سخنان آقای دکتر سروش در گفت و گو با داریوش سجادی در تلویزیون هما که در خبرنامه ی گویا هم منتشر شده مرا بر آن داشت تا به بهانه ی این گفت و گو نقدی بر بخشی از اندیشه های ایشان که بیش تر مربوط به معرفت شناسی ، دین شناسی و جمع بین تفکر دینی و مدرنیته یا به قول خودشان روشن فکری دینی و مردم سالاری دینی ست بنویسم . بنابر این اشاره های من به سخنان آقای سروش تنها به این گفت و گو مربوط نمی شود و دیگر آثار و گفت و گوهای ایشان را هم در بر می گیرد که چون آثار ایشان در دسترس همگان هست و مصداق های مورد اشاره ی من به سخنان شان در تمام آثار و گفت و گوهاشان کم و بیش تکرار می شود نیازی به ذکر آدرس دقیق و شماره ی صفحه ی مقالات ایشان ندیدم که بر طول مطلب می افزاید. تنها به یکی دو کتاب ایشان اشاره ی کلی کرده ام. البته برای نمونه و تعیین مصداق به جمله های مشخصی از همین گفت و گو اشاره خواهم کرد.
آقای سروش سال هاست با تکیه بر مباحثی چون پلورالیسم دینی و فرهنگی، دموکراسی، مدرنیته، سکولاریسم و مفاهیمی از این قبیل که آن ها را از جهانی دیگر و دنیای معرفتی دیگری وام گرفته اند که از بنیاد با خاستگاه تربیتی و پرورشی ایشان متفاوت ست اصرار عجیبی دارند تا دین را با دموکراسی و حقوق بشر و مدرنیته و روشن فکری آشتی دهند و با هم بیامیزند . اگر بخواهم از زبان و ادبیات و مفاهیم و اصطلاحات خود ایشان ( زبان و ادبیات حوزوی ) مدد بجویم باید بگویم که جالب است ایشان به جای « احتجاج قوی و مکفی و ادله و براهین روشن » بی آن که به « تکافوی ادله » برسند ، سعی می کنند با تکرار مکررات و تلقین هزار باره ی حرف ها و سخنان شان و با استفاده از شعر و طنز و مطایبه و لطیفه و حکایت و روایت همچون سلف خود دکتر شریعتی بی آن که چیز تازه ای به سخنان پیشین خود بیفزایند آن سخنان را به زور در ذهن مخاطب فرو کنند . این روش نه روش اهل منطق و برهان که قیاسی و استقرایی ست ، بل که روشی ست موسوم به فن خطابه و ویژه ی اهل خطابه و منبر ست. و هر گاه که منتقدان ایشان لب به سخن گشوده اند با الفاظی سبک و با زبانی کنایی و پر از نیش و طعنه و سخنان تند همچون : سبک مغز ، بی همت ، مغرض ، بی مایه ، سست ، سیاسی کار ، عافیت جو ، عافیت طلب ، برج عاج نشین ، بی خبر و مانند این ها به اضافه ی نقل اشعاری تند و بی پروا که زبان و ادبیات صاحبان قدرت و حاکمان اسلامی را تداعی می کند ( یعنی همان کسانی که ایشان بر آنان خرده می گیرند و نقدشان می کنند ) بر آن ها می تازند تا دهان منتقدان و مخالفان فکری شان را ببندند . بنگرید به نگاه تحقیر آمیز و زبان تند و پر طعنه ای که ایشان همواره علیه مصباح یزدی و هم فکران و یاران اش و از سوی دیگر علیه روشن فکران لاییک به کار برده اند و می برند . آیا این لحن و زبان در شان یک متفکر و فیلسوف مذهبی با آن همه ادعای تکثر و تساهل و آزادی خواهی و اخلاق گرایی ست که چنین به درشتی سخن بگوید ؟ و آیا خاستگاه خشونت همین زبان تند و تیز و بی پروا و حق به جانب نیست ؟ برای روشن تر شدن بحث کمی وارد جزییات همین گفت و گوی مورد اشاره می شوم و مصداق حرف هایم را تعیین می کنم تا به کلی گویی و شعار دادن متهم نشوم.
