دوشنبه 8 اسفند 1384

ميرا و مهاتما، داستان زنی که عاشق گاندی بود (متن کامل)، خسرو ناقد

مهاتما گاندی
گاندی می‌کوشد که جنسيت را به‌معنويت تبديل کند و بر جسم و تن خود تسلط يابد و خويشتنداری پيشه کند. تنِ ميرا اما نزديکی با مهاتما را می‌طلبد. گاندی اين شيفتگی عاشقانه را بيماری تن می‌نامد. آغاز تراژيک عشقی نافرجام؟ يا نخستين جوانه‌‌های عشقی افلاطونی ميان مرشد پير ما مهاتما و مريد عزيزکرده‌اش ميرا؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

- اين مقاله را روزنامه شرق با حذف بخش هايی منتشر کرده است در اينجا متن کامل آن را می خوانيد.

آدمی گاهی گريزگهی می‌جويد. می‌گريزد از خود و از ديگران؛ از تلخی تکرار، از روزمرگی که گاه افسرده می‌سازد آدمی را و خمود. از تجربه‌ای تلخ می‌گريزد آدمی گاهی و از خاطره‌ای دردناک؛ از ديروز و امروزش می‌گريزد و گوشه‌ی خلوتی می‌جويد تا از هياهوی شهر و های‌و‌هوی شهرنشينان به‌دور، خلوت کند با خود و با آنان که تنهايی گزيده‌اند. بار سفر می‌بندد و دل از يار و ديار می‌کَند و تنها دل به‌دريا می‌زند. راهی سرزمينی غريب می‌شود تا در غربت و در ميان غريبه‌ها شايد خويشتن خويش را بازيابد.

«مَدلين اسليد» سی و سه ساله است وقتی در 25 اکتبر سال 1925 ميلادی به‌تنهايی از بندر مارسی در جنوب فرانسه با کشتی به‌مقصد بمبئی حرکت می‌کند تا در آشرام سبارماتی در احمدآباد گُجرات در کنار دويست زن و مرد و کودک هندو زندگی زاهدانه و ساده‌ای را آغاز کند. مَدلين در نوجوانی دو سال با خانواده‌اش در هند زندگی کرده است؛ از پانزده تا هفده سالگی. او دختر «سِر ادموند اسليد»، درياسالار و فرمانده سابق ناوگان دريايی انگليس در هند شرقی است و اينک پس از نزديک به‌دو دهه زندگی اشرافی و مرفه در انگلستان، دوباره به‌هند باز می‌گردد؛ به‌گذشته‌ی ناخودآگاه خود، به‌دوران نوجوانی‌اش بازمی‌گردد. مَدلين در توشه سفرش دو چمدان پُر از کتاب دارد. اين کتاب‌‌ها را او از ميان بيش از چهارصد کتاب که از سال‌‌ها پيش گرده آورده، برگزيده است. بيشتر کتاب‌‌های تاريخی و فلسفی‌اند که مَدلين به‌همراه دارد و نه کتاب‌‌هايی که خاطره‌‌های دور و نزديک او را زنده نگاه می‌دارند و می‌توانند دريچه‌ی گذشته‌‌های پُراندوه را دوباره بر او بگشايند؛ گذشته‌ای که او در صندوقچه‌ای در اعماق ذهن خود پنهان کرده است و شايد اينک با سفر به‌سرزمين‌های دور از آن می‌گريزد؛ از آن دوری می‌گزيند.
ترجمه فرانسوی کتاب «بهاگاوات گيتا» و «ريگ ودا»، کتاب دستور زبان اردو، زندگينامه بتهوون و زندگينامه مهاتما گاندی - هر دو نوشته‌ی رومان رولان - از جمله کتاب‌‌هايی است که مَدلين به‌همراه دارد. زندگی و آثار بتهوون را مَدلين هنوز به‌دست فراموشی نسپرده و کاملاً در صندوقچه خاطرات خود محبوس نکرده است. آخر بتهوون در دوره‌ای، تمام زندگی مَدلين را در اختيار خود گرفته بود؛ اما اکنون تأثير مطالعه‌ی کتاب رولان و جذابيت شخصيت گاندی است که او را به‌هند می‌کشاند. او می‌خواهد از نزديک با شخصيتی که رولان در اين کتاب به‌تصوير کشيده است، آشنا شود؛ او به‌ديدار مهاتما گاندی می‌رود.
اعضای خانواده مَدلين که نياز معنوی دخترشان را احساس می‌کردند، تصميم او برای سفر به‌هند و زندگی در آشرام را، به‌رغم نگرانی از اوضاع بحرانی اين سرزمين، پذيرفتند. به‌خصوص پدرش که از افسران عالی‌رتبه نيروی دريايی انگليس بود و در ارتباطی نزديک نيز با روحانيان کليسای انگليس قرار داشت و در واقع وظيفه حفظ و حمايت از منافع امپراتوری بريتانيا را در هند داشت، نه تنها مخالفتی با سفر دخترش به‌هند و همکاری و همراهی با گاندی که در نگاه انگليس‌ها دشمن آشتی‌ناپذير حضور بيگانگان در هند شمرده می‌شد، نشان نداد، بلکه به‌ياری يکی از دوستانش به‌مَدلين نيز کمک کرد تا آموزگاری به‌منظور فراگرفتن زبان اردو بيابد.
با اين همه بايد دانست که در زمان سفر مَدلين به‌هند، يعنی سال 1925 ميلادی، دولت انگليس تصور می‌کرد که ديگر از جانب گاندی خطری متوجه منافع بريتانيا در شبه قاره وجود ندارد و دولتمردان انگليس در ارزيابی‌های خود به‌اين نتيجه رسيده بودند که گاندی آينده سياسی خود را پشت سر گذاشته است و حال بيشترِ وقت خود را مصروف طرح‌های خيرخواهانه اجتماعی می‌کند. از اين‌رو در نگاه انگليس‌ها ديگر تهديدی از سوی او عليه منافع امپراتوری بريتانيا متصور نبود. در آن سال‌ها لُرد بارکهند، وزير مشاور در امور هند، معتقد بود که گاندی از صحنه سياسی محو شده است و حال با چرخ ريسندگی دستی‌اش، بيشتر شخصيتی مضحک را به‌نمايش می‌گذارد تا رهبری سياسی. اما مردم هند اعتماد و اعتقاد خود را به‌گاندی و جنبش استقلال هند از دست نداده بودند و نمی‌توانستند تصور کنند که گاندی برای هميشه صحنه سياسی را ترک گفته است. مَدلين، با آنکه اخبار و گزارش‌های مربوط به‌هند را در روزنامه‌های لندن دنبال می‌کرد اما رويدادهای جاری هند برای او چندان مهم نبود و کمتر به‌آنها توجه می‌کرد؛ او مجذوب شخصيت گاندی شده بود و سفر به‌هند و ديدار با او برايش از اهميت بيشتری برخوردار بود. از اين‌رو، آغاز زندگیِ ساده و دور از هياهو در خلوت آشرام، برای او همه چيز را تحت‌الاشعاع خود قرار داده بود.

