بغضت را فرو ببر و اشکهايت را پنهان كن.
سربازاني كه مي بيني بر سر و روي عروسك ها مي كوبند!
نه آدم ها
همان عروسك هايي كه انتظار نخبگان سرزمين آزادي را مي كشيدند
و از چكمه هايشان چيزي نمي دانستند.
فرا سوي مرزهاي شمالي را ببين
آدم ها را نگاه كن!
آدم ها يي كه بر بنيان باور عروسك هاي دست ساز پيرهن چركين؛
سرزمين هاي دور
بي حرمتي را؛ به نام آزادي حك مي كنند.
همان آدم هايي كه كالاهاي رنگارنگشان را به بازار عروسك ها مي ريختند.
اما؛ از خشم و خروش آنان چيزي نمي دانستند.
بيا تا رنگها را بشوييم.
ديوار ها را برداريم
و كينه را از دلها؛ بيرون بريزيم.
فرقي نمي كند كه موهايت به چه رنگي خواهد بود.
اگر مي شد به جاي بمب؛ عشق را نقاشي كرد
و اگر مي شد احساس عشاق را
در فضاي بسته مغز سياست مداران جاي داد.
همة روز هاي جهان را روز عشاق مي ناميدم.
و آن را با تمامي عشق؛ تقديم تو مي كردم.