حقیقتش می خواستم امروز در اینجا در خصوص یکی از چهره های شاخص روشنفکری دینی، استاد محمد تقی شریعتی سخن بگویم. اما دیروز در روزنامه خواندم که سارا شریعتی می خواهد از پدربزرگش سخن بگويد. به خودم گفتم: چرا که نه؟ چرا صحبت خود را با خاطره ی فرزندی شروع نکنم که انگیزه ی اولیه و اصلی من در مشارکت در این همایش بود.
همیشه، درسراسر کودکی ام شنیده بودم که پدر بزرگم جوانی خود را گذاشت بر سر نوشتن، تعلیم، تدریس سخن گفتن در دفاع از اعتقادش، از ایمانش... در همه جا و هر بار که فرصت آن را می یافت، از این خانه به آن خانه، از این مدرسه به آن مدرسه، در کوچه و خیابان گاه ساعتها به بحث با مخالفین فکریش می ایستاد..، و از اینرو به او لقب «سقراط خراسان» را داده بودند. از پدرم شنیده بودم که با حسرتی تلخ می گفت از این همه مباحث و سخنرانی هایی که گاه در برابر صدها و هزاران تن، بی بلندگو انجام میشد، آنچنانکه گلویش متورم میشد و به خون می افتاد..، چیزی باقی نمانده است، جز مشتی نوار فرسوده، پراکنده، پخش در زیرزمین خانه ی دوستان و شاگردانش. همیشه آرزو داشت و آرزو می کرد که این سخنرانیها، جمع آوری شود و انتشار یابد،... این بود که سال گذشته وقتی دکتر بهزادیان نژاد فکر این همایش را در میان گذاردند و دعوت به همکاری کردند، انگیزه ی اولیه ی من در همکاری، تحقق این آرزو بود و هدف اصلی ام، مشارکت در جمع آوری و انتشار این میراث. در نتیجه راست است که حضور من در اینجا در درجه ی نخست، حضور فرزندی است که می خواهد در تحقق آرزوی پدر مشارکت کند.
اما در عین حال، استاد شریعتی، پدر فکری ما نیز هست. او همچون بسیاری از چهره های معاصر، نامی آشنا اما چهره ی ناشناخته ی ست.
فرزندش، علی شریعتی او را سنت شکن و آغازگر روشنفکری دینی نامید، کسی که راه اصلاحگری را در دین گشود و میان تعقل و تدینپیوند زد، برخی دیگر اما او را نه سنت شکن که مدافع سنت و شریعت در برابر الحاد و کفر خواندند. هر کس به نسبت تعلقات خود، و البته با توجه به زمانه ی تاریخیش، بر وجهی از وجوه زندگی استاد تکیه کرد و به ارزیابی اش نشست. عده ای با تکیه بر وجه انتقادی، پويا و نوآورانه ی اندیشه ی پسر، علی شریعتی، سهم و سنت پدر را نادیده گرفتند و نوشتند که شریعتی در تداوم راه پدر نبود، و برخی بالعکس برای جبهه گیری در برابراندیشه ی پسر، از پدر پرچمی برافراختند.
سرنوشت استاد شریعتی اما، سرنوشت یک موسس بود. در شرایطی که به گفته ی شريعتی، جامعه دو قطبی بود: روشنفکران با گرایش مارکسیستی و مذهبیها با گرایش ارتجاعی. روشنفکران مذهبی تنها و بی پایگاه بودند، استاد شریعتی گشاینده ی راه سومی در این میان بود. موسس سنت جدیدی. موسسین چه کسانی هستند؟ کسانی که گشاینده ی راهی هستند، آغازگر سنتی نو، ابداع گر جريانی جدید، جريانی که هم سایه ی فرهنگ قدیم بر سر دارد و هم با اراده و اندیشه ی جدیدی همراه است. مؤسسین، اغلب واسطة العقد دو دنیای قدیم و جدید اند. پرورده ی فرهنگ قدیم وپیشگام راهی جدید. بعدها، با گذشت زمان، وقتی که راهی را که گشودند، کوبیده و هموار شد و رهروان بسیاری یافت، نامشان می ماند، اما اغلب میراتشان به سایه می رود. دشواری کار و شرایط اجتماعی شان فراموش می شود. با نسلها و دستاوردهای بعدی مقایسه می شوند، آیندگان با ارزشها و شرایط خود به قضاوتش می نشینند. و با رفتن آخرین هم نسلانشان، حافظه ها هم خاموش می شوند و در نتیجه نامشان می ماند و میراثشان به فراموشی سپرده می شود.
