شنبه 6 اسفند 1384

دموكراسى در خانه، صلح در جهان، مصطفى تاج زاده، شرق

ادبيات صلح طلبانه در جامعه ايرانى بسيار نحيف است و در دانشگاه و حوزه علميه كمتر درباره آن گفت وگو مى شود. در واقع انديشمندان، هنرمندان، روشنفكران، و سياستمداران ايرانى هم در گفتار خود به صلح به عنوان يك مقوله مهم و استراتژيك كمتر پرداخته اند و در هر حال جاى بحث و نظريه پردازى در باب صلح خالى است. اميدوارم ابتكار روزنامه شرق بتواند توجه صاحب نظران را به اين امر مهم جلب كند.
يكم: زمانى كه از صلح سخن گفته مى شود همچون ساير پديده ها، بايد نسبت مان به عنوان مجموعه هايى گفتمانى (ايران، اسلام، و بشريت) را با آن تعريف و ترسيم كنيم. در مواقعى، اين مجموعه ها در برابر يك پديده در تعارض با يكديگر قرار مى گيرند و انتخاب دشوار مى شود. اما خوشبختانه صلح، همچون دموكراسى و حقوق بشر به ويژه در شرايط كنونى به سود ايران، اسلام و بشريت است.
دوم: دولت- ملت ها در ارتباط با جهان پيرامونشان از دو استراتژى مى توانند تبعيت كنند.
اول، استراتژى دشمن محور كه از طريق آن يك حكومت مى تواند وحدت ملى را حفظ و منافع ملى را كسب كند.
دوم، راهبرد صلح محور كه متعهدان به آن، مولفه هاى وحدت يا هويت ملى را در درون واحد ملى و پرهيز از تنش با جهان جست وجو مى كند.تبعيت از هر دو استراتژى پيش گفته هم در كشورهاى در حال توسعه ديده مى شود و هم در توسعه يافتگان. در كشورهاى متكى به استراتژى دشمن محور- كه نمونه عينى آن عراق در دوران حكومت صدام بود- واقعيت هاى اجتماعى يا تحليل حكام بر آن پايه استوار است كه عناصر وحدت بخش داخلى (قوميت، زبان، مذهب، و...) كافى نيستند و بنابراين دشمن تراشى و مقابله با آنها تنها راه حفظ وحدت جامعه و حفظ نظم مستقر است. رژيم صدام نمى توانست بدون چالش با دشمن، سله جابرانه اش را بر عراق اعمال كند. بر اين اساس حتى در زمانى كه خطرى از جانب يك دشمن واقعى عراق را تهديد نمى كرد، خود به دشمن تراشى مى پرداخت.تمايل به اين استراتژى در كشورهاى غيردموكراتيك بيشتر ديده مى شود. چرا كه چنين استراتژى اى، استبدادى بودن حكومت و عدم همراهى افكار عمومى با آن را تحت الشعاع قرار مى دهد يا ديكتاتورى را قابل تحمل. با وجود اين در كشورهاى توسعه يافته هم گرايش هاى اينچنينى وجود دارد. جناح هاى جنگ طلب در بين قدرت هاى بزرگ نيز براى فرافكنى مشكلات و يا تثبيت رهبرى بر خود براساس همين تحليل رفتار مى كنند. به باور آنان فقط با وجود يك دشمن فرضى يا حقيقى مى توان وحدت ملى يا رهبرى جهانى خود را حفظ كرد و به اهداف مذكور دست يافت. به باور جنگ سالاران آمريكايى، وجود دشمن «سرخ» و اخيراً «سبز» مى تواند ضامن دستيابى ايالات متحده به منافع خود و تثبيت رهبرى آمريكا در سطح جهان باشد. همين گرايش پس از فروپاشى شوروى موجب شد كه جورج بوش براى حفظ منافع واشينگتن در جهان چراغ به دست به دنبال دشمن بگردد. «اسلام ترسى» نتيجه چنين نگرشى است.