ایشان در ابتدای بحث خود در مورد مردم سالاری دینی و روشن فکری دینی بی آن که دلایل روشن و محکم و خردپسندانه ای برای گفته هاشان مبنی بر آشتی و پیوند این مفاهیم بیاورند گویی که همه باید بی دلیل و برهان این ترکیب های متناقض را بپذیرند و انگار که این ها مفاهیمی بدیهی هستند ، دوباره و هزار باره می گویند : « به گمان من مردم سالاری دینی هم معنای روشنی دارد و هم برخوردار از شیوه های عملی روشنی ست که اگر مخالفان و خشونت گرایان بگذارند امکان اجرا شدن دارد و می تواند الگوی خوبی برای همه ی جهان اسلام شود » . دقت کنید که این جمله ها چه قدر شعاری و کلی گرایانه اند و بی شباهت به سخنان حاکمان جمهوری اسلامی نیستند که همه چیز را با نگاهی توطئه اندیشانه و دشمن تراشانه البته از زاویه ای دیگر می نگرند . اول آن که ایشان مردم سالاری دینی را که مفهومی اساسن متناقض نماست و با هزار من چسب و سریش نمی توان این دو را به هم چسباند که هر کدام از جهانی به کلی متفاوت می آیند و خود آقای دکتر خوب می دانند ، مفهومی روشن ! ( کدام روشنی ؟ ) و برخوردار از شیوه های عملی روشن ( کدام عملی بودن ؟ مگر این پروژه تا به حال در طول تاریخ جایی اجرا و عملی شده است ؟! ) می نامند . پس از آن ایشان به شیوه ی حاکمان نشسته بر مسند قدرت که تمام مشکلات خود را به گردن دشمنان و بیگانگان ( بخوانید دیگری ها یا غیر خودی ها ) می اندازند بی آن که به مبانی سست فکری و تئوریک خود بیندیشند و در رفع تناقضات و مشکلات نظری خود بکوشند گناه عدم اجرای مردم سالاری دینی در ایران را به گردن مخالفان و خشونت گرایان می اندازند ! ناگفته پیداست که این بهترین شیوه برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت و انداختن تقصیر به دوش دیگران ست . سپس ایشان در اقدام تدافعی دیگری برای تبرئه جریان به اصطلاح روشن فکری دینی از اتهام شکست و بی معنا بودن مردم سالاری دینی می کوشند زیرکانه آقای خاتمی را که این مفاهیم را بارها به کار برده بود از مسند روشن فکری دینی به زیر کشند و ایشان را فردی « متذبذب » و متفکری سست اندیش معرفی کنند که نه متفکری تراز اول بل که اندیش مندی دست چندم هستند که از « محصولات و مخلوقات روشن فکری دینی هستند » نه نماینده ی آن . از این گذشته چه طور ست که ایشان مفهوم جامعه ی مدنی را که آقای خاتمی همان جامعه ی مدینه النبی معرفی می کند مفهومی بی معنا و « تذبذبی آشکار » می دانند اما مردم سالاری دینی و روشن فکری دینی و اسلام مدرن و مفاهیمی از این دست را یک حقیقت مسلم و آشکار و روشن و عملی ؟ چرا آن جا « تذبذب آشکار » است اما این جا نیست ؟
نکته ی دیگری که این جا باید به آن اشاره کنم این ست که سال هاست دکتر سروش و هم فکران و یاران ایشان بحث برداشت ها و قرائت های مختلف در دین را مطرح می کنند و بر این موضوع تاکید بسیار می ورزند و اگر کسی آن را نپذیرد به صد عیب متهم اش می دارند و ابلیس وار او را از بهشت خیالی شان می رانند و هزار طعنه بر او می زنند . با این همه خوب ست که آقای دکتر سروش این بار حد و حدود و چارچوب برداشت ها و قرائت های مختلف از دین را مشخص کرده اند تا نتوان هر چیزی را از درون متن دین و متون دینی بیرون کشید . از این گذشته آیا در چارچوب همین برداشت ها کسانی امثال آقای مصباح یزدی و خزعلی به شرط آن که نخواهند از تکیه گاه قدرت و رانت حکومتی استفاده کنند و با زور و خشونت باورها شان را به دیگران تحمیل کنند حق ارائه نظریه های خود را ندارند ؟ چرا برداشت آن ها از اسلام اشتباه ست اما برداشت آقای سروش ویاران و هم فکران اش درست ؟ اگر آقای سروش حق دارد برداشت خود را از دین ارائه دهد چرا آقای مصباح نداشته باشد ؟ بگذریم از این که برداشت آقای مصباح به مراتب منطقی تر و درست تر ست و به اسلام اصیل نزدیک تر و وفادار تر چون ساختار یکدست تر و منسجم تری دارد و از متن آیه های سرراست قرآن برداشت شده است و مانند برداشت آقای سروش و اصلاح طلبان مذهبی نیست که هر تکه اش را از جایی گرفته باشند و به هم وصله پینه کرده باشند . آخر ساختار لیبرال دموکراسی امروز که از منابع مدرنیته و سکولاریسم و انسان گرایی لاییک سرچشمه می گیرد چه ربطی به ساختار دین دارد که از سنت و استوره های کهن و روایات مذهبی و آیات کتاب مقدس و آرمان های ناکجاآبادی سرچشمه می گیرد که هرگز روی کره ی زمین پیاده نشده اند و نخواهند شد . زبان علمی سیاست و حکومت امروز که زبانی ست روشن گر و افشاگر و برا کجا و زبان دین که زبانی ست استوره ای و تمثیلی کجا ؟ دست کم برداشت یا قرائت آقای مصباح یکپارچه سنتی و کلاسیک ست و همه ی لوازم کار خود را از متن دین و سنت اخذ کرده است و اگر خشونتی در این برداشت مشاهده می شود گناه آقای مصباح نیست این خشونتی ست که در متن دین و ذات آن نهفته است . آیا به راستی آقای دکتر سروش نمی دانند که تعداد آیات قرآن که در آن به مفاهیمی مثل عدالت ، برابری ، تساهل ، آزادی ( تازه آن هم نه به معنای امروزی ) ، مهرورزی ، مدارا و از این قبیل اشاره شده است به نسبت آیاتی که در آن از خشونت و قتل و قتال و جهاد و شهادت سخن رفته است یک به هزار است یا می دانند و خودشان را به کوچه ی علی چپ می زنند ؟ آیا تعداد آیاتی مثل : « لااکراه فی الدین » 1 و « الذین یستمعون القول فیتبعونه الاحسنه »2 که دست مایه ی نظریات رفرمیستی آقای سروش و یاران اصلاح طلب شان شده است و از تمام دین اسلام و قرآن و سنت پیامیبر همین چند آیه و انگشت شمار نظایر آن را می بینند و از تعداد انگشتان یک دست و با کمی اغماض دو دست تجاوز نمی کنند بیش تر ست یا بی شمار آیاتی مانند : « و قاتلو هم حتی لاتکون الفتنه »3 که در آن ها امر به قتال و جهاد و جنگاوری و شهادت و هجوم می کند ؟ آیا سوره های کوتاه مکی آخر قرآن که فضایی لطیف و معنوی و شاعرانه دارند و می توان از آن به قول آقای سروش قرائت رحمانی و مداراجویانه ی دینی بیرون کشید بیش ترند یا سوره های بلند قرآن مانند توبه و بقره و آل عمران و انفال و غیره که در آن ها صدای چکاچاک نیزه و شمشیر و آوای کوس و تبیره و نعره های قتلو قتلو را به وفور می شنویم ؟ آیا سراسر قرآن و دین که به گفته ی خود آقای سروش بر محور « تکلیف » می گردد و اساسن حقی برای انسان قائل نیست چه نسبتی با مدرنیته و مفاهیم مدرن دارد که از اساس بر محور « حق » بنا شده است ؟ آیا نگاه خودی و غیر خودی و سیاه و سفید دیدن آدم ها و پدیده ها و تقسیم بندی آدم ها به کافر / مومن ، مشرک / موحد ، مسلمان / غیر مسلمان و حزب الله / حزب شیطان و تقابل الله / ابلیس یا طاغوت که کاملن ساختاری استوره ای دارد و از جهان اساتیر کهن وارد اسلام شده اند و در سرتاسر آیات قرآن جاری ست و در ایران امروز ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را به وجود آورده و موجب تبعیض و تقسیم بندی شهروندان به درجه یک و درجه دو شده است چه نسبتی با مدرنیته و دموکراسی که بر پایه ی خردگرایی و اومانیسم و مفهوم حقوق بشر شکل گرفته است دارد ؟ مگر این که آقای سروش بخواهد به بهانه ی تاویل متن و هرمنوتیک ، قرآنی دیگر خلق کند و آیاتی دیگر نازل نماید که مسلم ست متولیان سنتی دین تاب تحمل چنین « بدعت » هایی را ندارند و با تمام قوا به جدال بر می خیزند همان طور که تا به حال برخاسته اند. با نگاهی سطحی و گذرا به آیات قرآن که نیازی به کار کارشناسی و تخصص دین شناسان و معرفت شناسان و فیلسوفان و متکلمان ندارد می توان به این دو برداشت از دین و قدرت و قوت و استحکام و برتری یکی بر دیگری در متن کتاب آسمانی پی برد . روشن ست که این جا حرف آقای خزعلی و مصباح از پایه و اساس محکم تری برخوردارست و بر پایه ی همین داده های دینی که از متن دین گرفته شده اند و پایگاه اجتماعی قدرتمندی که این آقایان در توده های میلیونی مردم دارند قدرت شان بیش تر ست و سرانجام حرف آنان ست که به کرسی می نشیند و دیدیم که در جدال 8 ساله ی اصلاح طلبان و محافظه کاران سنتی سرانجام پیروزی از آن همان محافظه کاران شد که آقای سروش و یاران شان آنان را به واپس گرایی و عقب ماندگی متهم می کردند و سهم اصلاح طلبان جز شکست و ناکامی چیزی نبود که میلیون ها نفر از دانش جویان و جوانان تحصیل کرده و خوش فکر ایرانی را هم که انرژی و پتانسیل فراوانی داشتند و سرشار بودند از شور زندگی و سازندگی و به همین اصلاحات و نظریات پر از تناقض اصلاح طلبان دینی دل بسته بودند به کام خود کشید و دچار سرخوردگی و یاس و افسردگی و بی تفاوتی کرد و پایان کار این مبارزه ی بیهوده و زمان کش را دیدیم که در اثر همین بی تفاوتی و سرخوردگی نیروهای خوش فکر که در دام چاله ی اصلاح طلبان دینی افتاده بودند عاقبت به ظهور شخصی انجامید به نام محمود احمدی نژاد . البته آقای سروش سرگذشت تلخ چند سال اخیر را نشانه ی شکست تئوری های اصلاح طلبانه شان و شکست پروژه ی اسلام دموکراتیک و مدرن نمی دانند و برای این که خودشان را راحت کنند و شر منتقدان را از سر خود کم کنند دست به دامن یک تئوری پیش پا افتاده ی دیگر از همان محصولات کارگاه تئوری سازی و تئوری بافی خودشان می شوند ( گویا ایشان در ساخت و پرداخت تئوری های این چنینی به استادی تمام رسیده اند ) و علت آن شکست را بی عرضگی و تذبذب و سرگردانی فکری آقای خاتمی می دانند و حتمن علت پیروزی و پابرجایی اسلام خشونت آمیز و قرائت امثال آقای مصباح را در قوت و استحکام و انسجام تئوریک آنان و پایگاه عظیم اجتماعی شان که بر اذهان مردمی سنت زده و مقلد و استوره اندیش فرمان می رانند ، نمی دانند بل که این دوام و پابرجایی را به خاطر تکیه داشتن محافظه کاران بر قدرت و زور عریان و استفاده از ابزارهای قدرت نظامی و دادگستری می دانند . خوب به روشنی می توان پاک کردن صورت مسئله توسط آقای دکتر سروش را مشاهده کرد. این مسئله اشتباه کمونیست ها را در مورد