مَدلين پيش از سفر، با پارچه‌‌های دستباف کادی سفيد که از هند سفارش داده بود، چند لباس ساده و گشاد دوخته است و در چمدان به‌همراه دارد. او لباس‌‌های ابريشمی و فاخر خود را پيشتر ميان خدمتکاران خانه پدری تقسيم کرده است. جواهرات و زينت آلات خود را هم در جعبه‌ی کوچکی به‌همراه دارد تا به‌آشرام هديه دهد. مَدلين يک سال پيش از اين، گل سينه‌ی الماس خود را که از مادر بزرگش به‌ارث برده بود، به‌بيست پوند فروخته و به‌شکرانه‌ی سلامتی گاندی - پس از روز‌ه‌ی اعتراضی بيست و يک روزه او در بمبئی - همراه با نامه‌ای برای او فرستاده بود. او انتظار نداشت که پاسخی از گاندی دريافت کند؛ اما پس از مدتی نسبتاً طولانی، کارت‌پستالی تاشده و شکسته از گاندی به‌دستش رسيد که از فرط رنگ‌باختگی، به‌دشواری می‌شد چند جمله‌ای را که بر روی آن نقش بسته بود خواند:
دوست عزيز. اميدوارم مرا ببخشيد که نتوانستم پيشتر به‌نامه شما پاسخ دهم. من مدام در سفر بودم. سپاسگزارم از بيست پوندی که برای ما فرستاده‌ايد. اين وجه را برای رواج چرخ ريسندگیِ دستی هزينه خواهيم کرد. من خوشحالم از آنکه شما به‌رغم تمايل و کشش اوليه، سفر خود را به‌تعويق انداخته و تصميم گرفته‌ايد که ابتدا با گذراندن دوره‌ای آموزشی، خود را برای زندگی در اينجا آماده کنيد. اگر شما بعد از خودآزمايی يکساله، هنوز شوق و اشتياق آمدن به‌اينجا را داشتيد، احتمالاً سفرتان به‌هند تصميمی درست خواهد بود.
با احترام
م.ک. گاندی
31 دسامبر 1924 (درقطار)