سوم: ايران در چه موقعيتى قرار دارد و آيا مى تواند بدون نياز به دشمن- يا دشمن تراشى- انسجام، استقلال، تماميت ارضى، وحدت ملى و منافع ملى اش را حفظ كند يا خير؟سابقه تاريخى ايران و آرمان هاى مشترك مردمان اين سرزمين در يك صد سال گذشته يعنى در مقاطع مشروطه خواهى، نهضت ملى شدن نفت، انقلاب اسلامى و دوم خرداد كه در فرآيند خلق و تكوين شان، ايرانيان با قوميت ها و گرايش هاى گوناگون مشاركت داشتند، و سرانجام تهديدها و سرنوشت مشترك بيانگر آن است كه ايران مى تواند با راهبرد صلح محور انسجام خود را حفظ كند و به اهدافش دست يابد.به علاوه ايران امروز در فرآيند دشوار رشد و توسعه اقتصادى قرار دارد و اهداف و آرمان هاى ايرانيان نمى توانند جز با «امنيت» عمومى و ملى محقق شوند. پس صلح علاوه بر امنيت و وحدت ملى، با توسعه اقتصادى و سياسى و اجتماعى كشور نيز همسو است و جنگ مى تواند روند نوسازى كشور را با مانع جدى مواجه كند.
چهارم: همين پرسش درباره اسلام هم مطرح است. آيا اسلامى كه ما به آن باور داريم از طريق ايجاد تنش و جنگ هاى صليبى مى تواند عزيز شود و گسترش يابد يا با ارائه چهره اى صلح طلب است كه مى تواند به تدريج جايگاهى متناسب با وسعت و گستره طرفداران و سوابق تاريخى اش پيدا كند؟ در اين زمينه دو نگرش ديده مى شود. اول، اسلام «جنگ طلب» كه در اين مقطع با نماد بن لادن قابل شناسايى است. اسلامى كه حتى در ساختارهاى درونى خود به هيچ وجه به دموكراسى و تبعاتش يعنى احزاب، مطبوعات، شفافيت و... اعتقادى ندارد. در سطح بين المللى هم به جنگ تمدن ها قائل است و رقيب خود را در جناح هاى جنگ طلب مذهبى در كشورهاى صنعتى مى جويد. هر دو جريان، بقا را در نزاع مى جويند و گمان مى كنند در جنگ صليبى جديد دست بالا را دارند. به نظر آنان آرمان ها و ارزش هاى الهى جز با زور و خشونت و ارعاب مستقر نمى شود يا توسعه نمى يابد. متاسفانه اين دو جريان به طور موازى تقويت كننده و پشتيبان هم شده اند. بن لادن در انتخابات دور دوم آمريكا توانست آراى بوش را از ۲۵ درصد به ۷۵ درصد افزايش دهد. و از آن طرف هم عملكرد رهبران كاخ سفيد با تحقيرى كه نسبت به مسلمانان روامى دارند منجر به افزايش محبوبيت بنيادگراهاى ميليتان و چهره هايى همچون بن لادن شده است. به نظر من اين دوگانه حتى اگر آگاهانه شكل نگرفته باشد تا حدود زيادى آگاهانه ادامه يافته است و در هر حال نتيجه آن قيچى شدن دموكراسى خواهى و صلح طلبى ميان اين دو جريان جنگ سالار است.توجه شود كه ارائه چهره خشن و جنگ طلب از اسلام، استراتژى تبليغى جنگ افروزان آمريكا و اسرائيل است. آنها اصرار دارند تا اسلام را دين خشونت معرفى كنند تا توسعه طلبى و خشونت ورزى خود را توجيه كنند. بن لادن دقيقاً در همين جهت گام برمى دارد. اصلاح طلبان متقابلاً بر اين باورند كه طرح اسلام عقلانى و رحمانى كه طرفدار دموكراسى، حقوق بشر و صلح است، بهترين روش تبليغ اين دين ابراهيمى است.
پنجم: از بعد تاثير بر جهان بشرى نيز مى توان به فرجام ناخوشايند جنگ بر دنياى معاصر اشاره كرد. با توجه به ارتباطات جهانى و تاثيرپذيرى كشورها از يكديگر از يك سو و توسعه سلاح كشتار جمعى از سوى ديگر، آغاز جنگ خسارات زيادى به بسيارى از جوامع تحميل مى كند و در صورت وقوع بيش از همه توده مردم آسيب مى بينند. قدرتمندان و ثروتمندان كه معمولاً جنگ افروزى را هدايت مى كنند، كمترين فشار را متحمل مى شوند. فشار اقتصادى بعد از جنگ نيز مستقيماً بر دوش محرومان سنگينى خواهد كرد. جنگ همچنين معضلات بزرگ بشرى مانند اعتياد، بيمارى هاى لاعلاج، تخريب محيط زيست، فقر و عقب ماندگى را تحت الشعاع قرار مى دهد و حل آنها را به آينده نامعلوم موكول مى كند.