پیروزی و قدرت و صلابت فاشیست ها به یاد می آورد . به گفته ی کلارا زتکین فاشیسم صرفن جنبشی تروریستی – ارتجاعی نیست بل که پایگاه توده ای وسیعی دارد و از لحاظ سیاسی نیز حمایت توده ها را به دست آورده و در انتخابات پارلمانی پیروز شده است . او می گوید : اشتباهات حزب کمونیست در این نهفته است که می پندارد فاشیسم فقط جنبشی تروریستی نظامی ست نه جنبشی توده ای با ریشه های عمیق اجتماعی . باید تاکید کرد که فاشیسم پیش از آن که از طریق مسلحانه پیروز شود از طریق سیاسی و ایدئولوژیکی بر جنبش کارگری پیروزی به دست آورده بود4. این جدال بین سنت گرایان و محافظه کاران و طرفداران قرائت خشونت آمیز از یک سو با حامیان قرائت رحمانی از دین چندین بار دیگر در طول تاریخ ما تکرار شده است که در تمام موارد کار با پیروزی سنت گرایان و خشونت ورزان پایان گرفته است و نیازی به ذکر نمونه نیست و خود آقای سروش بهتر از هر کسی این قصه ها را از بر می دانند.
نکته ی دیگر تناقض آشکاری ست که در بعضی دیگر از آرای آقای سروش مشاهده می شود . ایشان از یک سو بار ها به درستی اشاره و تاکید کرده اند که دین یک امر شخصی ست و نباید آن را در امر حکومت و امور اجتماعی دخالت داد . این نکته را ایشان بسیار در مقاله های چاپ شده در مجله ی توقیف شده ی کیان و در مجموعه آثارشان شرح و بسط داده اند . حال پرسش این ست که اگر ایشان شخصی بودن دین و رابطه ی خصوص بین انسان و خداوند را پذیرفته اند و آن را به رسمیت می شناسند دیگر چه نیازی ست به این تلاش جان سوز و بیهوده برای آشتی دادن اسلام با دموکراسی و حکومت دموکراتیک و مدرنیته ؟ دین می تواند به همان شکل سنتی و راز آمیزش بی آن که به فرض محال با عقلانیت منتقد و خود بنیاد مدرن بیامیزد و معنویت و رازآلودگی اش را از دست بدهد در چارچوب ذهن دین داران و خلوت خانه هاشان باقی بماند و امور اجتماعی و سیاسی هم به عهده ی مدیریت علمی مدرن گذاشته شود تا به راحتی و بی دخالت استوره های کهن کار خود را انجام دهد . ایشان خود بارها گفته اند و تکرار و تاکید کرده اند که امور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را که اموری این جهانی هستند باید به کمک عقل و خرد اداره کرد و از دخالت دین در این امور پرهیز کرد که هم دین آسیب می بیند و هم ساختار اجتماعی سیاسی5 ، پس دیگر چه نیازی به پیوند اسلام و دموکراسی و اسلام و مدرنیته وجود دارد ؟
اما نکته ی آخری که می خواهم به آن اشاره کنم مفهوم متناقض نمای « روشن فکری دینی » ست که آقای سروش بر درستی و حقانیت این مفهوم اصرار زیادی دارند و در آثارشان بسیار به آن اشاره می کنند و بر آن تاکید می ورزند و اگر کسی بخواهد آن را زیر سئوال ببرد به قول خودشان با او « به درشتی سخن می گویند و به تندی با او عتاب می نمایند » . این مفهوم را بیش از همه جا در کتاب راز دانی و روشن فکری و دین داری6 شرح می دهند . حدود 2 سال پیش رامین جهانبگلو در یک سخنرانی به این مفهوم اشاره و آن را رد کرد . او ترکیب روشن فکری و دین را همچون ترکیب مربع و دایره دانست که ساختاری متفاوت دارند و از اساس ناممکن ست. چند روز پس از آن فریاد آقای سروش در آمد و با جملاتی به قول خودشان « سخیف » جهانبگلو را مورد لطف و نوازش قرار دادند !
