملکت وزیر عاقل می خواهد. خیر،مملکت پادشاه عاقل می خواهد!...» حالا رسیده اند به کاشان. عزت الدوله چهار چشم امیر را می پاید. کابوس ها رهایش نمی کنند. « مثلا در هر بامداد که قراولان تعویض می شدند و بایستی دسته دیگر امیر را از دسته قبلی تحویل بگیرند. امیر را می خواستند که از اتاق بیرون آمده.خود را نشان دهد.عزت الدوله هم با شهامت،دوش به دوش شوهر از اتاق بیرون می آمد تا مبادا به سر او ریخته هلاکش گردانند و نیز در صرف غذا معمولا از تخم مرغ و غذاهای دیگری استفاده می کردند و قبل از هر غذا عزت الدوله از نان و غذاهای دیگر کمی می خورده تا اگر قبلا مسموم شده باشد،امیر از آن نخورد...» آمران قتل این دگراندیش ایرانی عاملان را راهی می کنند. نقش واسطه را "امینه اقدس" یکی از سوگلی های محبوب شاه بر عهده می گیرد. شاه تا حد افراط باده نوشیده و مست لایعقل است.آنگونه که برخی متون روایت کرده اند، سوگولی در هنگامه مستی شاه،امضای فرمان قتل امیر را از او می گیرد. فردا روز، وقتی ناصر الدین شاه سراغ سوگلی محبوبش را که بعدها بینایی دو چشم خود را از دست داد و تلاش های ناصراالدین شاه و حتی سفر به وین برای درمان او کارگر نیفتاد.. می گیرد ،خبرش می دهند که حکم، همان دیشب اجرا شده است! حاجب الدوله به نزد امیر می آید و به او مژده می دهد که بزودی دوران فرقت و تبعید به سر خواهد آمد. امیر،خشنود ،همسر را در آغوش گرفته ،گریسته و رفته است تا تنی به آب بزند. گفته اند که عزت الدوله در هنگام عزیمت امیر به حمام،جلوی او را گرفته و گفته است : «نباید اطمینان به این فریب ها داشت.» امیر آرامش کرده و گفته است :«امیر کبیر فقط دو ساعت بیرون خواهد ماند!» شحنه های مامور و معذور دست به کار می شوند. حاج علی خان حاجب الدوله که زمانی بسیار مورد لطف و مهربانی امیر قرار گرفته بود،مامور اجرای حکم می شود... در واپسین روزهای یکمین ماه فصل سرد یک هزار و دویست و سی خورشیدی،حاجب الدوله با دو میر غضب به حمام مجاور باغ فین کاشان می روند. دژخیم رود ر رو با دگرادیش.حکم آمران به رویت امیر می رسد. امیر با حاجب الدوله وارد مذاکره می شود. مهلتی طلب می کند. شاید از چنگال مرگ رهایی یابد. حاجب الدوله به میر غضب و دو تن دیگر اشاره می کند که به امیر حمله کنند.... حالا تاریخ تراژیک میهن بر نگاتیوهای ماندگار و در حمام فین کاشان شماره می شود.. یک،دو، سه و تا هزار بیش... در همین اوضاع است که فراشباشی با چند نفر دیگر خود را روی امیر انداخته و می خواهند که با دستمال او را خفه کنند.اما قدرت بدنی امیر چنین اجازه ای به آنان نمی دهد. امیر فریاد می کند « می خواهم شرافتمندانه بمیرم» او از جلادان می خواهد که رگهایش را در حمام بزنند! فراباشی رضایت می دهد. خون فواره می زند.سرخ است. سرخ سرخ! امیر در همان حال خطوطی را بر دیوار قتلگاه حک می کند.. کسی نمی داند چه می گفتند آن خطوط سخت آشنا.. آیا فریاد های او نیست که در شکنجه گاه، صورت خود را با ناخن دریده بود و فریاد می زد: آی مردم! ببینید دارند با ما چه می کنند...