نام و میراث استاد شریعتی اما، فراموش نشد. نه به یمن تاریخ، که تاریخ رسمی، تاریخ مجاز، نشانه های حرکت مبارزاتی و تلاشهای نو فکری استاد را در پستوی تاریک کتابخانه ها، اسناد و آرشیو مدفون وازرت خانه ها و یا گنجینه ی اسرار خانوادگی، فراموش کرد و جا گذارد، بلکه به یمن دوستدارانش، یارانش، نسلی که استاد شریعتی نوح ایمانشان بود، و اگر ماندند و اگر وفادار ماندند، به یمن مامنی بود که در کشتی امن اخلاق و اندیشه ی استاد یافته بودند تا بدین ترتیب خود را از تهاجم سیل بی امانی که می رفت تا خاندان ایمان و اعتقادشان را براندازد، در امان سازند.
درنتیجه آنچه که امروز از خاطره ی استاد شریعتی باقیست، به یمن همین دوستی ها و وفاداریهاست و اگر امروز بر سردر دانشگاه تهران و این دانشکده، تصویر استاد در اهتزاز است، نه مدیون قدرت است و نه محصول ثروت، بلکه بیش از هر چیز ادای دین دوستداران به چهره ای است که توسل به او برایشان نه نام می آورد و نه نان، چراکه استاد شریعتی، در تمامی عمر خویش هیچگاه با قدرت و ثروت در نیامیخت و از همین رو فرزندش به او پیر خاندان کتاب، فقر و آزادگی نام داد.
استاد شریعتی در شرایطی آغاز به کار کرد که شریعتی آنرا قرون وسطای تاریک اندیشی و تحجر می نامید، در شرایطی که به گفته ی علی شریعتی، ریش تراشیدن، قرآن تفسیر کردن، به تعدد زوجات کم اعتقاد بودن، با بلندگو سخنرانی کردن، درس جدید خواندن، برای احکام دینی، غایت عقلی بیان کردن، کت شلوار و کلاه دوره دار بر سر گذاشتن، در مسجد حرف دنیا زدن، در منبر از مردم و از سرنوشت مردم گفتن، و در محراب برای صاحبان ثروت و قدرت، مدح و دعا و ثنا نگفتن، از گناهان کبیره بود که مرتکب بدان خونش به گردن خودش بود. در این شرایط، استاد شریعتی، کار خود را با معلمی در مدارس ملی آغاز کرد. معلمی به این دلیل که چنانچه خود می گوید، به ارتزاق از راه دین و به یمن لباس روحانی اعتقادی نداشت و در نتیجه علی رغم تحصیل در حوزه، لباس روحانی از تن درآورد و در مدارس ملی آغاز به تدریس کرد، تا حقوقش از شهریه ی دانش آموزان تامین شود و نه از درآمد دولتی که غاصب می دانست.
هدف استاد، نشر حقایق اسلامی بود و نشر حقایق اسلامی از نظر وی مبارزه با دستگاه سیاسی و دینی بود که بر جهل مردم استوار بود و از آن تغذیه می کرد. در این شرایط، استاد حرکت خود را در دو جبهه آغاز کرد: نخست اصلاح دینی و سﭙس مبارزه ی اجتماعی. اصلاح دینی برای مبارزه در برابر خرافه و تحجر مذهبی، که دین را به مجموع شعایر موروثی، تعبدی و تقلیدی تقلیل داده بود. استاد با تکیه بر "کتاب" و اتخاذ رویکردی عقلانی و تاریخی به احکام و آیین مذهبی، راه گشای سنتی نو شد. قرائت قرآن، آری اما با ترجمه، فهم و تفسیر آن. گریستن بر مظلومیت حسین، آری اما با تحلیل انگیزه و شناخت اهداف قیام حسین، عمل به احکام مذهبی، آری اما با درک علتها و محتوای این احکام. تا در یک کلام دینی که به یکسری عقاید موروثی و احکام تعبدی تقلیل یافته بود را به ایمانی آگاهانه و آزاد بدل کند.
اما جبهه ی دیگر حرکت استاد شریعتی، مبارزه در عرصه ی اجتماعی و سیاسی بود. از طرفی قائل شدن به یک جهت گیری اجتماعی– اقتصادی عدالتخواهانه و از سوی دیگر همراهی و مشارکت در نهضت ملی و نهضت مقاوت برای آزادی و استقلال ایران، به رهبری دکتر مصدق، همراه با مهندس بازرگان، دکتر سحابی، آیت الله طالقانی..، و در این مسیر بارها به زندان و اسارت افتاد.
این میراث دوگانه ی استاد شریعتی برای ماست: تداوم حرکت اصلاح دینی در پیوندش با نهضت ملی، استقلال طلب و آزادیخواهانه ی ایران. بیاییم در این زمانه ای که برای پیشرفت به عبور از میراث دعوتمان می کنند، ریشه هایمان را در این میراث استوار و مستحکم کنیم تا بتوانیم به رشد و شکوفایی شاخه ها همچنان امیدوار باشیم.