اکنون به بخش هایی از همین گفت و گوی مورد اشاره در مورد این مفهوم توجه کنید :
« چرا بايد روشنفکری دینی مفهوم متناقضی باشد؟ روشنفکری شاخه ای از تفکر است. مگر اینکه ما معتقد باشیم که اساساً تفکر و متفکر بودن با دیندار بودن منافات دارد. آنگاه اگر کسی چنین ادعایی کند (که علی الظاهر لـُب و حاق مدعای این مدعیان و منتقدان هم همین است، یعنی معتقدند شخص دین دار نمی تواند متفکر راستین باشد) آنگاه ما می توانیم با او هم بحث مفهومی و هم بحث تجربی کنيم. لااقل تجربتاً می توان نشان داد که متفکران درجه اول تاریخ جهان و نه فقط تاریخ جهان اسلام، از ميان دینداران بودند. هیچ کس نمی تواند منکر متفکر بودن فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی و بزرگانی چون حافظ یا در جهان مغرب منکر متفکر بودن هگل شود که جهد بلیغی برای هم راستائی فلسفه و تفکر با پروتستانتیزم کرد. اینها همه متفکران بزرگی بودند که اتفاقاً علائق ایمانی و دینی داشتند و البته اگر کسی منکر ايشان بمثابه متفکران راستین باشد، آنگاه ما در متفکر بودن او دچار تردید و سوال خواهیم شد ».
باز این جا آقای سروش دو مفهوم کاملن متفاوت را به قول خودشان « خلط » نموده اند که بعید می دانم ایشان این نکته را درنیافته باشند و در شگفت ام چرا این کار را کرده اند. به احتمال زیاد باز هم برای این که بهانه ای برای سرکوب مخالف و منتقد و ترساندن حریفان به دست آورند خود را به کوچه ی علی چپ زده اند . اما آن دو مفهوم متفاوت یکی « متفکر » است و دیگری « روشن فکر » . ما می دانیم و خود آقای سروش از همه بهتر می دانند که در طول تاریخ بشری همواره متفکران زیادی بوده اند چه دینی و چه غیر دینی اما « روشن فکر» داستان دیگری دارد . پدیده ی روشن فکری یک پدید ه ی جدید و محصول مدرنیسم است . این پدیده پس از رنسانس و عصر روشن گری و تحولاتی که در اروپا پدید آمد پا به عرصه ی وجود گذاشت . و روشن ست که مفهومی که به تمامی مدرن ست و محصول عصر جدید و تحولات مدرنیته، نمی تواند با دین که ساختاری سنتی و کهن و استوره ای دارد ترکیب شود . اما تفکر می تواند با دین جمع شود و مفهوم متفکر دینی به هیچ وجه مفهومی متناقض نیست و انکار آن « لب و حاق مدعیان و متفکران » نیست . آقای سروش اما تفکر را با روشن فکری قاطی می کند تا به مقصود خود که همانا بر کرسی نشاندن حرف خود و سر جای خود نشاندن منتقد ست برسد . مسلم ست که همان طور که آقای دکتر سروش می فرمایند در تاریخ متفکران دینی بسیاری چون مولانا ، عطار ، نظامی ، خاقانی ، سنایی ، ابن سینا ، فارابی ، غزالی ، سهروردی ،هگل ، هایدگر ، پاسکال ، کیه که گارد و در تاریخ معاصر خودمان اقبال لاهوری ، سید جمال الدین اسد آبادی و خود آقای سروش و دکتر شریعتی و امثال آقایان کدیور و آغاجری و دیگر اصلاح طلبان