مَدلين در نامه‌اش به‌گاندی از جزئيات دوره‌ی آماده‌سازی خود برای زندگی در آشرام چيزی ننوشته بود. او حدوداً يک سال خود را با مطالعه‌ی آثاری درباره تاريخ و فرهنگ و ادبيات هند و همچنين کتاب‌های مقدس هندوان مشغول داشته بود و با دشواری‌ بسيار توانسته بود زبان اردو را تا حدودی بياموزد. افزون بر اينها، چگونگی کار با چرخ ريسندگی دستی و بافندگی را هم فراگرفته بود؛ چون پيشاپيش می‌دانست که ريسندگی و بافندگی از الزامات زندگی در آشرام است. او حتی شش هفته نيز در مزرعه‌ای در گوشه‌ای دورافتاده از کشور سوئيس به‌کار کشاورزی و دامداری پرداخته بود تا با زندگی در روستا آشنايی و اُنس پيدا کند و آمادگی بيشتری برای اقامت در آشرام داشته باشد. مَدلين اکنون خود را آماده سفر به‌هند می‌بيند و در نامه‌ای به‌گاندی می‌نويسد:
«من اميدوارم تا ماه سپتامبر امسال چه از حيث روحی و چه به‌لحاظ جسمی برای زندگی در آشرام آماده شوم. چند ماه پيش از اين، ماجرايی برايم پيش آمد که فقط در ديدارمان و به‌طور خصوصی می‌توانم آن را برای شما شرح دهم. با اين تجربه برای من معلوم شد که سرنوشت ما به‌هم گره خورده و تقدير، زندگی مرا با شما پيوند زده است. در حال حاضر تلاش و کوشش من منحصراً در فراهم آوردند مقدمات سفر به‌هند و زندگی با شما خلاصه می‌شود؛ تا به‌هر طريق ممکن شما را ياری دهم و از کارهايتان حمايت کنم. برايم بنويسيد که کِی اجازه دارم بيايم؟ چند نمونه از نخ‌هايی را که با چرخِ دستی فراهم آورده‌ام، برايتان همراه اين نامه می‌فرستم.»

نامه مَدلين به گاندی نه تنها صميمی، بلکه بيش از انتظار دوستانه و خصوصی است. او احساس نزديکی و همذاتی غريبی به‌گاندی دارد و در نامه‌اش نيز سعی به‌پنهان نمودن آن نمی‌کند. مِدلين اين‌بار تنها دو ماه بايد در انتظار نامه گاندی بماند. لحن پاسخ گاندی در نامه‌ی دومش به‌وضوح گرم‌تر و صميمی‌تر از نامه‌ی پيشين اوست:
«از دريافت نامه شما بسيار خوشحال شدم. نامه شما مرا عميقاً تحت تأثير قرار داد. نمونه نخ‌هايی را هم که فرستاده بوديد ديدم. بسيار عالی است. هر وقت که مايليد بيائيد، خوش آمديد. اگر زمان ورود کشتی مسافربری که قرار است شما را بياورد بدانم، کسی به‌پيشوازتان خواهد آمد تا در ادامه راه شما را با قطار تا سبارماتی همراهی کند.
فقط خواهش می‌کنم فراموش نکنيد که زندگی در آشرام به‌هيچ‌وجه آسان و عاری از دشواری نيست. برعکس، سخت است و طاقت‌فرسا. هر عضو آشرام روزانه در کارهای بدنی سهيم است. به‌وضع آب و هوای اين سرزمين هم نمی‌توان بی‌توجه بود. اين نکات را متذکر نمی‌شوم تا در دل شما هراس ايجاد کنم و از سفر منصرفتان کنم، بلکه صرفاً به‌اين خاطر است که به‌شما هشدار دهم.»