ششم: نومحافظه كاران آمريكا با شعار دموكراسى و حقوق بشر به منطقه خاورميانه لشكركشى كرده اند. آنها در منطقه با تشكيل آنچه «ائتلاف جنگ عليه ترور» مى خوانند، هم حضور نظامى و هم نفوذ سياسى و اقتصادى دارند. پرسش آن است كه ما ايرانيان با چه رويكردى مى توانيم از امنيت عمومى، يكپارچگى سرزمينى و منافع ملى و اهداف توسعه در كشورمان دفاع كنيم؟در تحليل نهايى دو راه بيشتر پيش رو نداريم؛ در برابر ادعاى آمريكا در حمايت از دموكراسى و حقوق بشر در خاورميانه يا بايد شعار «استبداد در خانه» (يعنى ضديت با دموكراسى) و ماجراجويى و هماوردى در جهان (مخالفت با صلح) را سر دهيم و يا با دفاع همه جانبه از «دموكراسى در خانه، صلح در جهان» با وضعيت جديد مواجه شويم.بعضى تبليغ مى كنند كه سياست تنش زدايى و صلح طلبى دولت اصلاحات اشتباه بود و مى پرسند آقاى خاتمى كه ايده گفت وگوى تمدن ها را مطرح كرد يا ائتلاف براى صلح را در سياست خارجى مورد توجه قرار داد چه دستاوردى داشته است؟ گويى سئوال كنندگان در انتظار اين بوده اند كه طرح اين شعارها، در كوتاه مدت به تغيير مناسبات حاكم بر جهان منتهى شود، به طورى كه ديگر جنگى رخ ندهد و هيچ نزاعى درنگيرد و چون چنين نشده، پس مشى خاتمى اشتباه بوده است. البته اين عده هنوز جسارت طرح روى ديگر سكه تنش زدايى را پيدا نكرده اند. علت آن است كه روى ديگر سكه «تنش زدايى» چيزى جز «تنش زايى» نيست. در برابر ائتلاف براى صلح، ائتلاف براى جنگ معنا مى دهد و دفاع علنى از اين استراتژى از توان اين عده خارج است زيرا مى دانند با مخالفت يكپارچه مردم مواجه مى شوند. در هر حال مخالفان سياست تنش زدايى هنوز به اين پرسش پاسخ نداده اند كه فرض كنيم سياست خاتمى حلال مشكلات نبوده است، آيا سياست «تنش زايى» مى تواند به دفع تهديدات و رفع معضلات ما منجر شود؟ خاتمى با شعارهاى فوق امنيت ايران را در هشت سال گذشته تامين كرد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

هفتم: مى دانيم كه جنگ همواره با توجيهات مردم پسند و با دفاع از يك يا چند ارزش بزرگ آغاز مى شود. اين در حالى است كه صلح واجد مشروعيت ذاتى است و در اثبات خود به هنجارهاى مورد قبول بشريت نياز دارد. به بيان ديگر جنگ آنقدر نامشروع است كه برخى آن را فقط براى رسيدن به صلح مجاز مى دانند. بر اين اساس مى توان به تاريخچه شكل گيرى سازمان ملل به عنوان يك مثال عينى در حقانيت ايده صلح و تلاش براى جلوگيرى از جنگ نگريست. «جامعه ملل» بعد از جنگ جهانى اول و «سازمان ملل متحد» پس از جنگ جهانى دوم با هدف جلوگيرى از جنگ تشكيل شدند. روشن است كه هيچكدام نتوانستند چهره كريه «جنگ» را از سيماى جهان پاك كنند. ولى آيا به دليل آنكه اين نهادها قادر نبوده اند از بروز چالش هاى سرزمينى و جنگ ها جلوگيرى كنند، اصل تشكيل سازمان هاى بين المللى كه قادر به تامين صلح عادلانه باشد زير سئوال مى رود؟ مخالفان حداكثر سازمان ملل كنونى را با توجه به ضعف هايش بى خاصيت مى خوانند اما كسى رخداد جنگ جهانى را به اين معنا تفسير نمى كند كه هرگونه تلاش براى صلح محكوم به شكست است يا نبايد سازمان جهانى براى جلوگيرى از جنگ تشكيل داد. حتى جناح جنگ سالار بزرگترين قدرت جهان يعنى آمريكا نيز براى مشروعيت بخشيدن به اقداماتش خود را نيازمند مصوبات شوراى امنيت سازمان ملل مى بيند. آنان نمى توانند مكرراً فارغ از موازين اين سازمان عمل كنند. بنابراين براى گسترش صلح بايد به فكر ضمانت اجرايى بيشتر بود نه اينكه اصل صلح طلبى را نفى كرد. ادعاى بى تاثيرى تلاش هاى صلح طلبانه، حتى از منظر دينى هم قابل قبول نيست. زيرا مومنان ظالمانه بودن نظم جهانى موجود را به معناى بى تاثيرى تلاش هاى انبيا تفسير نمى كنند. بنابراين عقلانيت حكم مى كند كه روش هاى موثرتر سياست هاى پيشگيرانه جايگزين سياست هاى كم اثرتر شود نه اينكه «تنش زايى» جاى «تنش زدايى» را بگيرد.