وجود داشته اند و دارند . کسی منکر متفکر بودن ایشان نیست اما هیچ کدام از این بزرگان روشن فکر نبوده اند و نیستند . این مسئله اساسن ربطی به دین داری و دین نداری یا بی دینی هم ندارد ، همان طور که بزرگانی مثل خیام و زکریای رازی و ابولعلای معری هم که دین نداشتند روشن فکر نبودند ، آن ها هم متفکران غیر دینی یا متفکران بی دین بودند . آن وقت ایشان فخر می فروشند و ادعا می کنند که می توان نشان داد که متفکران درجه اول تاریخ جهان و نه فقط تاریخ جهان اسلام از میان دین داران بودند . و این ادعای گزاف را آقای سروش فقط برای امتیاز دادن به دین و برتر نشاندن دین نسبت به دیگر محصولات فرهنگ و تفکر بشری بیان می کنند . می توان پرسید اگر به قول ایشان متفکران درجه اول تاریخ جهان دین دار بوده اند پس تکلیف خیام بزرگ و رازی و مارکس و نیچه ( که یکی از بزرگ ترین غول های تفکر بشری در عرصه ی مدرنیسم و پست مدرنیسم است ) و فویرباخ و سارتر و کامو و فروید و داروین و اعضای مکتب فرانکفورت و وووو.... چه می شود ؟ آیا این ها متفکران درجه اول تاریخ جهان نیستند ؟!!
پایان سخن این که تا متفکران ( چه دینی و چه غیر دینی ) و روشن فکران ایرانی به عنوان نظریه پردازان این قوم تناقضات خود را حل نکنند و به اندیشه ای منسجم و یکپارچه نرسند و تا وقتی که بخواهند به فریب خود و دیگران مشغول باشند و با پاره دوزی و تکه پاره و وصله پینه سر هم کردن اندیشه ها ، پندارها و توهمات و آرزوهای محال خود را متحقق کنند ، کار ما به سامان نمی رسد . یا جریان چپ اسلامی پدید می آید که محصول کارگاه رفوگری و وصله پینه دوزی دکتر شریعتی ست و سرانجام از درون آن فاشیسم اسلامی متولد می شود ( البته بی آن که آن بزرگوار چنین سرنوشتی را پیش بینی کند یا به آن راضی شود ) یا در یک چرخش مصلحت گرایانه توسط گروهی از دوستان و شاگردان آن زنده یاد که روزگاری با مارکسیسم اسلامی نرد عشق می باختند و از بد حادثه از سرای قدرت بیرون شدند ، کارگاهی دیگر بنا می شود که به وصله پینه ای از نوعی دیگر و جنسی دیگر می پردازند و این بار با دلبری خیالی به نام لیبرالیسم اسلامی یا دموکراسی اسلامی در خلوت خود عشق بازی می کنند. بهتر ست آقای دکتر سروش و یاران شان دست کم با خود صادق و رو راست باشند.
------------------------------------------
1- قرآن کریم ، آیه 256 سوره ی بقره
2- „ „ „ „ „ „ ، آیه 18 سوره ی زمر
3- „ „ „ „ „ „ ، آیه 38 سوره ی انفال
4- به نقل از کتاب استوره ی دولت ، ارنست کاسیرر ، ترجمه ی یدالله موقن ، چاپ اول ، تهران 1377 ، انتشارات هرمس
5- مدارا و مدیریت ، عبدالکریم سروش ، چاپ اول ، تهران 1376 ، موسسه ی فرهنگی صراط
6- راز دانی و روشن فکری و دین داری ، عبدالکریم سروش ، چاپ سوم ، تهران 1377 ، موسسه فرهنگی صراط
شهرام عدیلی پور