بعد از ظهر همان روزی که اين نامه به‌دست مَدلين رسيد، او به‌شرکت کشتيرانی P&0 در لندن مراجعه می‌کند و بليت سفر دريايی خود به‌هند را سفارش می‌دهد.
* * *
غروب روز 6 نوامبر سال 1925 ميلادی، کشتی مسافربری که حدود دو هفته پيش بندر مارسل را ترک گفته بود، در بمبئی لنگر می‌اندازد. مَدلين اسليد روی عرشه کشتی ايستاده است و به‌چشم‌انداز شهر و دودکش‌های خانه‌ها می‌نگرد. برای لحظه‌ای چشمان خود را می‌بندد و با نفسی عميق‌، بوی ادويه و ابازير پيچيده در هوا را همراه با صدای مرغان دريايی و همهمه‌ی مسافران در ‌ريه‌های خود احساس می‌کند. بوی مشرق‌زمين می‌آيد. او در تمام طول سفر، اغلب تنهايی را بر مصاحبت با ديگر مسافران ترجيح داده بود. شب‌ها يا تا پاسی از نيمه شب بر عرشه کشتی با خود و دريا و ستارگان خلوت کرده بود و يا در اتاقک کشتی يادداشت‌هايی در دفتر خاطرات روزانه خود فراهم می‌آورد تا پس از رسيدن به‌هند، احساسات و تجربه‌های خود از اين سفر دريايی را در نامه‌ای با رومان رولان در ميان گذارد. او اکنون با آرامشی وصف‌ناپذير قدم به‌خاک هند می‌گذاشت تا زندگی تازه‌ای را آغاز کند. گاندی يکی از دوستانش را که وکيل دعاوی بود، به‌پيشواز مَدلين فرستاده بود. او به مَدلين پيشنهاد می‌کند تا دو سه روز در بمبئی اقامت کند و پس از استراحت و رفع خستگی سفر، راهی آشرام شود. مَدلين اما مؤدبانه پيشنهاد او را رد می‌کند و می‌گويد که بيش از اين نمی‌خواهد منتظر بماند و مشتاق است تا همان روز به‌سفرش ادامه دهد. او با قطار، همان شب، عازم احمدآباد گُجرات می‌شود.
لحظه‌ی ديدار با گاندی فرامی‌رسد. مَدلين در همان لحظه‌ی نخست چنان جذب شخصيت او می‌شود که در نامه‌ای به‌پدرش درباره گاندی می‌نويسد: «اين چشمها پدر، اين چشمها تمام چهره آدمی را نگاه می‌کنند و از ميان آن عبور می‌کند و به‌اعماق وجود نفوذ می‌کنند». گاندیِ پنجاه و شش ساله، اين بانوی جوان انگليسی را «ميرا» می‌نامد. ميرا، در اسطوره‌‌های و افسانه‌‌های هندی، زنی گاوبان است که برای يافتن «کريشنا»، خداوندگار عشق و مهرورزی و بانی آئين عبادتِ عرفانی، زندگی دنيوی را ترک می‌گويد و در جستجوی ندای آسمانی دل، به‌کوه و بيابان می‌زند. اينک «مادلين» انگار که ميرا در اسطوره‌هاست. ساکنان آشرام او را «ميرا بِن» صدا می‌زندد؛ خواهرْ ميرا. ميرا به‌سرعت خود را با مناسبات اجتماعی و وضعيت سياسی هند تطبيق می‌دهد و با آئين و آرمان‌‌های زاهدانه‌ی هندويان انس و الفت می‌گيرد. هنوز يک هفته از اقامت او در آشرام نگذشته است که گيسو کوتاه و سر برهنه از مو می‌کند و تصميم می‌گيرد سوگند تجرد ياد کند. او با کار و شيو‌ه‌ی زندگی زاهدانه و عبادت و مراقبه ‌در اَشرام هيچ مشکلی ندارد. کار با چرخِ ريسندگی دستی را زود می‌آموزد و با امساک و خويشتن‌داری و رياضت‌کشی روزگار می‌گذراند.