هشتم: به يك موضوع جارى اشاره مى كنم تا منظورم روشن تر شود. در ماجراى هسته اى، آژانس انرژى اتمى نقش ميانجى را در منازعه آمريكا با ايران ايفا مى كند. خروج جمهورى اسلامى از آژانس و معاهدات آن بسيار آسان است. اما آيا اين خروج به معناى در اختيار گذاشتن بهانه هاى لازم در دستان نومحافظه كاران آمريكايى نيست. حال آنكه نهادهاى بين المللى مى توانند كاركرد زيادى در حل مناقشات داشته باشند و فرصت كسب مشروعيت براى رفتارهاى ماجراجويانه را از جنگ طلبان سلب كنند. بنابراين حتى اگر قدرت هاى بزرگ بخواهند با دور زدن و ناديده گرفتن نهادهاى موجود در سطح بين المللى منافع خود را با زور به دست آورند، به نفع ما خواهد بود كه بكوشيم در چارچوب همين نهادها رفتار كنيم تا حداقل از مشروعيت اعمال خارج از چارچوب قدرتمندان كاسته شود. روشن است كه تنها نقطه اتكاى نهايى ما رضايت، اعتماد و مشاركت ملى در دفاع از منافع مشروع ميهن است. از طرف ديگر آيا در مقوله سلاح هاى هسته اى راهبرد ما بايد كاهش فضاى ميليتاريستى و بنيادگرايى (چه در اسلام، چه در مسيحيت و يهوديت) باشد و به تبع آن شعار خلع سلاح هاى هسته اى را در منطقه و جهان سردهيم يا از موازنه مثبت دفاع كنيم و بخواهيم همچون جنگ افروزان خود نيز صاحب حق مذكور باشيم؟
نهم: به گمانم اهميت لزوم استقرار صلح و سود ناشى از آن بر كمتر كسى پوشيده است. اما اينكه «چه بايد كرد؟» تا به تقويت صلح كمك شود، اذهان را به خود مشغول كرده است. به نظر من مى توان با اقدامات زير به تقويت صلح يارى رساند:الف- در عرصه نظرى، دانشگاه ها، حوزه هاى علميه، رسانه هاى گروهى، صداوسيما، مراكز پژوهشى و تحقيقاتى بايد تشويق و بعضاً موظف شوند كه به طور جدى به مقوله صلح بپردازند. كتب درسى نيز بايد بر اصل صلح به عنوان مطلوبى ذاتى و انسانى و نيز بسترى براى رشد و توسعه كشور و سعادت ملت تاكيد كنند. ب- در حوزه جامعه مدنى وضعيت چندان مطلوب نيست و متاسفانه در ايران هنوز يك نهاد غير دولتى كارآمد براى دفاع از صلح وجود ندارد. لازم است نهادهاى غير دولتى قوى با محوريت دفاع از صلح تشكيل شود. اين نهاد مى تواند هم پيمانانى را حتى در ديگر كشور ها جذب كند كه نفى خشونت و جنگ، و همزيستى مسالمت آميز صلح دغدغه اصلى آنها است. همان گونه كه جنگ سالاران در سويه هاى مختلف جهان، يكديگر را تقويت مى كنند، صلح طلبان هم مى توانند از مليت ها و قوميت هاى مختلف، مواضع و ديدگاه هايشان را تقويت كنند. ج- در قلمرو حكومت هم راهكار روشن است و بايد به سمت سياست هاى صلح جويانه حركت كنيم. سياست تنش زدايى و صلح طلبى بايد محور سياست خارجى ايران باشد.
دولت ايران بايد با تدبير بهانه جويى هاى جنگ افروزان را خنثى كند.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دموكراسى در خانه، صلح در جهان، مصطفى تاج زاده، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016