مهاتما شب‌ها ميرا را نزد خود می‌خواند و با او به‌گفت‌وگو و تبادل نظر می‌نشيند و ميرا پاهای «باپو» - نامی که هواخواهان گاندی به‌او داده بودند – با روغن مالش می‌دهد. گاندی معاشرت با زنان را بسيار دوست می‌داشت و خود نيز بارها اين نکته را بر زبان آورده بود. اما رابطه‌ی او با جنس مؤنث، رابطه‌ای دشوار و پيچيده بود. مهاتما در سيزده سالگی به‌ترغيب خانواده‌اش با دختری همسن خود به‌نام «کاستوربا» ازدواج کرده بود. زندگی جنسی گاندی در نوجوانی تند و پُرحرارت و تا حدی افراطی بود. اين زوج صاحب چهار فرزند شدند. پس از آنکه گاندی سوگند تجرد ياد کرد و امساک جنسی پيشه کرد، رابطه‌ی جنسی از زندگی اين دو طرد شد و وظيفه زناشويی کاستوربا محدود شده بود به‌ماليدن روغن به‌پيشانی و پاهای گاندی. با آمدن ميرا به‌آشرام، اين وظيفه را نيز به‌تدريج ميرا به‌عهده گرفته بود.
اما چيزی نمی‌گذرد که ميرا رفته‌رفته با احساس کششی فزاينده به‌مهاتما درگير می‌شود. گاندی هم به‌مرور درمی‌يابد که حضور ميرا و مصاحبت با او، تعادل ميان تن و روان او را در هم ريخته است و اين دو با هم در ستيزند. شايد بتوان گُمان زد که مهاتما متوجه عنصر جنسی احساسات ميرا نسبت به‌خود شده بود؛ چرا که او خود نيز در تمام زندگی‌اش با چنين احساساتی دست به‌گريبان بود. با اين همه، چنين به‌نظر می‌آيد که خويشتنداری جنسی برای گاندی بيش از آن چه اذعان می‌داشت سخت و دشوار بود. او می‌ديد که اين بانوی جوان انگليسی او را مجذوب خود کرده است؛ ولی حاضر نبود تن به‌تمايلات تن خود دهد. در حالی که ميرا سعی در نزديک‌تر شدن به‌مهاتما دارد، مهاتما بيشتر و بيشتر از او دوری می‌جويد. می‌دانيم که در نظريه‌‌های روانکاوی کلاسيک، جسم بر جان مسلط است؛ گاندی اما می‌خواهد که عکس اين نظريه را ثابت کند. او می‌کوشد که جنسيت را به‌معنويت تبديل کند و بر جسم و تن خود تسلط يابد و خويشتنداری پيشه کند. تنِ ميرا اما نزديکی با مهاتما را می‌طلبد. گاندی اين شيفتگی عاشقانه را بيماری تن می‌نامد. آغاز تراژيک عشقی نافرجام؟ يا نخستين جوانه‌‌های عشقی افلاطونی ميان مرشد پير ما مهاتما و مريد عزيزکرده‌اش ميرا؟

گاندی يکی از معدود رهبران اجتماعی در قرن بيستم ميلادی بود که زندگی جنسی‌اش - يا به بيانی گوياتر خويشتنداری جنسی‌اش - با تأثيرگذاری اجتماعی و فرافکنی شخصيتی او پيوندی تنگاتنگ داشت. کوشش او برای رهايی از هرگونه ميل جنسی که بر اساس تعاليم براهمنان هندو شکل گرفته بود، سبب شد که گاندی از سی سالگی تا دوران کهولت درگيرِ نبردی مدام عليه تمايلات شديد جنسی خود باشد. او نه تنها در دفتر خاطرات و در يادداشت‌های خود، بلکه در گفت‌وگو با پيروانش و در مقاله‌هايی که در روزنامه‌ها منتشر می‌کرد، آشکارا اين موضوع را که برای او اهميت بسيار داشت، به‌طرق گوناگون مطرح می‌کرد. در زندگينامه خودنوشت و در مکاتباتش بارها اذعان داشته است که پافشاری بر سوگند تجرد و تحمل خويشتنداری جنسی برای او بسيار سخت و دشوار بوده است و صادقانه اعتراف می‌کرد که در ابتدا چند بار ناگزير سوگند خود را زير پا گذاشته است. شگفت آنکه بنا بر اظهارات او، اعتراف به‌اين سستی‌ها در انظار عمومی، قبول و تحمل اين «ناکامی و شکست» را برای او آسان می‌کرده است. نامه‌ای از او به‌يکی از پيروانش در دست است که گاندی در سن پنجاه و هشت سالگی نوشته و در آن شکايت از رؤياهای شبانه و انزال دارد. او امساک جنسی را اولين قدم در راه تزکيه نفس می‌خوانَد و می‌نويسد تا زمانی که قادر نباشد اين اميال را سرکوب کند، اجازه ندارد خود را «براهماچارين» بنامد.
گاندی تمايلات جنسی خود را سمّی مهلک می‌دانست و از آن با عنوان «خصم درون» ياد می‌کرد و اميدوار بود که به‌تدريج بر آن غلبه کند. او در دوران کهنسالی و زمانی که هفتاد و شش ساله بود، برای اثبات تزلزل‌ناپذيری خود در برابر وسوسه‌های جنسی، دست به‌آزمون‌هايی می‌زد که دوستان و همکاران او را به‌شگفت و حيرت وامی‌داشت. گاندی از زنان جوانی که او را همراهی می‌کردند، و از آنجمله از نوه نوزده ساله خو «مانو»، می‌خواست تا شب‌ها برهنه در کنار او بخسبند تا از اين طريق قاطعيت خود را در امساک جنسی و وسوسه‌ناپذيری به‌اثبات رساند. او اين همه را نه در پنهان، بلکه آشکارا انجام می‌داد. گاندی شب‌ها بستر خود را يا در هوای آزاد می‌گستراند و يا در اتاقی با در و پنجره‌های باز می‌خوابيد. وقتی هم يکی از پيروان او بر تأثيرات روانی سوء چنين رفتاری برای زنان جوان اشاره کرد، گاندی هيچ تفاهمی نشان نداد و بر رفتارهای خودخواهانه و سلوک زاهدانه خود پافشاری کرد.
اين رفتارهای غير طبيعی گاندی در دوران کهولت سن که او آن را «آزمون اثبات حقيقت» می‌ناميد، برخی را به‌اين گُمانه‌زنی کشانده است که کلانسالی او سبب فرسودگی ذهن و تخريف او شده بود. شايد هم نياز و آرزوی ديرهنگام گاندی به‌مهر و محبت مادرانه را بتوان دليل اين رفتارها دانست. برخی نيز علل گزينش چنين شيوه‌هايی را در بحران درونی شديدی جستجو می‌کنند که گاندی در سال هزار و نهصد و چهل و شش ميلادی پشت سر گذاشت. شبه قاره هند در اين سال به‌صحنه فاجعه‌بار جنگ و کشمکش ميان گروه‌های قومی و مذهبی، و بيش از هم ميان هندوان و مسلمانان تبديل شده بود. گاندی به‌رغم تلاش و کوشش بسيار نتوانست از اقدامات خشوت‌بار و خونين طرف‌های درگير که قتل عام هزاران انسان را در پی داشت جلوگيری کند. او در تمام طول زندگی همواره اعتقاد راسخ داشت که نيروی لازم برای فعاليت‌های سياسی و ادامه جنبش استقلال هند را از خويشتنداری جنسی خود کسب می‌کند. گاندی تا واپسين سال‌های حيات به‌همکاران و همراهان خود می‌گفت اگر قادر باشد بر «خصم درون» خود که همانا تمايلات و اميال جنسی است، غلبه کند، خواهد توانست از تجزيه شبه قاره هند جلوگيری کند؛ کاری که گاندی قادر به‌انجام آن نشد و می‌دانيم که يک سال بعد، با تأسيس کشور پاکستان در پانزده اوت سال هزار و نهصد و چهل و هفت ميلادی، شبه قاره به‌دو کشور تجزيه و بعدها حتی چندپاره شد.

به‌هر حال، آشنايی مَدلين اسليد با گاندی و کشش‌های جنسی اين دو در دوران اوج مبارزه‌ی گاندی با «خصم درون» خود صورت گرفت. از اين‌رو معلوم بود که داستان اين عشق، فرجامی جز ناکامی نمی‌توانست داشته باشد. گاندی که نمی‌خواست مغلوب تن خود شود، رفته‌رفته توان تحمل حضور ميرا را از دست داد و پس از دو سال او را به‌آشرام ديگری فرستاد.

ماجراهای پس از اين وقايع و سرگذشت مَدلين اسليد بعد از ترور و مرگ مهاتما گاندی و ديگر رويدادها زندگی اين بانوی انگليسی تا زمان مرگ را در فرصتی ديگر خواهم نوشت.
منابع:


-Die Frau, die Gandhi liebte. Sudhir Kakar. C.H.Beck, München 2005.
-Eine Autobiographie. Die Geschichte meiner Experimente mit der Wahrheit. Mahatma Gandhi. Hinder & Deelmann, Gladenbach 2005.
-The Spirits Pilgrimage. Mirabehn. Great Ocean Publishers, Arlington 1960.

در همين زمينه:

17 دی » دستيار حقيقت؟ خسرو ناقد
دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ميرا و مهاتما، داستان زنی که عاشق گاندی بود (متن کامل)، خسرو ناقد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016